واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: عاشق همسرم شدم و با عشق ازدواج کردم. 23 سالام بود و ایشان هم نوه دایی پدرم است. خانهشان در «تهراننو» بود و من ایشان را یکبار... گپی با جمشید مشایخی بازیگر محبوب تئاتر، سینما و تلویزیونزخم اثنیعشر، برداشتن قسمتی از روده، شکستگی لگن و آسیبدیدگی چشم راست باعث شد تا جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون مدتی کم کار شود، اما یک استراحت نسبتا طولانی حال او را بهتر کرده است، حال کسی را که بازیهای بهیادماندنیاش در تاریخ سینما برای همیشه میماند و پاک نمیشود. با جمشید مشایخی که چندی پیش هم در فیلم سیزده 59 به کارگردانی سامان سالور بازی داشته درباره روزهای سخت بیماریاش گفتگویی کردهایم که میخوانید.... ضعف جسمانی و بیماریها عاملی بود که باعث شد شما در چند سال گذشته کمکار باشید. چرا؟ این بیماریها از کجا آمد و شدت گرفت؟بله... وضع جسمیام به خاطر سن و کار زیاد تعریف چندانی نداشت. به خاطر کار، بارها قرار ملاقات با پزشکام به هم خورد و نتوانستم به موقع درمان را کامل کنم و این مسایل پیش آمد. یعنی حجم کار اجازه پیگیری وضعیت جسمیتان را نمیداد؟هم کار و هم نقطه ضعفی که من دارم ... چه نقطه ضعفی؟خیلی وقتها «نه» نمیتوانم بگویم. مثلا یکبار تازه جراحی کرده بودم، وقت دکتر داشتم و همزمان با آن برای جشن فارغالتحصیلی دانشجویان عکاسی دانشگاه آزاد هم دعوت شدم اما نتوانستم به بچهها «نه» بگویم و در مراسم شرکت نکنم و به همین خاطر شرکت کردم و بعد ازآن ناراحتیهایی برای من پیش آمد. قضیه اصلی چه بود؟ چه مشکلی داشتید؟چند سالی بود که مدام در ناحیه شکمام دردهای آزاردهندهای داشتم. پس از آزمایش و آندوسکوپی گفتند دو بخش اثنیعشرم که قبلا زخم بوده است، دوباره باز شده است و درد از آنها ناشی میشود. داروهای مختلفی دادند که هیچ کدام اثر نکرد. شبی در منزل مهمان داشتیم. درد خیلی شدیدی در شکمام احساس کردم و دیگر هیچ چیز نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم روی تخت بیمارستان بودم و عمل انجام شده بود! اصلا یادم نیست که چهطور مرا به بیمارستان رساندند و چه اتفاقاتی افتاد. از فرط درد بیهوش شده بودم. پزشکها گفتند چسبندگی روده بوده و 35 سانتیمتر از رودهام را برداشتند. عمل سنگینی بود و مجبور شدم مدتها در خانه بمانم. با این استراحت طولانی و گذراندن دوران نقاهت، الان وضع جسمیتان کاملا بهبود یافته؟باید استراحت میکردم اما موضوع این است که مشکل من تنها جراحی نبود. منظورتان مسایل بعد از جراحی است؟نه، مشکلات دیگری پیش آمد! برای سلامتتان؟بله! چشم راستم هم دچار مشکل شده. چه مشکلی؟دقیقا نمیدانم! پزشکها اصطلاحات علمی خاصی را میگفتند که من سر در نمیآوردم و نمیفهمیدم مشکلام چیست. تنها گفتند اگر چند ماه یکبار آمپولی را که معین کردهاند نزنم، بینایی چشمام را از دست میدهم. من هم به حرف آنها گوش دادم اما گاهی افرادی مثل ما در موقعیتهایی قرار میگیرند که ناچارند کارهایی را انجام دهند که برایشان خوب نیست و با این وجود انجام میدهند. حتما بهخاطر کار یا شرکت در مراسمی از تزریق آمپولی که گفتید سر باز زدید؟نه، یک اتفاق دیگری افتاد... در همان ایام من در مراسمی حاضر شدم و یک ساعت ایستادم و با مردم عکس گرفتم. تعداد این عکسها را شمردم، 250 بار فلاش به چشمانام خورد. چشمان سالم هم اگر در یک ساعت این تعداد نور را تحمل کند آسیب میبیند، چه رسد به چشمان بیمار من. این موضوع باز هم موجب ناراحتی من شد. روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتهاید... حتی یادم هست خبر رسید هنگام فیلمبرداری زمین خوردید و... بله، دو سال پیش موقع فیلمبرداری زمین خوردم و لگنام شکست. مدتها درگیر آن بودم و خانهنشین شدم. مقاومت در برابر این همه بیماری، سخت است و مشکلات زیادی دارد. این روزها را چهطور میگذراندید؟همینطور است. شما هر بیماریای که بگویید من گرفتهام. پس از آنکه 35 سانتیمتراز رودهام را از دست دادم، تا چیزی میخوردم باید به دستشویی میرفتم. به خاطر شکستگی لگن هم نمیتوانستم از توالت ایرانی استفاده کنم. زمانی که در خانه بودم مشکلی نبود اما در زمان فیلمبرداری شرایط خیلی مشکل میشد و کار گروه را سخت میکرد. من هم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم با امکانات موجود خودم را سازگار کنم. خیلیها میگویند تو چرا این چیزها را مثل جوانها نمیگویی تا سر صحنه همه چیز را برایت حاضر کنند اما من نمیتوانم. من اگر به خانه میرفتم و پدر و مادرم غذا خورده بودند و من نه، میگفتم خوردهام. اخلاقام است و کاری نمیتوانم بکنم. پررو نبودم. بعد از شکستگی لگن که دیگر اتفاقی برایتان نیفتاد؟در سریال «بوی گلهای وحشی» من بیشتر اوقات ایستاده بودم و به همین دلیل دچار «فتخ» شدم. چندی بعد در خانه انگشت شست دستام دچار آسیب شد و تاندوناش پاره شد. 2 ساعت طول کشید تا جراحی کردند و آتل بستند. پزشک گفت که چهل روز دستام باید در آتل باشد ولی نمیشد. ما اول و آخر سکانسها را قبل از این اتفاق گرفته بودیم و باقی کار مانده بود. بعد از سه روز آتل را باز کردم تا کار دچار مشکل نشود. کار اشتباهی بود و باعث شد تا آن انگشتام آسیب ببیند و دیگر کار نکند. عجب! شنیدناش هم خیلی ناراحتکننده است!بله... بگذریم. حالا خدا را شکر بهترم. امیدوارم همیشه خوب باشد. میخواهم کمی هم از تئاتر و سینما بگویید. شما هم از تئاتر به سینما آمدید؛ درست است؟بله، فیلمهای سینمایی خیلی قدیمی را که ببینید، همه بازیگران تئاتر هستند که بازی میکنند. وقتی که در ایران سینما به راه افتاد، هنرمندان تئاتر بودند که وارد عرصه سینما شدند. در دنیا ما مدرسهای نداریم که بازیگری سینما را آموزش دهد. اصول بازیگری در تئاتر است. من سال 36 وارد اداره هنرهای دراماتیک شدم و دو سال بعد وارد کار شدم. کارهای زیادی با مرحوم علی حاتمی دارید که همه از آثار ماندگار سینما و تلویزیون هستند. چهطور با علی حاتمی آشنا شدید؟علی حاتمی نمایشنامه مینوشت و برای پیدا کردن کارگردانی که آن را کار کند به اداره تئاتر میآمد. من با او آنجا آشنا شدم. این آشنایی ادامه پیدا کرد تا او و مهرداد فخیمی یک شرکت راه انداختند و فیلمهای تبلیغاتی میساختند. روزی من و «حسین کسبیان» را دعوت کرد و گفت که میخواهم فیلمی بسازم. تا آن روز فیلمی نساخته بود. آن فیلم اصلا ساخته نشد. بعد «حسن کچل» را ساخت و بعد از آن «طوقی». یکی از نقشهای اصلی آن فیلم را به من داد. من با تهیهکننده به توافق نرسیدم و کار نکردم. «علی» از من ناراحت شد و با من قهر کرد. این قهر تا سال 52 که میخواست شش داستان مولوی را بسازد، ادامه داشت. آشتی کردیم و آن کار ساخته شد. و این همکاری و آشتیکنان تا سالها ادامه یافت؟درست است. سال 53 سریال «سلطان صاحبقران» را کار کردیم که من نقش ناصرالدین شاه را داشتم، ناصر ملکمطیعی، امیرکبیر را بازی کرد و پرویز فنیزاده، ملیجک را. سال 54 «سوته دلان» را کار کردیم و از سال 58، «هزاردستان» آغاز شد و سال 64 پایان یافت. در این بین 9 ماه وقفه ایجاد شد که در آن مدت «کمالالملک» را ساخت. برای «دلشدگان» هم من گریم شدم اما قضایایی پیش آمد که بازی من در آن فیلم منتفی شد. نقش مرا «فرامرز صدیقی» بازی کرد. با مرحوم حاتمی در «جهانپهلوان تختی» هم همکاری داشتید؟بله، «علی» سالها در فکر ساختن فیلمی درباره تختی بود و قرار بود من هم در آن بازی کنم. من به او پیشنهاد کردم که این فیلم را نسازد. برای اینکه خیلیها از جمله خود من، تختی را از نزدیک دیدهاند و بیان واقعیتهای زندگی او دشوار است. به او گفتم درباره مرگ تختی حرف و حدیثهای زیادی است و تو هم نمیتوانی در فیلمات دروغ بگویی و نمایش دادن آن سخت است. با «عطاالله بهمنش» هم در این مورد صحبت کرده بود. بعد از 48 ساعت آمد و گفت که پایان فیلم اینگونه است: «تختی با دوبنده سیاه و تختی با دوبنده سفید با هم کشتی میگیرند و تختی با دوبنده سیاه، با ضربه فنی، پیروز میشود.» من او را بوسیدم و گفتم که عالی است. «علی» اعتقادات خاصی داشت و بعدها که سرطان گرفت شنیدم که جایی گفته است که این روح تختی بود که مرا به این روز انداخت! رابطهتان با مردم و جوانها چهطور است؟ به کارگردانان جوان اعتماد میکنید؟من با کارگردانان جوان زیادی کار کردهام و به هیچ کدام آنها نگفتم وقتی فیلم اولتان را دیدم، تصمیم میگیرم که در فیلم بعدیتان بازی کنم یا نه. آنها جواناند و باید کارشان را از جایی شروع کنند. اگر ما به آنها اعتماد نکنیم و کمکشان نکنیم، هیچگاه به موفقیت نمیرسند؛ مثلا فیلم «پدربزرگ» مجید قاریزاده در جشنواره پیونگیانگ جایزه گرفت. ادعایی ندارم و هرچه دارم از مردم است. اگر روزی به من بگویند که نمیتوانم در عرصه هنر کار کنم، به هیچ وجه ناراحت نمیشوم. بعد از این همه سال و تجربه مهمترین مساله زندگی جمشید مشایخی چیست؟مردم! مگر ما برای که کار میکنیم جز مردم؟ اهل شکایت نیستمشما هر بیماریای که بگویید من گرفتهام. پس از آنکه 35 سانتیمتراز رودهام را از دست دادم، تا چیزی میخوردم باید دستشویی میرفتم. به خاطر شکستگی لگن هم نمیتوانستم از توالت ایرانی استفاده کنم. خیلیها میگویند تو چرا این چیزها را مثل جوانها نمیگویی تا سر صحنه همه چیز را برایت حاضر کنند اما من نمیتوانم. یک زندگی عاشقانهمن عاشق همسرم شدم و با عشق ازدواج کردم. 23 سالام بود و ایشان هم نوه دایی پدرم است. خانهشان در «تهراننو» بود و من ایشان را یکبار که برای عیادت از مادرشان رفته بودیم، دیدم. مادرشان را خیلی دوست داشتم و بر بالین او بود که عاشق شدم اما بدبختیهایی کشیدم تا «گیتی» همسر من شد!پدرش میگفت که من 245 تومان حقوقام است و نمیتوانم یک زندگی را اداره کنم اما پدر من قول داد که تا زمانی که من وضع بهتری پیدا کنم، اجازه دهد تا در خانه او زندگی کنیم. باز هم خانواده او بهانه میآوردند و هرچه گفتند، من قبول کردم. من به هر جایگاه و مقامی که رسیدهام، 95 درصدش به خاطر وجود «گیتی» است. گاهی اوقات که من نمایشنامهها را به خانه میآوردم تا نقشام را حفظ کنم، «گیتی» پیش من مینشست و از روی متن، صحبتهای نقشهای دیگر را میخواند تا من راه بیفتم. هیچ وقت با من مخالفت نمیکرد و گله و شکایتی نداشت. بیشتر زمانهایی که من نبودم، از مادرش میخواست پیش آنها بیاید تا دست تنها نباشد. «گیتی» نه تنها سد راه من نشد، بلکه اصلیترین مشوق من بود. او میدانست که کار بازیگری سختیهایی دارد و با دانستن همه آنها حاضر شد با من ازدواج کند. هیچگاه هم از این مشکلات شکوهای نکرد و در زندگی چیزی کم نگذاشت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 776]