تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865775411


»» آدمي زنده به چيست؟ اثر : لئو تولستوي ««
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : »» آدمي زنده به چيست؟ - اثر : لئو تولستوي «« M a r i o23-05-2007, 10:28 AMسلام :20: اين هم دومين داستان :46: اما قانون اينگونه تاپيكها به قلم مدير محترم اين بخش : http://www.pic4ever.com/images/183.gif سلام... يه سري توضيح در مورد تاپيكهايي به اين شكل... 1- ايجاد كننده تاپيك در پست اول ابتدا به معرفي و شرح حالي بر زندگي، و آثار نويسنده مورد نظر پرداخته و در پستهاي بعدي شروع به قرار دادن داستان مورد نظر مي كند. 2- در هر پست بخشي از داستان قرار ميگيره و با توجه به حجم داستانها اين مورد توسط ايجاد كننده تاپيك مشخص ميشه. 3-تا پايان داستان هيچ كاربري نميتونه پستي ارسال كنه مگر ايجاد كننده تاپيك. 4-بعد از پايان داستان هر يك از بازيدكنندگان ميتونند برداشت خودشون رو از داستان مورد نظر بازگو و يه نتيجه گيري هم از داستان داشته باشند و در مورد داستان به بحث و تبادل نظر بپردازند. 5-كل داستان تبديل به فايل pdf شده و در تاپيك قرار داده ميشه. اگه مورد ديگه اي به نظرم اومد به اين توضيحات اضافه ميكنم. M a r i o23-05-2007, 10:29 AMhttp://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/b/bb/Ilya_Efimovich_Repin_%281844-1930%29_-_Portrait_of_Leo_Tolstoy_%281887%29.jpg/180px-Ilya_Efimovich_Repin_%281844-1930%29_-_Portrait_of_Leo_Tolstoy_%281887%29.jpg (http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/b/bb/Ilya_Efimovich_Repin_%281844-1930%29_-_Portrait_of_Leo_Tolstoy_%281887%29.jpg/419px-Ilya_Efimovich_Repin_%281844-1930%29_-_Portrait_of_Leo_Tolstoy_%281887%29.jpg) لئو نیکلایوویچ تولستوی، نویسنده و فعال سیاسی اجتماعی روس. زادروز وی (۹سپتامبر (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 9%D 8%B 3%D 9%BE%D 8%AA%D 8%A 7%D 9% 85%D 8%A 8%D 8%B 1&action=edit) ۱۸۲۸ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 2%DB%B 8%28%D 9%85% DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit))در ژاسناژا پولژانا از توابع تولا است. تولستوی در روز (۲۰ نوامبر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B 2%DB%B 0_%D 9%86%D 9%88%D 8%A 7%D 9%85%D 8%A 8%D 8%B 1) ۱۹۱۰ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 9%DB%B 1%DB%B 0_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) درگذشت و در زادگاه خویش به خاک سپرده شد. تولستوی یکی از مشهورترین نویسندگان و بزرگترین شخصیتهای تاریخ روسیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%B 1%D 9%88%D 8%B 3%DB%8C%D 9%87) میباشد. رمانهای جنگ و صلح (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AC%D 9%86%DA%AF_%D 9%88_%D 8%B 5%D 9%84%D 8%AD&action=edit) و آنا کارنینا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%A 2%D 9%86%D 8%A 7_%DA%A 9%D 8%A 7%D 8%B 1%D 9%86%DB%8C% D 9%86%D 8%A 7) جایگاه او را در بالاترین رده ادبیات داستانی جهان تثبیت کردهاند. لئو نیکلایوویچ تولستوی بهحدی در کشورش مشهور و محبوب است که اخیرأ سکه طلای یادبودی بهاحترام وی ضرب شدهاست. لئو نیکلایوویچ در خانوادهای بسیار قدیمی و اشرافی، زاده شد. پس از این که در سن ۹ سالگی پدر و مادر خود را از دست داد، تحت تکفل عمهاش قرار گرفت. او در سال (۱۸۸۴ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 8%DB%B 4_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) در رشته زبانهای شرقی در دانشگاه کاسان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A 9%D 8%A 7%D 8%B 3%D 8%A 7%D 9%86&action=edit) ثبت نام کرد و پس از سه سال، در تاریخ (۱۸۴۶ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 4%DB%B 7_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) تغییر رشته داده و خود را بهدانشکده حقوق منتقل نمود تا با کسب دانش ِ وکالت مگر بهوضعیت نابسامان ۳۵۰ نفر کشاورز روزمزد که پس از مرگ پدر و مادرش بهاو انتقال یافته بودند، رسیدگی و با اصلاحات اراضی خود به شرایط رنجآور اجتماعی آنان خاتمه دهد. تولستوی در سال (۱۸۵۱ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 5%DB%B 1_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) پس از گذراندان دوران مقدماتی نظام، در جنگهای قفقاز شرکت نمود. تجاربی که از زندگی سربازان کسب نمود، مبنای داستانهای قفقازی او شد. باشروع جنگهای کریمه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A 9%D 8%B 1%DB%8C%D 9%85%D 9%87&action=edit) در سال (۱۸۵۴ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 5%DB%B 4_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) بهجبهه سواستوپل (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 3%D 9%88%D 8%A 7%D 8%B 3%D 8%AA%D 9% 88%D 9%BE%D 9%84&action=edit) منتقل و بهخاطر ارسال گزارشات واقعی از صحنههای نبرد، نامش بهعنوان نویسندهای چیرهدست در ادبیات روسیه بهثبت رسید. لئو تولستوی، بهلحاظ توجه قابل احترامی که بهآموزش و پرورش کودکان و نوجوانان داشت، در سال ۱۸۵۷ بهمدت پنج سال از کشورهای اروپای غربی و با مشاهیر اروپا مانند: چارلز دیکنس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%86%D 8%A 7%D 8%B 1%D 9%84%D 8%B 2_%D 8 %AF%DB%8C%DA%A 9%D 9%86%D 8%B 3&action=edit)، ایوان تورگنف (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%A 7%DB%8C%D 9%88%D 8%A 7%D 9%86_%D 8 %AA%D 9%88%D 8%B 1%DA%AF%D 9%86%D 9%81&action=edit)، فریدریش فروبل (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%81%D 8%B 1%DB%8C%D 8%AF%D 8%B 1%DB% 8C%D 8%B 4_%D 9%81%D 8%B 1%D 9%88%D 8%A 8%D 9%84&action=edit) و آدلف دیستروِگ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%A 2%D 8%AF%D 9%84%D 9%81_%D 8%AF%DB %8C%D 8%B 3%D 8%AA%D 8%B 1%D 9%88%D 9%90%DA%AF&action=edit)، دیدار و پس از بازگشت بهکشورش، براساس تجارب نوآموخته، دست بهیک رشته اصلاحات آموزشی زد و در همین راستا بهپیروی از ژان ژاک روسو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%98%D 8%A 7%D 9%86_%DA%98%D 8%A 7%DA%A 9_%D 8%B 1%D 9%88 %D 8%B 3%D 9%88)، بهتأسیس مدارس ابتدائی در روستاها پرداخت. تولستوی از سال (۱۸۵۵ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 5%DB%B 5_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) بهتناوب در زادگاه خود ژاسناژا پولژانا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%98%D 8%A 7%D 8%B 3%D 9%86%D 8%A 7%DA% 98%D 8%A 7_%D 9%BE%D 9%88%D 9%84%DA%98%D 8%A 7%D 9%86%D 8%A 7&action=edit)، مسکو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 9%85%D 8%B 3%DA%A 9%D 9%88) و سن پترزبورگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%B 3%D 9%86_%D 9%BE%D 8%AA%D 8%B 1%D 8%B 2%D 8%A 8%D 9%88% D 8%B 1%DA%AF) اقامت گزید. لئو نیکلایوویچ، در نامهای که بهیکی از خویشاوندانش که اداره امور دربار و مباشرت املاک تزار روسیه را بهعهده داشت، چنین مینویسد: «هرگاه بهمدرسه قدم میگذارم، با مشاهده چهرههای کثیف و تکیده، موهای ژولیده، و برق چشمان ِ این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و انزجار میشوم و همان حالتی بهمن دست میدهد که بارها از دیدن شرابخواران مست، بر من مستولی شدهاست. ای خدای بزرگ! چگونه میتوانم آنها را نجات دهم؟ نمیدانم به کدامین یک کمک کنم. من آموزش و پرورش را فقط برای تودهها میخواهم و نه کسی دیگر، مگر بتوانم پوشکین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 9%BE%D 9%88%D 8%B 4%DA%A 9%DB%8C%D 9%86)ها و لومونوسف (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%84%D 9%88%D 9%85%D 9%88%D 9%86%D 9% 88%D 8%B 3%D 9%81&action=edit)های آینده را از غرق شدن رهائی بخشم.» تولستوی هیچگاه تفاوتی بین کودکان قائل نشد و دانشآموزان نخبه را از دیگران متمایز نکرد تا در خور ِ توان و استعداد هر کودکی، آموزش مناسب را به آنها ارزانی دارد. پس از اینکه مدارس از سوی اداره سلطنتی تزار تعطیل شد، تولستوی بهفعالیتهای فرهنگی و اهداف تربیتی ِ مورد علاقهاش ادامه داد. او با انتشار کتابهای سرگرمکننده با ترکیبی از علوم طبیعی و انسانی، همچنین داستانهای آموزشی بهویژه داستانهای ازوپ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%A 7%D 8%B 2%D 9%88%D 9%BE)، کودکان را با ارزشهای اخلاقی، اجتماعی و معنوی آشنا نمود. ملیونها کودک روسی تا دهه دوم قرن بیستم با آموزش الفبای لئو نیکلایوویچ تولستوی، سال اول دبستان را آغاز نمودند. با اتخاذ این روش، تولستوی توانست در جنبش اصلاحات آموزشی وایجاد مدارس آزاد به گونه سامرهیل (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 3%D 8%A 7%D 9%85%D 8%B 1%D 9%87%DB% 8C%D 9%84&action=edit)، مؤثر واقع شود. تولستوی در سال (۱۸۶۲ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 6%DB%B 2_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) با دختر هیجدهسالهای با سلف ِ آلمانی بهنام سوفیا آندر ژونا برس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 3%D 9%88%D 9%81%DB%8C%D 8%A 7_%D 8 %A 2%D 9%86%D 8%AF%D 8%B 1_%DA%98%D 9%88%D 9%86%D 8%A 7_%D 8 %A 8%D 8%B 1%D 8%B 3&action=edit) (۱۸۴۴ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 4%DB%B 4_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit) - ۱۹۱۹ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 9%DB%B 1%DB%B 9_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit))، ازدواج کرد و رمانهای جاودانهای به نام جنگ و صلح (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AC%D 9%86%DA%AF_%D 9%88_%D 8%B 5%D 9%84%D 8%AD&action=edit) و آنا کارنینا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%A 2%D 9%86%D 8%A 7_%DA%A 9%D 8%A 7%D 8%B 1%D 9%86%DB%8C% D 9%86%D 8%A 7) را تألیف و منتشر ساخت. پشتیبانی همسر جوانش از فعالیتهای ادبی تولستوی که به روایتی ۱۴۰۰ صفحه از پیش نویس جنگ و صلح (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AC%D 9%86%DA%AF_%D 9%88_%D 8%B 5%D 9%84%D 8%AD&action=edit) را بیش از هفت بار پاکنویس کردهاست، شایسته احترام میباشد. این دو رمان بهمثابه شخصیت شکوهمند ادبی تولستوی در جهان محسوب میگردد. وی در دفتر خاطراتش در اواسط سال (۱۸۵۰ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 8%DB%B 5%DB%B 0_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) چنین مینویسد: «چیزی در درونم شعله ور است که بیش از نیکی دلبسته آنم، شکوه و جلال.» تولستوی، در اوج اشتهار، مبتلا بهسرگشتگی و ناامید از بهبود وضعیت جامعه شد و در مرز انحطاط فکری و شکست روحی قرار گرفت. او بهعنوان عضوی از اداره کل آمار و سرشماری در مسکو در سال ۱۸۸۲ میلادی با فقر روزافزون کارگران که در مقام مقایسه با محرومیت دهقانان از ابعاد وسیعتری برخوردار بود، آشنا شد. با تأثیرپذیری از این واقعیت تلخ، به منظور کمکرسانی بهکشاورزان و جلوگیری از مهاجرت دستجمعی آنان بهشهرها، اقدام بهایجاد تشکیلاتی نمود که حمایت از روستائیانی که محصولاتشان در اثر حوادث و آفات طبیعی آسیب دیده بود، در دستور کار خود قرار داد. او خود نیز با ترک سیگار و الکل و کنارهگیری از تفریحات مخصوص مانند شکار ِ حیوانات، اعلام همدردی نمود و اعتراف کرد: «چه لذایذ ظالمانهای!» ازجمله فعالیتهای اجتماعی تولستوی، حمایت از زندانیان سیاسی، مذهبی و سربازان فراری بود. از سال ۱۸۸۱ میلادی بهبعد، در نتیجه مطالعات و تحقیقات بیشتر در حیطه ادیان، گرایش و تعلقات مذهبی وی نیز شدت یافت و در همین رابطه نسبت بهترجمه مجدد ِ انجیل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%A 7%D 9%86%D 8%AC%DB%8C%D 9%84) بهزبان روسی اقدام کرد. اشتهار تولستوی هرچه بیشتر در خارج از روسیه وسعت مییافت، بههمان نسبت نیز در داخل روسیه مورد طعن و لعن و انزجار دستگاههای دولتی و مراجع ارتودوکس قرار میگرفت. نوشتههایش قبل از انتشار توقیف و شایعه روانی بودن او بهسرعت پراکنده میشد. پلیس تزاری کوچکترین حرکت وی را تحت نظر گرفته بود. هنگامی که بهپشتیبانی از مریدانش برخاست و برای آزادی آنها از بازداشت، تمام مسئولیتها را که بهعنوان مدرک جرم مطرح بودند بهعهده گرفت، بهاو گفتند: «جناب کنت، جاه و جلال شما بقدری بزرگ است که زندانهای ما گنجایش آن را ندارد!» انتشار رمان رستاخیز (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%B 1%D 8%B 3%D 8%AA%D 8%A 7%D 8%AE%DB%8C%D 8%B 2) بهانهای بود در دست مرجع عالی کلیسای ارتدکس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%85%D 8%B 1%D 8%AC%D 8%B 9_%D 8%B 9%D 8 %A 7%D 9%84%DB%8C_%DA%A 9%D 9%84%DB%8C%D 8%B 3%D 8%A 7%DB% 8C_%D 8%A 7%D 8%B 1%D 8%AA%D 8%AF%DA%A 9%D 8%B 3&action=edit)، تا در تاریخ ۱۹۰۱ میلادی بهدلایل زیر، تولستوی را بهعنوان مرتد معرفی نماید: تکذیب ِ وحدت ِ تثلیث مقدس در وجود خدای واحد تکذیب بکارت مریم مقدس، قبل و بعد از تولد مسیح تکذیب رستاخیز مسیح، و ضدیت با مظهر لاهوتی - ناسوتی مسیح پسر خدا تکذیب وقوع معجزه در مراسم عشای ربانی. (تولستوی، معجزه را بطور عام و اعجاز تبدیل نان به تن ِ مسیح را بطور خاص نفی کردهاست.)تولستوی، مبارزات سوسیالیستها را نیز در جهت برقراری دیکتاتوری پرولتاریا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%AF%DB%8C%DA%A 9%D 8%AA%D 8%A 7%D 8%AA%D 9%88%D 8%B 1%D B%8C_%D 9%BE%D 8%B 1%D 9%88%D 9%84%D 8%AA%D 8%A 7%D 8%B 1%DB %8C%D 8%A 7)، مردود دانسته و به عنوان پرچمدار انساندوستی و مخالف با جنگ و خونریزی شناخته شدهاست. آثار او نیز، جادهصافکن انقلاب (۱۹۰۵ میلادی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B 1%DB%B 9%DB%B 0%DB%B 5_%28%D 9%85%DB%8C%D 9%84%D 8% A 7%D 8%AF%DB%8C%29)) روسیه نام گرفتهاست. علاوه بر تضییقات حکومت، سخت گیریهای پلیس تزاری و ضبط پیشنویس رمانهایش در سال (۱۹۰۸ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 9%DB%B 0%DB%B 8_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit))، مشکلات خانوادگی هم مزید بر آن شد. تولستوی در آخرین روزهای حیات خود بهاتفاق پزشک ِ خانوادگی و دختر کوچکش، همسر خود را ترک و بهسوی جنوب روسیه مسافرت نمود. این، آخرین سفر تولستوی در تاریخ هفتم نوامبر (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%87%D 9%81%D 8%AA%D 9%85_%D 9%86%D 9 %88%D 8%A 7%D 9%85%D 8%A 8%D 8%B 1&action=edit) ۱۹۱۰ میلادی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B 1%DB%B 9%DB%B 1%DB%B 0_%28%D 9%85 %DB%8C%D 9%84%D 8%A 7%D 8%AF%DB%8C%29&action=edit)) در ایستگاه راه آهن آستاپوفو (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%A 2%D 8%B 3%D 8%AA%D 8%A 7%D 9%BE%D 9% 88%D 9%81%D 9%88&action=edit) بهپایان رسید. دو روز بعد در زادگاهش بهخاک سپرده شد. آثار تولستوي : جنگ و صلح (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AC%D 9%86%DA%AF_%D 9%88_%D 8%B 5%D 9%84%D 8%AD&action=edit) - ترجمه کاظم انصاری، تجدید چاب با ترجمه سروش حبیبی آناکارِنینا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%A 2%D 9%86%D 8%A 7%DA%A 9%D 8%A 7%D 8% B 1%D 9%90%D 9%86%DB%8C%D 9%86%D 8%A 7&action=edit) - ترجمه محمد علی شیرازی، تجدید چاپ با ترجمه جواد امیرانی - منوچهر بیگدلی خمسه - سروش حبیبی - فازار سیمونیان رستاخیز (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%B 1%D 8%B 3%D 8%AA%D 8%A 7%D 8%AE%DB%8C%D 8%B 2) - ترجمه محمدعلی شیرازی کودکی، نوجوانی، جوانی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A 9%D 9%88%D 8%AF%DA%A 9%DB%8C%D 8% 8C_%D 9%86%D 9%88%D 8%AC%D 9%88%D 8%A 7%D 9%86%DB%8C%D 8%8 C_%D 8%AC%D 9%88%D 8%A 7%D 9%86%DB%8C&action=edit) - غلامحسین اعرابی داستانهائی برای بچهها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AF%D 8%A 7%D 8%B 3%D 8%AA%D 8%A 7%D 9% 86%E2%80%8C%D 9%87%D 8%A 7%D 8%A 6%DB%8C_%D 8%A 8%D 8%B 1%D 8%A 7%DB%8C_%D 8%A 8%DA%86%D 9%87%E2%80%8C%D 9%87%D 8%A 7&action=edit) - ترجمه آرش محرمی اعتراف و سرشماری در مسکو (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%A 7%D 8%B 9%D 8%AA%D 8%B 1%D 8%A 7%D 9% 81_%D 9%88_%D 8%B 3%D 8%B 1%D 8%B 4%D 9%85%D 8%A 7%D 8%B 1%DB% 8C_%D 8%AF%D 8%B 1_%D 9%85%D 8%B 3%DA%A 9%D 9%88&action=edit) - ترجمه اسکندر ذبیحیان-اعترافات ترجمه هوشنگ فتح اعظم تمشک (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AA%D 9%85%D 8%B 4%DA%A 9&action=edit) - ترجمه علی آذرنگ کوپن تقلبی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A 9%D 9%88%D 9%BE%D 9%86_%D 8%AA%D 9 %82%D 9%84%D 8%A 8%DB%8C&action=edit) - ترجمه رضا علیزاده پول و شیطان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%BE%D 9%88%D 9%84_%D 9%88_%D 8%B 4%D B%8C%D 8%B 7%D 8%A 7%D 9%86&action=edit) ترجمه رضا علیزاده عید پاک (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%B 9%DB%8C%D 8%AF_%D 9%BE%D 8%A 7%DA%A 9) - ترجمه محسن سلیمانی طبل میانتهی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 7%D 8%A 8%D 9%84_%D 9%85%DB%8C%D 8 %A 7%D 9%86%E2%80%8C%D 8%AA%D 9%87%DB%8C&action=edit) و هفت داستان دیگر - ترجمه منوچهر ضرابی مورچه و کبوتر (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%85%D 9%88%D 8%B 1%DA%86%D 9%87_%D 9 %88_%DA%A 9%D 8%A 8%D 9%88%D 8%AA%D 8%B 1&action=edit) - ترجمه باقر محمودی بهترین داستانهای کودکان و نوجوانان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%A 8%D 9%87%D 8%AA%D 8%B 1%DB%8C%D 9% 86_%D 8%AF%D 8%A 7%D 8%B 3%D 8%AA%D 8%A 7%D 9%86%E2%80%8C%D 9%87%D 8%A 7%DB%8C_%DA%A 9%D 9%88%D 8%AF%DA%A 9%D 8%A 7%D 9 %86_%D 9%88_%D 9%86%D 9%88%D 8%AC%D 9%88%D 8%A 7%D 9%86%D 8 %A 7%D 9%86&action=edit) - ترجمه مریم خالقی، تجدید چاپ با ترجمه مجید رزاقی - نسرین مهاجرانی - س. صارمی قزاقان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%82%D 8%B 2%D 8%A 7%D 9%82%D 8%A 7%D 9% 86&action=edit) - ترجمه مهدی مجاب سه پرسش (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 3%D 9%87_%D 9%BE%D 8%B 1%D 8%B 3%D 8 %B 4&action=edit) - ترجمه پریسا خسروی سامانی، تجدید چاپ با ترجمه جمال میرخلف هنر چیست؟ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%87%D 9%86%D 8%B 1_%DA%86%DB%8C%D 8 %B 3%D 8%AA%D 8%9F&action=edit) - ترجمه کاوه دهگان خداوند حقیقت را میبیند اما صبر میکند (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AE%D 8%AF%D 8%A 7%D 9%88%D 9%86%D 8% AF_%D 8%AD%D 9%82%DB%8C%D 9%82%D 8%AA_%D 8%B 1%D 8%A 7_%D 9 %85%DB%8C%E2%80%8C%D 8%A 8%DB%8C%D 9%86%D 8%AF_%D 8%A 7% D 9%85%D 8%A 7_%D 8%B 5%D 8%A 8%D 8%B 1_%D 9%85%DB%8C%E2%80% 8C%DA%A 9%D 9%86%D 8%AF&action=edit) - ترجمه پریسا خسروی سامانی، تجدید چاپ با نام جدید: (سرانجام حقیقت آشکار خواهد شد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 3%D 8%B 1%D 8%A 7%D 9%86%D 8%AC%D 8% A 7%D 9%85_%D 8%AD%D 9%82%DB%8C%D 9%82%D 8%AA_%D 8%A 2%D 8% B 4%DA%A 9%D 8%A 7%D 8%B 1_%D 8%AE%D 9%88%D 8%A 7%D 9%87%D 8%A F_%D 8%B 4%D 8%AF&action=edit) - ترجمه صادق سرابی.) جوانی بربادرفته (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AC%D 9%88%D 8%A 7%D 9%86%DB%8C_%D 8 %A 8%D 8%B 1%D 8%A 8%D 8%A 7%D 8%AF%D 8%B 1%D 9%81%D 8%AA%D 9%8 7&action=edit) - ترجمه کامران ایراندوست سونات کرویتزر (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 3%D 9%88%D 9%86%D 8%A 7%D 8%AA_%DA %A 9%D 8%B 1%D 9%88%DB%8C%D 8%AA%D 8%B 2%D 8%B 1&action=edit) (موسیقی مرگ) - ترجمه عبدالله شاه سیاه-سونات کرویتسر و دو داستان دیگر ترجمه کاظم انصاری شیطان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 8%B 4%DB%8C%D 8%B 7%D 8%A 7%D 9%86) ترجمه پرویز نظامی بیست و سه قصه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%A 8%DB%8C%D 8%B 3%D 8%AA_%D 9%88_%D 8%B 3%D 9%87_%D 9%82%D 8%B 5%D 9%87&action=edit) ترجمه همایون صنعتی زاده سرگیوس پیر (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 3%D 8%B 1%DA%AF%DB%8C%D 9%88%D 8% B 3_%D 9%BE%DB%8C%D 8%B 1&action=edit) (پدر سرژیو) - ترجمه امیرهوشنگ آذر مرگ ایوان ایلیچ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%85%D 8%B 1%DA%AF_%D 8%A 7%DB%8C%D 9 %88%D 8%A 7%D 9%86_%D 8%A 7%DB%8C%D 9%84%DB%8C%DA%86&action=edit) - ترحمه لاله بهنام محکوم بیگناه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%85%D 8%AD%DA%A 9%D 9%88%D 9%85_%D 8 %A 8%DB%8C%DA%AF%D 9%86%D 8%A 7%D 9%87&action=edit) - ترجمه احمد نیک آذر ارباب و نوکر (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%A 7%D 8%B 1%D 8%A 8%D 8%A 7%D 8%A 8_%D 9 %88_%D 9%86%D 9%88%DA%A 9%D 8%B 1&action=edit) - ترجمه مهران محبوبی حاجی مراد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%AD%D 8%A 7%D 8%AC%DB%8C_%D 9%85%D 8 %B 1%D 8%A 7%D 8%AF&action=edit) - ترجمه رشید ریاحی، چاپ قبلی با ترجمه حسین صادقاوغلی عشق بی پایان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 8%B 9%D 8%B 4%D 9%82_%D 8%A 8%DB%8C_%D 9%BE%D 8%A 7%DB%8C%D 8%A 7%D 9%86&action=edit) - ترجمه حسین نوشین و گامایون نامههای تولستوی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D 9%86%D 8%A 7%D 9%85%D 9%87%E2%80%8C% D 9%87%D 8%A 7%DB%8C_%D 8%AA%D 9%88%D 9%84%D 8%B 3%D 8%AA%D 9%88%DB%8C&action=edit) - ترجمه مشفق همدانیمنبع : http://www.kolobok.us/smiles/artists/just_cuz/just_cuz_37.gif (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D 9%84%D 8%A 6%D 9%88_%D 8%AA%D 9%88%D 9%84%D 8%B 3%D 8%AA% D 9%88%D 9%8A) M a r i o23-05-2007, 10:37 AMقسمت اول : پينهدوزي سيمون نام، بيزمين و بيخانه بود. با همسر و فرزندانش در كلبه روستايي ميزيست. با دسترنج خود خرجش را درميآورد. كار ارزان و نان گران، هرچه درميآورد، خرج خورد و خوراك ميشد. "سيمون" و همسرش تنها يك بالاپوش پوستي داشتند. نوبت به نوبت تن ميكردند. پوستيني ژنده و پاره بود. دوسال بود ميخواست پوستين نويي بخرد. سيمون پيش از زمستان مختصر پساندازي كرده بود. اسكناس سه روبلي در صندوقچه همسرش پنهان بود و پنج روبل و بيست كوپك هم از مشتريان روستايي طلبكار بود. صبحي آماده شد براي خريد پوستين برود روستا. نيمتنه پنبهاي ضخيم زنش را روي پيراهنش پوشيد. كت بر تن كرد. سه روبل را در جيبش گذاشت. چوبدستياي به عنوان عصا، تراشيد. پس از صبحانه راه افتاد. ميانديشيد: "پنج روبلي را كه طلب دارم وصول خواهم كرد. سه روبل هم دارم. براي خريد پوستين زمستاني كافي است." رسيد به روستا. رفت سراغ يكي از بدهكارانش. خانه نبود. همسر روستايي قول داد هفته ديگر بدهي را بپردازد. اما حالا نداشت. رفت سراغ بدهكار ديگري. اين يكي هم سوگند خورد كه پول ندارد. اما پذيرفت بيست كوپك كه از بابت تعمير كفش به سيمون بدهكار بود، بدهد. سيمون خواست پوستين را نسيه بخرد. دكاندار زير بار نرفت. گفت: "هر وقت پول نقد آوردي بهترين پوستين را بردار، فرصت رفت و آمد دنبال طلب را ندارم." پينهدوز تنها بيست كوپك از بابت تعمير كفش گرفت. روستايي ديگري كفشهاي نمدي خود را به او داد كه به آنها كف چرمي بيندازد. سيمون دلتنگ بود. بيست كوپك را داد و قهوه داغ نوشيد. دست خالي و بي پوستين روانه خانهاش شد. صبح سوز سرما آزارش داده بود. اما پس از نوشيدن قهوه، حتي بي پوستين، گرم بود. آهسته راه ميرفت. با چوبدستي به زمين يخبسته ميكوبيد و كفشهاي نمدي، در دستش بود و با خود حرف ميزد : "پوستين ندارم اما گرمم. خون در رگهايم به گردش افتاده. اصلا نيازي به پوستين نيست. راه خودم را ميروم. هيچ نگراني هم ندارم. چنينم. بيخيال و بيتشويش. بيپوستين هم ميشود زندگي كرد. لازمش نداريم. البته زنم غرولند خواهدكرد. البته موجب شرمساري است آدم از صبح تا شام جان بكند و مزدش را ندهند. فكرهايش هنوز ادامه داشت رسيد زيارتگاه سر خم راه. سرش را بلندكرد. چيزي سفيد رنگ پشت زيارتگاه ديد. ادامه دارد ... . M a r i o24-05-2007, 06:05 PMقسمت دوم : هوا داشت تاريك ميشد. پينهدوز به آن خيره شد. اما نميتوانست تشخيص دهد چيست. پيشترها در آنجا سنگ سفيدي نبود. نكند گاوي است؟ اما شكل گاو نيست. سر دارد. مثل آدم. اما خيلي سفيد است. اگر آدم باشد، اينجا چه ميكند؟ نزديكتر رفت. حيرت كرد. آشكارا ديد. مردي بود زنده يا مرده. بيحركت به ديوار زيارتگاه تكيه داده بود. پينهدوز وحشت كرد. با خود گفت: "لابد يك كسي او را كشته. و اينجا گذاشته. اگر دخالت كنم لابد دچار دردسر و گرفتاري خواهم شد." پينهدوز رد شد. از جلوي زيارتگاه عبور كرد تا مرد را نبيند. مقداري راه كه پيمود برگشت. پشت سرش را نگاه كرد. ديد مرد ديگر به ديوار زيارتگاه تكيه نكرده است. حركت ميكند. مثل اين كه داشت ميآمد طرف او. پينهدوز بيشتر از پيش واهمه كرد. برگردم نزدش يا راه را ادامه دهم؟ اگر نزديكش بروم شايد اتفاق ناگواري روي دهد. خدا ميداند كيست. با آدم برهنه چه كنم؟ آخرين تكه لباسم را بدهم به او؟ مگر خدا مرا از اين مخمصه نجات دهد. پينهدوز در رفتن شتاب كرد. از زيارتگاه دور شد. ناگهان وجدانش بيدار شد و ميان راه ايستاد. از خود پرسيد: "سيمون ميداني چه ميكني؟ شايد بنده خدا دارد از بيچيزي ميميرد و تو از ترس ميگريزي؟ اينقدر كار و بارت خوب شده كه از دزدها ميترسي؟ سيمون خجالت بكش!" برگشت و رفت طرف آن هيكل. سيمون نزديك به ناشناس شد. وراندازش كرد. ديد جواني است با بدن سالم، بيزخم و جراحت. اما آشكارا وحشتزده و يخكرده از سرما. به سيمون نگاه نميكرد. انگار ناتوانتر از آن بود كه چشمانش را باز كند. سيمون نزديكش شد و گويي بيگانه از خواب بيدار شد. سرش را برگرداند. چشمانش را باز كرد و به صورت سيمون نگاه كرد. نگاهش دل سيمون را شيفته او كرد. كفشهاي نمدي را انداخت زمين. شال كمرش را بازكرد و گذاشت روي كفشها. لباس پنبهاي خود را درآورد. گفت: "وقت حرفزدن نيست. بيمعطلي اين لباس را تن كن." دستش را گرفت و كمك كرد تا برخيزد. چون ايستاد، سيمون ديد دستها و پاهاي متناسبي دارد. صورتش جذاب و مهربان مينمود. لباسش را بر شانههاي ناشناس انداخت. ناشناس نميتوانست دستهايش را در آستينها كند. سيمون كمك كرد تنش را پوشاند. شال را دور كمرش بست. سيمون حتي كلاهش را برداشت تا بر سر ناشناس گذارد. اما سرش يخ كرد و انديشيد: "من سرم طاس است. او موهاي بلندي دارد." كلاه را دوباره سرگذاشت. بهتر است كفش پايش كنم. ناشناس را نشاند. كفشهاي نمدي را پايش كرد. گفت: "چرا حرف نميزني؟ اينجا خيلي سرد است، بايد رفت خانه. بيا چوبدست مرا بگير. اگر ضعف داري بدان تكيه كن. راه بيفت." مرد راه افتاد.پابهپاي او ميآمد و عقب نميماند. در راه سيمون پرسيد: "كسي مزاحمت شد؟" - كسي مزاحم من نشده است. خدا مرا مجازات كرد. ادامه دارد ... . M a r i o25-05-2007, 08:15 PMقسمت سوم : - البته كه همه چيز دست خدا است. اما غذا و سرپناهم لازم است. كجا ميخواهي بروي ؟ - برايم فرقي نميكند. سيمون شگفتزده شده بود. با خود انديشيد چه كسي ميداند چه اتفاقي افتاده است؟ به ناشناس گفت:"خوب، بيا برويم خانه من. لااقل خودت را گرمكن." سيمون رفت طرف خانهاش، ناشناس او را همراهي كرد و پابهپاي او ميرفت. باد برخاسته بود. سوز از پيراهن سيمون ردميشد. پاهايش سوز سرما را حس ميكرد. راه ميرفت و نيمتنه زنش را هرچه تنگتر به دور خودش ميپيچيد و با خود ميگفت: "به به! عجب پوستيني. پوستين كه به خانه نميآورم هيچ، كت هم بر تن ندارم. قوز بالا قوز، مرد ناشناس را هم همراه به خانه ميبرم. ياد زنش افتاد. غمگين شد. اما چون چشمش به ناشناس كه به او نگاه ميكرد، افتاد، دلش آرام گرفت. زن سيمون همه كارها را از پيش تمام كرده بود. هيزم شكسته بود. آب آورده بود. بچهها را غذا داده بود. خودش هم خورده بود. حال نشسته بود و فكر ميكرد و نميدانست كي نان بپزد. حالا يا فردا. هنوز مقداري نان داشتند. ميانديشيد: اگر سيمون در آبادي چيزي خورده باشد و شام مفصلي نخواهد به اندازه يك روز ديگر نان داريم. نان را چند بار با دستش وزن كرد. با خود گفت: امروز نان نميپزم ، فقط براي يك بار خميركردن آرد داريم تا روز جمعه بايد با همين سركنيم. "ماترينا" نان را كنار گذاشت و نشست تا پيراهن شوهرش را وصله كند. سوزن كه ميزد به فكر شوهرش و خريدن پوستين بود. كاشكي پوستينفروش سرش كلاه نگذارد. شوهرم آدم خوبي است. اما مثل بره ساده است. سر هيچكس كلاه نميگذارد. زمستان گذشته چقدر بيبالاپوش گرم، سخت گذشت. نه ميشد بروي لب رودخانه، نه جاي ديگر. هروقت شوهرم بيرون ميرفت، هرچه داشتيم برتنميكرد و چيزي برايم نميگذاشت. امروز صبح خيلي زود نرفت. اما حال ديگر ميبايست برگشته باشد. هنوز اين انديشههاي ماترينا به جايي نرسيده بود كه صداي پا آمد و كسي وارد شد. ماترينا سوزنش را در آنچه ميدوخت جاي داد و رفت سوي دهليز خانه. دو نفر را ديد. شوهرش را و مردي كه كلاه نداشت و پوتين نمدي پايش بود. ماترينا ديد كت بر تن ندارد. بستهاي هم به دستش نيود. ساكت ايستاده بود. شرمگين هم بود. دلش از اندوه تركيد. كنار بخاري ايستاد. اخم كرد. منتظر بود تا ببيند چه ميكنند. سيمون انگار اتفاقي روي نداده كلاهش را برداشت و روي نيمكت نشست. "ماترينا بيا. شام حاضر است؟ يك چيزي بياور بخوريم." ماترينا زير لب غرغر كرد وتكان نخورد. همانجا كنار بخاري ايستاد. مدتي به اين و آن نگاه كرد و سرش را تكان داد. سيمون فهميد زنش دلخور شده است. اما صلاح نديد به روي خود بياورد. تظاهركرد همه چيز عادي است. دست ناشناس را گرفت و گفت: "دوستم بنشين تا شام بخوريم." ناشناس روي نيمكت نشست. از زنش پرسيد: "چيزي نپختي؟" خشم ماترينا منفجر شد: "پختهام. اما نه براي تو. عقلت را از دست دادهاي. رفتي پوستين بخري. نهتنها دست خالي برگشتهاي، كتي را هم كه بر تن داشتي سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 686]
-
گوناگون
پربازدیدترینها