واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: همراز و همنشين
سه تابلو از نقاشي هاي شهيد دكتر مصطفي چمران كه اكنون در موزه شهيد چمران ، دهلاويه، مشهد آن بزرگوار نگهداري مي شود.
اشاره : در تيرماه 1356 به هنگام خاكسپاري دكتر شريعتي، شهيد چمران با ايرادسخناني عنوان «مرثيه» ياد معلم شهيد انقلاب را زنده نگاه داشت.
***
اي علي! هميشه فكر ميكردم كه تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم كه اكنون من بر تو مرثيه مي خوانم !
اي علي! من آمدهام كه بر حال زار خود گريه كنم، زيرا تو بزرگتر از آني كه به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي!...خوش داشتم كه وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نيِ وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابلاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي.ميخواستم كه غمهاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اكسير صفت» غمهاي كثيفم را به زيبايي مبدّل كني و سوز وگداز دلم را تسكين بخشي.
ميخواستم كه پردههاي جديدي از ظلم وستم را كه بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) ميگذرد، بر تو نشان دهم و كينهها و حقهها و تهمتها و دسيسهبازيهاي كثيفي را كه از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افكنده است بنمايانم.
اي علي! تو را وقتي شناختم كه كوير تو را شكافتم و در اعماق قلب و روحت شنا كردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها ميديدم و حتي از احساسات و افكار خود خجل بودم و گاهگاهي از غيرطبيعي بودن خود شرم ميكردم؛ اما هنگامي كه با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به در آمدم و با تو همراز و همنشين شدم.
اي علي! تو مرا به خويشتن آشنا كردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نميدانستم. تو دريچهاي به سوي من باز كردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتيها و زيباييهاي آن را به من نشان دادي.
اي علي! شايد تعجب كني اگر بگويم كه همين هفته گذشته كه به محور جنگ «بنت جبيل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي مقدم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط يك كتاب با خودم بردم و آن «كوير» تو بود؛ كوير كه يك عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها ميبرد و ازليّت و ابديّت را متصل ميكرد؛ كويري كه در آن نداي عدم را ميشنيدم، از فشار وجود ميآرميدم، به ملكوت آسمانها پرواز ميكردم و در دنياي تنهايي به درجه وحدت ميرسيدم؛ كويري كه گوهر وجود مرا، لخت و عريان، در برابر آفتاب سوزان حقيقت قرار داده، ميگداخت و همه ناخالصيها را دود و خاكستر ميكرد و مرا در قربانگاه عشق، فداي پروردگار عالم مينمود...
اي علي! همراه تو به كوير ميروم؛ كوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در طوفانهاي سهمگين تاريخ كه امواج ظلم و ستم، در درياي بيانتهاي محروميت و شكنجه، بر پيكر كشتي شكسته حيات وجود ما ميتازد.
اي علي! همراه تو به حج ميروم؛ در ميان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو ميشوم، اندامم ميلرزد و خدا را از دريچه چشم تو ميبينم و همراه روح بلند تو به پرواز در ميآيم.
اي علي! همراه تو به قلب تاريخ فرو ميروم، راه و رسم عشق بازي را ميآموزم و به علي بزرگ آنقدر عشق ميورزم كه از سر تا به پا ميسوزم...
اي علي! همراه تو به ديدار اتاق كوچك فاطمه ميروم؛ اتاقي كه با همه كوچكياش، از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است؛ اتاقي كه يك در به مسجدالنبي دارد و پيغمبر بزرگ(ص)، آن را با نبوّت خود مبارك كرده است، اتاق كوچكي كه علي(ع)، فاطمه(س)، زينب(س)، حسن(ع) و حسين(ع) را يكجا در خود جمع نموده است؛ اتاق كوچكي كه مظهر عشق، فداكاري، ايمان، استقامت و شهادت است.
راستي چقدر دلانگيز است آنجا كه فاطمه كوچك را نشان ميدهي كه صورت خاكآلود پدر بزرگوارش را با دستهاي بسيار كوچكش نوازش ميدهد و زير بغل او را كه بيهوش بر زمين افتاده است، ميگيرد و بلند ميكند!
اي علي! تو «ابوذر غفاري» را به من شناساندي، مبارزات بيامانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت، صراحت، پاكي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنيناراده را چه زيبا تصوير كردي، وقتي كه استخوانپارهاي را به دست گرفته، بر فرق «كعب» ميكوبد و خون به راه مياندازد! من فرياد ضجهآساي ابوذر را از حلقوم تو ميشنوم و در برق چشمانت، خشم او را ميبينم، در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مييابم كه ابوذر قهرمان، بر شنهاي داغ افتاده، در تنهايي و فقر جان ميدهد ... .
اي علي! تو در دنياي معاصر، با شيطانها و طاغوتها به جنگ پرداختي، با زر و زور و تزوير درافتادي؛ با دشمني غربزدگان، با تحريف تاريخ، با خدعه علم، با جادوگري هنر روبرو شدي، همه آنها عليه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ايمان و روح، بر آنها چيره شدي، با تكيه به ايمان به خدا و صبر و تحمل دريا و ايستادگي كوه و برندگي شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزوير» برخاستي و همه را به زانو در آوردي.
اي علي! دينداران متعصب و جاهل، تو را به حربه تكفير كوفتند و از هيچ دشمني و تهمت فروگذار نكردند و غربزدگان نيز كه خود را به دروغ، «روشنفكر» ميناميدند، تو را به تهمت ارتجاع كوبيدند و اهانتها كردند. رژيم شاه نيز كه نميتوانست وجود تو را تحمل كند و روشنگري تو را مخالف مصالح خود ميديد، تو را به زنجير كشيد و بالاخره... «شهيد» كرد.
چهارشنبه 29 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 151]