واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: سي خرداد، آغاز انزواي سياسي مجاهدين خلق
به بهانه سالگرد ترور خياباني مردم
صالح زماني
دهه شصت همواره در تاريخ انقلاب اسلامي مقطعي حساس و چالش بر انگيز به شمار ميآيد. تحولات سياسي دروني و فشارهاي سياسي و نظامي (جنگ تحميلي) از عمدهترين شاخصهاي حساسيت اين دوره از حيات انقلاب اسلامي است و به همين جهت بيراهه نيست كه اين مقطع را دهه بحران در جمهوري اسلامي توصيف كنيم. اين دهه اساسا شروع به كار رسمي گروهها و حضور آنها در فضاي سياسي كشور بود؛ چرا كه تا پيش از آن، كشور در مراحل ساماندهي سياسي براي تشكيل دولت به سر ميبرد.
در اين ميان فقدان چارچوب حقوقي براي محدوده فعاليت سياسي از آسيبهايي بود كه ميتوانست به بدنه حاكميت نظام ضرباتي وارد سازد. در همين راستا ميتوانيم آغاز دهه شصت را با بيانيه معروف 10 مادهاي دادستاني به سطح تحليل سياسي نزديك سازيم. اين بيانيه چند كاركردي اولا در پي مرزبندي فعاليت احزاب و گروههاي سياسي با جريانهاي خارج از نظام بود و ثانيا رسمي سازي و به ثبت رساندن كنشهاي سياسي در قالب احزاب كه اين بيانيه توانست فصل جديدي را در از سرگيري فعاليت حزبي در ايران به فراروي سپهر سياسي موجود بگشايد.
اما بحثي كه آن سالها در حاشيه اين بيانيه مطرح بود توجه اساسي به بندهاي چهارم، پنجم و ششم اين اطلاعيه مبني بر خلع سلاح و كنار گذاشتن ابزارهاي نظامي برخي گروهها كه در راس آن سازمان مجاهدين خلق قرار ميگرفت، به شمار ميآمد. اين هشدار رسمي سياسي تقريبا يك ماه پس از صدور اطلاعيه مذكور توسط حضرت امام تكرار شد و ايشان صراحتا با مخاطب قرار دادن سازمان، آنها را به خلع سلاح و خروج از درگيري و تشنج آفريني دعوت نمودند. اما پس از مدتي كوتاه سازمان با استنكاف و سرباز زدن از نصايح سياسي امام چرخشي را در حوزه گفتمان سياسياش ايجاد نمود و صريحتر از سابق در نامهاي به بيان كلي اهدافشان پرداختند. پس از اين شرايط امام در 21 ارديبهشت سال 60 نامهاي را به اعضاي سازمان نوشتند كه براي تحليل اين كنش سياسي با قاطعيت ميتوان ادعا نمود كه جز با درايت، خردورزي و هوش سياسي حضرت امام كسي نميتوانست ضعف و ناتواني سياسي سازمان را در واكنش سياسي برانگيزد. بعدها رجوي در تحليلي از وقايع پيش آمده سازمان را تلويحا مغلوب اين تاكتيك سياسي امام دانست.امام در نامه مذكور ضمن اشاره به برخي نكات اساسي فرمودند: «من اگر يك در هزار احتمال ميدادم كه شما دست برداريد از آن كارهايي كه ميخواهيد انجام بدهيد، حاضر بودم كه با شما تفاهم كنم و من پيش شما بيايم. لازم هم نبود شما پيش من بياييد و حالا هم به موجب احكام اسلام به شما نصيحت ميكنم شما در مقابل اين سيل خروشان ملت نميتوانيد كاري انجام بدهيد.»
روزنامه كيهان ـ 22/2/60
با آغاز زيادهطلبيهاي سازمان، رئيس جهور وقت (ابوالحسن بني صدر) نيز آرام آرام وارد فضاي مشاجرات سياسي شد و ماهيت خود را مبني بر حمايت از سازمان و حق برخورداري آنها از سلاح نظامي و رويارويي با نظام، افشا نمود و پس از مدتي كوتاه ائتلاف شومي ميان وي و سازمان در تقابل با جمهوري اسلامي آغاز شد. فاز بعدي فعاليت سازمان عملا با پروژه 30 خرداد 60 و چالش آشكار با ملت و نظام و همينطور آغاز مشي مسلحانه تكميل و شكاف سياسي وارد مرحله تازهاي شد.
اما مسئلهاي كه در اينجا قابليت پيگيري دارد به تحليل جنبههاي جامعه شناختي و سياسي اين جدايي مربوط ميشود. سوال اصلي اين است كه اصرار بيش از اندازه سازمان بر اين جدايي ناشي از چه دلايلي بوده است كه مشاركت حزبي و رسمي در عرصه سياست به پاي آن قرباني شد . در اين نوشته در صدديم تا به شكلي منطقي پاسخي را براي موارد مطرح شده بيابيم.
سازمان پس از سي خرداد، استراتژي خود را تماما بر مبارزه مسلحانه و ترور رهبران كليدي جمهوري اسلامي بنا گذاشت تا به واسطه تحليل خام رجوي، توانايي اين را داشته باشد تا در مدت اندكي سازوكار بر چيدن نظام را فراهم سازند. اما رجوي با توجه به ضعف ايدئولوژيك و در اختيار نداشتن توجيه منطقي براي كاربرد سلاح و همينطور ضعف پايگاه مردمي در فاصلهاي كمتر از دو ماه پس سي خرداد به همراه بني صدر از كشور خارج شد. درواقع سازمان پس از انقلاب به دليل درك واقع بينانه از موقعيت و جايگاه سياسي خود، حتي زودتر از سي خرداد پيشبيني رويارويي بيپرده با نظام را داشت و به همين جهت اهداف استراتژيك سازمان پس از انقلاب متمركز بر سلب ثبات سياسي و بيآينده كردن جمهوري اسلامي طراحي شده بود و نه حركت در مسير انقلاب و اطاعت از حضرت امام كه اين موضوع در اين ميان اهميت ويژهاي دارد. اگرچه كانون سياست همواره متوجه كسب مقوله قدرت سياسي است و گروهها واحزاب در اين جهت وارد مبارزه ميشوند، اما سازمان پيش از توجه به فرمولها و قواعد حزبي و گروهي، به سرنگوني نظام با اتكا به قدرت سلاح و خشونت و مقابله با امام فكر ميكرد.
سازمان به خوبي ميدانست كه تنها وجه تمايز آنها با ساير گروهها تنها و تنها مربوط به عامل نظامي و قدرت سلاح است. اين وجه تمايز هم موجب شناسايي آنها ميشد و هم برجستگي مبارزاتي عليه جمهوري اسلامي بود و به همين دليل هيچگاه حاضر به حذف اسلحه در اين ميان نشدند. از آنجا كه فضاي سياسي ايران پس از انقلاب به نوعي حركت به سمت ثبات و آرامش سياسي بود، تشكيلات رجوي ميدانست كه پاشنه آشيل فعاليت مبارزاتي، ثبات و تداوم آرامش در عرصه سياسي كشور است و عملا سازمان در شرايط ثبات، قدرت حضور در اين عرصه مسالمت آميز را ندارد. به تعبيري بهترين بستر براي درگيري، خرابكاري و ضديت با نظام را در اوضاع بحراني جستجو ميكرد.
در پس همين تحليل است كه سازمان حتي تا به امروز در پي بازتوليد و تئوريزه كردن بحرانهاي كاذب و دشمن سازيهاي ذهني براي نيرو قدم بر ميدارد. سي خرداد اگرچه يك حادثه كوتاه مدت بود، اما اثرات آن بر بدنه سازمان تا به امروز ادامه دارد و اهميت اساسيتر آن كه اين روز ماهيت منافقانه سازمان را صراحتا افشا نمود. بدون وقفهاي ترديد با توطئههاي مخفي پيش از سي خرداد و ترور نيروهاي كليدي انقلاب پس از آن، اگرهرحكومتي در معرض چنين حوادثي بود، از پاي در ميآمد و اين گزاره اتفاقا بخشي از تحليل رجوي را نيز در بر ميگرفت. اما هوشياري و شناخت و آگاهي سياسي امام و همراهي ملت، روياي استبداد گستري رجوي را به ياس و ناكامي تبديل نمود.
سازمان هيچگاه در طول حيات سياسي خويش دستاورد عيني و ذهني براي پيشبرد انقلاب اسلامي نداشت كه بتواند آن را به عنوان وجه مشترك خود با نظام تلقي و تعريف كند. بلكه جرياني بود كه صرفا با موج انقلاب بالا آمد و به سرعت ادعاي سهم خواهي كرد.
نكته ديگري كه پس از سي خرداد ميتوانيم به آن اشاره كنيم، تغيير در سياستهاي جذب و حفظ نيروي تشكيلاتي سازمان بوده است. اساسا تغيير فاز گفتماني به صورت مقطع به مقطع، از ويژگي سازمانهايي است كه بنياني در فاشيسم و سانتراليسم دارند. اينها ميباست نيرو را در هر مقطع در رويارويي با چالش رواني و تشكيلاتي يك مفهوم فرقهاي قرار دهند و از اين طريق هم به دوام تشكيلات و هم به تقويت كيش شخصيت كمك كنند. مراحل انقلاب ايدئولوژيك سازمان كه يكي از محوريترين مفاهيم سازمان در سالهاي اخير بوده توانست در جهت تثبيت فرقه گرايي و تئوري پردازيهاي وهمآلود رجوي به شكل تاكتيكي موقت براي دوام تشكيلات عمل كند.
اينكه سي خرداد چگونه و با چه نسبتي سازمان را به يك دگرديسي سياسي و تشكيلاتي به سمت فرقهاي شدن هدايت كرد، بحثي است كه چالشهاي عميقي را در خود دارد. چالشهايي كه رجوي همواره در مواجهه با آن طفره رفته است و سازمان به لحاظ دروني در هضم اين پرسش مهم در جدال با خويشتن است. بيست و هفت سال است كه ذهن نيروهاي سازمان در مورد 30 خرداد علامت سوال توليد ميكند و پاسخي در نمييابد و اگر هم دريابد از تشكيلات بريده و جدا گشته و در نهايت محكوم به خيانت و يا جنون ميشود. پوچي وعدههاي متعدد مبني بر براندازي و نابودي قريب الوقوع نظام و ايجاد كانوني كورموسوم به «شوراي ملي مقاومت» پس از سي خرداد در پاريس، اولين نشانههاي تناقضگويي و ديكتاتوريهاي رجوي و به بن بست رسيدن اصل مبارزه به شكل عام و مشي مسلحانه سازمان به شكل خاص محسوب ميشود.
اساسا با تداوم اين وضعيت، رجوي ميبايست تاكتيكهاي خود را براي كنترل و سرگرم سازي نيرو هر چه بيشتر نمايان ميساخت. انقلاب و نشستهاي ايدئولوژيك سرآغاز امحاي اراده ذهني و هويت فردي نيرو در سازمان بود كه بسياري معتقدند اين واكنشها ناشي از ناكامي استراتژيك رجوي در سي خرداد ميباشد. در واقع سي خرداد براي سازمان ارمغاني جز هويتزدايي، فرقه گرايي، پروسه شستشوي مغزي، تقويت استبداد، توجيه خطاهاي استراتژيك، دشمن سازيهاي توهمآميز و سركوب نيرو در بر نداشته است كه اين مسائل تا به امروز خود را در قالب فرقهاي مخوف باز توليد ميكند كه از برآيند اين تشكيلات چيزي جز فاجعه انساني به بار نخواهد آمد و همينطور كاركرد اين موارد چيزي نيست جز اينكه به واسطه آنها مسأله در اختيار داشتن سلاح را توجيه كنند.
سه شنبه 28 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 392]