تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833828433
جشنواره 61 كن در نگاه آخر ريزش ديوارهاي جدايي
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: جشنواره 61 كن در نگاه آخر ريزش ديوارهاي جدايي
جام جم آنلاين: درباره «كلاس» برنده نخل طلاي كن: كارگردانش وقتي كارگرداني شيفته ملودرام باشد و بتش را وينسنت مينهلي يكي از استادان اين سبك اعلام كند، طبيعي است كه در كارنامه حرفهاي خود هر چقدر هم كه كوتاه باشد بايد دنبال چه قصهها و داستانهايي بگرديم؛ روايتهايي كه به دليل كاربرد و ذات ملودرام يا شيفتهمان ميكند يا دلزده.
لورانت كانته همان شيفته ملودرام و مينهلي است؛ يك فيلمساز 48 ساله متعلق به نسل سوم سينماي فرانسه كه در كارنامه حرفهاي خود با 4 فيلم روبهرو هستيم كه اولي مربوط به سال 1999 (منابع انساني) است و آخري آن همين فيلم برنده نخل طلاي كن شصت و يكم است به نام «كلاس» (نام ديگر فيلم «ميان ديوارها»ست).
دوره سياهمشق كردنهاي او مربوط به سالهاي 1988 تا 10 سال بعد از آن است كه كانته در اين يك دهه همه كار كرده؛ فيلمبرداري 16 ميليمتري، نويسندگي، ساخت فيلم كوتاه مستند و ... .
فيلم پرسروصداي او حداقل از اين نظر كه او را مشهور كرد و جايزه سزار را برايش به ارمغان آورد يعني منابع انساني چيزي حدود چندين سال او را جلو انداخت. در آستانه هزاره سوم، كانته با اين فيلم سراسر جهان را گشت و خود را مطرح كرد براي اينكه با ساخت كار تازه عنوان متوسط را از خود دور كند.
به هر حال استمرار موفقيت، كليديترين آيتم براي كارگرداني است كه تازه مطرح شده؛ اما كار دوم او كه سال 2001 اكران شد بدجوري توي ذوق زد. به هر حال شباهتهاي زيرساختي فيلم دوم او به نام «وقت استراحت» با كار اولش يعني منابع انساني قابل انكار نبود. در منابع انساني با چالشهاي پدر و پسر روبهرو هستيم؛ چالشهايي كه در تمام فرهنگها، جوامع، سلايق و در تمام دنيا رايج و قابل درك است، اما منابع انساني آنچنان زيرساخت پخته و پرداختشدهاي از اين درگيريها و تفكرهاي خاص داشت كه باعث ميشد دنبال نكردن قصه از سوي تماشاگر غيرممكن باشد.
آنجا كه پدر كارگر كه با تكيه بر شور و تلاش خود تمام عمر را به كار و مبارزه با مشكلات زندگي گذرانده بود با پسرش كه حالا يك مدير ارشد كارخانه محسوب ميشود به خاطر تفاوت شگرف علايق در بيفتد؛ اما آنچه در كار دوم لورانت كانته و 2 سال بعد از منابع انساني شاهد هستيم، اگر چه همان سيگنالهاي اجتماعي را در خود دارد، ولي در رها كردن آنها ناتوان است.
فيلم قصه بيرحمانهاي ميتواند داشته باشد. هر جا كه شغل پدر محترم و محبوب خانواده به باد فنا ميرود طبيعي است كه قصه بيرحمانه ميشود و تمام همت تماشاگران مصروف اين ميشود كه با پدر همذاتپنداري كنند تا او بتواند به ثبات برسد و با به دست آوردن جايگاه واقعياش، خانه امنشان را پرنور نگه دارد، كاري كه كانته در فيلم دومش وقت استراحت اصلا انجام نميدهد. پدر كه شغلش را از دست داده به خانواده چيزي نميگويد. از مرز رد ميشود به كشور همسايه ميرود و در سوئيس هم اگر چه نه به ظاهر، اما در واقع يك علاف واقعي است.
كار سوم كانته را نديدهام؛ اما اين فيلم به «سمت جنوب» نام دارد و حال و هوايي حرفهاي بر كستينگ آن وجود دارد و چرا؟ نگاهي به اين نامها بيندازيد؛ كارن يانگ و شارلوت راسپلينگ (او را با فيلم «نگهبان شب» به ياد بياوريد). فيلم سوم او هم به استناد معرفينامههاي فيلم اگر چه در جشنوارهها چرخيده، اما جايزهاي راستكي نگرفته و اكران مناسبي هم نداشته است.
ميماند اين فيلم آخرش يعني كلاس كه در جا 2 ويژگي خاص دارد؛ يكي اين كه داستانش واقعي است و دوم نوولنويس اين زندگينامه، خودش نقش فرانسيس يعني همان معلم فيلم را بازي كرده است. نوول فرانسوا بگودو آنقدر در اين دو ساله مشهور شده بود كه ساختن فيلمي از آن قابل اعتنا باشد، اما بايد تا 15 اكتبر امسال يعني تا چهارشنبه 24 مهر صبر كنيم تا فيلم كلاس به اكران اروپايي و شايد هم تور آمريكايياش برسد.
با اين حال آنچه از مقدار كم فيلم كه ديدهام و قابل ذكر است به تفاوت حضور كاراكتر و گيرايي كارشان مرتبط است نسبت به كارهاي قبلي كانته. در فيلمهاي قبلي او يك يا 2كاراكتر نبض قضايا را در دست داشتند و در نهايت كليد مال يك نفر بود، اما در فيلم كلاس اگر چه كاراكتر معلم يك ليدر شيپ به معناي خاص است، اما بدون توجه و ياري حداقل 30نفر او يك هيچكاره باقيميماند. بچههاي كلاس او در تعامل با معلمشان است كه او را در موقعيت يك ليدر شيپ واقعي قرار ميدهند؛ تعاملي كه با جنگ اعصاب و خون جگر حاصل شده است.
داستان كلاس درباره درس و نبوغ ذاتي و دانش و مهارت بچههاي يك مدرسه نيست. قرار نيست فرانسيس با ارائه مدلهاي مطالعه درسي بچههاي درسخوان و مودب كلاسش را قهرمان قهرمانان در آزمونهاي بينالمللي المپيادي كند. در كلاس او بچهها صبحها با ماشين آخرين مدل به همراه دايه و راننده به مدرسه نميآيند. اصلا همين كه يكي از آنها بدون زخم و جراحت توانسته باشد در فرداي روز تحصيلياش پا به مدرسه بگذارد بايد جشن گرفت.
بچههاي مدرسه فرانسيس، پسراني هستند كه معناي خشونت را ميدانند، نه براي كسي احترام قائلند و نه از كسي ميخواهند كه به آنها كار داشته باشد. گريز از اجتماع، فرار از هر چه كه روي ترحم دارد و نفرت از آدمها تنها چيزهايي هستند كه در كله بچههاي فرانسيس در مقام معلم آنها جاي گرفته است. او ميداند كه بايد اين ذهنيتها را پاك كند و اين كار يكشبه ميسر نيست.
كلاس لورانت كانته يك فيلم واقعگرا و داستانش نيز واقعي است. پس پيشينه كانته به عنوان يك وفادار به سنتهاي سينماي رئال و در مواقعي كم و بيش زياد به سينماي ناتورال ايتاليا و فرانسه به او كمك شاياني كرده كه داستانش با وجود طولاني بودن از اين خط سير بيرون نرود و در آخر يكدستياش را حفظ كند.
پرداخت رئاليستيك كانته در فيلم عالي است و ميتوان اين اثر را هنرمندانه توصيف كرد و در آخر اين كه كن بار ديگر وظيفهاي انجام داده كه همواره خود را در قبالش مسوول و متعهد ميدانسته و آن هم كشف استعدادها و معرفي آنها به سينماي جهان و شيفتگان آنهاست. 2 كار قبلي كانته بويژه منابع انسانياش او را مستعد معرفي كرده است. اميدواريم كلاس بسيار فراتر از آن باشد.
دوران خوشخوابي به آخر رسيد!؟
حالا كه ديگر حتي از ناني مورتي هم خبري نيست و برناردو برتولوچي و تورناتوره مدتهاست فقيد شدهاند، سينماي ايتاليا به جاي آنها يكي دو تا برگ برنده فعلا رو كرده تا بعدها چه پيش آيد و چه در نظر افتد.
ماتيو گارونه (متولد 1968) و پائولو سورنتينو (متولد 1970) فعلا گل سرسبد سينماي ايتاليا معرفي شدهاند و اين در حالي است كه هيچ وقت بردن جايزهاي از كن، ونيز و حتي تصاحب مجسمه طلايي اسكار تضميني روي دور ماندن و مهمتر از آن تثبيت يك كارگردان نيست. اگر غير از اين بود، اسطوره اسطورهها يعني كلينت ايستوود نازنين در 77 سالگي شال و كلاه نميكرد و « »changeling(معاوضه) را به كن 61 نميآورد.
اگر گارونه و سورنتينو سال بعد در كن حضور فعال داشتند و فيلمهايشان پرسروصدا بود، آنگاه ميتوان اميدوارانه به حضور آنها دل بست. اما آنچه از سينماي ايتاليا و سهم سينماي جهان برميآيد، فعلا آنها را ميتوان بيمار محتضري دانست كه در بدترين شرايط به ناگاه علائم حياتياش سيگنالزده و در اين احوال است كه ميگويند بيمار بايد بيشتر تحت مراقبت باشد و يكي از مهمترين و معتبرترين مراقبتها همين جشنواره كن و گل كردن سينماي ايتاليا در آن است، سينمايي كه حداقل 10 تا 15 سالي است كه نفسهايش به شماره افتاده بود.
اما ماتيو گارونه در آستانه 40 سالگي حدود 12سال است كه درصدد بود نامش و نوع نگاهش به سينما را در ميان اهالي سينما و تماشاگران به تثبيت برساند. او در 1998 با فيلم كميك «مهمانها» در جشنواره ونيز بسيار تحويل گرفته شد و ناني مورتي او را آينده سينماي ايتاليا ناميد.
در ادامه او فيلم «تابستان رمي» را 2 سال بعد ساخت، اما بهترين كارش را به نام «تاكسيدرميست» در سال 2002 به اكران رساند. فيلمي كه دست بر قضا در كن پنجاه و پنجم بشدت از سوي منتقدان مورد تقدير قرار گرفت. «نخستين عشق» در سال 2004 و همين فيلم «گومورا» آخرين كارهاي او هستند با ذكر اين نكته كه گارونه در سال 2006 در فيلم «تمساح» ناني مورتي ايفاي نقش كرد و هم بازياش در اين فيلم كسي نبود جز «سورنتينو»؛ كارگردان جواني كه ديگر موفقيت سينماي ايتاليا را در كن 61 با فيلم «ستاره»رقم زد. اگر چه او به مانند «گارونه» كارش را با دستياري فيلمبرداري آغاز نكرد و از ابتدا به نوشتن پرداخت و تجربيات خود را با حضور در تلويزيون بيشتر كرد.
شروع كار او و مطرح شدن نامش البته ديرتر از گارونه اتفاق افتاد. سورنتينو در سال 2001 دوفيلم كاركرد و در سينماي ايتاليا به عنوان استعدادي ناب معرفي شد. كارهاي او در اين سال شامل يك فيلم 15 دقيقهاي به نام «شب طولاني» و يك كمديدرام بلند به نام «زيادي» است و جالب اينجاست كه هم گارونه و هم سورنتينو هر 2 با ارائه كارهاي كمدي در ابتداي حضورشان در سينماي ايتاليا درخشيدند.
سورنتينو تا قبل از همكاري با «ناني مورتي» و حضور در فيلم «تمساح» در سال 2006، فيلمهاي «محصول عشق» (2004) و شنبه، يكشنبه، دوشنبه (2005) را ساخته بود. «دوستان خانوادگي» محصول 2006 آخرين كار او قبل از «ستاره» است. با ذكر اين نكته كه سورنتينو، كمي تا قسمتي بيشتر از دوست و همكار صميمياش گارونه، در كن حضور داشته و حتي براي «محصول عشق» و «دوستان خانوادگي» از شانسهاي پر اميد كسب نخل طلاي كن در دورههاي پنجاه و هشتم و پنجاه و نهم بود.
اما فيلمهاي اين 2 نفر در كن 61 اگر چه از ابتدا از سوي منتقدان و تقريبا تماشاگران از شانسهاي دوم و سوم نخل طلا محسوب ميشدند اما سرانجام ماتئوگارونه براي درام جنايي مافيايياش يعني «گومورا» برنده جايزه بزرگ هيات داوران شد و «پائولو سورنتينو» نيز به جايزه هيات داوران رسيد (جايزه بزرگ يا ويژه همانطور كه از اسمش برميآيد جايزه اصلي هيات داوران جشنواره كن و جايزهاي رسمي است).
بايد تا كن 62 (در مي سال آينده) صبر كنيم و آثار خوب ديگري را از اين 2 كارگردان سينماي ايتاليا ببينيم. سالي كه ميتواند براي آنها سال سرنوشت و تثبيت باشد و همچنين زنده شدن يادهاي خوش گذشته.
فعلا نوبت متوسطهاست
اول ژوئن 2008 است و اگرچه يك هفته پيش سينماي فرانسه از سوي لورانت كانته توانسته باز هم نخل طلا را نزد صاحبخانه نگه دارد؛ اما كيست كه نداند اين نخل طلا مانند آبي است كه به صورت يك مرده خورده كه نه حالش را بهتر ميكند و نه بدتر. سينماي جهان ديگر سالهاست به جلو راندن را بدون فرانسويها باور كرده و هيچ خبري هم از مسيو و مادامها نيست.
اما ميشود كمي خوشبينانه هم به قضيه نگريست. اگر چه اين نگاه ميتواند اميدواركننده باشد، ليكن دميده شدن روحي در كالبد سينماي فرانسه با اما و اگرها ممكن نيست. جايي كه آلون دلون اسطوره سينماي فرانسه 10 سال پيش در كن پنجاه و يكم اعلام كرد: خود ما حرفهايها بايد روحي پر از طراوت و شادابي به سينماي مليمان بدميم و اين كار از هيچ كس ديگري بر نميآيد... معلوم بود كار سختتر از اين حرفهاست. با اين حال، تاريخ نشان داده هر وقت فرانسوي جماعت به نخل طلا رسيده، اوضاع روبه بهبود نرفته است.
نخل طلاي اول آنها كه به مدد كلود للوش به دست آمد، هنگامي بود كه اوضاع روبهراه بود، اما خود للوش هم در سالهاي بعدتر بيكار ننشست. او پس از دريافت نخل طلا و از سال بعدش تا پايان هزاره دوم تقريبا 27 فيلم ساخت كه تمامي آنها در آمريكا اكران داشتهاند.اما حقيقت اينجاست كه 17 فيلم از اين آثار در سالهاي 1967 تا 1979 ساخته شدهاند و 10 تاي باقيمانده مربوط ميشود به سالهاي 1984 تا 2000 و از اين 10 تا غير از بينوايان (1995)، مردان، زنان، دستور عمل (1996) بقيه كارهايي سطحي هستند.
فيلم «و حالا خانمها و آقايان» (2002) نيز فيلمي نبود كه دوستداران او را اميدوار كند. داستاني درباره يك تبهكار انگليسي (با بازي جرمي آيرونز) كه براي فراموش كردن گذشته تصميم ميگيرد با قايق به سفر دور دنيا برود. به هر روي، دوران طلايي كلود للوش محصول رونق سينماي فرانسه و موج نوي آن بود، اما اوضاع براي برنده نخل طلاي دوم جور ديگري است.
موريس پيالا تا ساختن زير آفتاب شيطان (1987) 3 فيلم ساخته بود به نامهاي لولو (1980)، به عشقهاي ما (1983) و پليس (1985) كه هر سه به نوعي داستان زندگي زنان بود. در زير آفتاب شيطان او نيز نقش زن بسيار پررنگ است و اين روند حتي در ون گوگ (1991) قابل مشاهده است.
با اين حال، نه سينماي فرانسه با فيلمهاي پيش از نخل طلاي او به صدر رسيده بود و نه با فيلمهاي بعدياش. به نحوي كه اصلا موريس پيالا محو شد. هرچند حضور يكي دو ستاره در فيلمهاي پيالا و قدرت رهبري او در بلوغ حرفهاي اين بازيگران بويژه ژرار دوپارديو قابل انكار نيست.
دوپارديو اول بار در فيلم لولو محصول 1980 براي پيالا بازي كرد و اين روند را در فيلم پليس حدود 5 سال بعد نيز ادامه داد تا اين كه در 1987 نيز در نقش اصلي فيلم زير آفتاب شيطان در كاراكتر كشيش سادهدل ظاهر شد.
روندي كه كلود للوش براي سالهاي سال انجام ميداد و از بازيگران به اصطلاح خودش استفاده ميكرد و اسامي بلندآوازهاي مانند ميشل پيكولي، شارلوت رمبلينگ، ژان لويي ترينتينان از آن جملهاند.
بين فاصله پيالا تا كانته، بجز لوك بسون، چندتايي ديگر هم معرفي شدند و زود فيد گشتند و حالا بايد ديد تاريخ تكرار ميشود و كانته هم محو ميشود يا در خوشبينانهترين حالت مانند پيالا و للوش ميماند و به صرف حضور دل خوش ميكند. اين دلخوشي براي پيالا 3 تا 4 سال و البته براي كلود للوش كه قابل مقايسه با اين دو نيست، بيش از يك دهه ادامه يافت. آنچه معلوم است در سينماي فرانسه فعلا متوسطها حضور دارند و حتي همين تعداد گويا براي آنها ايدهآل است.
چگونه نخل طلا در خانه ماند
سينماي فرانسه در سالهاي 1960 تا اواسط 1970 در عرش سير ميكرد. موج نوييها جولان ميدادند و هر منتقدي حتي در ينگه دنيا ميتوانست سرضرب نام 5 غول سينماي فرانسه را بشمارد. پس از مطرحشدن امثال ژان لوك گدار و فرانسوا تروفو؛ كلود للوش با كسب نخل طلاي كن در سال 1966 و همچنين دريافت اسكار همانسال به خاطر فيلم «يك مرد، يك زن» ديگر كارگردان فرانسوي بود كه در آستانه 30 سالگي از سوي فرانسويها به عنوان استعداد ناب و جديد سينما به همگان معرفي شد.
21 سال بعد وقتي موريس پيالا توانست بار ديگر نخل طلا را نزد صاحبخانه نگه دارد؛ اما اوضاع ديگر مانند سال 1966 و چند سال پس از آن نبود. سينماي فرانسه به خواب رفته بود و نسل جديد بازيگران در همان ابتداي بلوغ حرفهايشان به آمريكا كوچ كرده بودند. كساني به سردمداري ايزابل آجاني و يكي دو سال بعد به رهبري ژان رنو. حتي فرانسويهاي فيلمساز كه دو سه سالي بود گل كرده بودند رهسپار هاليوود شدند و تعدادي نيز از جمله لوك بسون با سلام و صلوات و دعوتنامه عزم رفتن كردند.
در هر صورت موريس پيالا و نخل طلايش براي فيلم «زير آفتاب شيطان» يك اعاده حيثيت چند هفتهاي براي سينماي فرانسه به حساب ميآمد. حالا 20 سال ديگر گذشته و اين بار يك فرانسوي ديگر به نام لورانت كانته نخل طلاي كن را در خانه نگه داشته و اين در حالي است كه از دفن سينماي فرانسه سالها گذشته است.
نه از آن جذابيتها و آقايي كردنهاي موج نوييها در دهه 1960 خبري هست كه كلوش توانسته بود براي اولينبار فرانسويها را صاحب نخل طلا كند و نه از دهه 1980 خبري بود كه در آن ايام نخل طلاي پيالا را بر سر و صورت هر منتقدي ميكوبيدند تا ثابت كنند نهتنها سينماي فرانسه در كما نيست كه بسيار سرحال و قبراق با لپهاي گلانداخته هنوز هم در سينماي جهان سري ميان سرها دارد.
فريبا نيكنژاد
چهارشنبه 29 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 432]
-
گوناگون
پربازدیدترینها