تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هیچ بنده ‏اى حقیقت ایمانش را کامل نمى ‏کند مگر این که در او سه خص...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821088628




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بيست و هفتم: ايمان


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: به گزارش روز يكشنبه ايرنا، پايگاه اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي در ايام ماه مبارك رمضان، روزانه گفتار و توصيه‌هايي اخلاقي از رهبر معظم انقلاب را تحت عنوان سي روز، سي گفتار منتشر مي كند. عنوان مطلب روز بيست و هفتم «ايمان» است. «سبيل أبلج المنهاج أنور السّراج»؛ ايمان راهي است كه مسير آن كاملاً روشن است. ايمان، فروزنده‌ترين چراغ است. مراد از ايمان در اين عبارت اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام، ايمان ديني است؛ يعني ايمان به خدا و روز جزا و پيغمبر(ص) و همين ايماني كه اديان مردم را به آن فرا مي‌خوانند. البته اهميت مطلق ايمان معلوم است؛ چون ايمان پايه عمل و حركت انسان است. تا انسان به چيزي دل سپرده و گرويده نباشد، در راه آن حركت نمي‌كند. ايمان با علم فرق دارد. انسان گاهي به حقيقتي عالم است اما گرويده به آن نيست. يعني در ايمان، فقط دانا بودن و عالم به صدق بودن كافي نيست؛ چيزي اضافه بر اين علم لازم است. البته ايمان بدون علم هم ممكن نيست -ايمان با شك و ترديد معنا ندارد- اما علم به تنهايي هم براي ايمان كافي نيست؛ كما اين‌كه مي‌بينيد قرآن درباره موسي و قضاياي فرعون مي‌فرمايد: «و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم ظلماً و علوّاً»؛ يعني وقتي موسي دعوت خودش را مطرح كرد، ملأ فرعوني فهميدند او راست مي‌گويد و حقيقت است اما بعد از آن‌كه موسي اين معجزه عجيب را نشان داد و بعد از آن‌كه ساحران و جادوگران -كه تصور مي‌شد كار موسي هم از قبيل كار آن‌هاست- خودشان اعتراف كردند اين از نوع كار آن‌ها نيست و با وجود تهديد فرعون سجده كردند و به موسي ايمان آوردند و مرگ را پذيرا شدند، براي آن‌ها روشن شد كه موسي حقيقت مي‌گويد؛ اما در عين حال اين حقيقت را انكار كردند؛ «جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم». يقين داشتند كه موسي راست مي‌گويد اما در عين حال انكار كردند. چرا؟ زيرا «ظلماً و علّواً»؛ به‌خاطر اين‌كه استكبار و هواهاي نفساني‌شان و ظلمي كه مي‌خواستند بكنند، نمي‌گذاشت تسليم شوند. ايمان و گرويدن، نوعي تسليم است؛ تسليم حقيقتي شدن. گاهي انسان حقيقت را مي‌فهمد اما دلِ خود را تسليم اين حقيقت نمي‌كند و در مقابل آن مي‌ايستد. لذا مي‌بينيد در مقابل علم، جهل و شك است اما در مقابل ايمان، جهل نمي‌آورند؛ در مقابل ايمان، كفر مي‌آورند؛ يعني پوشاندن. انسان گاهي حقيقتي را قبول دارد اما آن را مي‌پوشاند و پنهان مي‌كند. نقطه مقابل پوشاندن، ايمان است؛ يعني دل سپردن، گرويدن، سر سپردن، حقيقت را با همه وجود پذيرفتن و در مقابل آن تسليم شدن. هر چيزي كه شما آن را حقيقت مي‌پنداريد، اگر به آن ايمان آورديد، اين مي‌شود پايه عمل شما... **ريشه لغزش‌ها گفتيم در اين‌جا مراد اميرالمؤمنين ايمان ديني است؛ ايمان به يك شي‌ء باطل و ايمان به بت و بت‌مداري نيست؛ ايمان به خداي لاشريك‌له و ايمان به نبوت‌ها و ايمان به حقايق و ايمان به قيامت است. مي‌فرمايد: «سبيل أبلج المنهاج»؛ يعني مسير اين راه، بسيار روشن است. اگر كسي با عقل و فطرتِ خود وارد اين ميدان شود، راه را روشن و بي‌ترديد و بي‌شبهه مي‌بيند؛ «أنورالسّراج» است. بعد دنباله‌اش اين است: «فبالأيمان يستدلّ علي الصّالحات»؛ از راه ايمان، انسان به اعمال صالح مي‌رسد. ايمان است كه انسان را مي‌كشاند و به عمل صالح دلالت مي‌كند. بعد بلافاصله مي‌فرمايد: «و بالصّالحات يستدلّ علي‌الأيمان»؛ عمل صالح هم انسان را به ايمان دلالت مي‌كند. يعني يك تأثير و تأثر متقابل وجود دارد. به‌نظر من اين نكته خيلي مهمي است. ما بايد ايمان خود را با عمل صالح تقويت كنيم؛ كما اين‌كه عمل صالح را بايد از راه ايمان بشناسيم. شما به اتفاقي كه در جنگ احد افتاد، توجه كنيد. آن پنجاه نفري كه دچار نفرين و شكوه همه مسلمان‌ها در طول اين چهارده قرن شدند، مسلمان بودند؛ اصحاب پيغمبر بودند؛ خيلي از آن‌ها در جنگ بدر شركت كرده بودند؛ مردمان بدي نبودند اما همين‌ها دچار آن آفت شدند؛ يعني به‌خاطر جمع‌آوري غنيمت، گردنه را رها كردند؛ ميدان را به دشمن دادند و موجب شدند كه مقدار زيادي از خون‌هاي پاك بر زمين ريخته شود؛ خوني مثل خون حمزه سيدالشهداء بر زمين ريخته شد، پيغمبر زخم خورد و حكومت اسلام و نظام نوپاي اسلامي دچار تزلزل شد؛ به‌خاطر كوتاهي اين پنجاه نفر. قرآن درباره اين پنجاه نفر مي‌فرمايد: «إنّ الّذين تولّوا منكم يوم التقي الجمعان إنّما استزلّهم الشّيطان ببعض ما كسبوا»؛ يعني كاري كه اين‌ها كردند، نتيجه اشتباهات و لغزش‌هايي بود كه قبل از اين كرده بودند. هر لغزشي به نوبه خود لغزش‌هاي ديگري را بر انسان تحميل مي‌كند؛ يعني پايه ايمان را سست مي‌كند و سستي ايمان، تأثير سوء خودش را در عمل بعدي ما مي‌گذارد. وقتي ما لغزش پيدا مي‌كنيم، اين لغزش روي ايمان ما -ولو نامحسوس- تأثير مي‌گذارد. «إنّما استزلّهم الشّيطان ببعض ما كسبوا»؛ كار خطايي را قبلاً يك نفر انجام مي‌دهد، بعد اين خطا در ايمان او تأثير منفي مي‌گذارد، بدون اين‌كه خود انسان هم متوجه شود؛ مثل خيلي از وقت‌ها كه انسان از حالي به حالي مي‌رود، ليكن تغيير حال خود را متوجه نمي‌شود... ما گذران عمر و تحول عجيبي كه پيدا شده، با همه آثار محسوس جسماني‌اي كه دارد، درك نمي‌كنيم. تحول ايمان هم همين‌طور است؛ يعني كم شدن ايمان را هم انسان حس نمي‌كند؛ چون حتي آثار محسوس جسماني هم ندارد كه انسان بفهمد و درك كند. پس آن لغزش و اشتباه در ايمان اثر گذاشت. كم بودن ايمان، در عمل بعدي ما اثر مي‌گذارد؛ مثلاً وقتي ميدان جهاد و امتحاني پيش مي‌آيد، كمبود ايمانِ ما خودش را نشان مي‌دهد. ما كه با يك ايمان وافر در جايي توانسته‌ايم جَستي بزنيم، حركتي بكنيم و كار بزرگي انجام دهيم، وقتي در مقابل همان كار قرار مي‌گيريم، مي‌بينيم دست و پامان مي‌لرزد؛ درست مثل اين كه كسي در جواني مي‌توانسته از جوي دو متري بپرد اما الآن وقتي به همان جوي مي‌رسد، نمي‌تواند. اثر منفي عمل روي ايمان و ايمان روي عمل، نتيجه‌اش شكست جنگ احد مي‌شود؛ نتيجه‌اش عقب‌رفت‌هاي گوناگون ديگر مي‌شود؛ نتيجه‌اش اين مي‌شود كه پنجاه سال بعد از هجرت پيغمبر و چهل سال بعد از وفات آن حضرت، نوه او -كه عزيزترين انسانِ پيغمبر است؛ يعني امام حسين عليه‌السّلام- در مقابل حكومت جانشين پيغمبر قرار مي‌گيرد و با آن وضع فجيع به شهادت مي‌رسد. من يك وقت گفتم اين‌ها عبرت‌هاي تاريخ است؛ فراتر از درس است. **پايه‌هاي ايمان در حكمت سي‌ام نهج‌البلاغه آمده است: «سئل عن الأيمان»؛ از حضرت تقاضا كردند درباره ايمان براي آن‌ها صحبت كند. فرمود: «الأيمان علي أربع دعائم»؛ ايمان روي چهار پايه استوار است. منظور از چهار پايه اين است كه اگر پايه‌ها محكم بود، ايمان رو مي‌ماند اما اگر پايه‌ها سست شد يا فرو ريخت، ايمان به همان نسبت فرو مي‌ريزد. به‌طور كامل ساقط نمي‌شود اما به همان نسبت فرو مي‌ريزد. حضرت اين چهار پايه را بيان فرمودند: «علي الصّبر و اليقين و العدل و الجهاد». اول، ايستادگي و استقامت در همه زمينه‌هاست. مي‌خواهيد برنامه‌اي را دنبال كنيد؛ تا آخر پاي آن برنامه بايستيد. مي‌خواهيد كاري را انجام دهيد؛ آن كار را تمام كنيد. اگر مصيبتي پيش مي‌آيد، در مقابل آن مصيبت خودتان را از دست ندهيد. واجبي بر شما مقرر مي‌شود؛ براي انجام دادن واجب تحمل داشته باشيد و بي‌حوصله و از پا افتاده نشويد. اگر در مقابل گناهي قرار مي‌گيريد، ايستادگي كنيد و تسليم گناه نشويد. ايستادگي در هر جايي نمودي دارد. البته معناي ايستادگي، در همه‌جا يكي است؛ يعني همان قوت انساني و استقامت و پافشاري؛ منتها هر جايي يك‌طور خودش را نشان مي‌دهد: صبر در مقابل اطاعت، صبر در مقابل معصيت، صبر در مقابل مصيبت. پايه ديگر ايمان بر يقين استوار است. همان‌طور كه گفتيم، يقين همان علم است. پايه‌هاي يقين را نبايد متزلزل كرد؛ اين شك را نبايد مثل موريانه به پايه يقين انداخت. يقين را بايد استوار نگه داشت. اگر به‌طور طبيعي سؤالي به ذهن انسان آمد، بايد برود آن سؤال را دنبال كند تا شك و ترديد برطرف شود اما خودش نبايد وسوسه كند؛ يقين را در خودش يا در ديگران نبايد زايل كند؛ يقينيات را دچار ترديد و تبديل به مشكوكات نكند. پايه سوم ايمان عدل است. عدل يعني هر چيزي در جاي خود قرار گرفتن. معناي لغوي عدل هم يعني ميانه. اعتدال هم كه مي‌گويند، از اين واژه است؛ يعني در جاي خود، بدون افراط و بدون تفريط؛ بدون چپ‌روي و بدون راست‌روي. اين هم كه مي‌گويند عدل يعني قرار دادن هر چيزي در جاي خود، به‌خاطر همين است. يعني وقتي هر چيز در جاي خود قرار گرفت، همان تعادلي كه در نظام طبيعت بر مبناي عدل و حق آفريده شده، به‌وجود مي‌آيد. در رفتار انسان، عدل لازم است. براي حكمران، عدل لازم است. در موضع‌گيري، عدل لازم است. در اظهار محبت و نفرت، عدل لازم است. قرآن فرموده است: «و لا يجرمنّكم شنئان قوم علي ألّا تعدلوا»؛ دشمني با كسي موجب نشود كه شما درباره او از عدالت كناره بگيريد و عدالت را رعايت نكنيد؛ «إعدلوا هو اقرب للتّقوي». بنابراين عدل هم يكي از پايه‌هاي ايمان است. اگر عدل بود، ايمان مي‌ماند. پايه آخر، جهاد است. جهاد يعني مبارزه. در زبان فارسي، جنگ و ستيزه‌گري معناي مبارزه را نمي‌دهد. مي‌گويي من دارم مبارزه مي‌كنم: مبارزه علمي مي‌كنم، مبارزه اجتماعي مي‌كنم، مبارزه سياسي مي‌كنم، مبارزه مسلحانه مي‌كنم؛ همه اين‌ها مبارزه است و معنا دارد. مبارزه يعني تلاش پُر نيرو در مقابل يك مانع يا يك دشمن. اگر هيچ مانعي در مقابل انسان نباشد، مبارزه وجود ندارد. در جاده آسفالته، انسان پايش را روي گاز بگذارد و با باك پُر از بنزين سفر كند؛ اين را مبارزه نمي‌گويند. مبارزه آن‌جايي است كه انسان با مانعي برخورد كند كه اين مانع در جبهه‌هاي انساني، مي‌شود دشمن؛ و در جبهه‌هاي طبيعي، مي‌شود موانع طبيعي. اگر انسان با اين موانع درگير شود و سعي كند آن‌ها را از ميان بردارد، اين مي‌شود مبارزه. جهاد در زبان عربي عيناً به همين معناست؛ يعني مبارزه. جهادِ در قرآن و حديث هم به همين معناست؛ همه‌جا به معناي جنگ مسلحانه نيست. البته يك‌جا با جنگ مسلحانه تطبيق مي‌كند، يك‌جا هم با جنگ غيرمسلحانه تطبيق مي‌كند. **مرز روشن آنگاه اميرالمؤمنين (ع) اين كلمات را شرح مي‌دهند -كه البته من وارد نمي‌شوم- هم صبر را، هم يقين را، هم عدل را، هم جهاد را. مثلاً مي‌فرمايند جهاد چهار شعبه دارد: امر به معروف، نهي از منكر و راست‌گويي و صداقت در مواضع؛ درست همين معنايي كه امروز ما در موضع‌گيري معنا مي‌كنيم؛ يعني انسان در مواضع سياسي و اجتماعي صداقت داشته باشد. بنابراين صدق در مواضع، خودش جهاد است. «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه عليه» به آن معناست. يكي ديگر از شعبه‌هاي جهاد «و شنئان الفاسقين» است؛ يعني جدا شدن از جريان فسق و كفر؛ اين را من مخصوصاً به شما مي‌گويم؛ اين را همه توجه داشته باشيد. بايد حساب شما از اين جريان جدا باشد؛ با آن مخلوط نشود. شماها با من آشنا هستيد... بنده هيچ اعتقاد ندارم كه با كفار بايد قطع رابطه كرد؛ نه، مرز شما و كفار بايد معلوم باشد؛ مرز شما و فساق بايد معلوم باشد؛ مرز شما با آن‌هايي كه جمهوري اسلامي را قبول ندارند، بايد معلوم باشد. يك وقت هم لازم است در جايي انسان با همان كسي هم كه جمهوري اسلامي را قبول ندارد، تعامل كند اما معلوم است كه او، اوست و شما، شماييد؛ مخلوط نشويد. من هميشه از بعضي‌ها در همين نظام و مجموعه خودمان گله‌مند بودم؛ چون اين‌ها مرزها را پاك كرده‌اند. به اين‌ها گاهي مي‌گفتم وقتي شما مرز را پاك مي‌كنيد، اشكالش اين است كه بسياري به‌خاطر نبودن مرز، از اين طرف مي‌روند آن طرف، از آن طرف مي‌آيند اين‌طرف؛ مرتب رفت و آمد مي‌كنند؛ يعني حدود فراموش مي‌شود. يك كشور اگر مرزش مشخص نباشد، هويت جمعي و وحدت جمعي ندارد. بگذاريد مرزها مشخص باشد؛ معلوم باشد شما كجاييد، آن‌ها كجا هستند. «و من شنئ الفاسقين و غضب للَّه غضب اللَّه له»؛ شما به‌خاطر خدا خشم بگيريد، خدا هم به‌خاطر شما خشم مي‌گيرد؛ «و ارضاه يوم القيامة». **دو گونه ايمان «مِن كلام له عليه‌السّلام في‌الأيمان: فمن الأيمان ما يكون ثابتاً مستقراً في‌القلوب و منه ما يكون عواري بين‌القلوب و الصّدور إلي أجل معلوم». دوگونه ايمان داريم؛ ايمان ثابت و مستقر و ايمان مستودع و عاريه‌اي. ايمان عاريه‌اي هم ايمان است؛ نه اين‌كه آن شخص، منافق است؛ ايمانش راسخ نيست؛ لذا زود زايل مي‌شود. ايمان ثابت و مستقر، يعني جاي‌گرفته در قلب، تكيه‌كرده به يك استدلال و يك بينش عميق و پشتيباني‌شده با عمل صالح. نوع ديگر ايمان اين است كه با احساسات پيدا شده، با منطق پيدا نشده؛ انسان پاي آن، عمل صالح نگذاشته؛ همين‌طور شعارِ ايماني داده و گاهي هم خيلي تند شعار داده اما پاي اين، عمل صالحي كه به‌خاطر آن با نفسِ خودش مجاهدت و مبارزه كند، خرج نكرده؛ يعني اين ايمان با عمل صالح آبياري نشده؛ اين مي‌شود ايمان عاريه‌اي. حضرت مي‌فرمايد: «و منه ما يكون عواري بين القلوب و الصّدور إلي أجل معلوم». آن وقتِ معلوم چه هنگام است؟ تا اين ايمان، عاريه‌اي است؛ تا وقتي كه اين ايمان از او زايل شود؛ گنجشكي كه در سينه خودش حبس كرده، بپرد و برود؛ چون اين ايمان جزو وجود او نشده است. در چه مواقعي اين‌گونه ايمان زايل مي‌شود؟ وقت‌هاي امتحان و لحظات هواي نفس. مثلاً اگر كسي پولكي است، هنگامي كه بين پول و حفظ ايمان، سر دو راهي قرار بگيرد، ايمان مي‌پرد و تمام مي‌شود. بعضي‌ها دچار وسوسه‌هاي نفساني و شهوات جنسي هستند؛ بعضي‌ها دچار مقام‌پرستي‌اند؛ هر كسي يك‌طوري است. هر كدام از ماها لغزش‌گاهي داريم؛ به قول فرنگي‌ها، پاشنه آشيل و چشم اسفندياري داريم؛ آن‌جا گيج‌گاه و ضربت‌خور ماست؛ به خدا پناه ببريم كه آن ضربت‌خور پيش نيايد. راهش تقواست. تقوا كه من مكرر در همين جلسه و جلسات ديگر راجع به آن صحبت كرده‌ام، يعني دايم مراقب خود بودن. انسان راز بعضي از تحول‌هاي صدوهشتاد درجه‌ايِ از اول انقلاب تا الآن را اين‌جا مي‌فهمد. گاهي مي‌بينيد بعضي‌ها صدوهشتاد درجه تحول پيدا كرده‌اند؛ يعني از يك مؤمنِ مخلصِ صادقِ پُرجوش و خروشِ شعاردهنده، تبديل شده‌اند به يك معاندِ معارضِ دشمنِ لجوجِ عنودِ بهانه‌گير! ما چند نوع دشمن داريم: بعضي دشمن‌ها، دشمن هستند اما دائماً نمي‌خواهند به صورت انقلاب پنجه بزنند. بعضي‌ها نه، دائم مي‌خواهند در چشم انقلاب و نظام اسلامي انگشت فرو كنند و پنجه بزنند. وقتي نگاه مي‌كني، مي‌بيني بعضي از اين‌ها كساني هستند كه بسيار تند و داغ، خيلي‌ها را قبول نداشتند؛ مثل شعله‌اي كه از روي خس و خاشاك بلند مي‌شود. البته از چوبِ محكم هم گاهي شعله مفصل بلند مي‌شود اما از خس و خاشاك هم كه هيچ چيز ندارد، شعله بلند مي‌شود ولي فوراً مي‌خوابد. گاهي ما كساني از اين قبيل داريم؛ ايمان اين‌ها مستقر نيست؛ مستودع و زوال‌پذير و بدون تكيه به يك استدلال محكم است. همان‌طور كه عرض كرديم، اين ايمانِ زايل شده اين‌طور نيست كه وقتي بخواهد برود، زنگ بزند و خبر كند و بگويد رفتم و از اين ساعت من ديگر كافر مي‌شوم و نماز نمي‌خوانم؛ به‌تدريج انسان نمي‌فهمد و ملتفت نمي‌شود كه چگونه اين ايمان از او زايل شد. خيلي بايد مراقب بود و به خدا پناه برد. سخنراني‌ در ديدار اعضاي هيأت دولت؛‌‌ 20/8/1383 سيام**2019**




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 410]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن