تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن بدارد با من دشمنى نمى كند و اگر هم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820932316




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

.::فریدون مشیری.::.


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: Monica29-01-2007, 07:26 PMفريدون مشيری Fereydoon Moshiri http://www.fereydoonmoshiri.org/images/fmpcbio.jpg زندگی نامه : (۱۳۷۹ - ۱۳۰۵) فريدون مشيری در سی‌ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي‌رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت. به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگي‌هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكي‌ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقه‌مند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر مي‌گفته و نجم تخلص مي‌كرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است. مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي‌كرد . مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينه‌هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي‌پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سال‌هاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت . فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند. مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست : چرا كشور ما شده زيردست چرا رشته ملك از هم گسست چرا هر كه آيد ز بيگانگان پي قتل ايران ببندد ميان چرا جان ايرانيان شد عزيز چرا بر ندارد كسي تيغ تيز برانيد دشمن ز ايران زمين كه دنيا بود حلقه، ايران نگين چو از خاتمي اين نگين كم شود همه ديده‌ها پر ز شبنم شود انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه مي‌گويد: ” چهارپاره‌هايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايي، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شعر مي‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بي‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدي، حافظ، رودكي، فردوسي و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث مي‌كرديم و بر آن تكيه مي‌كرديم. “ مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پي‌ همين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسيقي در مشيري به گونه‌اي بوده است كه هر بار سازي نواخته مي‌شده مايه آن را مي‌گفته، مايه‌شناسي‌اش را مي‌دانسته، بلكه مي‌گفته از چه رديفي است و چه گوشه‌اي، و آن گوشه را بسط مي‌داده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجسته‌ترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژه‌ای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضل‌الله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي مي‌كرد و منزل او در خيابان لاله‌زار (كوچه‌اي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران مي‌آمدند هر شب موسيقي گوش مي‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضل‌الله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار يا ويولون مي‌پرداختند، و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل مي‌داد.“ فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نيوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد. Monica29-01-2007, 07:39 PMكاروان عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ... خسته شد چشم من از اين همه پاييز و بهار نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر در بهاری كه دلم نشكفد از خنده يار چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟ چه كند با دل افسرده من لاله به باغ ؟ من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك ؟ وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ ؟ عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد ... مي برد مژده آزادی زندانی را ، زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد سحری جلوه كند اين شب ظلماني را . پنجه مرگ گرفته ست گريبان اميد شمع جانم همه شب سوخته بر بالينش روح آزرده من مي رمد از بوی بهار بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردينش عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ... كاروانی همه افسون ، همه نيرنگ و فريب ! سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان بخت بد ، هرچه كشيدم همه از دست حبيب ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه ! آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق به هم آميزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه ! ----------------- از همین کتاب : دريای خاطرات زمان آهی كشيد غم زده پيری سيپد موی ، افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه در لا به لای موی چو كافور خويش ديد : يك تار مو سياه ؛ در ديدگان مضطربش اشك حلقه زد در خاطرات تيره و تاريك خود دويد سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود يك تار مو سپيد ؛ در هم شكست چهره محنت كشيده اش ، دستی به موی خويش فرو برد و گفت : ” وای ! “ اشكی به روی آيينه افتاد و ناگهان بگريست های های ؛ دريای خاطرات زمان گذشته بود ، هر قطره ای كه بر رخ آيينه می چكيد در كام موج ، ناله جانسوز خويش را از دور مي شنيد . طوفان فرونشست ... ولي ديدگان پير ، می رفت باز در دل دريا به جست و جو... در آب های تيره اعماق ، خفته بود : يك مشت آرزو ! ------------- از همین کتاب : ديدار عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت دل ، همزباني از غم تو خوب تر نداشت اين درد جانگداز زمن روی برنتافت وين رنج دلنواز زمن دست برنداشت تنها و نامراد در اين سال های سخت من بودم و نوای دل بينوای من دردا كه بعد از آن همه اميد و اشتياق دير آشنا دل تو ، نشد آشنای من از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم با چشم دل به چهره خود مي كنم نگاه كاين صورت مجسم رنج است يا منم ؟ امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها در چشم رنجديده من می كني نگاه چشم گناهكار تو گويد كه ” آن زمان نشناختم صفای تورا “ – آه ازين گناه ! امروز اين منم كه پريشان و دردمند مي سوزم و ز عهد كهن ياد می كنم فرسوده شانه های پر از داغ و درد را نالان ز بار عشق تو آزاد مي كنم . گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای بنگر كه غم به وادی مرگم كشانده است . تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبين ای بس حديث تلخ كه ناگفته مانده است . گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان گفتی : ” غمين مباش كه آن كور و اين كر است “ ! ديدی كه آسمان كر و سرنوشت كور صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ؟ ----------- از همین کتاب: خنده خورشيد هر نفس می رسد از سينه ام اين ناله به گوش كه در اين خانه دلی هست به هيچش مفروش ! چون به هيچش نفروشم ؟ كه به هيچش نخرند هركه بار غم ياری نكشيده ست به دوش سنگدل ، گويدم از سيم تنان روی بتاب بی هنر ، گويدم از نوش لبان چشم بپوش برو ای دل به نهانخانه خود خيره بمير مخروش اين همه ای طالب راحت ! مخروش آتش عشق بهشت است ، مينديش و بيا زهر غم راحت جان است ، مپرهيز و بنوش بخت بيدار اگر جويی با عشق بساز غم جاويد اگر خواهی ، با شوق بجوش پر و بالی بگشا ، خنده خورشيد ببين پيش از آنی كه شود شمع وجودت خاموش ! magmagf30-01-2007, 01:07 AMتازه‌ترين ديوان شعر فريدون مشيري را، اين روزها، با لذت و تحسين بسيار خواندم – از ديار آشتي. فريدون شاعري نوپرداز است با انديشه‌هاي نو و آفرينش‌هاي نو. با اين حال نوپردازي او ناشي از ناآشنايي با سنت‌هاي شعر فارسي نيست. با اين سنت‌ها آشنايي دارد و از همين روست كه در حق پيش‌آهنگان شعر فارسي گستاخ‌روی و شوخ‌چشمي نمي‌كند. با چه ادب و ارادتي از حافظ و ابن‌سينا ياد مي‌كند و با چه مهر و علاقه‌يي از فردوسي سخن مي‌گويد. زبان شعرش هم بي آن كه بازاري باشد ساده است و در عين اين سادگي به نحو مرموزي فاخر و متعالي نيز هست. واژگانش با آن‌كه گه‌گاه از تازگي و سادگي تلالؤ دارد زبان اهل كوچه نيست، چنان كه تركيباتش هم از تاثير ژورناليسم بي‌بندوبار عصر بركنار است. مي‌پندارم آنچه او را به پاسداشت حرمت پيشينيان و نگهداشت شيوه‌هاي زبان پايبند مي‌سازد عشق او به ايران و فرهنگ ايران است. اين همان چيزي است كه او را از برخي داعيه‌داران عصر جدا مي‌كند و سخنش را از ديدگاه لطف بيان دنباله كلام پيشاهنگان بزرگ شعر فارسي – امثال رودكي و سعدي و حافظ – قرار مي‌دهد كه آنها نيز در عصر خود به نحوي نوپرداز بوده‌اند . از ديار آشتي يك پيام آشناست – با زباني آشنا – با اين همه پيام مكرر و مبتذل هرروزينه روزنامه‌ها نيست. سرشار از صداقت و احساس واقعي است. اين كه خشونت عصر خود را با زبان و بيان پيشاهنگان بزرگ شعر فارسي محكوم مي‌كند، در عين حال ريشه اين خشونت را در يك سابقه ديرينه ساليان در ذهن خواننده تداعي مي‌كند : مردمان گر يكدگر را مي درند گرگ هاشان رهنما و رهبرند اين كه انسان هست اين سان دردمند گرگ ها فرمانروايي مي كنند فريدون از آنچه رويدادهاي هرروزينه نام دارد فاصله نمي‌گيرد و با اين حال شعرش تنها شعر ”روز“ نيست. شايد در ”ناخودآگاه“ هشيار او اين نكته وي را هشدار مي‌دهد كه در هنر و ادب هر چه ”تنها“ به ”روز“ تعلق دارد، هم با ”روز“ پايان مي‌گيرد و به ”ماوراي“ آن نمي‌رسد. با اين همه، آنچه را نيز تعلق به ”روز“ دارد وي از ديدگان روزگاران مي‌نگرد و اين نكته ”روز“ اورا با روزگاران پيوند مي‌زند. فريدون ناروايي‌هاي يك محيط بي‌شفقت، و تقريبا“ بي‌فردا را كه محيط روز او – روزهاي امروز و ديروز اوست – با لحني كه به‌قدر كافي رساست بي‌نقاب مي‌كند. سختي و قحطي و ناايمني روزهاي جنگ را از ديدگاه انسان و فردا مي‌نگرد. شكايت از خشونت عصر را در فضاي روزگاران با درد و دريغ مي‌سرايد اما طعن و پرخاش عاميانه يا عام‌پسند را وسيله جلب ستايشگران آوازه‌گر نمي‌سازد . من واژه واژه مثل شما حرف مي زنم من سال هاست بين شما با همين زبان فرياد مي كنم : - اين گونه يكدگر را درخون ميفكنيد - پرهاي يكدگر را اين گونه مشكنيد در طي سالها شاعري، فريدون از ميان هزاران فراز و نشيب روز، از ميان هزاران شور و هيجان و رنج و درد هرروزينه آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران مي‌سپارد و به قلمرو افسانه‌هاي قرون روانه مي‌كند. چهل سالي – بيش و كم – هست كه او با همين زبان بي‌پيرايه خويش، واژه واژه با همزبانان خويش همدلي دارد ... زباني خوش‌آهنگ، گرم و دلنواز. خالي از پيچ و خم‌هاي بيان اديبانه شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالي از تاثير ترجمه‌هاي شتاب آميز شعرهاي ”آزمايشي“ نوراهان غرب . با چنين زبان ساده، روشن و درخشاني است كه فريدون واژه واژه با ما حرف مي‌زند. حرف‌هايي را مي‌زند كه مال خود اوست. نه ابهام‌گرايي رندانه آن را تا حد ”هذيان“ نامفهوم مي‌كند نه ”شعار“ خالي از ”شعور“ آن را وسيله مريدپروري و خودنمايي مي‌سازد. شعر و زبان در سخن او شاعري را تصوير مي‌كند كه هيچ ميل ندارد خود را غير از آنچه هست، بيش از آنچه هست و فراتر از آنچه هست نشان دهد، شاعري كه دوست ندارد خود را در پناه مكتب خاص، جبهه خاص، و ديدگاه خاص از بيشترينه اهل عصر جدا سازد . بي روي و ريا عشق را مي‌ستايد، انسان را مي‌ستايد و ايران را كه جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد . در دنيايي كه حريفانش غزل را فرياد مي‌زنند، عشق را فاجعه مي‌سازند و زيبايي را بي‌سيرت مي‌‌كنند او همچنان نجابت احساس و صدق و صفاي شاعرانه‌اش را كه شايسته و نشانه هنرمند واقعي است حفظ مي‌كند. بي آن‌كه به جاذبه آلايش‌هاي عصر تسليم شود، بي آن‌كه از تعارف‌هاي مبتذل و ناشي از ناشناخت سخنناشناسان در باره خود دچار پندار شود، بي آن‌كه حنجره طلايي شاعري را كه در درونش نغمه مي‌خواند با نعره‌هاي عربده‌آميز مستانه مجروح سازد، مثل همان سال‌هاي جواني سادگي خود را پاس مي‌دارد، عشق خود را زمزمه مي‌كند و از ديار دوستي، از ديار آشتي پيام انسانيت را در گوش ما مي‌خواند: شرمنده از خود نيستم گر چون مسيحا آنجا كه فرياد از جگر بايد كشيدن من با صبوري بر جگر دندان فشردم اما اگر پيكار با نابخردان را شمشير بايد مي گرفتم برمن مگيري ، من به راه مهر رفتم در چشم من شمشير در مشت يعني كسي را مي توان كشت به خاطر همين وجدان پاك انساني، همين عشق به حقيقت و همين علاقه به ايران و فرهنگ ايران است كه من فريدون را مخصوصا“ در اين سالهاي اخير، هر روز بيش از پيش درخور آفرين يافته‌ام به گمان من فريدون شاعري واقعي است – شاعر واقعي عصر ما . هنرمندي بي ادعا، شاعري خردمند و فرزانهاي ايراني كه ايراني بودنش هم او را از دلواپسي براي سرنوشت انسان، براي آينده انسانيت و براي دنياي فردا مانع نمي‌آيد. آبان ۱۳۷۲ دكتر عبدالحسين زرين كوب Monica30-01-2007, 10:06 AMيادداشتی در باره شعر نو سروصدايي كه اين روزها در اطراف شعر فارسي برخاسته است بزرگترين دليل اهميت موضوع است . مردم اين مملكت نمي‌توانند به سرنوشت شعر پارسي بي‌علاقه باشند و به همين دليل حق دارند بيش از اينها در اطراف آن گفتگو كنند، هنگامي كه به تاريخ گذشته اين سرزمين نظر مي‌افكنيم با وجود پادشاهان كشورگشا و سرداران لشكر شكن، چهره‌هاي درخشان و تابناك شعراي بزرگ است كه بر پيشاني اعصار و قرون مي‌درخشد و گوشه‌هاي تاريك روزگاران كهن را روشن مي‌كند . وجود اين ستاره‌هاي درخشان است كه اين ملت از ديرزمان شعر را دوست مي‌دارد و به شعر عشق مي‌ورزد وگاهي اين عشق ورزي به آنجا مي‌رسد كه معشوق تا اعماق روح عاشق نفوذ مي‌كند و جزيي از وجود او مي‌شود . در اين عصر، موافق احتياجات زمان، شعر پارسي نيازمند تحول بود و اين تحول را شعراي هنرمند در كمال مهارت انجام دادند و شعر وارد مرحله نويني شدو داراي افق وسيع‌تري، آن چنانكه بايد،گرديد. اين كار،كار آساني نبود . ايراني پس از آنكه برق به بازار آمد چراغ نفتي را فراموش كرد، راديو را زود پذيرفت و از آن استقبال كرد، اگر چند روز ديگر دستگاهي به جاي راديو اختراع شود، مي‌تواند راديو را فراموش كند . ولي شعر را نمي‌توان ناگهان از او گرفت و لاطائلاتي بي سروته بنام شعر تحويلش داد و او را وادار كرد همچنان كه غزلهاي شيرين سعدي و حافظ را دوست مي‌داشته آنها را هم دوست بدارد . بايد تحولي را كه در شعر ايجاد شده است تا مدتي با ملايمت و مهرباني حفظ كرد، و جلو رفت . به نظر اينجانب فعلا“ تجاوز از حدود معيني، دشمني با شعر و مبارزه با اين تحول است . تجديد نظر در قالب‌ها و اختراع قالب‌هاي جديد با همه ضرورتي كه دارد در درجه دوم اهميت است . آنچه فعلا“ بايد مورد توجه هنرمندان و شعرا قرار گيرد موضوع روح شعر و به اصطلاح مضمون تازه است . شراب خوب را چه در جام عقيق، چه در ليوان بلور و چه در فنجان طلا حتي اگر در كف دست بريزيم و بنوشيم مستي مي‌دهد. شعر خوب حكم همين شراب را دارد. در هر قالبي كه بيان شود در روح تاثير مي‌كند. ولي اگر آب را در جام عقيق يا هر ظرف ديگري به نام شراب و به اميد مست شدن بنوشيم، خودمان را فريب داده‌ايم . قطعاتي كه در اين مجموعه از نظر خواننده گرامي مي‌گذرد قسمتي از اشعاري است كه در نخستين سالهاي جواني سروده‌ام، اكثر اين قطعات بيان احساس و چكيده آلام و رنج‌هايي است كه در عرصه زندگي مرا در آغوش گرفته است و به همين دليل جنبه حزن و اندوه آن بيشتر است. فريدون مشيري ۱۳۳۴ ---------- فن شعر نيمايي در مورد قالب هاي نيمايي ببينيد نيما چه كرد . نيما آمد گفت به جاي تساوي مصرع‌ها كه شصت هزار بيت شاهنامه همه فعولن فعولن فعولن فعول فعولن فعولن فعولن فعول باشد ، اگر ايجاب كند و فضاي شعر عوض شود يعني همه‌اش حماسه رزم نباشد ديگر لازم نيست فعولن فعولن فعولن باشد . نيما چند تا حرف داشت كه من هنوز معتقدم بسياري از كساني كه از نيما حرف مي‌زنند به اين حرفها توجهي نداشته‌اند، يا نفهميده‌اند يا ساده گذشته‌اند. فكر كرده‌اند نيما گفته آقاجان شعر نو يعني اينجا كه نشد كوتاهش كن ، آنجا كه نشد اين خط را درازش كن در حاليكه در صحبت‌هايي كه ما با نيما داشتيم خودش راجع به پايان بندي مصرع‌ها خيلي حرف داشت يعني مي‌گفت اگر من مي‌گويم ”مي‌تراود مهتاب “ ” مي‌درخشد شب تاب “ اين دو مصرع به اين دوحالت در زير هم قشنگ است . بعد مي‌آيم سر سطر و مي‌گويم : ” نيست يكدم شكند خواب به چشم كس وليك غم اين خفته چند خواب در چشم ترم مي‌شكند “ اين قالب را نيما عرضه داشت و اينجايي را هم كه شكسته ، ركن عروضي را شكسته يعني فعلاتن فعلات . و ديگر به همين بسنده كرده چون اگر اين را بخواهند ادامه بدهند مي‌شود فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات . يا در جايي مي‌شود بازهم بيشتر بشود ولي در فرهنگ شعري ما از چهار بار بيشتر نگفته‌اند. مثلا“ چهار بار گفته‌اند مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن . مي‌شود شش تا ديگر هم به آن اضافه كرد . ” اي ساربان آهسته ران ، كارام جانم مي‍رود “ و امثال اين زياد است . نيما آمد گفت ركن عروضي را تا آنجا كه حرفمان بسنده است كافي است حتي بعضي جاها را هم حضوري شاهد مي‌آورد . مثلا“ در شاهنامه گفته شده كه نشستند و گفتند و برخاستند پي مصلحت مجلس آراستند نيما مي‌گويد اگر مصرع دوم نباشد هيچ لطمه‌اي به شعر نمي‌خورد. ” پي مصلحت مجلس آراستند“ همين . شايد هم راست مي‌گفت ولي فردوسي نمي‌توانست آنجا را لنگ بگذارد . فردوسي ناچار بود اين را بگويد . حالا برگرديم به صحبتي كه داريم . نيما يك قالب تازه پيشنهاد كرد . يك نگاه تازه به دوروبرمان . يك نگاه تازه به همه چيز ، به زندگي ” قوقولي قوقو خروس مي‌خواند“ هيچ وقت همچين كلامي در شعر قديم ما مي‌بينيد ؟ نه حافظ ، نه سعدي ، نه فردوسي و اينگونه كلمات در شعر قديم معدودند . ولي نيما يك حرفش اين بود كه نگاه ما به تمام حوادث اتفاقات زندگي ، رويدادها مي‌تواند بيان تازه‌اي در شعر نو ايجاد كند . شعري دارد به نام ” كار شب پا “ اين شعر واقعا“ شنيدني است . يك بابايي شب در مزرعه بايد بيدار بنشيند كه گرازي چيزي نيايد و پشه دارد پدر اين را در مي‌آورد و اين با چه وصفي مي‌گويد كه آقا پشه دارد مرا مي‌خورد، چيزي است كه هيچ وقت اين حالت‌ها را ، اين احساس‌ها رادر شعر نمي‌گفتند و نيما از نظر مضامين نيز اين كار را كرد ، نيما مي‌خواست اين نگاه را به ما ياد بدهد . و به عبارتي زندگي را در شعر آورد . شهر را مردمي كرد با تمام اجزايش . نگاهي به زندگي و بيان آن احساس ، آن دريافت در قالبي كه خودش پيشنهاد مي‌كرد كوتاه و بلند . ديگران آمدند چه كردند ؟ نيما جز وزن عروضي شعر فارسي چيزي نمي‌گفت و در كتاب هزار صفحه‌ايش كه آقاي طاهباز چاپ كرده شما شعر پيدا نمي‌كنيد كه بيرون از اوزان عروضي باشد يعني همان وزني است كه فردوسي و سعدي و حافظ و ديگران هم گفته‌اند منتها آن ها به شكل خودشان گفته‌اند و ايشان به شكل آزاد گفته . با شكستن عروضي ، احساس درست ، زيبا ، اين گونه بود نيما . بنابراين مي‌شود گفت قالب نيما� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن