تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 19 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين سخن، كتاب خدا و بهترين روش، روش پيامبر صلى لله  عليه  و  آله و بدترين ام...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814655887




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت وگوي جواد طوسي با سيروس ا لوند- بخش پاياني ملودرام در گذشته ما ريشه دارد


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: گفت وگوي جواد طوسي با سيروس ا لوند- بخش پاياني ملودرام در گذشته ما ريشه دارد
بخش دوم گفت وگوي جواد طوسي با سيروس الوند روز گذشته به چاپ رسيد. بخش پاياني آن امروز ارائه مي شود.---- اگر بپذيريم مشخصه فيلم «زن دوم» وجه ملودرام آن است، تا چه ميزان خودت به اين ژانر تعلق خاطر داري؟به اعتقاد من تعريف ملودرام در ايران تا حدي مغشوش است. شما مي تواني يك فيلم وسترن را در شمايلي ملودرام ببيني، يا يك فيلم كمدي يا خانوادگي را در قالبي ملودراماتيك عرضه كني. ملودرام همان درام است، منتها به صورتي اغراق شده تر و تقويت شده تر، وگرنه از همان ابزار كار درام برخوردار است و نياز به همان رابطه دراماتيك، «آنتوگونيسم» و «پروتاگونيسم» و «تز و سنتز و آنتي تز» دارد؛ همان دو قطب متضاد براي رسيدن به يك درگيري.- گاهي اوقات وجوه رئاليستي هم قضيه را بيشتر اگزجره مي كند.اين مال مواقعي است كه شما بنا را بر آن مي گذاريد كه مثلاً در قالب يك درام مي تواني معتادي را نشان بدهي كه آدم مرتبي است و سر كارش مي رود و بر مبناي اعتياد و احتياجش، در زندگي روي يك برنامه ريزي خاص حركت مي كند. اما در ملودرام همين معتاد را به افلاس و داخل جوي آب كنار خيابان مي كشاني. از اين منظر مثلاً فيلم «سنتوري» يا «گوزن ها» كه به قول خودت فيلم محبوب همه دوران هاست، از وجوه درام فاصله مي گيرد و به ملودرام مي رسد، چون موقعيت و وضعيت «سيدرسول» يك وضعيت ملودراماتيك است. حالا برايت دو نمونه از دو فيلم معروف تاريخ سينما مي آورم كه هر دو آنها را مي شود تحت نام ملودرام طبقه بندي كرد. در فيلم «آپارتمان» بيلي وايلدر، تا آن اندازه بي خبري از موقعيت اطراف كه شخصيت «جك لمون» دارد و تا آن حد بي جا و مكاني كه آن آقايان روسا دارند و براي فسق و فجورشان به اين كارمند ساده پناه مي برند، كمي از واقعيت به دور است. يا در «صلات ظهر» ساخته فرد زينه مان، موقعيت كلانتر (گري كوپر) آنچنان ملودراماتيك است كه همه مردم شهر بلااستثنا تنهايش مي گذارند. در سينماي جديد خودمان هم مي توان از «آژانس شيشه يي » حاتمي كيا نام برد. بي اعتنايي مفرط مردم نسبت به اين دو نفر بسيجي كه يكي از آنها نياز به اين سفر دارد، فراتر از واقعيت است و به مرز ملودرام مي رسد. از منظر من، «شاهنامه فردوسي» جنبه هاي فراوان ملودراماتيك دارد اما در رابطه و مواجهه رستم با سهراب، ماجرا به اوج ملودرام مي رسد. در هر حال ملودرام از نظر من چيز بدي نيست كه اينقدر از هر سو به آن مي تازند و ايراد مي گيرند.- قبول داري كه بيشتر فيلمسازان شناخته شده ما از آن نشانه هاي اصيل و بكر قديمي شان دور افتاده اند و ديگر آن دغدغه هاي عميق و آرماني را ندارند. در مورد خودت چقدر اين گفته مصداق دارد؟من به همان اندازه از «يك بار براي هميشه»، دور شده ام كه كيميايي از «دندان مار»، مهرجويي از «هامون»، بهرام بيضايي از «باشو، غريبه كوچك»، كيارستمي از «خانه دوست كجاست؟» و «طعم گيلاس» و... يعني اگر كمي نگاه مان را گسترده تر كنيم، اين سوال را تنها از من نبايد پرسيد كه چرا از آنجا به اينجا رسيده ام.- خب، فيلمسازهاي مستقل چرا نبايد آنقدر هوشمند باشند تا خودشان را به شرايط تحميل كنند و تصويري عيني تر و تاثيرگذارتر از دوران معاصر خود ارائه دهند؟اين سوال را از كيميايي و كيارستمي هم مي توان پرسيد.- فعلاً تو دست به نقد هستي، مي خواهم بگويم تجربه هاي مطبوعاتي و يكسري مناسبات ديگرت، بايد تو را به آن درك درست رسانده باشد تا با تحليل منطقي و واقع بينانه شرايط كنوني بتواني براي خودت نسخه مناسبي را پيدا كني. مثلاً عليرضا داوودنژاد هم تحليل هاي تئوريك خوبي دارد، ولي آنها را نمي تواند درباره خودش اجرا كند. مثلاً «سينماي ملي» كه او زماني از آن دم مي زد و در نياز و مصائب شيرين ريشه داشت، در «ملاقات با طوطي» و «هشت پا» چه نشاني دارد؟به دليل آنكه داوودنژاد هم از «نياز» فاصله فراواني گرفته بايد ديد چه اتفاقي افتاده كه فيلمسازان ما در سال هاي دورتر فيلم هاي بهتري مي ساخته اند؟ در حالي كه اميد مي رفت و طبيعي اين بود كه در سال هاي بعد كارهاي بهتري ارائه دهند. وقتي مي بينيم موضوع تا اين حد گسترده و فراگير است و شامل همه فيلمسازان برتر ما مي شود، بايد ريشه اش را در جاي ديگري جست وجو كنيم. همين فيلم «زن دوم» (لااقل از يك ديدگاه كلي اجتماعي)، حرف شرايط امروز ما است، در صورتي كه «يك بار براي هميشه» جدا از بي تكلفي اش، سوژه يي جهانشمول تر داشت و مي توانست حرف و حديث كشور و جامعه ديگري هم باشد... مثلاً مي بينيد فيلم «رئيس» كيميايي با همه مخارج و بازيگران متعدد و صحنه هاي وقت گير و فكر شده اش، صفا و صميميت فيلم «دندان مار» را ندارد. همان طور كه در «سنتوري» مهرجويي هم «هامون» را نمي بيني و در «سگ كشي» بهرام بيضايي هم «باشو، غريبه كوچك» غايب است. در برخوردهاي انعطاف ناپذير سال هاي اخير، اين فيلمسازان در دو جبهه روشن و مخفي مبارزه مي كردند. جبهه بخش خصوصي كه برايشان به راحتي سرمايه فراهم نمي شد و جبهه بخش دولتي كه آنها را بيش از حد زير ذره بين مي بردند يا قصه هايشان را اجازه نمي دادند و سر و ته سوژه هايشان را مي زدند يا آنها را مهجور نگاه مي داشتند. ولي در كنار اينها فيلمسازان ديگري را مي ديديم كه به راحتي امكان رشد داشتند. آنها فقط كافي بود به كار تازه شان فكر كنند. كار قبلي شان تمام نشده، فيلم بعدي شان از مرحله پيش توليد هم گذشته و آماده فيلمبرداري مي شد. چه فيلم هايشان فروش كند يا نكند، هميشه امكان كار داشتند و هيچ وقت دايره مميزي براي آنها مزاحمتي ايجاد نمي كرد و دست و بال شان را نمي بست و براي آنها در حد مزاحمتي كه براي ديگران ايجاد مي كرد، زحمتي به وجود نمي آورد.بارزترين نكته قابل اشاره مهرجويي اين است كه هميشه فيلمساز «به روز» بوده و آن طراوت هميشگي اش را حفظ كرده و در عين حال مشخصه هاي ثابتي- مثل كيميايي- را در كارهايش نداشته است. به همين دليل مي بينيم در كنار كمدي هايي همچون «اجاره نشين ها» يا «مهمان مامان»، كاري فلسفي مثل «بانو» يا فيلم عارفانه يي مثل «پري» و ملودرامي خانوادگي همچون «ليلا» هم در كارنامه اش وجود داشته است. به عكس، كيميايي مولفه هايي را در كارهايش دنبال مي كند و در تكرار و دنبال كردن آنها نيز تعمد دارد و اينها را شناسنامه هاي خود مي داند. در نتيجه آن طراوت و تازگي كه در كارهاي مهرجويي ديده مي شود، ممكن است در فيلم هاي كيميايي تنها از طريق آدم ها و نگاه هاي خاص رويت شود و از نظر توده مردم غايب باشد. براساس يك چنين عملكردي، تصور مي كنيم نوع آدمي مثل مهرجويي نبايد هيچ وقت به انزوا برسد، ولي مي بينيم براي او هم گرفتاري هايي همچون «سنتوري» پيش مي آيد.-در جنس ملودرامي كه ما در «زن دوم» مي بينيم، حدود جولاندهي اجتماعي شخصيت هاي محوري ات در يك فضاي استيليزه صورت مي گيرد. آيا چيدمان يك چنين فضايي عامدانه بوده؟قبول دارم كه لايه هاي اجتماعي در فيلم كم رنگ است، اما اين مناسبات، بده بستان هاي جامعه امروز است. شما اين گونه مناسبات را در جامعه پيش از انقلاب سهل است، حتي در اجتماع 10 سال قبل هم نمي ديدي. مثلاً در جامعه امروز است كه يك زن به رغم داشتن رفاه تصور مي كند در خارج از اين مملكت خبرهايي است و بچه اش بايد در فضاي فرنگ تحصيل كند و رشد يابد. با آنكه متن اوليه قصه حدود 15 سال پيش نوشته شده، ولي نشانه هاي جامعه امروز در استتار اين داستان است. هم امير و هم مهتاب، تعلق به جامعه امروز دارند.-نوع مواجهه دوربين ات با مهتاب و بهرام تا حدي بر همين اساس منطبق است، چون در بعضي از قسمت هاي فيلم- كه از نظر حس و حال خيلي هم خوب درآمده- خلوت هاي بهرام در اتاق، گويي حكم نوعي تنبيه كردن او از جانب نويسنده و فيلمساز را دارد.بايد بگويم در اين فيلم به رغم آنكه بخش هاي داخلي را زياد مي بيني، از لانگ شات هم زياد استفاده شده. با توجه به اينكه فضاهاي داخلي خود به خود آدم را به سمت نماهاي بسته مي كشاند، ولي در اينجا با نماهاي باز و عمومي و آدم هايي روبه رو هستيم كه لابه لاي يك مشت اشيا، جزء «آكسسوار صحنه» مي شوند؛ يعني حالات اشيا به آدم ها سرايت مي كند. در چنين فضايي بيش از هر چيز خاطره ها (آن چيزهايي كه از طريق عكس ها يا موسيقي قديمي مورد علاقه آدم ها زنده مي شوند) خودنمايي مي كنند و آن چيزهايي روح دارند كه ديگر فاقد جسميت اند.در فيلم لحظاتي داريم مثل نگاه كردن به آينه. چند جا بهرام به مهتاب و متقابلاً مهتاب به بهرام در آينه نگاه مي كند. رفته رفته مهتاب در آينه چين و چروك هاي صورتش را وارسي مي كند و طبق خصلت زنانه اش، نگران شكستگي و پيري چهره است. در جاهايي بهرام در وقت نگاه كردن به آينه صداي مهتاب را مي شنود. زماني ديگر كتايون خودش را در آينه طور ديگري مي بيند، چون در جست وجوي ظواهر شاد است و سرزندگي اش را حفظ كرده، به اين ترتيب نگراني مهتاب معنا پيدا مي كند.-در القاي فكر و خدمتي كه چيدمان آكسسوار و موقعيت صحنه و فضا به قصه و روابط آدم ها مي كنند، نقش خانم ژيلا مهرجويي به عنوان طراح صحنه تا چه ميزاني بوده است؟من اصولاً وضعيت وسايل صحنه و- به اصطلاح- رنگ آميزي فضا را در دكوپاژم مي نويسم و چون اين يادداشت ها در خصوص وسايل الزامي صحنه را همراه با شرح كلي سكانس ها دارم، آن وقت به راحتي به طراح صحنه مي گويم، مثلاً آن ميز يا آن آينه را، براي فلان سكانس ها در اينجا و آنجا مي خواهم. باقي مسائل و ريزه كاري ها برمي گردد به دقت و آگاهي و تسلط طراح. من ژيلا مهرجويي را در زمينه كارش بسيار مسلط و حرفه يي ديده ام. او در خصوصي و جزيي ترين ريزه كاري هاي صحنه با كارگردان بحث مي كند. پيش از اين با طراح صحنه هاي بسياري كه در زمينه كارشان خيلي هم مجرب بودند كار كرده بودم اما به اعتقاد من هيچ كدام آنها به اندازه ارتباط تنگاتنگي كه ژيلا مهرجويي با كار داشت، نتوانسته بودند با كار رابطه برقرار كنند. او براي هر صحنه و هر سكانسي از فيلم از من سوال مي كرد و با حوصله و دقت جواب هاي مرا يادداشت مي كرد. بعد به طور مثال قرار شد خانه مهتاب را بچينيم. خانه انتخاب شده يك خانه كاملاً خالي بود، طوري كه براي چيدن آنجا درست مثل يك اسباب كشي مجبور شديم دو روز تمام چندين كاميون بار و اثاثيه را به آنجا حمل و آنها را در همه اتاق ها قسمت كنيم. جزء به جزء اثاثيه توسط ژيلا مهرجويي انتخاب شده بود و بر چيدمان قسمت هاي مختلف خانه با وسواس نظارت داشت و طبعاً در اين خصوص از من هم نظرخواهي مي كرد و حتي در خيلي از موارد از خانم طائرپور هم كمك مي گرفتيم.-با توجه به سوابق مطبوعاتي اوليه ات و همكاري هاي حرفه يي كه با مجلاتي مثل فردوسي، تهران مصور، فيلم و هنر و ستاره سينما به عنوان منتقد داشتي، چرا در بيشتر مواقع با نويسندگان و منتقدان سينمايي اين سال ها با نوعي عناد روبه رو مي شوي؟چون در واقع آنها با عناد به من نگاه و با من برخورد كرده اند، بي آنكه بخواهم بگويم تنها خودم عقيده درستي دارم، بايد اشاره كنم همه اينها نسبي است. شايد من هم در بسياري مواقع با عصبيت با آنها برخورد داشته ام، اما هرچه هست عمل از جانب آنها ناشي شده و از سوي من هرچه هست عكس العمل و بازتاب است. همان شرحي كه از زمان نمايش فيلم «آوار» دادم و برخورد نويسندگان و منتقدان سينمايي با آن فيلم، طبيعي است تاثير منفي بر حسم گذاشته باشد. مجموعه اينگونه اظهارنظرها باعث شده تا تصور كنند من راجع به منتقدان بي پرده صحبت مي كنم. به غير از اين، گاهي اوقات فيلمي مثل «زن دوم»، اصلاً داراي آنگونه پيچيدگي ها نيست كه نياز به گشوده شدنش توسط منتقد باشد. فيلم ها در همان اولين نگاه ها خودشان تكليف خودشان را روشن مي كنند، يا مي توانند رابطه برقرار كنند يا نمي توانند. درست برعكس فيلم «يك بار براي هميشه» كه به درستي به نقد و نظر احتياج داشت و مردم بايد مي دانستند فيلمي عادي و معمولي را نگاه نمي كنند. لحظه به لحظه آن فيلم سرشار از سينما بود، قصه يي دو خطي را روايت مي كرد و مي طلبيد تا در آن كار خلاقانه سينمايي انجام دهي. حال آنكه «زن دوم» وامدار ادبيات و بر ادبيات استوار است و قصه يي پروپيمان دارد. بايد بگويم من اصلاً با منتقداني كه احساس مسووليت دارند و بر جريان فيلمسازي من يا ديگران تاثيرات مثبت فراواني داشته اند، نه تنها هيچ مساله يي ندارم بلكه به شدت تاييدشان هم مي كنم، حتي اگر راجع به فيلم هايم نظرياتي منفي داشته اند. ضمنا ً همچنان با آنها ارتباط دارم و همه مطالب و نوشته هايشان را با شوق و ذوق دنبال مي كنم و مي خوانم. اما تعدادي از نويسندگان امروز هستند كه اعتباري بر آرا و عقايدشان به عنوان منتقد سينما نيست؛ اينها در يك مجله آگهي مي گيرند، در نشريه يي ديگر با اهالي سينما گفت وگو مي كنند، در جاي ديگر خبر يا نقد مي نويسند و براي كارگردان ها دستورالعمل صادر مي كنند و دست آخر مي خواهند به عنوان دستيار كارگردان يا بازيگر وارد كار عملي سينما شوند، اعتقاد دارم وجود اينگونه نويسنده ها در كنار منتقدان متعهدمان توهين آميز است.-نمي خواهم از مجموعه نويسنده هاي سينمايي دفاع و پشتيباني بي منطق داشته باشم، ممكن است از جهاتي حرف هايت بجا باشد اما تصور مي كنم در آشفته بازار فرهنگي امروز، فضاي جامعه ما آنقدر غيرفرهنگي شده است كه اگر بخواهيم آن را بيش از پيش متشتت كنيم و ديوار ميان فيلمساز و منتقد را «بتوني تر» كنيم، اوضاع خراب تر و آشفته تر شود.با اين وصف اگر بخواهيم به يك مفهوم مقايسه يي برسيم، وضعيت كنوني حوزه نقد را با دوران قبل از انقلاب چگونه مقايسه مي كني؟ دوراني كه نسل تو و ما به نقد و نظرهاي نويسندگان و منتقداني همچون كيومرث وجداني، پرويز دوايي، شميم بهار، جمشيد اكرمي، جمشيد ارجمند، پرويز نوري، جمال اميد، بيژن خرسند، منوچهر جوانفر، محمد شهرزاد و... (به رغم آنكه كثرت امروز هم در ميان نويسندگان سينمايي نبود)، تعلق خاطر داشت. شما ببينيد در آن زمان تا چه ميزان جريان نقد به فيلمسازاني همچون امير نادري، كيميايي و مهرجويي كمك كرد. آيا چنين جريان مساعدت كننده يي امروز در مطبوعات تخصصي و غيرتخصصي ما وجود دارد؟ در آن زمان اگر منتقدان نبودند، آدمي مثل نادري آنچنان در ميان چرخ دنده مناسبات و روابط پيچيده سينماي آن روز له مي شد كه بعدها نمي توانست كمر راست كند و از فيلم اولش به دومين فيلم ماندگارش - يعني «تنگنا»- برسد.-من قبول دارم كه نقدنويسي در دوران بعد از انقلاب، داراي رشد كمي بي ضابطه بوده، اما بايد بپذيريم كه منتقدان اين زمانه فرصتي براي شناسايي درست همديگر و رسيدن به يك هويت مندي فرهنگي اصيل و پويا نداشته اند. آنها آن گونه كه بايد پاتوق هاي فرهنگي نداشته اند تا يكديگر را پيدا و شناسايي كنند و به نوعي آزمون، خطا و تكامل شخصيتي برسند. به همين خاطر نقش جريان سازي را در اين عرصه نمي يابيم كه به يك تشخص و نگاه عميق در ديدگاه مبدل شود.دقيقاً و مسلماً اين مهم ترين ضربه است. مساله ديگر آنكه منتقدان در آن زمان به منابعي خاص دسترسي داشته اند، ولي امروزه آن منابع براي همگان قابل دسترس است؛ يعني منتقدان در آن زمان فيلم هاي خاصي را در سالن هاي خاصي مي ديدند.- مثل كانون فيلم...بله، يا فرضاً نشريات تخصصي فرنگي در اختيارشان بود و زبان خارجي مي دانستند و در يك جرياني قرار مي گرفتند كه آن جريان از توده مردم و تماشاگران دور بود. الان همان فيلم هاي خاص و نشريات فرنگي در اختيار توده مردم قرار دارند و همين باعث شده تا بسياري در تصورات شان به اين باور برسند كه اينها منتقدند. حال آنكه منتقد بايد آدمي با بينش و اشراف كامل به علوم و فنون زمانه خود باشد تا بتواند به دنياي فيلمسازان مختلف راه يابد و جهان بيني آثارشان را به درستي تحليل كند و قابليت هاي هنري و صناعتي اش را به خوبي تفسير كند و شناسنامه درستي از آنها ارائه دهد. آن وقت او مي تواند براي من نسخه بپيچد و بگويد تو به عنوان فيلمساز، اول بايد هويت خودت در كارهايت منعكس باشد.در ضمن تعدادي از فيلمسازهاي مورد حمايت دولت كه در ميان شان كارگردان هاي خوبي هم داريم، اينها هميشه از كمك هاي حمايتي در فيلم هاي بعدي و بعدتر خودشان برخوردارند و اصلاً احتياجي به نقدهاي مثبت يا منفي منتقدان ندارند. چه فيلم هايشان بفروشد و چه دچار شكست مطلق تجاري شود، هيچ گونه نيازي به حمايت ارباب قلم و نويسندگان مطبوعات ندارند. يك سري از كارگردان ها هم هستند كه هيچ احتياجي به هيچ عاملي ندارند. نه نيازي به حمايت مادي دارند و نه احتياجي به نقد و نظر منتقدان. اينها به راحتي هر فيلم خارجي يا هندي يا فيلمفارسي ترين فيلم هاي دوران گذشته را مي گذارند و مي بينند و مو به مو از آنها فيلمنامه تازه يي براي يك فيلم فارسي جديد مي نويسند و بعد هم فيلمبرداري اش مي كنند و در سينماها اكران مي كنند، تنها مساله شان هم، همان نمايش و اكران فيلم است و لاغير، آنها را بايد بي نيازترين كارگردان هاي جهان دانست، مي مانند يك عده ديگر كه نه اين طرفي اند و نه آن طرفي. اين دسته از فيلمسازان- كه من خودم را در زمره آنان مي دانم- اتفاقاً نياز به حمايت منتقدان و مطبوعات دارند تا بتوانند در اين سينما بقا داشته باشند و مجبور نباشند براي اعلام حضورشان به جاهايي آوانس بدهند. در زمان گذشته، يك نقد جانبدارانه و حمايتي از فيلمي همچون «قيصر» ممكن بود به كيميايي كمك چنداني نكند، چون فيلمش فروش كرده بود، اما قطعاً براي آدم هايي مثل تقوايي يا بيضايي، حمايت مستقيمي محسوب مي شد. يادمان باشد اين جريان حمايتي منتقدان بود كه هيچكاك را به استاد و غول بلامنازع سينما بدل كرد، چون او تا پيش از كشفش توسط منتقدان فرانسوي «كايه دو سينما»، تنها به عنوان يك كارگردان مسلط و حرفه يي فيلم هاي دلهره آور معروف بود و نه چيزي بيش از آن. جمله يي را پرويز دوايي از جري لوئيس نقل مي كرد و مي گفت؛ «اگر منتقدان نبودند، من هنوز بايد پشت سر دين مارتين ادا و اطوار درمي آوردم. منتقدان باعث شدند تا من به عنوان يك سينماگر شناخته و تثبيت شوم.» بنابراين خيلي ابلهانه است اگر فكر كنيم منتقدان در حضور يا عدم حضور فيلمسازها كاملاً بي تاثيرند. اتفاقاً به شدت هم تاثير دارند، به خصوص روي مخاطبان و تماشاگران. بحث اصلي هم اتفاقاً بر سر تماشاگر است كه رفته رفته اين مديوم را جدي بگيرد و از فيلم مهجور ولي خوب استقبال كند.-راستي لحظاتي كه بهرام در داخل اتاقش تنهاست و در حالتي بغض كرده به ترانه يي قديمي از يكي از خوانندگان محبوب دهه پنجاه گوش مي دهد، چقدر حديث نفس و نوستالژي خودت است؟مي داني، من هميشه نسبت به صداي اين خواننده سمپاتي داشتم و در سال هاي پيش از انقلاب در فيلم «فرياد زير آب» با او همكاري هم كرده ام. درست مي گويي، اين حديث نفس هست ولي نه به معناي «تسليم به موقعيت». حتي در مواقع دوري ام از فيلمسازي حرفه يي و اوقاتي كه امكان كار را پيدا نمي كنم، در سال چند «تله فيلم» مي سازم كه (حالا خوب يا بد) هر كدام از آنها از حيث صرف انرژي، سه فيلم كاملاً متفاوت به حساب مي آيند. يعني تحت شرايط سخت تر هم تن به ياس نمي دهم و با ساخت آنها حداقل حضورم را اعلام مي كنم. كما اينكه در تمام اين سال ها حاضر بودم و سعي داشتم تا باشم؛ حتي اگر شده در تجمع يا جشنواره يي كه مي خواهند به يكي از چهره هاي سينماي ايران جايزه يي بدهند يا تقديري از او داشته باشند، مرا به عنوان مدعو و سخنران دعوت كنند تا درباره آن شخصيت و شناسنامه و فيلم شناسي اش حرف بزنم. معناي اين دعوت به سخنراني، گوياي حضورم و اينكه هنوز هستم خواهد بود. در متن و بدنه سينماي امروز هستم، اما وابستگي به ريشه ها و اصليتم را فراموش نكرده ام. سينمايي را كه من ميراث دارش به حساب مي آيم، جدي و حي و حاضر مي بينم و قلباً مي خواهم آن را به نسل هاي جديد و جديدتر هم منتقل كنم.
 پنجشنبه 30 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 364]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن