تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 30 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):تلخى حق را تحمل كن، و مبادا كه فريب شيرينى باطل را بخورى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1854952990




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

- شهاب حسینی:دنبال يک لقمه معرفت مي گردم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

راسخون:از دیپلم افتخار در جشنواره فجر سال 1386 به خاطر محیا تا دریافت سیمرغ بلورین در سال بعدش به خاطر سوپر استار و حالا هم جایزه ی اول جشن سینمای ایران به خاطر درباره الی وپرسه در مه،جایزه ای که باعث شد مجموعه جوایزش در سینمای ایران کامل شود.گفتگو با این بازیگر دوست داشتنی دارای نکات جالب وخواندنی است: صحبت مان را از آخرين اتفاق کارنامه ي شما شروع کنيم: شما جايزه ي بهترين بازيگر مرد را گرفتيد. آدم، فرداي روزي که جايزه مي گيرد چه احساسي دارد؟  جايزه ها مشوق ها و انرژي بخش هاي خوبي اند. انگار در طول راهي که داريد مي رويد به شما غذاي خوبي بدهند تا بتوانيد مسير را ادامه دهيد.

 دريافت جايزه در کارنامه ي يک بازيگر، نقطه ي مهمي است؟  بله، ولي نقطه ي پايان نيست. در هنر، نقطه ي پاياني وجود ندارد، چون هميشه درصد ناشناخته ها خيلي بيشتر از شناخته هاست. جايزه هيچ وقت براي من هدف نبوده.  ولي نگرفتنش باعث سرخوردگي و دلخوري مي شود. حسيني: معمولا بازتاب هاي يک کار، زماني که آن کار نمايش داده مي شود، معلوم مي شود. ببينيد، خيلي از اين که بازي من در فيلم دلشکسته ديده نشده ابراز تعجب کردند، ولي الان پرفروش ترين فيلم شبکه ي ويدئويي شده است. اين برايم کافي است. آن اتفاقي که مي خواستم افتاده. جايزه صرفا يک نشانه است؛ جايزه اي که ديشب گرفتم فقط برايم نشانه اي است از اين که در خط درستي دارم حرکت مي کنم و انتخاب هاي درستي داشته ام.  

   به هر حال، جايزه براي بيشتر بازيگرها هدف است. يکي مي گويد دارم کار مي کنم تا سيمرغ جشنواره ي فجر را بگيرم، آن يکي مي گويد تا ده سال بعد اسکار را مي گيرم. بازيگري هم هست که چند سال پشت هم بازي هاي چشمگيري در چند  فيلم دارد و وقتي مورد توجه جشنواره ها قرار نمي گيرد، علنا ابراز دلخوري مي کند و مي گويد چرا مرا نمي بينيد. حتي کسي در حد آل پاچينو هم وقتي اسکار مي گيرد، به طعنه مي گويد بالاخره نوبت من شد! تصور مي کنم آن نقطه اي که آدم به جايي مي رسد که فکر مي کند بهترين داوري را خودش در مورد خودش انجام داده و ديگران تشخيص درستي نداشته اند و حق او را نداده اند، آغاز يک سراشيبي است. اينجا بايد زنگ خطر براي بازيگر به صدا درآيد. چون کار ما نمايش است. وقتي داريم کار نمايش انجام مي دهيم، حس مان را از درون به بيرون انتقال مي دهيم. زماني که مشغول اين کاريم خودمان شاهد نيستيم کيفيت کارمان چطور است. اين که کار ما از بيرون چطور به نظر مي رسد، موضوع ديگري است. همه اش به تصوري که ما حين اجراي نقش داريم برنمي گردد. اگر قرار بود بازيگر خودش درباره ي کار خودش قضاوت کند، ديگر نياز به کارگردان نداشت.  نفهميدم که بالاخره آن چيزي که شما را اقناع مي کند، آن چيزي که درباره ي کيفيت بازي مطمئن تان مي کند، چيست؟ مي گوييد جايزه مي تواند يکي از اينها باشد. ديگر چه؟ واکنش مخاطب، شما را مطمئن مي کند؟  اگر مجله ي شما فروش بالايي داشته باشد چه حسي داريد؟ خوشحال مي شويد، چون فکر مي کنيد نتيجه ي کارتان ديده شده. اين همان لذت اصلي است، حالا چه به عنوان نشريه ي برتر ايران انتخاب بشويد و چه نشويد. ميزان استقبال از نشريه ي شما نشان مي دهد جايگاه اجتماعي تان کجاست.  

   البته اين مقايسه ي شما شايد در سينما جواب ندهد؛ ممکن است فيلمي پرفروش شود ولي دليلش کيفيت بازي شما نباشد.  بله، فعلا که پرفروش بودن يک فيلم اصلا دليل موفقيتش نيست. اين روزها کمتر کسي راضي از سالن سينما بيرون مي آيد.ديشب در طول برگزاري جشن داشتم به اين فکر مي کردم که همه وقتي مي روند روي صحنه، گله و شکايتي از چيزي دارند، اما هيچ کسي به اين فکر نمي کند که اين فيلم هاي روي پرده محصول خود ماست. چرا به عملکرد خودمان نگاه نمي کنيم ببينيم ما به عنوان آن جامعه ي فرهنگي که قرار است ايده بدهيم و فکرهاي خوب داشته باشيم کجاي کاريم؟ وقتي ما چنين فيلم هايي توليد مي کنيم، نمي توانيم بياييم مرتب از همين سينما شکايت کنيم. خود ما هم مقصريم.  به اين بحث برمي گرديم، اما اجازه دهيد اول تکليف بحث قبلي را معلوم کنيم؛ جواب سوالم را نگرفتم که در نهايت، فروش فيلم است که شما را قانع مي کند کارتان را به عنوان بازيگر درست انجام داده ايد يا نظر منتقد يا جايزه اي که مي گيريد؟ کجا به آن احساس اطمينان شخصي مي رسيد؟  هيچ کدام. همه ي اينها نسبي است. قطعي نيست.  يعني تحمل اين را داريد که کسي بيايد و بگويد مثلا نقص در باره ي الي... بازي شماست و بخواهد اين را ثابت کند؟!  کاملا، کاملا. اتفاقا دنبال همين هستم! اتفاقا مي خواهم يکي بيايد همين را بگويد که ببين، در فلان جاي فيلم سر من کلاه نرفت؛ داري بد بازي مي کني. دلم مي خواهد يکي اينها را ببيند. همه ي اينها نسبي است. هيچ کدام از اين جايزه ها قطعي نيست. ديشب من به عنوان بهترين بازيگر مرد انتخاب شدم، ولي مگر واقعا من بهترين بازيگر مرد اين سرزمينم؟نه! من روي صحنه، از بسياري از بازيگران تئاتر ضعيف ترم. از خيلي از بازيگران سينما هم ضعيف ترم. آقاي مهدي هاشمي خيلي از من بهتر است. خيلي ها از من بهترند. درست، ولي انگيزه ي يک بازيگر اين است که بهترين باشد. يک جور خودخواهي در بازيگر وجود دارد که مي خواهد ديده شود و به قله اي برسد که همه تحسينش کنند.  آره، اين جايزه ها شبيه رکورد زدن براي ورزشکارهاست. مثل اين که يک دونده بگويد من مي دوم تا فلان رکورد را بزنم و بعد دوندگي را مي گذارم کنار. اين هم يک جور انتخاب است. اما براي من اين رکورد آن قدرها هم قطعيت ندارد.  پس چي؟ به اين ترتيب، فقط همان رضايت شخصي باقي مي ماند از کاري که انجام مي دهيد. يعني دنبال يک جور آرامش و لذت شخصي هستيد. اين که حس دلپذيري نسبت به نتيجه ي کارتان داشته باشيد. اين رضايت بر چه مبنا به دست مي آيد؟ اين را مي خواهم بفهمم.  مبنايش اين است که وقتي فيلم را بازي کردم و تمام شد و نشستم تماشايش کردم، يادم برود که اين شهاب حسيني است؛ خودم را نبينم روي پرده. شخصيت را باور کنم و مثل يک تماشاگر به خودم نگاه کنم. چنين فيلمي را دوست دارم. در فيلم که موقع تماشايش از خودم خوشم بيايد و بگويم به به اينجا عجب نگاهي داده ام؛ اين کت چقدر بهم مي آيد، قربان خودم بروم، از اين فيلم بدم مي آيد.  

   تا حالادر کدام فيلم ها اين اتفاق افتاده؟ همين درباره ي الي...؟  در باره ي الي.... اين اتفاق افتاد. در سوپراستار هم اتفاق افتاد. در سوپراستار يک جاهايي يادم رفت خودم بازي مي کنم و فکر کردم من «کورش زند» هستم که چه آدم مزخرفي هم هست! پرسه در مه را هم هنوز نديده ام که بفهمم اين اتفاق تا چه حد افتاده. معمولاً همه ي بازيگرها بايد يک بار به اين سوال جواب بدهند که معيارشان براي پذيرفتن نقش هايشان چيست؟ شما که چنين حساسيت هايي داريد، چرا گاهي اوقات نقش هاي خيلي ضعيف هم قبول مي کنيد؟  معيارم اين است که ببينم هدف آدمي که نقشي را به من پيشنهاد مي دهد از فيلمسازي چيست. پيشنهاد کسي را که از روي شکم سيري همين جوري آمده و مي خواهد فيلم بسازد نمي پذيرم. چون چنين آدمي فقط مي خواهد يک امپراتوري شصت هفتاد روزه تشکيل بدهد و بنشيند آن بالا دستور بدهد و ما به او احترام بگذاريم. تا ارضا شود.  اين جوري فکر مي کنيد ملعبه ي دست او شده ايد.  آره، در بهترين حالت ابزار او مي شوي براي لذت شخصي اش. من در اين کار به احترام متقابل خيلي اهميت مي دهم. بزرگ ترين بازيگر به يک کارگردان احتياج دارد که توانايي هاي او را نشان دهد. بزرگ ترين کارگردان هم به يک بازيگر نياز داد که مجري درست تفکر و تلقي او باشد. پس کسي لزوما نبايد ديگري را زيردست خودش حساب کند. سينما يک کار گروهي است. گروهي که البته تحت رهبري کارگردان اداره مي شود، ولي در کنار کارگردان کار مي کند. بازيگر فوتبال اگر به خاطر مربي اش بازي کند بازنده است، بايد در کنار مربي اش بازي کند تا موفق باشد. بله، من کار ضعيف هم دارم. زماني بود که صرفا به بالا بردن تعداد فيلم هايم فکر مي کردم.  کاملا طبيعي است که در ابتداي کار به اين فکر کنيد.  آره، مثلا مي خواستم زودتر تعداد فيلم هايي که بازي مي کنم دو رقمي شود، البته نه به هر قيمت. با خيلي فيلم سازان تازه کار همکاري کردم، به اين اميد که نتيجه ي خوبي بدهد. نخواستم اشتياق و انگيزه ي زياد آنها را بي پاسخ بگذارم. ولي در مواردي کار خلاف انتظار از آب درآمد.  پس مي شود حدس زد حالا که به اينجا رسيده ايد، به تدريج گزيده کارتر بشويد. حقيقتش اين است که ديگر دنبال يک لقمه معرفت براي خودم مي گردم. اگر فيلمي به من چيزي ياد داد، آدم ترم کرد، با واقعيت هاي بزرگ تري آشنايم کرد، مي روم و کار مي کنم.  

 اين يک لقمه معرفت همان چيزي است که به خاطرش بازيگر شديد؟  ببين، بگذار برايت بگويم زماني که ما نوجوان بوديم و تازه داشتيم دنياي دور و برمان را مي شناختيم... من و تو بايد هم سن و سال باشيم...  من متولد 1352هستم.  بزن قدش! چه ماهي؟  آبان. من بهمن به دنيا آمدم. خب، پس تو هم دقيقا يادت هست: زمان بچگي ما دستگاه ويدئو جنس قاچاق محسوب مي شد. دسترسي به فيلم نداشتيم. من شش-هفت ساله بودم که پدرم يک آپارات خريد و دو تا فيلم ديدم که حسابي يادم مانده؛ يکي جيسون و آرگونات ها بود و يکي هم سندباد، با آن جلوه هاي ويژه ي عروسکي آن موقع...  صحنه ي جنگ اسکلت ها را در جيسون و آرگونات ها يادم هست، در دنياي بچگي تا مدت ها ذهنم را مشغول کرده بود...  آره، آفرين، چه سکانسي بود. ما با سينما اين طوري آشنا شديم. بعد هم که فيلم هاي ويدئويي را کرايه مي کرديم و مي ديديم. يک دفعه در دو روز بيست تا فيلم مي ديدم. وسط اينها همه جور فيلمي بود. فيلم هاي کمدي معمولي بود، اما ده فرمان هم بود، بن هور هم بود، اسپارتاکوس، محمدرسول الله، غازهاي وحشي، شاهين صحرا، آپاچي ها، حماسه ي کئوما... اين فيلم هاي حماسي کم کم آن تصوير خاص از سينما را براي من ساخت؛ سينما براي من شد آن جاي ديگر، آن سرزمين خاص با آدم هاي خاص و روابط جذاب. در بچگي اين آدم هاي بزرگ و کارهاي بزرگ شان ما را شيفته مي کرد. يادم هست در تلويزيون فيلمي ديدم درباره ي ناپلئون بناپارت. بين آن صحنه هاي عظيم و جنگ هاي مفصل، سکانسي يادم ماند که ناپلئون وقتي در روسيه در جنگي شکست مي خورد، شب خسته و کوفته برمي گردد به چادرش تا بخوابد مي بيند آجودانش روي تختش خوابيده. آجودان را بيدار نمي کند، مي نشيند روي صندلي اش و سرش را به دستش تکيه مي دهد و مي خوابد. اين لحظه ها را فقط سينما به وجود مي آورد. من شيفته ي اين شکوه انساني شدم و دنبال سينما رفتم. دنبال اين سوال بودم که چه جوري مي شود مثل آدم هاي اين فيلم ها با شکوه شد.   در آن سن و سال چه راهي براي رسيدن به اين شکوه انساني پيدا کرديد؟ چه مسيري طي کرديد؟  در آن دوران که همه ي آنها را دور از دسترس مي ديدم. کنار درس خواندن مي رفتم دنبال مشاغل مختلف. دو سال رفتم در طلاسازي کار کردم! در حالي که پدرم دبير بود؛ مي گفت من دارم به بچه هاي مردم درس مي دهم ولي تو را نتوانستم آدم کنم! مدتي رفتم فوتباليست شدم؛ در باشگاه نوجوانان پاس بازي مي کردم. مدتي رفتم آموزش آرايشگري ديدم. همه جور کاري کردم. دنبال کاراکتر مي گشتم براي خودم. تا يک موقعي به اين نتيجه رسيدم اين کاراکتر را در بازيگري پيدا کنم. به اين خاطر آمدم سراغ سينما. اما انصافاً کمتر پيش مي آمد در سينماي کشورم فيلمي را ببينم که باعث تکان خوردنم بشود و ايده ي بزرگي در زندگي به من بدهد.  اجراي تلويزيوني کجاي اين مسير قرار داشت؟  يک پل بود. يک واسطه براي اين که به سينما برسم. مجري گري در تلويزيون باعث مي شود تسلط بر لحن و بيان به وجود بيايد. قبل از اين، در دانشگاه با بچه هاي دپارتمان تئاتر آشنا شدم. در کلاس هاي آقاي سمندريان ثبت نام کردم. تئاترهاي دانشجويي کار مي کرديم. خيلي لذت بخش بود. دو سال براي يک تئاتر تمرين مي کرديم تا در يک جشنواره ي دانشجويي دو نوبت اجرا داشته باشيم! غذايمان از صبح تا شب بيسکوييت و چاي بود. اينها را تحمل مي کردم تا يک روز همان آدم با شکوهه بشوم. تا اين که بزرگ تر شدم و فهميدم دنيا جور ديگري است و آن شکوه، گاهي اوقات در لابه لاي همين روابط عادي اجتماعي به دست مي آيد. انگيزه ام اينها بوده، وگرنه صادقانه و روشن بگويم اگر از اول مي دانستم بازيگري قرار است اين باشد، قطعا مي رفتم دنبال عشق اصلي ام که موسيقي است. من عاشق شنيدن هستم، عاشق نت و ساز. در موسيقي از کارم لذت فردي مي برم.  

 يعني الان آن لذت را نمي بري؟ يا دير به دير نصيبت مي شود؟  الان آن لذت در گرو گذشتن از هفت خان رستم است. در سينما بايد مسير سختي را طي کني تا به آن لذت برسي. قبلا تصورم اين نبود که براي رسيدن به يک کار خوب بايد اين همه مشقت بکشم. حالا ناچارم براي انتخاب نقش به خودم بگويم نمي خواهد دنبال کار خوب باشي، فقط کار بد نکن! فکر مي کني اين وضعيت در سينما در همه ي دنياست يا مشکل سينماي ايران است؟ خب، به طور کلي فهميدم سينما يک کار جمعي است و تا همه کارشان را درست و تميز انجام ندهند، کار تو به عنوان بازيگر ديده نمي شود.  و فهميدي آن لذتي که در موسيقي مي بري، در سينما اصلا به دست نمي آيد.  من همين الان هم از موسيقي براي سينما کمک مي گيرم. مشکل اين است که در سينماي ما برخلاف سينماي استاندارد دنيا که همه چيز در خدمت اين است که تو به عنوان بازيگر بروي جلوي دوربين کارت را درست انجام بدهي و چيزي تمرکزت را به هم نزند، همه از بازيگر انتظار دارند در هر شرايطي بهترين بازي را داشته باشد. در سينماي ما، سر صحنه همه چيز دست به دست هم مي دهند تا تمرکز بازيگر را نابود کند. لحظه ي بازي تو که مي رسد و مي روي جلوي دوربين، کسي کاري به اتفاقي که افتاده ندارد، همه منتظرند تو بهترين اجرا را داشته باشي. اشتباه تو ديده خواهد شد. از بازيگر انتظار دارند خيلي حرفه اي بيايد و در يک برداشت کارش را انجام بدهد. اين نمي شود. مشکل من سر صحنه همين است.  احتمالا اصغر فرهادي از معدود کارگردان هايي است که اين را مي فهمد و سرصحنه آرامش مناسب را ايجاد مي کند، نه؟  خوشبختي بازيگري که با اصغر فرهادي کار مي کند اين است که او خودش در دانشگاه، درس نمايش خوانده، بازي را مي شناسد و اصلا خودش بازيگر خوبي است. وقتي دارد توضيح مي دهد چه مي خواهد، حس صورتش جوري است که با خودت مي گويي کاش بتوانم دقيقا همين را بازي کنم! نقاط حساس بازيگري را مي شناسد، اتود زدن بلد است و مي داند بازيگر را چطور هدايت کند. با نقش هايي که تا الان بازي کرده اي، به آن شکوهي که در سينما دنبالش بودي، رسيدي يا نه؟ راستش بعدا فهميدم اين قضاوتي نيست که خود بازيگر بتواند در مورد خودش انجام بدهد. کرک داگلاس وقتي داشته نقش اسپارتاگوس را بازي مي کرده، اگر به با شکوه بودن خودش فکر مي کرد، آن نقش ماندگار نمي شد. او غرق در کار خودش بوده و اين شکوهمند بودن را من تماشاگر از بيرون تشخيص داده ام. اما فکر مي کنم در فيلمي مثل اسکندر، آقاي کالين فارل خيلي دنبال اين بوده که اسکندر باشکوهي شود و نتيجه، فيلمي شده که حاضر نيستم يک بار ديگر ببينمش.  با توجه به اين روحيه اي که توصيف کردي، پس ممکن است يک موقعي بگويي از بازيگري خسته شده اي و مي خواهي کنارش بگذاري؟  مدتي است به همين جا رسيده ام! من دو سال تعهدات کاري دارم و وقتي اينها تمام شود، مسلما وقفه اي خواهم داشت. نمي دانم اين وقفه چقدر طول بکشد، ولي حتما به اين وقفه نياز دارم تا به رفت و روب و تميز کردن بايگاني مغزم بپردازم. بايد يک بازبيني کلي انجام بدهم. قصد جسارت به پيش کسوت ها را ندارم، ولي من نمي توانم تا سنين پيري منتظر بمانم از دفتري تلفني بشود و نقشي پيشنهاد شود و آفيشي تعيين کنند. اين برايم کافي نيست بخشي از هنر کسب مهارت است. وقتي آن مهارت را کسب کردي، حالا بايد بروي سراغ تأليف. هنر تا به تأليف نرسد، پيشه آدم است. من هنرمند مي شوم؛ کسي که صاحب نظر است، صاحب فکر است. در اندازه هاي خودم البته. نه، الان به اين نتيجه رسيده ام که با بازيگري اقناع نمي شوم. يا بايد رها کنم و بروم سراغ موسيقي، يا بروم پشت دوربين.  يعني کارگرداني؟ حسيني: اگر بشود.  پس برنامه ريزي جديدي داري.  ببين، من نزديک به پانزده سال است همه چيز را فداي کارم کرده ام. خانواده ام، پدر و مادرم، همسرم... بچه ام هفت سالش شده و من نفهميدم چه جوري هفت سالش شد. اعتراف مي کنم سينما، حداقل در ايران اين قدر ارزش ندارد. نمي ارزد آدم همه چيز را فداي سينما کند. اين که مي گويي «حداقل در ايران» مهم است. جاي بحث دارد؛ فکر مي کني اين مشکلاتي که سرخورده ات کرده، چقدر به شرايط سينماي ايران مربوط است و چقدرش عمومي است؟  خيلي اش به شرايط سينماي ما مربوط مي شود. ببين، ما آدم هايي در سينماي مان داريم که به اندازه ي آقاي دي کاپريو باورپذيري مي کنند. همان کار را مي توانند بکنند. فرق بين ما اين است که او در آن سينما به کمک بقيه ي عوامل مي تواند دي کاپريو بشود و ما با مختصات اين سينما نمي توانيم. در آن سينما، بازيگر نه تنها در کارش موفق مي شود، بلکه کم کم از قالب سينما فراتر مي رود و تبديل به يک شخصيت پذيرفته شده ي اجتماعي مي شود. پايش به مجامع بزرگ بين المللي بازمي شود. وقتي اين اعتبار را پيدا مي کني، مزايايش شامل حال خانواده ات هم مي شود و تو به همراه خانواده ات زندگي خوبي مي گذراني. ولي در موقعيتي که ما داريم، خانواده ي من بايد از حقش چشم پوشي کند براي اين که من رشد کنم و جايزه بگيرم.  پس هم به وضعيت صنفي اعتراض داري و هم به موقعيت اجتماعي بازيگر. ببين، همه ي اينها با هم انگيزه مي سازد. يک وقتي هست که تو مي بيني سينمايت پتانسيل و چشم انداز اين را دارد که تا ده سال ديگر جايي در اکران جهان پيدا کند. آن قدر که سينما در دنيا بدون فيلم ايراني معنا نداشته باشد. مثل کره ي جنوبي. مثل هند. مثل خيلي جاهاي ديگر. آن وقت انگيزه پيدا مي کني. احساس مي کني در مسير جهاني شدن داري پيش مي روي.  پس مي شود گفت يکي- دو سال است به سقف خواسته هايت در محدوده ي سينماي ايران رسيده اي.  وضعيت سينماي ما مثل فوتبال مان شده؛ سقف انتظارمان اين است که در جام جهاني حاضر باشيم و هر دفعه زور مي زنيم تا نذر و نياز و قرباني کردن گوسفند تيم مان برود بالا که بتواند سه تا بازي آبرومند در مرحله ي گروهي بکند و برگردد. خب، اين به چه دردي مي خورد؟ که چي؟ اين چه فوتبالي است؟ فوتبالي که نتواند پرچم ما را در يک کشور بالا ببرد به چه دردي مي خورد؟ سينمايي که نتواند پرچم ما را بالا ببرد چه فايده اي دارد؟ ما دنبال چه هستيم؟ اگر حرفي در سطح جهاني نداشته باشيم، پس به چه دردي مي خوريم؟ وقتي فيلم اصغر فرهادي در برلين جايزه مي گيرد، افتخارش مال کيست؟ يک ايراني که در برلين زندگي مي کند، از فردا احترام همسايه اش را احساس مي کند. اين مگر بد است؟ هنر قرار است به ما اين هويت را در جهان بدهد. اعتبار پيدا کنيم. اگر به اينجا نرسيم پس داريم چه کار مي کنيم؟ دنبال چي هستيم؟ پول؟ اگر پول و ماشين مدل بالا بخواهم که خب، مي روم بيزنس مي کنم.

 مي خواهي بگويي سينماي محلي ديگر در دنياي امروز جايگاهي ندارد، ولي سينماي ما هنوز محلي باقي مانده است.  آره، چون وقتي فيلم هاي دنيا را مي بينم، به اين فکر مي کنم که جاي هشتاد درصد اينها مي توانستم باشم، همين کارها را من هم مي توانم بکنم. فرق ما اين است که در آنجا آن آقاي بازيگر سوار بر همه ي دستاوردهاي تکنولوژيک سينماست، همه چيز از فيلمنامه تا موسيقي تاکارگرداني و اسپشيال افکت دارد کمک مي کند تا راسل کرو بشود گلادياتور، ولي اينجا برعکس است، همه ي دردسرها سرمن بازيگر ريخته مي شود. همه چيز ناقص است و آن وقت يک دفعه همه منتظرند من بازيگر بنشينم در يک نماي دو نفره در يک کافي شاپ معجزه کنم و چشم ها را خيره کنم! اين اتفاق شايد يک بار هم رخ دهد، اما با اين وضعيت آخرش کفگير آدم مي خورد ته ديگ. نوجواني که نقش هري پاتر را بازي کرد، امروز در دنيا اعتبار دارد. همه ي اين اعتبار را به خاطر قدرت بازيگري اش به دست آورده؟ نه، سوار بر بال خيال انگيز سينما شده. ما اينجا مثل مزرعه داري شده ايم که فقط براي مصرف خودش مي کارد و درو مي کند. اين سينما براي من اقناع کننده نيست.  بعضي ها مشکل را در پول خرج کردن مي دانند و مي گويند سرمايه گذاري آنها با ما قابل مقايسه نيست. حسيني: مگر براي ملک سليمان و يوسف پيامبر و در چشم باد کم خرج کرديم؟ پس چرا مردم مي نشينند لاست و 24 را مي جوند؟ چرا سريال هاي ما اين تأثير را نمي گذارند؟ جاي ما در فضاي جهاني خالي است. چرا تأثيرگذاري فرهنگي در دنياي امروز را جدي نمي گيريم؟ باور کنيد شما الان قدرت هاي اول جهان را خلغ سلاح کنيد، آن قدر نگران نخواهند شد که مانع فعاليت فرهنگي شان شويد. از آمريکا سينمايش را بگيريد، آن وقت چه کار مي خواهد بکند؟ اما مسئولان ما هيچ وقت بابت کم تأثير بودن سينماي ايران نگران نمي شوند.  منبع:همشهری 24 999  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 355]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن