واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

صداي مريم نشيبا شايد براي هم نسل هاي ما از اواخر دهه 60 دوست داشتني شد ؛ وقتي که عده اي از دست اندرکاران راديو به فکر احياي فرهنگ قصه گويي افتادند . « شب به خير کوچولو » با آن آهنگ تيتراژ معروفش : « گنجشک لالا ، سنجاب لالا ، آمد دوباره مهتاب لالا » تا 15 سال خيلي از بچه ها و حتي بزرگترها را هر شب ساعت 9 پاي راديو مي نشاند . مريم نشيبا هم با همين برنامه قصه گوي مهربان کوچک و بزرگ شد . تا امروز که ديگر صداي اشناي اين معلم مهربان را همه مي شناسند ؛ از آن نوجوان و جواني که تمام کودکي اش را با قصه هاي شيرين او سر کرده گرفته تا آنهايي که حالا هر روز عصر گوش به زنگ « گلبانگ » راديو هستند تا آهنگ و تصنيف درخواستي شان را بشنود ؛ فرقي نمي کند . صداي نشيبا سال هاست که با گوش هاي ما آشناست . شايد حتي بشود روي همين کلمه هاي بي جان ، صداي مهربان خانم قصه گو را گذاشت و حس کرد . خانم نشيبا ! قصه هاي مادربزرگتان را يادتان هست ؟ مادر بزرگ مادري ام را يادم هست ولي کمتر خاطرم هست که برايمان قصه گفته باشد . اما مادرم چرا. کودک که بوديم براي ما قصه تعريف مي کردند ، البته کم و بيش . از کي فهميديد که صدايتان مي تواند مناسب گويندگي باشد ؟ کلاس دهم بودم . آقاي عبدالرضا دريابيگي ـ دبير جغرافياي ما ـ موقع تدريس ، نقشه را پاي تابلو مي کشيدند . رئوس مطالب را مي گفتند و از ما مي خواستند که از روي درس بخوانيم . من خيلي خجالتي بودم . نوبتم که رسيد ، نخواندم . آقاي دريابيگي اصرار کردند که بايد بخواني . من هم با ترس و لرز خواندم . ساعت تفريح ، صدايم کردند که تو چرا نمي خواستي بخواني . گفتم آقا من خجالت مي کشم . گفت نبايد خجالت بکشي . اتفاقاً وقتي مي خواندي ، فهميدم که چقدر صداي تو زيباست . بايد بروي دنبال کارهاي هنري. آن موقع به من برخورد . فکر کردم ايشان قصد تنبيه من را دارد . آمدم کلاس کلي گريه کردم . پس خيلي گوش به حرف معلمتان نمي داديد ؟ بعد از ايشان ديگر نديدم که کسي به صدايم توجهي داشته باشد . در دانشگاه من رشته ي ايشان را دنبال کردم و جغرافيا خواندم و با خود آقاي دريابيگي و معلم هاي سابقم همکار شدم . ايشان باز هم از من مي پرسيدند که نشيبا کار صدا را پيگير نشدي ؟ گفتم نه . گفتند خب اشتباه کردي . در دوران تدريس معلم بد اخلاقي که نبوديد ؟ شاگردان من در مدرسه به درس جغرافيا خيلي توجه داشتند . بچه ها با توجه به لطفي که به خود من داشتند به درس من هم بيشتر توجه مي کردند و من دليل داشتم براي اين کارم . دليلتان چه بود ؟ شايد به خاطر اينکه عقده اي داشتم . از اين بابت که چرا معلم هاي زمان تحصيل خودم به من پي نبردند . نه فقط من ، اصلاً نشيباها را نشناختند . بود و نبودمان آن قدرها ملاحظه نمي شد . اگر سر کلاس خواب بوديم ، کسي از ما نپرسيد چرا ؟ 20 مي گرفتيم يا صفر ، براي کسي اهميت نداشت و آن قدرها پيگير کار شاگردان نبودند . شما هم معلم شديد که کمبودهاي دانش آموزان زمان خودتان را براي امروزي ها جبران کنيد ؟ وقتي قرار بود معلم شوم ، نمي خواستم کار خاصي کنم . مي ترسيدم بچه هاي مردم را سر کلاس اذيت کنم . اما بالاخره با خودم عهد بستم و از خدا خواستم که به من لطفي کند و فرصتي بدهد که من دقيقاً بشوم همان معلم ايده آلي که خودم دلم مي خواست و سعي کردم تا جايي که مقدور است به بچه ها نزديک شوم . از همان ماه اول آنها را به اسم کوچک صدا بزنم ، بود و نبودشان را احساس کنم و احياناً اگر گرفتاري و مشکلي دارند و من در توانم هست ، کمکشان کنم . خب اينها براي بچه ها خيلي ملاک است . اصلاً معلمي را دوست داشتيد ؟ بله . اين واقعاً مايه افتخار من است ، يعني حقيقتاً اگر من دوباره به عقب برگردم ، در مرحله ي اول مجدداً معلم مي شوم . من تا سال 1374 معلم بودم و بعد از آن بود که راديو و تلويزيون را بيشتر رونق دادم . آن وقت کي وارد کار گويندگي شديد ؟ آخر سال 56 بود که راديو اعلام کرد گوينده مي خواهد . مادرم اسم من را نوشت و ما مراحلي را طي کرديم . از بين 2 هزار نفر 5 نفر را انتخاب کردند . کارم را با خبر شروع کردم . اما بعد فهميدند که در انتخاب من براي گويندگي خبر اشتباه کرده اند . اشتباه ؟ چرا ؟ چون من احساسم را منتقل مي کردم و خب هميشه خبرها مطالب خوشايندي ندارند ؛ بالاخره سقوط هواپيما هست ، مرگ و مير هست ، يادم مي آيد در برزيل هواپيمايي سقوط کرد و کم مانده بود اين خبر را با گريه بخوانم . گويندگي خبر را رها کردم . به تحريره خبر رفتم . 3 ـ 2 سالي در کار گويندگي ام وقفه افتاد . تا اينکه مجدد از ميدان ارگ شروع کردم . شب بخير کوچولو از کي شروع شد ؟ آقاي ساعد باقري براي اين برنامه از 10 نفر تست گرفته بودند . شنيده بودند که بايد از مريم نشيبا هم تست بگيرند . وقتي من داشتم تست مي دادم ، گفتند که ايشان هماني هستند که مي خواستم . شب بخير کوچولو از دوم تير ماه 69 شروع شد . منبع قصه هايتان چه بود ؟ نويسنده هاي مطرحي داشتيم ؛ خانم مرجان کشاورزي آزاد و خانم مهشيد تهراني که اين 2 نفر با هم کتاب شب بخير کوچولو را با 90 قصه بيرون دادند . با مقدمه مصطفي رحماندوست. خانم ذباح ، دهقان ، مشتاق و آقاي افشين علا که الان هم از بزرگان رشته کودک هستند . خانم لعيا متين پارسا و يک گروه نويسندگي هم بودند که قصه هاي زيبايي مي نوشتند . چرا شب بخير کوچولو تمام شد ؟ در واقع تشخيص دادند که زمان قصه گويي براي بچه ها به اتمام رسيده . با توجه به شرايط روز و امکانات مدرني که در اختيار بچه هاست ؛ اينترنت و اين وسايل جديد بازي که به اش مي گويند پلي استيشن ، به اين نتيجه رسيدند که قصه گويي ديگر جايي در زندگي بچه ها ندارد . اما من خودم چون خيلي عاشقانه اين فعاليت را دوست داشتم ، از نظر روحي و رواني بسيار اذيت شدم . به نظر شما قصه فقط يک سرگرمي است ؟ قصه بهترين عامل براي انتقال مفاهيم تربيتي به بچه هاست . وقتي در يک قصه نشان داده مي شود که مثلاً بي حرمتي به پدر و مادر چقدر کار زشتي است ، بچه خيلي بهتر اين را مي فهمد. با قصه مي شود مثبت نگري را به بچه آموخت ، اينکه برود دنبال هدف هاي زيبايي که در قصه برايش تعريف کرديم . براي سن هاي بالاتر چطور ؟ مثلاً ما جوان ها . قصه حتي براي بزرگترها هم دلنشين است . وقتي مي بينيد که حرف هاي يک آدمي خيلي به دل شما مي نشيند ، براي اين است که شيوه ي روايت آن مطلب عين يک قصه است ؛ يعني چنان تعريف مي کند که ماجرا براي شما مجسم مي شود . رابطه تان با بچه ها چطور است ؟ بچه ها عشق و نفس من هستند . هر جا که بچه ها باشند من يادم مي رود چند ساله ام . با بچه ها بازي مي کنم . اغلب بچه ها هم جذب من مي شوند . چون با نگاهم حسم را به آنها منتقل مي کنم . بچه ها هم خيلي حساس و دقيقند . من اصلاً آدم ها را دوست دارم و سعي مي کنم که پيرو اين جمله قشنگ ويکتور هوگو باشم ، « همه فهميدن همه بخشيدن است » سعي ام اين است که معضلات آدم ها را به نوعي توجيه کرده و آنها را درک کنم . در منزل فارغ از کار گويندگي بيشتر چه کاري انجام مي دهيد ؟ هر کاري را که مربوط به آشپزخانه است خيلي دوست دارم . در درست کردن غذا هم خيلي تيز و فرز هستم ؛ البته در صورتي که موادش فراهم باشد . با يک دست پياز داغ هم مي زنم و با يک دست سبزي خورد مي کنم . از آن طرف برنج آب کش ميکنم . خيلي تند و سريع و در عين حال عاشقانه اين کار را انجام ميدهم . حالا چي از آب در مي آيد بماند . آن موقع که معلم بوديد مشغله کاري تان اجازه آشپزي مي داد ؟ بله . يک بار ضمن سرخ کردن بادمجان ، برگه هاي امتحاني بچه ها را تصحيح مي کردم . يک مقدار روغن ريخته بود روي برگه ها . سر کلاس براي بچه ها توضيح دادم که چرا بعضي برگه ها روغني شده . بچه ها چنان تصويري از من در ذهنشان ساخته بودند که فکر مي کردند من اصلاً نمي دانم بادمجان چي هست . يکي شان گفت : خانم يعني شما بادمجان هم سرخ مي کنيد ؟ من هم گفتم قربانت بروم پس قرار است خام بخوريم ؟! همه فکر مي کردند ما از غذاي آماده استفاده مي کنيم . جوان هاي امروزي را چطور مي بينيد ؟ من احساس مي کنم که جوان هاي فعلي آن طوري که ما بار آمده ايم نيستند . بزرگ شدن ما خيلي قانون مند بود . خيلي روي حساب و کتاب بود . به ما ياد داده بودند که بر اساس آن امکاناتي که پدر و مادر دارند درخواست داشته باشيم . اما در حال حاضر نمي دانم چه حکمتي است که بچه ها يک کمي بي توجه هستند . ميزان توجه جوان هاي امروزي به احترام به پدر و مادر با گذشته خيلي فرق دارد . منبع : همشهري جوان /1001/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4364]