واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: متن سخنراني علي باباچاهي در مراسم بزرگداشت منصور برمكي؛شعر منصور منثور نيست!

چندي پيش مراسم بزرگداشت زندهياد منصور برمكي، شاعر معاصر 13199-1386) به همت شيرين پايدار در شيراز برگزار شد كه جمعي از چهرههاي سرشناس ادبيات امروز از جمله عبدالعلي دستغيب، ابوتراب خسروي، علي باباچاهي و... در آن به ايراد سخن پرداختند. متن زير سخنان علي باباچاهي، منتقد ادبي و شاعر همنسل برمكي در اين مراسم است كه ميخوانيد.
به گمان من وقتي به تجليل دوست شاعر از دسترفتهاي ميپردازيم و به تحليل آثار او نظر داريم، ناخواسته با مرگ وارد گفتوگويي ميشويم. در اين گفتوگو گلايه و شكايتي مطرح نميشود، بلكه سعي ميكنيم به مرگ بفهمانيم يا اينكه هستي به مرگ ميفهماند كه مرگ مولف يا غياب او (به هر دو معناي فيزيكي و غيرفيزيكي آن) به معناي تصديق غياب او نيست، بلكه در واقع نفي اين تصديق است. درست است كه آثار برجايمانده از هر مولفي نيات و ذهنيات او را به طور شفاف و بيكموكاست نشان نميدهد اما به تعبير بكت بالاخره كسي اين متنها را نوشته و ... پس نميتوان به نقشآفريني مولف بياعتنا بود.
از همين منظر، حضور و نه متافيزيك حضور منصور برمكي را در مجموعه آثارش به خوبي احساس ميكنيم. علاوه بر اين گمان ميكنم در اينجا طرح نكاتي هنري كه ارتباطي مستقيم با منصور برمكي ندارد، مشاركت او را در جمع ما بيشتر تصريح و تثبيت ميكند. پس با اجازه دوستان ابتدا پرانتزي باز ميكنم و بر چند نكته- البته به طور مختصر- درنگ ميكنم:
1- اگر اشتباه نكنم طرح عنوان شعر متفاوت يا به تعبير من و به تبع آن طرح مقولاتي مختلف در همين زمينه، اگر هيچ دستاوردي نداشت- كه داشت و دارد- سبب شد كه بعضي از شاعران همنسل من و نسل پيش از من بر تلاش هنري خود بيفزايند. به زبان عاميانه كه بگويم، اين دوستان بر سبزيجات خود كه چندان هم پژمرده به نظر نميرسيد آبي پاشيدند و بر سر در محل عرضه ميوههايشان- كه رنگ و جلايي هم داشت- لامپهاي قويتري نصب كردند! من اين را به فال نيك گرفتم و ميگيرم. اين دوستان پرمايه كه به اشتباه خودشان را در سايه ميديدند، صلاح كار را در اين ديدند كه امثال من خراب را خرابتر جلوه دهند. از نظر اين دوستان فقط يك نفر در اين ميان، مقولات مطرحشده را بد ميفهميد! همان يك نفري كه نميخواست براي هميشه، در سرزمين ابوعطا بخواند! جالب اينكه بيشتر اين سروران گرانمايه دهها كتاب تاليفي و ترجمه شده فلسفي- هنري و مقالاتي را كه در همين زمينه در مطبوعات چاپ ميشد از سر بيحوصلگي تورقي ميكردند اما با هوشياري كامل مراقب تهاجم فرهنگي دشمنان قسمخورده شعر امروز وطن بودند و تحريم مطالعه آثار فلاسفه آن سوي آبها- هرچند با نگاهي انتقادي- در فهرست بازبيني حراستي آنان قرار ميگرفت! جالبتر اينكه صرفا با مطالعه اين آثار نه آثار تئوريك و يا غيرتئوريك ديگر فلاسفه و يا نويسندگان فرنگي، از سمت اين دوستان به رونويسي از گزارههاي تئوريك محكوم ميشدم! و از همين منظر دوستان ما خود را برحق و ديگران را باطل يا و ميناميدند! حال آنكه شعر و ادبيات، عرصه آزمون و خطا، تاثيرگذاري و تاثيرپذيري است و خيالمان بايد از همه سو راحت باشد كه با مطالعه هزارويك جلد كتاب در زمينه مورد نظر كسي شاعر و يا نويسنده پستمدرن نميشود! اثر پستمدرنيستي بايد مطالبات خودش را داشته باشد.
2- هر متن پيچيدهاي را نبايد منحط تلقي كرد و هر متن مشكلي را نيز نبايد، مدرن، پستمدرن و كوفتمدرن ناميد. فكر ميكنم بهتر است كمي در قضاوتهايمان تجديدنظر كنيم و فكر نكنيم كه شعر امروز ايران با شعر كوتاه تو يا شعر نسبتا بلند من بايد بايد، بايد سنجيده شود. صاحب حق دارد كه نظرش را درباره شاعران موردعلاقهاش اظهار كند. با ارائه اين سند اما حق حركتهاي تازه و بلندپروازيها را نميتوان از ديگر شاعران گرفت. در عين حال آن مرد نازنين شعردوست، بعدها در ابعاد ديگر شعر امروز به جستوجو پرداخت و ناگزير در برابر پرسشهاي تازهاي قرار گرفت. چاپ مقالهاي مفصل از اين قلم زير عنوان و مقالاتي از ديگر شاعران متفاوتنويس در او گواه حرف من است.
3- وقتي نيما ، و ... را مينوشت، به فكر تصرف افقهايي بود كه خيليها حتي تصور وجود چنين آفاقي را نداشتند. بايد باور كنيم كه نيما با نوشتن اين شعرهاي مشكل، تمرين سادهنويسي نميكرد!
شاعران چندمرحلهاي، سبكي را بر خود تحميل نميكنند، بلكه سبك، عاشقانه خود را به آنها تسليم و تفويض ميكند. رسيدن نيما به مرحله شعرهاي ، و ... به معني نفي شعرهايي همچون و و ... نيست. از طرفي شاعران چندمرحلهاي همچون نيما با آزاديبخشي فاعليت ذهن، معناي كلاسيك سبك را كنار ميگذارند. برگذشتن از مرحله ظاهرا مشكلنويسي، توبه هنري و بازگشت ادبي محسوب نميشود!
برميگرديم به مبحث اصلي كه شعرهاي منصور برمكي است.
تا آنجا كه به ياد دارم منصور برمكي را در كتاب زيرعنوان آوردهام. بدين معنا كه اين شاعر گرچه متعلق به دهه 40 و 50 شعرنو فارسي است، اما در دهههاي بعد نيز حضور هنري خود را اعلام كرده است. خب! ببينيم منصور ما با شعر چه كرده و يا اينكه شعر با جان او چه كرده است؟
پيش از هر چيز بگويم كه شعرهاي منصور برمكي را در ، ، و به ويژه در دو مجموعه اخير او دنبال كردهام و با نخستين مجموعه شعرش، كار چنداني نداشتهام. پس با اجازه دوستان قطعه شعري از كه به صورت زير درآمده براي شما ميخوانم تا هم شاهد نوآفريني برمكي در دهههاي گذشته باشيم و هم در دو دفتر ديگر او به لحظات و قطعاتي از كليت چند شعر كه مستقل و جذاب و مجابكننده به نظر ميآيند، بپردازيم. نخست بشنويد:
كه هفت انفجار پياپي تا امنگاه آشيانه بدرقهاش كرد
و در دهان جوجه هفتم
خون را به جاي تغذيه قي كرد،
در خطه قديمي پرواز زيستم.( >فصل بروز خشم، ص 21)
و اما دنباله مطلب را پي ميگيريم:
1- شعر، ايجاد واقعيتي جديد در كنار واقعيتهاي موجود است. واقعيت جديد، غالبا مستقل، منفرد و خودارجاع است. اين واقعيت ميتواند فاقد مصداق بيروني باشد. در عين حال ميتواند واقعيتهاي بيروني را به نفع خود مصادره كند. مثلا يك شعر با اتكا بر مثلا واژه يا عنصر ماديان، ماه و ... كه واقعيت بيروني محسوب ميشوند، واقعيت جديدي پديد ميآورد كه مستقل از اين عناصر است:
ماه آبستن را
به لحظهاي زايش دلداري ميدهند.( >دهان بيشكل پنهان، ص 38)
اينگونه شعرها، فاعليت ذهن معناگراي مولف را به بازي ميگيرند تا شعر در عين بيمعنايي، بيمعنا نباشد و در عين با معنايي، بيمعنا جلو كند.
برمكي با اين سه خط يا سه مصراع به هدف زده است اما حرف من اين است كه توضيحات بعدي كه را به گره ميزند، از طراوت شعر ميكاهد:
كه غوغاي آفتاب را
آرميده است.( >همان، همان صفحه)
خواننده خلاق ميتواند در حين خواندن شعر، ملاحظات و توضيحات زيبا اما غيرلازم را به نفع شاعر كنار بگذارد.
باز قطعهاي مستقل و در خور توجه از همين شعر را ميخوانم؛ شعري كه با شماره 13 مشخص شده است:
كنار روزنهها و پنجرهها را رها نميكند
تا واژههاي گريزان ناگزير، ديگر بار
بر بستر گلوگاه و حنجره
باز آيند.( >همان، ص 40)
2- ملاحظات هنري انواع و اقسامي دارد: ترس از نامتعهد بودن، ترس از عدم ايجاد رابطه هنري، ترس از ناهمسويي با قواعد و دستورات شعر مسلط، ترس از عدم مقبوليت در چشم منتقدان گرانسال و ...
با اين توضيح لازم ميدانم اشاره كنم به گفته متفكري كه تصادفا اسمش دريدا يا فوكو يا چيزي در اين حدود نيست:
نگاه ماركس به خلاقيت هنري!
از نظر ماركس، هنر، هدفي در خود است. او مينويسد: را پديد آورد كه كرم ابريشم، ابريشم را.( >نگاه كنيد: ماركسيسم و نقد ادبي، ص73)
در مقياسي خودمانيتر وقتي منصور برمكي خودمان مينويسد:
تا مرگ را
آيينهاي كنار دهانش بنشانم
و بوسه از بخار معطر برگيرم
با نيم ديگرم چه ميرود از درد
تنها
چهار دقيقه فرصت دارم.( >ريشههاي ريخته، ص 93)
كرم ابريشم، ابريشم كافي را توليد كرده، گيرم كه اين ابريشم، شهرت زيره كرمان را پيدا نكرده باشد! دنباله اين شعر كه زير شعر شماره 47 در آمده، گرچه طبعا خالي از لطف و جاذبه نيست اما به اين ابريشم چيزي نيفزوده است. اين شعر 6 صفحهاي با مصراع ترجيعي ، ميخواهد وحدت اورگانيكش را حفظ كند. منصور عزيز ما فكر ميكند شعريت اين شعر در دوردستها قرار دارد بنابراين ميكوشد آن را فرا چنگ آرد. چيزي كه دم دست اوست، از گمشدگان لب دريا طلب ميكند. قصد من در اينجا فقط تاكيد بر خودبسندگي قطعاتي از برمكي است. ساير توضيحات در خصوص شكل و ساختار، جنبه حاشيهاي دارد. نميدانم چه كسي گفته: ! اين موضوع اما درخصوص شعر فروغ صدق ميكند.
3-اينطور بهنظر ميرسد كه ماركس هم با خواندن سفيديهاي اثر ميانه بدي نداشته است! جايي خواندم كه نوشته شده بود: ماركسيسم و نقد ادبي، ص 61)
در بازخواني شعر منصور برمكي، در جستوجوي ايدئولوژي خاصي نيستيم اما همواره سكوت و درنگ و عينيت متنهاي اين شاعر (و هر شاعر ديگري) اشتياق مرا به بازخواني شعر برميانگيزد تا جايي كه ايهام و ابهام مطبوع را با سكوت و درنگ و سفيديهاي متن برابر ميدانم.
پسران عقيق و هفت عروس زمرد
واژههايم را معنا ميگذارند:
هفت ستاره تابان و ماه
بر گذرگاه.( >دهان بيشكل پنهان، ص 18)
در حاشيه اين قطعات بايد نوشت: اين نكته را هم بايد متذكر شوم كه زبان مشروح برمكي بهويژه در مرا مدام به اين كار واميدارد كه كوچه به كوچه و دربهدر بهدنبال قطعات درخشاني در شعرهاي بلند او بگردم و البته پيدا ميكنم.
4-شعر منصور برمكي غالبا شعري است، نه شعري بيان اعترافي از مشخصههاي شعر برمكي است. در عين حال شاعر ما با بياني كموبيش آشنا نيز تخيل خواننده را بهكار ميگيرد. در اين مواقع شاعر ما خواسته يا ناخواسته از سمت زبان رويايي، به شعري و نه لزوما دست مييابد.
و تا كنار دست تو
شب را
با راههاي بافته ميآمدم اگر
صبحي كنار دست تو
آماده ميشدم.( >ريشههاي ريخته، ص 50)
5-اين اواخر دريافتهام كه گويا كاشف شكلهاي تعبيهشده در درونم هستم. بدين معنا كه برونريزيهاي ذهني - زباني من بهصورت اشكالي شعري ارائه ميشوند كه برايم قابل پيشبيني نيستند. با اين وصف نميتوانم منكر وقوف و فاعليت ذهن باشم. بهنظر من شعر فرآيند بيخبري محض نيست، بلكه جلوه صورتمند بيخبري و استشعار است. با اين حساب، شاعراني كه ميگويند شعر ما را مينويسد و نه ما شعر را، شايد تا حدودي با خودشان تعارف دارند. درست است كه خون بايد بجوشد اما شاعر هم خواسته يا ناخواسته بايد بكوشد و آن شاعر بزرگي هم كه ميگويد: من چه گويم يك رگم هشيار نيست، به اين گفته خودش استشعار دارد. او در هشياري از ناهشياري خود حرف ميزند. تسلط بر اوزان و قافيه و ديگر فنون و شگردها در حوزه استشعار معنا پيدا ميكند. جز اينكه در لحظه سرايش،استشعار، خودش را به بيخبري بزند. بهعبارتي چشمهايش را ببندد تا بيخبري، هر گناهي كه دلش خواست مرتكب شود!
در شعر منصور برمكي، آگاهي و استشعار حضور پررنگتري دارد. تلاش آگاهانه اين شاعر در به سامان رساندن شعرش اگر چه ذوق خواننده را نميآزارد، اما بهخوبي قابل رويت است. من اينجا و در خاتمه قطعهاي از زندهياد برمكي را ميخوانم كه شديدا در تضاد با نكتهاي است كه هماينك مطرح كردم. پس تصادفي نيست كه در جايي نوشتهام: من آدم متناقضي هستم.
و اينك شعر برمكي:
كه آب
آينه باشد
و آب،
آينه بيقرار ميخواهد
بر اين برهنگي ناب، پيرهن باشد
برهنه است و نميخواهد،
-ماه.( >ريشههاي ريخته، ص9)
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
سه شنبه 28 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 458]