واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
راسخون: محور تأملات فلسفي علامه جعفري انسان و حيات انساني است و ميكوشيد براي پرسشهاي انسان معاصر پاسخهايي از تعاليم اسلامي با استفاده از فرهنگ و ادبيات زمان بدهد و در عين حال علاقه چنداني به پيگيري مباحث سنتي فلسفه اسلامي همچون هستيشناسي نداشت. به گزارش خبرنگار آيين و انديشه باشگاه خبري فارس «توانا»، محمد تقي جعفري (1304-1377ش) مقدمات علوم اسلامي را در زادگاهش تبريز آموخت. سپس چندي در مدرسه مروي تهران و مدتي نيز در قم با سطوح متوسطه علوم اسلامي آشنا شد. شرح منظومه سبزواري و مقداري از اسفار را در تهران نزد ميرزا مهدي آشتياني خواند. در سال 1327شمسي وارد حوزه علميه نجف اشرف شد و مدت يازده سال سطوح عالي علوم اسلامي را نزد اساتيد برجسته آن زمان همچون آيات عظام سيد ابوالقاسم خوئي، سيد محسن حكيم و سيد جمال گلپايگاني فراگرفت. او چندي نيز در درسهاي فلسفه شيخ صدرا قفقازي و شيخ مرتضي طالقاني شركت كرد. سپس مدتي در مشهد زيست و سرانجام در تهران اقامت گزيد و به تدريس علوم و معارف اسلامي در مدارس علمي و سخنراني در محافل ديني پرداخت. سخنراني در دانشگاهها و محافل علمي و ديدار و گفتوگو با صاحبنظران، و مصاحبه علمي با نشريات از اشتغالات هميشگي وي بهشمار مي رفت. استاد جعفري مطالعه و تحقيق گسترده در حوزههاي مختلف فلسفه، معارف اسلامي و علوم انساني را بهطور جدي از زمان تحصيل در نجف آغاز كرد و تا پايان عمر ادامه داد. او علاوه بر مطالعه در آثار اسلامي، مطالعات گسترده اي در آثار نويسندگان غربي در زمينه هاي گوناگون فلسفه، علوم انساني و ادبيات انجام داد. استفاده از اين منابع متنوع در آثار او نمايان است. او ضمن بهره گيري از آراي متفكران به نقد آنها نيز اهتمام داشت. از جمله مي توان به نقد او از ماكياولي، توماس هابز، ديويد هيوم، برتراند راسل و آلفرد نورث وايتهد اشاره نمود. از استاد جعفري حدود يكصد و پنجاه اثر علمي بهجاي مانده است. نخستين اثر فلسفي او كه در دهه سوم عمرش نوشته است كتاب ارتباط انسان- جهان است [1]. تفسير پانزده جلدي او از مثنوي مولوي [2] و شرح ناتمام بيست و هفت جلدي او از نهج البلاغه مهمترين آثار او به شمار مي آيند. وي در كتاب اخير مباحث گوناگون فلسفي از معرفت شناسي و الهيات تا فلسفه تاريخ و اجتماع را بررسي كرده است. وي همچنين در كتب و رسائل مختلفش از موضوعات گوناگون فلسفي، ديني و علوم انساني همچون خدا، جبر و اختيار، وجدان، انسان، علم، حيات، عدالت، آزادي، هنر، حقوق بشر، و عرفان بحث كرده است. در آثار استاد جعفري علاقه چنداني به پيگيري مباحث سنتي فلسفه اسلامي مانند هستي شناسي و شرح و تفسير حكمت مشائي، اشراقي يا حكمت متعاليه ديده نميشود. از ميان فلاسفه اسلامي شايد بتوان گفت او بيشتر به ابنسينا توجه دارد. از مقدمه او بر جلد سوم حكمت بوعلي سينا [3] اثر شيخ محمدصالح حائري مازندراني و همزباني او با مؤلف در برخي از نقدهاي او از ملاصدرا بهويژه در بحث اصالت وجود و وحدت وجود نيز اين نكته استفاده مي شود كه او دستكم در جواني چنين گرايشي داشته است. او هم در انتخاب موضوعات، هم شيوه بحث و گاه در ديدگاهها بيشتر مستقل است و به سختي مي توان او را در يكي از سنتهاي رايج در فلسفه و كلام اسلامي قرار داد. در عرفان نيز مشي او مستقل است. او با اينكه به عرفان اسلامي علاقمند است، اما به سختي ميتوان او را پيرو يك جريان يا شخصيت خاصي در عرفان اسلامي دانست. تعلق خاطر او به عرفاني است كه خود از قرآن و سنت و انديشه هاي عرفاي اسلامي استفاده مي كند. [4] جعفري يك عالم و متفكر اسلامي و شيعي است كه ميكوشد براي پرسشهاي انسان معاصر پاسخهايي از تعاليم اسلامي با استفاده از فرهنگ و ادبيات زمان بدهد. او نيز مانند اغلب فيلسوفان اسلامي معاصر به هماهنگي عقل، وحي و كشف قائل است و فلسفه، علم، عرفان، و دين را هماهنگ ميداند. از اين رو از روشهاي مختلف عقلي، نقلي، تجربي و عرفاني بهره ميگيرد، اما مشرب و وجهه نظر اصلي او عقلي و فلسفي است. به گواهي آثارش در كمتر بحثي است كه او از تجزيه و تحليل عقلي فاصله بگيرد. جعفري تعلق خاطر ويژهاي به ادبيات فارسي بهويژه شعر حكمي و عرفاني دارد. بسياري از آثار او به تحليل و تفسير آثار شعراي بزرگ فارسي اختصاص داد. او در شرح مفصلش بر مثنوي مولوي كوشيده است جهانبيني مولوي را از اشعار او استخراج، تفسير و گاه نقد كند. وي در آثار ديگري به بررسي و تحليل انديشه هاي خيام، جامي و سعدي پرداخته است. او تقريبا در همه آثارش در بحث هاي مختلف از اشعار شاعران پارسيگوي استفاده ميكند[5]. به جهت تنوع موضوعاتي كه جعفري در آثار فراوانش بحث كرده است، ارائه هرگونه گزارشي كوتاه از آراي او دشوار است[6]. از آنجا كه محور تأملات فلسفي استاد جعفري انسان و حيات انساني است در اينجا از باب نمونه نگاهي به ديدگاه وي در باره فلسفه حيات مي اندازيم. فلسفه حيات؛ يكي از پرسشهاي جدي بشر امروز كه مورد توجه فلاسفه غرب واقع شده است پرسش از فلسفه حيات يا معنا و هدف زندگي است. اين مسئله يكي از دغدغه هاي فكري علامه جعفري است كه در برخي از آثارش به آن توجه كرده است. اين مسئله نمونهاي از موضوعاتي است كه علامه جعفري بر اثر آشنائي با فلسفه غربي به آن توجه كرده و از ديدگاه اسلامي آن را بررسي كرده است. در اينجا به بعضي از مهمترين نكاتي كه وي در اين بحث طرح كرده است اشاره ميشود. از نظر استاد جعفري نداشتن پاسخي در خور براي اين پرسش به احساس پوچي و بيهودگي زندگي ميانجامد. پوچگرا دنيا را زشت، حيات را بيهوده و ارزشها را تهي ميبيند و از زندگي نفرت دارد و در نتيجه احساس پوچي به نااميدي و ركود ميانجامد. پرسش از فلسفه حيات براي دوگروه طرح نميشود: يك گروه غافلان و قاصراني كه قدرت و فرصت تفكر درباره معنا و هدف زندگي ندارند، و ديگري رشديافتگاني كه در آهنگ كلي هستي شركت دارند و به سوي هدف اعلاي آفرينش رهسپارند و زندگي اينان چنان سرشار از نشاط است كه مجالي براي ترديد در معنا و هدف زندگي نمييابند. پاسخ پرسش از حيات را نبايد در خود حيات طبيعي و اجزاي دروني آن جستجو كرد، بلكه بايد از منظري بالاتر به آن نگريست، چرا كه اين پرسش ناظر به هدف نهائي زندگي است، نه هدفهاي موقت و نسبي. دستاوردهاي محدودْ جزء زندگي و خود زندگي است نه فراتر از آن، از اين رو نميتوانند به زندگي معنا دهند. به گفته ميرفندرسكي: روزگار و چرخ و انجم سربه سر بازيستي / گر نه اين روز دراز دهر را فرداستي هدفهاي شخصي و مادي همچون ثروت، شهرت، قدرت، بقا، لذت، رفاه و آسايش نميتوانند هدف زندگي باشند، چنانكه هدف هاي برتري همچون خدمت، انسانيت، زهد و انقطاع از علايق، نيروانا، و آزادي مطلق، كه بعضي از مكتبها و متفكران مطرح كردهاند، نبايد تأمين كننده هدف نهايي زندگي محسوب شوند. بر اساس آموزههاي اديان الهي، هدف والاي زندگي را بايد جلوهاي ممتاز از مشيت خداوندي ديد. تنها سير به سوي قرب ربوبي است كه ميتواند حيات را هدفدار كند. اين آموزه به زيباترين نحو در قرآن كريم آمده است. با توجه به اين هدف است كه از نظر قرآن خلقت جهان بيهوده و براي بازي نيست، بلكه حق است. زندگي عبث نيست، بلكه مقصد نهايي آن خداوند است؛ بازگشت به خدا، لقاي خدا و برخورداري از الطاف و نعمتهاي اوست. اين غايت از طريق ايمان، پرستش و عمل صالح بهدست ميآيد. به اين ترتيب جوهر اعلاي حيات انساني در ابعاد گوناگون به ثمر ميرسد و تنها بدين طريق است كه هدفداري حيات تأمين ميشود. اين است كه حيات و ممات انسان و همه شئون آن را در مسير واحدي به سوي هدف واحدي قرار ميدهد و زندگي را معنادار مي كند؛ چنانكه ابراهيم خليل(ع) گفت كه: «نماز و عبادت و زندگي و مرگ من از آن خداوندي است كه پروردگار عالميان است.» [7] با يافتن معنا و هدف زندگي، انسان به ارزش حيات واقف ميشود، احساس خلأ در زندگي نميكند، موقعيتش را در جهان درك ميكند، به خود و ديگران به ديد احترام مينگرد، همه دارائيهايش را از الطاف الهي ميداند، از راههاي صحيح به سوي اهداف مطلوب سير ميكند و به كار و كوشش به عنوان يك اصل حياتي در زندگي مينگرد. زندگي معقول بي هدف نيست؛ فقط اهداف مادي و دنيوي ندارد؛ به اهداف اخروي محض نيز بسنده نميكند؛ در پي دو هدف دنيوي و اخروي گسسته ازهم نيز نيست؛ بلكه سير زندگي دنيوي را در مسير حيات اخروي قرار ميدهد. در اين نگاه زندگي سيري است تكاملي و فعاليتهاي مادي انساني باطن و روح معنوي و اخروي پيدا ميكنند و ناگواريها گوارا ميشوند. براي رسيدن به اين مقصود نخستين و مهمترين گام خودشناسي است. نخست بايد حقيقت خويشتن را شناخت؛ آنگاه براي به فعليت رساندن ابعاد وجودي خود كوشيد. با خودشناسي ميتوان دريافت كه خود حقيقي انسان چيزي فراتر از خود طبيعي اوست. آدمي با خودخواهي و لذتپرستي در حد خود طبيعي تنزل و توقف ميكند و بعد روحي آدمي به فعليت نميرسد. با خودشناسي انسان به سطوح و ابعاد عالي حيات راه مي يابد. شناخت خود و توانايي هاي خود، زمينه اي مي شود براي به فعليت رساندن اين توانائي ها و مبارزه با موانع حركت تكاملي انسان. آدمي با همت عالي و بهكارگيري عقل و تهذيب نفسْ من انساني خود را در مسير تصعيد حيات تكاملي قرار ميدهد. بالاتر از آن، كسي كه خود را بشناسد خدايش را شناخته است. با شناخت خدا و اعتقاد به نظارت مطلق او و بندگي او انسان در مسير حيات تكاملي خود به سوي هدف اعلاي خلقت سير ميكند. حيات معقول؛ حيات معقول در مقابل حيات طبيعي محض است. حيات طبيعي محض چيزي جز زندگي حيواني نيست. مهار اين نوع زندگي به دست غرايز است و قواي انساني نيز در استخدام غرايز است و در چنين زندگياي بسياري از استعدادهاي انساني ناشكفته مي مانند. تنازع براي بقا اصل حاكم بر آن است. جهل و غفلت، خودمحوري، سودجويي، ازخودبيگانگي و سستي عواطف انساني برخي از آثار زندگي طبيعي محض است. در حيات معقول انسان از من طبيعي و خودمحور به سوي من حقيقي خود حركت ميكند. آدمي با راهنمايي عقل و فطرت به سوي كمال حقيقي خود سير ميكند. فرد در پرتو آگاهي، شخصيت مستقل و اصيل مييابد و از ارزشهاي حيات خويش آگاه است و بر طبق آنها عمل مي كند. در اين زندگي استعدادهاي مثبت انساني شكوفا ميشوند. حيات معقول عبارت است از حيات آگاهانهاي كه نيروها و فعاليتهاي جبري و جبر نماي زندگي طبيعي را با برخورداري از رشد با آزادي و اختيار، در مسير هدفهاي تكاملي نسبي تنظيم نموده، شخصيت انساني را كه تدريجا در اين گذرگاه ساخته ميشود، وارد هدف اعلاي زندگي مي نمايد. اين هدف اعلاي شركت در آهنگ كلي هستي وابسته به كمال برين است [8]. با سير از حيات طبيعي به سوي حيات معقول تحولاتي اساسي در وجود انسان روي ميدهد و آدمي در ابعاد مختلف تعالي مي يابد. احساسات، محبتها، آرزوها، علايق و عشق ها، تصورات و انديشه هاي خام تصعيد مي يابند و تعقل، استقلال، آزادي، كمال خواهي و انسان دوستي در وجود آدمي رشد مييابد. اين تحولات بنيادي در درون آدمي، همه شئون وجودي انسان را متأثر خواهد ساخت و جامعه بشري را از حد حيات طبيعي محض به سطح حيات معقول ارتقا خواهد داد. در حيات معقولْ شخصيت، اخلاق، حقوق، روابط اجتماعي، علم، جهانبيني، هنر، سياست، اقتصاد و تعليم و تربيت و ديگر ابعاد انساني برپايه عقل و فطرت به سوي اهداف متعالي در جهت كمال و سعادت حقيقي انسان و هدف اعلاي زندگي قرار خواهند گرفت. در حيات معقول هم به چهره طبيعي و مادي جهان توجه ميشود و هم به واقعيت برين جهان كه رو به هستيآفرين است. جهان مادي نمودي از عالم برين است، پس هم واقعيت دارد و خيال و توهم نيست و هم ارتباطش با عالم برين محفوظ است. بدينسان از انواع دوگانه انگاريها همچون دوگانه انگاري ارسطوئي (هيولي و صورت)، افلاطوني (مثل و سايهها)، كانتي (شيء براي خود و شيء براي ما) و هگلي (دو رويه عقلي و مادي) نجات خواهيم يافت [9]. مراد از عقل در "حيات معقول " تنها عقل نظري جزئي راسيوناليسم نيست. بلكه مراد عقل به معناي جامع آن است كه هم عقل نظري را در بر مي گيرد و هم عقل عملي يا وجدان آگاه و فعال و محرك را. اين عقل در صورتي كه درست هدايت شود توجيه رباني را در زندگي مي پذيرد. عقل و وجدان به مثابه دو پيك امين الهي خود را نيز ارزيابي ميكنند و نياز انسان به حاكميت خداوندي بر شئون بشري را تأييد و تأكيد ميكنند [10]. هرچند اكثر انسانها در حياط طبيعي محض غوطهورند، اما آدمي امكان و توان ورود به حيات معقول را دارد. اگر آدمي از فضايل انساني كه در حيات معقول شكوفا مي شوند مانند عدالت، صدق، عقلانيت، و نوعدوستي آگاه شود پذيراي آن است و با تعليم و تربيت صحيح مي توان افراد بيشتري را به سوي آن سوق داد [11]. منابع: 1. محمد تقي جعفري، ارتباط انسان- جهان: و انعكاس تحول ماده فلسفي و جرم فيزيكي در ادراك بشر از قديمترين ازمنه فلسفه تا قرن حاضر (قرن بيستم)،دارالكتب الإسلاميه، تهران، 1334 شمسي. 2. محمد تقي جعفري، تفسير و نقد و تحليل مثنوي جلال الدين محمد بلخي، انتشارات اسلامي، تهران، 1373، چاپ دوازدهم. 3. محمد صالح حائري مازندراني، حكمت بوعلي سينا، جلد سوم، انتشارات حسين علمي، بي جا، 1362شمسي، چاپ سوم. 4. ر. ك. محمد تقي جعفري، عرفان اسلامي.، مؤسسه نشر كرامت، تهران، بي تا. 5. جعفري خود نيز اهل شعر است و در كتابي بنام مبدأ اعلي كوشيده است به سبك قصيده معروف ميرفندرسكي عقايد الهياتي خودش را به نظم كشد. قصيده اي نيز به عربي بنام قصيده عينيه در استقبال از قصيده نفسيه ابنسينا سروده است. مطلع قصيده اين است: طلعت اليك النفس احسن مطلع مشعوفة بك وهي ذات تولع 6. براي آشنائي اجمالي با آراي استاد جعفري در موضوعات مختلف بنگريد به: عبدالله نصري، تكاپوگر انديشهها: زندگي آثار و انديشه هاي استاد محمد تقي جعفري. 7. قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَاي وَمَمَاتِي لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (الأنعام/162). 8. محمد تقي جعفري، حيات معقول، ص 37، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 8 ، ص 188. 9. محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 8، ص 208. 10. همان، ص209-223. 11. خلاصه اي از آراي استاد جعفري در بحث از فلسفه حيات و حيات معقول در كتاب تكاپوگر انديشهها از ص217-254 آمده است. 999 منتظر اخبار ، انتقاد وپیشنهاد شما هستیم:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]