واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: ثانيههايي كه دوست داريم طول بكشند فرد- هانيه ورشوچي منفرد: روزهايمان يكي پس از ديگري ميگذرد، ما را ميگذارد و ميرود. روزهايمان گاهي آنقدر قشنگ است كه دوست داريم ثانيهها يش سالها طول بكشد. گاهي اوقات نيز همين كه چشمهايمان را ميگشاييم به زمين و زمان بد و بيراه ميگوييم. حال آنكه، زندگي چار ديواري خانه اي است كه دوستداري با آرامش و يكرنگي ديوارهايش را رنگ كني. در آن افراد يكديگر را درك كنند. در جست و جوي صلح باشند. عذر خواهي كردن اصل فراموش شده زندگيشان نباشد و به هم احترام گذارند. زندگي يعني اينكه من وتو تا ميتوانيم زيبا زندگي كنيم و به لحظههايمان با لبخند سلام گوييم و هنگامي كه به گذشته نگاه ميكنيم، طعم خوش لحظهها زير دندانهايمان دوباره مزه كند. زندگي يعني من، يعني تو، يعني من وتويي كه گاهي اوقات مال خودمان نيستيم. ميشويم رؤيا و آرزوي يكي ديگر. ميشويم ستاره شبهايش اما به او چشمك نميزنيم. يا كه نه آن لحظه اياست كه براي اولين بار بنيان دلمان لرزيد، آن روزها طعم زندگي را بهتر احساس ميكرديم. بعدها فهميديم به اين لرزيدن دل عاشق شدن ميگويند. زندگي شايد فنجان قهوه خالي است كه نيتي ميكنيم، هنگامي كه فال را كه برايمان بازگو ميكنند زندگي مان را ميسازند و ميگويند، يكي از روزهاي زندگيات، دل كسي را شكستي و به گريهاش در دلت خنديدي و آنقدر فكر پيروزيات بودي كه يادت رفت روي دلش مرهم بگذاري و دل شكستهاش را بند بزني.زندگي شايد آنروزي است كه براي طلوع كردن دوباره خويش نيازمند كسي هستيم تا زندگي تاريكمان روشن شود. آن موقع است كه متولد ميشويم و به زندگي سلام ميكنيم. شكستهاي زندگي مان را جبران ميكنيم و بهخود قول ميدهيم كه براي يكبار هم كه شده روي زندگي را سفيد كنيم و پيروز شويم. آنروز است كه سعي ميكنيم باور كنيم كه ميتوانيم. زندگي شايد لحظه اي است كه بعد از9ماه انتظار، پشت در اتاق عمل قدم ميزنيم و منتظريم تا پرستار خبر پدر شدنمان را بدهد يا كه نه آنقدر ناپدريم كه آن لحظه در خماري دود دنبال فرزندمان ميگرديم تا يكي مثل خودمان را تحويل جامعه دهيم. زندگي شايد آن روزي است كه آسمان هواي گريه داشت و ما از آن بيشتر. پس گريه كرديم تا به زندگي ثابت كنيم ما طاقت اين همه سختي را نداريم. ميتوان گفت زندگي نامهاي است كه اگر قضا و قدر خوب آن را نپيچد، كلاف سردرگمي ميشود كه همه زندگي ختم به پيدا كردن سر كلاف ميشود. و ما غافل ميشويم از آن چيزيهايي كه داريم اما قدرشان را نميدانيم يا كه نه آن چيزهايي كه نداريم و در بهدست آوردن آنها سعي نميكنيم و وابسته داشتههايمان شدهايم. زندگي شايد آن زن دستفروشي است كه از اين ايستگاه به آن ايستگاه ميرود تا شب دست خالي وارد خانهاش نشود و وقتي كه به كيفش نگاه ميكند بگويد هر موقع كيفم خالي است ناراحت ميشوم احساس ميكنم كم كار كردهام. يا كه نه شايد حقوق آخر برج است كه تا به خانه برسيم آنقدر برايش نقشه ميكشيم تا كشتيمان به ساحل مقصود برسد اما وقتي وارد خانه ميشويم نقشههايي كه بچههايمان كشيدهاند مسير كشتي را عوض ميكند. زندگي دوست داشتن كسي و چيزي است كه دوست داريم آن را به دست بياوريم. اما امان از آن روزي كه آن را بهدست نياوريم، آن زمان است كه دلمان ميخواهد، زير نمنم باران پيادهروي كنيم، تا عقدههاي دلمان خالي شود و كسي در اين باران اشكهايمان را نبيند، آن لحظه است كه احساس ميكنيم براي دقايقي زندگي كردهايم. زندگي روزي است كه وقتي كليد را در قفل در خانه ميچرخانيم بوي گلهاي رز از لاي در بيرون ميآيد و ميبينيم كه همسرمان امروز زودتر از ما به خانه برگشته است تا شگفت زده مان كند و بگويد تا آخر عمر دوستت دارم و با تو هستم. زندگي شايد آن لحظه شيريني است، كه در كلاس درس معلم ميخواهد درس بپرسد و آمادگي جوابگويي نداريم و به محض اينكه اسممان را صدا ميكند زنگ ميخورد. يا آن پيرزني است كه روز و شب به اين فكر ميكند كه مرگ سراغي از او نگيرد و او بدون اينكه جملههاي موفقيت آميز و اميدواركننده بخواند به زندگي اميد وار است. زندگي شايد آنروزي است كه، خبر مرگ عزيزمان را ميشنويم و باور نميكنيم، پيش خود ميگوييم كاش آنچه شنيدهايم كابوسي بيش نباشد. در اين زمان ميگويند كه ميتوانيم با قلب او زندگي را به فردي هديه دهيم. آن زمان است كه قلب او در سينه كودكي شروع به تپيدن ميكند و ما در پوست خود نميگنجيم چرا كه زندگي را به فردي هديه دادهاي و صداي قلب عزيزمان را دوباره ميشنويم. زندگي آن روزي است كه وقتي به گذشته نگاه ميكنيم همه آرزوهايمان بر آورده شده باشد و اهداف آينده مان معلوم. آن روزي است كه دنيا در صلح و آرامش باشد و مردم به يكديگر آرامش هديه دهند. هديهاي بدون چشمداشت، و در آن روز افراد به خاطر اينكه هديهاي به كسي دادهاند در پوست خود نميگنجند و هر آنچه دروغ و دورنگي در زندگي به هم گفتهاند به خوبيهاي هم ميبخشند. زندگي آن چرخونكي است كه گاهي لجبازياش ميگيرد و ميگويد بچرخ تا بچرخيم. و آنروز است كه مهلت ماندن تمام شده و بايد برويم اما كسي كه منتظرش بوديم نيامده است! زندگي شايد آنروزي است كه پدري كمك حال ديگران است و اهالي محل اسمش را به خير ميشناسند اما هر زمان كه به خانه ميآمد گويي مايحتاج خانه را جايي ديگر جا گذاشته است نه تنها براي بچههايش نيازمنديهايشان را نخريده است بلكه هرچه بار خنده و شادي را بيرون خانه جا گذاشته و با كوله باري از زورگويي و دستي خالي به خانه آمده است. يا كه نه شايد آن روزي است كه بعضي از پدرها فهميدند كه سختيهاي زندگي و پول در آوردن همه چيز زندگي نيست، در واقع اگر مهر و محبتي نباشد، مداوم حرف از سختيهاي زندگي زدن ريگي است به كفش اعضاي خانواده. زندگي شايد آنروزي است كه بچههايمان هر كدامشان به سرو سامان رسيدهاند و افتخار ميكنيم كه در زندگي چندين و چند سالهمان كمك بچههايمان بودهايم نه بچههايمان كمك ما. و اينك با تنها همدم زندگيمان در آينه زندگي مانند سر سفره عقد فقط يكديگر را ميبينيم. زندگي روزي است كه به دنيا ميآييم، همه شاد هستند و جشن و سرور به پا ميكنند و ما گريه ميكنيم. روزي كه ميخواهيم از دنيا برويم اين دفعه ما به آنها ميخنديم و آنها گريه ميكنند. و آخر اينكه، زندگي كردن شايد در ارتفاع زيستن يا كه نه به اميد نگاهي زيستن، يا كه نه براي رضاي خدا زيستن است. شايد حرفهايي است كه ميزنيم ولي به آنها عمل نميكنيم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 438]