واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: تلاقي حكمت و ادب در آثار سعدي
اگر آدمي به چشم است و دهان و گوش و بيني
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميّت
اگر بنا باشد انسانيت انسان به همين اعضاي ظاهري و جسماني بوده باشد، بايستي تابلوهايي كه صورتهايي مافوق زيبا در آن ميكشند، انسانتر بوده باشد. درميان اشقياي پليد تاريخ، زيباياني مانند نرون وجود داشته است.
خور و خواب و خشم و شهوت طرب است و عيش و عشرت
حَيَوان خبر ندارد زجهان آدميّـت
به راستي شما چه فكر ميكنيد؟ آيا فكر ميكنيد كه اين حيوانهاي غوطهور در خور و خواب و خشم و جهل و آشوبگريها، ميفهمند كه انسانيت چيست و ارزشهاي آن كدام است؟! سوگند به راز نهاني انسانيت، كه فقط خدا عظمت آن را ميداند. اين ظلمتپرستان عاشق خور و خواب و خشم اصلاً نميدانند انسانيت چيست. نه اين كه اگر بخواهند بدانند باز نخواهند دانست. نه هرگز، زيرا معمولاً اگر بخواهند بدانند، خواهند فهميد، ولي آمال و خوشيها و لذايذ و ناهشياريها و تمايل به بيبندوباريها است كه آنان را به حال طبيعي خود رها نميكند، تا بفهمند كه انسانيت به صورت زيبا و خور و خواب و خشم و شهوت نيست.
به حقيقت آدمي باش و گرنه مرغ باشد
كه همي سخن بگويد به زبان آدميّت
زبان باز ميكند، چنان با كلمات و آهنگ و قافية خود بازي ميكند، كه بينوا سادهلوحان، گمان ميكنند كه اولين فارغالتحصيل آموزشگاه «وَ عَلّمَ آدمَ الاَ سْمَاء كُلّها» همين سخنور بياطلاع از سخن و معني است!! اگر اين سخنبازهاي سخنباره نبودند، چگونه امكان داشت كه غالب سخناني كه از همين آدمنماها صادر ميشود، به بيمعنايي و ياوهگويي متهم شود آن هم به وسيله شخصيتي مانند جلالالدين مولوي:
راه هموار است و زيرش دامها
قحطي معنا ميان نامها
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست
***
مگر آدمي نبودي كه اسير ديو ماندي
كه فرشته ره ندارد به مكان آدميّت
اگر تو از آدميّت برخوردار بودي، از قدرت بسيار بزرگي بهرهمند ميشدي. اين قدرت، با تكيه به قدرت لايزالي در انسان به وجود ميآيد كه حتي از فرشتگان نيز بالاتر ميرود. مگر نشنيدي:
بار ديگر از ملكپرّان شوم
آن چه در وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم اِنّا اِليْهِ راجِعُونَ
«مولوي»
در اين صورت به اسارت شيطان درنميآمدي و شيطان را مانند غرايز حيواني دروني، با مديريت خود طبيعي (نفس امّاره)، بدون پذيرش اصل و قانون برخود چيره نميكردي.
اگر اين درنده خويي ز طبيعتت بميرد
همه عمر زنده باشي به روان آدميّت
بدان كه در تكاپوي «حيات معقول»، اصل اين است كه:
مُتْ بِاالاِْرادَ تَحْيَي بالطّبيَعه
«با اراده بمير (با اختيار، غرايز حيواني خود را مهار كن، و عقل و خرد و احساس برين را در وجود خود حكمفرما كن.)»
تا با طبيعت اصلي روح كه پايداري و پايندگي است، به حيات جاودان نايل باشي.
رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
بنگركه تا چه حد است مكان آدميّت
اگر آگاهي به آيات عالم هستي شدت بگيرد، و اگر گوش براي شنيدن آهنگ هستي تيزتر شود، اگر فهم برين معقولاتي بالاتر از اين معقولات معمولي را دريابد، اگر محبت و داد و عشق بركمال برين جوشيدن بگيرد، و احساس و انجام تكليف در حد اعلا، درون آدمي را تصفيه و تهذيب كند، مسلم است كه هيچ نقشي را در اين نگارستان بزرگ نخواهد ديد، مگر اين كه نقاش مافوق ازل و ابد را، كه آن را نگاشته و آراسته است، خواهد ديد. اين همان مقام عالي عرفان مثبت اسلامي است، كه رئيس الموحدين، اميرالمؤمنين علي(ع) به آن نايل شده و فرموده است:
ما رَأَيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَ رَأَيْتُ اللهُ مَعَه
«من نديدم چيزي را مگر اين كه خدا را با او ديدم.»
طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت
به در آي تا ببيني طيران آدميّت
پنجشنبه 30 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]