تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837479971
گفت وگو با كيومرث مرادي و نغمه ثميني درباره نمايش «روياي نيمه شب پاييز» - بخش اول بازگشت به نقطه صفر
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: گفت وگو با كيومرث مرادي و نغمه ثميني درباره نمايش «روياي نيمه شب پاييز» - بخش اول بازگشت به نقطه صفر
مريم رضايياين روزها نمايش «روياي نيمه شب پاييز» نوشته نغمه ثميني و به كارگرداني «كيومرث مرادي» در تالار قشقايي مجموعه تئاتر شهر روي صحنه است.همكاري هاي مشترك اين دو در گروه تئاتر تجربه همچنان ادامه دارد. اين همكاري پيشتر تجربه هايي همچون «خواب در فنجان خالي» و «شكلك» را در پي داشته است و حالا «روياي نيمه شب پاييز» مي تواند ادامه يي بر اين دو نمايش باشد. به همين بهانه به گفت وگو با آنها نشستيم.---- ايده نگارش و اجراي «روياي نيمه شب پاييز» از كجا شكل گرفت؟ثميني؛ تحقيقي روي ريخت شناسي متون تعزيه داشتم، در ميان متوني كه مي خواندم. حضور يك سر سخنگو و ايده روايت داستان توسط سرها و همسرايي آنها از جمله ايده هايي بود كه تصميم داشتم در نمايشنامه از آن استفاده كنم، اما وقتي با آقاي مرادي اين ايده را مطرح كردم، ايشان عنوان داشتند كه اين سر نقطه طلايي و عطف نمايش است و اگر از ابتداي نمايش قرار باشد سرها بخوانند، جادوي اين نقطه از دست مي رود، به همين دليل جهت كارم به سمتي رفت كه سر تبديل به يك جادو و گنجينه شود و همه داستان گرداگرد آن شكل بگيرد.-اين اتفاق مثل دو تجربه مشابه قبلي در فضايي خاص و با حضور آدم هاي امروزي و ارتباط آنها با گذشته شكل مي گيرد.ثميني؛ وقتي كار كمي جلوتر رفت، متوجه شديم نمايشنامه يك فضا و شخصيت امروزي كم دارد و در عين حال اين شخصيت به مرور شكل گرفت؛ شخصيتي كه بايد وارد خانه يي مي شد كه اين سر بريده در آن پنهان است. اين شخصيت كم كم خودش را براي ما آشكار كرد، متوجه شديم كه او يك نويسنده و روشنفكر است. حتي ايده نويسنده بودن اين شخصيت در بازنويسي هاي آخر حاصل شد و البته اين نويسنده در مرحله بعد تبديل به آدم امروزي شد كه نمونه هاي آن را اطراف مان خيلي مي بينيم.-نقطه اشتراك «روياي نيمه شب پاييز» با دو كار قبلي گروه يعني «شكلك» و «خواب در فنجان خالي» به قدري است كه مخاطب تصور مي كند اين سه نمايشنامه در يك پروسه و به دنبال هم شكل گرفته اند و هر كدام به نوعي تداعي گر ديگري هستند و اين اتفاق هم در محتوا و هم در اجرا حاصل شده است.ثميني؛ وقتي نمايشنامه ها را مي نوشتم خيلي متوجه اين شباهت ها نشدم و فكر مي كردم اين نمايشنامه كاملاً تجربه يي تازه و فضايي جديد است كه در حوزه علاقه مندي من شكل گرفته است. اما چند شب پيش يكي از تماشاگران آگاه و هوشيار كارهاي گروه گفت اين سه نمايشنامه را به عنوان يك تريلوژي مي توان فرض كرد. سه گانه يي كه همديگر را كامل مي كنند و اين مساله برايم جالب بود و احساس كردم كه اين نمايشنامه ها در يك رشته پنهاني به هم متصل مي شوند؛ خانه يي كه در آن رازي نهفته است. غريبه يي وارد يك خانه مي شود يا رازي را كشف و اهالي آن را متحول مي كند. بنابراين با اين ايده مخالفتي ندارم ولي در عين حال بايد بگويم كار كردن روي متن تعزيه، فضاي تعزيه و بخش هاي زيادي از نمايشنامه كه شعر بود (و با كمك مسعود حجازي مهر شكل گرفت) و پيدا كردن جاي آنها در بطن نمايشنامه كار دشوار و تازه يي برايم بود.-اگر نمايشنامه «مرگ و شاعر» را از اين پروسه چندساله گروه تئاتر تجربه حذف كنيم به نوعي مي توان عنوان تريلوژي را به اين تجربه مستمر گروه داد و به احتمال زياد اين شباهت پيش از هر چيز به دغدغه هاي ذهني نغمه ثميني به عنوان نويسنده اثر مربوط مي شود، زيرا در هر سه نمايشنامه شاهد عناصر و دغدغه هايي مشابه هستيم.ثميني؛ هيچ گاه موقع نوشتن آثارم به اين فكر نكرده ام كه از يك تكنيك مشابه استفاده كنم، اما بايد در عين حال به دو مقوله فضاي نمايشنامه و حوزه علاقه مندي من به عنوان نويسنده توجه داشت. در هر سه نمايش در مقوله بازي زمان سه رويكرد متفاوت را دنبال مي كنم. در «خواب در فنجان خالي» يك نوع رجوع به گذشته بدون فلاش بك را مي بينيم كه همه چيز با شخصيت ها عقب و جلو مي شود، در حالي كه در «شكلك» همه چيز همزمان اتفاق مي افتد، يعني گذشته و حال با پيشنهاد ارواح همزمان جلو مي رود، اما در اين نمايشنامه زمان وابسته به تعريف آيين است زيرا در آيين هميشه زمان به نقطه صفر برمي گردد و وقتي در اين اثر يك مراسم تعزيه اتفاق مي افتد انگار زمان دوباره متجلي شده است. به همين جهت هر سال در ايام محرم در آن خانه، سر بريده شده به همان زمان برمي گردد، اما اعتقاد دارم شخصيت ها در هر سه نمايشنامه متفاوتند. پانته آ بهرام، مرادي و من تلاش كرديم كه «حنا» هيچ شباهتي با «عاليه كچل» نداشته باشد و دائم تلاش ما در اين جهت بوده كه هرگونه شباهتي ميان اين كار و كارهاي قبلي را از بين ببريم، اما نمي توانم همچنان منكر شوم كه هميشه فضاي خانه قديمي و راز پنهان در آن يك الگوي ابدي- ازلي است كه من آن را خلق نكرده ام، با من هم تمام نمي شود و البته هميشه برايم جذاب است.مرادي؛ نمايشنامه هاي «خواب در فنجان خالي»، «شكلك» و «روياي نيمه شب پاييز» ساختار مشتركي دارند اما هر كدام از اين نمايشنامه ها ساختار اثر قبلي خود را كامل مي كند. نمي توان مدعي شد كه شخصيت هاي «شكلك» وامدار خواب در فنجان خالي هستند. حتي قصه ها هم كاملاً متفاوت هستند. در نمايشنامه «روياي نيمه شب پاييز» هم دقيقاً به همين شكل است، به گونه يي كه ما اصلاً با شخصيت امروزي كارهاي قبلي روبه رو نيستيم چون نمايشنامه در ساحتي متفاوت حاصل شده است و جهان بيني را كه دنبال مي كند متفاوت است. البته نبايد فراموش كرد كه دغدغه مشتركي ميان من و نغمه ثميني وجود دارد مبني بر اينكه «ما اگر بخواهيم آينده مان را درست كنيم، بايد به گذشته رجوع كنيم». بزرگ ترين مشكل ما اين است كه تاريخ نداريم و همه چيز قيچي شده به دست ما مي رسد. بسياري از آدم هاي نسل امروز در حال فراموش كردن يك گذشته تاريخي هستند و اين ثمره يك فرآيند تاريخي است كه در اين مملكت اتفاق افتاده. از طرفي نبايد فراموش كرد كه قهرمانان اين قصه به هيچ وجه قهرمانان نمايشنامه هاي قبلي نيستند اما ساختار نمايشنامه همان قاعده و ساخت را دارد، يعني خانه يي قديمي كه شخصي وارد آن مي شود و ما از طريق او وارد يك لابيرنت مي شويم. اين اسلوبي است كه ما وقتي مي خواهيم نمايش ايراني كار كنيم از آن بهره مي گيريم چون يادآور قصه هاي قديمي و عاميانه ايران است. ما از آنجايي كه ملت قصه دوستي هستيم، حتي در آوانگاردترين تجربه هاي خودمان هم دنبال قصه مي گرديم و وقتي قصه نداريم، با كار ارتباط برقرار نمي كنيم و چون اين قالب را تكرار مي كنيم، ناخودآگاه احساس مي شود كه اين تجربه چقدر مشابه تجربه هاي قبلي است. قاعدتاً ساختار يكي است چون نويسنده تمام اين كارها يكي است. اين مجموعه سعي كرده خودش را حفظ كند و مرتب با هم كار و از تغيير دوري كرده است؛ يعني سعي كرده در اين مسير متلاشي نشود، ايده هاي جالب داشته باشد و با هم بودن را حفظ كنند. در اين مسير كمي مخاطب ما دچار بي انصافي شده است.-در واقع گروه تئاتر تجربه قصد دارد در اين مسير به يك سبك واحد و يكسان برسد؟ مرادي؛ اين اتفاق افتاده است چون مخاطبي كه اين سه كار را پشت هم مي بيند، ناخودآگاه به اين مساله هم توجه مي كند كه گروه تئاتر تجربه در لابه لاي اين كارها مي خواهد جنبه هاي مختلف نمايش ايراني را دراماتيزه كند و شكل جديدي از آن را به ما ارائه دهد. ثميني؛ مخاطب مي داند كه وقتي از گروه تئاتر تجربه كاري مي بيند بايد به دنبال چه چيزي باشد. ما مخاطبي داريم كه از ذهنيت و فكر ما پيشينه دارد.مرادي؛ از طرفي اين مخاطب در لابه لاي تجربه هاي اينچنيني گروه، كارهايي مثل «مرگ و شاعر» و «الكتر و رومئو و ژوليت» هم مي بيند و مي داند كه ما در ساحت هاي ديگر هم در حال تجربه كسب كردن هستيم. ما در بعضي از كار ها تجربه كسب مي كنيم تا در چنين اجراهايي از آن استفاده كنيم. به همين دليل هم مخاطب وقتي با «روياي نيمه شب پاييز» روبه رو مي شود، مي داند كه نشانه شناسي از علاقه هاي نويسنده گروه است. اين همان چيزي است كه ما به دنبال آن هستيم و مي خواهيم اين ارتباط در تئاتر شكل بگيرد، چون احساس مي كنيم به آن نياز داريم.-آيا مي توان گفت گاهي موفقيت هاي قبلي گروه را به سمت تجربه هاي قبلي هدايت مي كند؟ثميني؛ اين مساله كار هر نويسنده و كارگرداني را مشكل خواهد كرد. مرز خيلي باريكي ميان تجربه كردن براي پاسخ به علاقه شخصي هنرمند و پاسخ به نياز هاي مخاطب وجود دارد . از طرفي يك نكته خطرناك هم در اين ميان وجود دارد كه وقتي مخاطب از تجربه يي لذت مي برد و شما هم به عنوان گروه اجرايي آن را درك مي كنيد در گام بعدي دشوار است كه از آن تجربه قبلي جدا شويد، چون دائماً احساس مي كنيد كه با تكرار آن الگو مي توانيد با مخاطب ارتباط برقرار كنيد و اين خطرناك است. گاهي تكرار آن برابر با اصل نمي شود. در مجموعه همكاري هاي من با كيومرث مرادي، او به عنوان يك ترمز عمل مي كند. هر وقت كه من تمايل به تكرار دوباره خودم دارم، او جلوي من را مي گيرد. بعد از تجربه موفق «خواب در فنجان خالي» نمايشنامه ديگري نوشته بودم كه شايد نسخه شماره دو همان كار محسوب مي شد. خيلي هم آن را دوست داشتم ولي مخالفت جدي مرادي را كه ديدم در ادامه آن وارد يك فضاي كمدي شدم كه فضا و زبان متفاوتي داشت. در اينجا هم من پيشنهاد كار روي تعزيه را دادم، چيزي كه تاكنون تجربه نكرده بوديم.ايده آل من به عنوان يك نويسنده در اين است كه مخاطب كارهايمان را نه با تكرار كارهايمان بلكه با نمايش تجربه جديد به علاوه ديدگاه كلي گروه جلو ببريم. اين سيستم به شدت شبيه جبر و اختيار است، چون ما مجبوريم روي ايده هاي خود بايستيم، اما در كنار آن دست به تجربه هاي متفاوت بزنيم.مرادي؛ دورنمات جمله يي دارد كه «هنرمند فرزند زمانه خودش است» و تماشاگر هم از من انتظار دارد چيزي را بگويم كه دغدغه اوست حالا شايد آن را فراموش كرده باشد. نويسنده بزرگي مثل شكسپير در هر دوره يي دست به تجربه يي كاملاً متفاوت در حوزه كمدي، تراژدي و... زده است و بعدها كه تحليلگران آثار او را بررسي كرده اند متوجه شده اند كه او در هر زماني با توجه به شرايط جامعه اش دست به اين كار زده است و دنياهاي مختلفي را نه به خاطر تماشاگر، بلكه به خاطر خودش تجربه مي كند. هنرمند بايد قبل از هرچيز با تماشاگر خود صادق باشد. در اين شرايط مخاطب او را همراهي مي كند چون ماحصل اين تجربه به مخاطب هم نزديك است. شعار گروه ما هم هميشه اين بوده كه پيشنهاد جديدي را به تماشاگر بدهيم.-در آغاز نمايش ما با انسان امروز روبه رو هستيم. معضلات او كاملاً از جنس اين روز و اين ساعت است. شما اين شخصيت را از امروز جدا مي كنيد، به فضايي قديمي مي بريد و در دل سنت مشكلات او را حل مي كنيد. چنين فرآيندي را چگونه تعريف مي كنيد؟ مرادي؛ هر آدم امروزي كه در ايران زندگي مي كند سه ساحت دارد. يكي آدم روشنفكري كه تحت تاثير فضاي شهري قرار دارد اما به محض اينكه به منزل مادربزرگش برود روي زمين غذا مي خورد يا وقتي گرفتاري برايش پيش مي آيد اولين جايي كه به آن رجوع مي كند، باورهاي مذهبي و اسطوره يي اش است. در اين نمايش «حبيب» يكي از همين شخصيت ها است كه وقتي براي او اتفاقي مي افتد «ياخدا» مي گويد. اما دغدغه هاي امروزي او در اين نمايش گم نمي شود، بلكه از نيمه نمايش و در خلال زندگي «حنا» معنا پيدا مي كند. مشكل او در اين نمايش هم مثل هر فرد ديگري به يك گذشته پيوند خورده است و اين تضادهاي يك آدم امروزي ايراني است. او تازه متوجه مي شود كه معناي عشق را نمي داند، او معني فداكاري را هم در داستان هاي اين خانه مي فهمد و از زماني كه شروع به از خودگذشتگي و فداكاري مي كند، تازه متوجه مي شود نوشتن يعني چه و در اين مرحله مي نويسد. در اين كار سعي شده تمام اين بخش ها را بگوييم. به همين خاطر هم در پايان نمايش «حبيب» يك نفس عميق مي كشد، چون او مردم اطراف خودش و گذشته اش را ديده و حالا رها شده است. حبيب آدمي است كه تصميم مي گيرد خودش را بكشد ولي وقتي ندايي از بيرون او را فرامي خواند دنبال آن ندا مي رود.ثميني؛ اگر حبيب در ابتداي نمايشنامه نمي تواند بنويسد به اين دليل است كه عشق و گذشته را گم كرده است. وقتي «حنا» با تمام باورهايش و عشق خالصانه اش و هابيل با تمام تعصبش با او روبه رو مي شوند به اين آدم امروزي فرصت فكر كردن و جاري شدن را مي دهند. نتيجه اين چالش ذهني «حبيب» مطلقاً نگارش نسخه تعزيه نيست بلكه نگارش داستان يا نمايشنامه يي به نام «روياي نيمه شب پاييز» است، كما اينكه بالاخره او مي گويد؛ من چيزي نوشتم و اين مجموعه يك «حبيب» كامل است. در واقع ما مي خواستيم آن حبيب مطلقاً امروزي را با چيزي كه كم دارد كامل كنيم. از طرفي حنا سال هاست كه در اين خانه زندگي مي كند ولي تا زماني كه كنجكاوي مدرن و امروزي حبيب به او اضافه نشده است، او هم نمي تواند مشكل خودش را حل كند و اين تركيب راهگشا است.براي من شخصاً جذابيت ايراني بودن در اين تركيب جهان مدرن و بارقه هاي لطيف سنت است. براي من ايراني بودن يعني عيد نوروز به اضافه مثلاً موبايلي كه در دستمان است. اگر ما بتوانيم اين تركيب متعادل را درست كنيم آن وقت از ايراني بودن خودمان لذت مي بريم و اگر نتوانيم يا در دام يك فضاي بسته مي افتيم يا در دام يك فضاي غربي كه ما را بي هويت مي كند. از طرفي نكته ديگري هم وجود دارد؛ آنچه به اعتقاد من در ذهن حبيب شكل نگرفته نيمه زنانه اوست. او آنيماي خودش را گم كرده است و وقتي به اين خانه مي آيد و حنا را پيدا مي كند، روانش نيمه زنانه خودش را پيدا مي كند و اين مساله اصلاً جنسي نيست.آنچه به حبيب كمك مي كند تا بنويسد فارغ از تمام مواردي كه به آن اشاره شد، يافتن نيمه زنانه اوست؛ نيمه يي كه آن را آرام، خلاق و بسيار پرشور مي كند كه اگر حنا در اين خانه حضور نداشت و حبيب تنها با هابيل روبه رو مي شد، چه بسا شب اول خودش را كشته بود.- اشاره يي به وجه مذهبي كار شد. در دوره يي از مديريت فرهنگي قرار داريم كه كارهاي ارزشي از اولويت اجرايي بيشتري برخوردارند. گروه تئاتر تجربه تا چه اندازه با تكيه بر اين اولويت دست به انتخاب «روياي نيمه شب پاييز» زده است؟مرادي؛ اين گونه نبوده است، چون در غيراين صورت ما كار را براي جشنواره فجر يا ايام محرم آماده مي كرديم. اين دغدغه از مدت ها پيش همراه ما بود. چه بسا در زماني كه «ژوليوس سزار» و «مرگ و شاعر» را كار كرديم، به يك برگشت دوباره به چنين فضايي مي انديشيديم و اتفاقاً آن را اعلام هم كرديم. استفاده از جنبه هاي مختلف نمايش ايراني دغدغه هميشگي ما است اما در عين حال كمي هم نياز به زمان داشتيم كه از «شكلك» و «خواب در فنجان خالي» فاصله بگيريم و تجربياتي را بكنيم كه بازگشت دوباره ما شكلي متفاوت پيدا كند. ثميني؛ اتفاقاً اگر يكي از كارهاي گروه كاملاً مذهبي باشد، نمايش «رازها و دروغ ها» است چون آن نمايشنامه با احساس مذهبي نوشته و كار شده است. بازيگران هم با احساس كامل معنوي با كار درگير شده بودند.مرادي؛ آنچه در رجوع به تعزيه براي ما اهميت داشت، دراماتيزه كردن شيوه هاي نمايش ايراني است كه اين بار انتخاب ما تعزيه بود، شايد دفعه بعد پرده خواني و مناقب خواني باشد و اميدوارم در راستاي اين كار عنوان نشود كه كيومرث مرادي كار سفارشي كرده است چون در برخورد مخاطب با يك اثر تعيين كننده است.
يکشنبه 2 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 508]
-
گوناگون
پربازدیدترینها