محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827901564
قرار است از سير تا پياز زندگي اش را بپرسند برايش چندان راحت نيست
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
پاي حرف هاي ستاره 2 متر و 24 سانتي متري مهرام ، تيم قهرمان ليگ برتر بستکبال ، در آپارتمانش درباره ي همه جزئيات زندگي در ايران و بازي در يک تيم ايراني يک سياه پوست آمريکايي با 2 متر و 24 سانتي متر قد ؛ اين تمام آن چيزي بود که درباره ي « پريست لائو درداله» مي دانستيم . او يکي از 2 بازيکن خارجي تيم بستکبال مهرام بود که همراه با اين تيم قهرماني در ليگ برتر باشگاه هاي تهران را جشن گرفت و حالا مي توان چهره ي متفاوتش را با ژست جدي روي بيل بوردهاي تبليغاتي مهرام در بزرگراه هاي تهران ديد . پريست که حالا با مهرامي ها تمرين مي کند تا براي جام باشگاه هاي آسيا حاضر شود . اين اواخر يک پيشنهاد هم از اردن داشته که البته بعيد به نظر مي رسد جوابش به آنها مثبت باشد . ساعت حدود 10 شب بود که پريست را در آپارتمانش در برجي در محله ي ولنجک تهران ديديم . نگهبان برج مي گفت از نيم ساعت پيش مدام مي آيد در لابي و دنبالتان مي گردد ؛ انگار عادت به مهمان ندارد و آمدن 3 ـ 2 نفري که قرار است از سير تا پياز زندگي اش را بپرسند برايش چندان راحت نيست . روي مبل هاي راحتي آپارتمان جمع و جورش نشستيم و از سلام و عليک اول جلوتر نرفته بوديم که غول آمريکايي با ديدن صورت « اوپرا وينفري » روي يکي از صفحات يکي از مجلات در دست ما با خوشحالي کودکانه اي به جلو جهيد و ذوق زده گفت : « wow...home!» ثانيه هايي که با سکوت ، قيافه او پر از نگاه مي کرد فهميديم اين جثه بزرگ ، قلب کوچکي دارد . وقتي پريست کوچک بود : پريست 35 سال پيش در آن سر دنيا ، به دنيا آمد ؛ در سومين شهر پرجمعيت ايالات متحده آمريکا: شيکاگو ، ايلينويز . حتي فکرش را هم نمي کرد زندگي او را به جايي بکشد که يک روز در آپارتماني نقلي در محله هاي تهران روزگار بگذراند . پريست کودکي معمولي اي داشت . پدر و مادرش به غير از او 2 دختر و 2 پسر ديگر هم داشتند . همه چيز براي پريست عادي پيش مي رفت . آن سالها قد و قواره اش هم مثل زندگي اش معمولي بود . خودش مي گويد : « من هميشه کوچک بودم ، البته قبل از 17 سالگي ! » در 17 سالگي بود که رشد غير عادي او شروع شد و در حالي که بقيه خانواده همچنان سايز معمولي داشتند پريست با تغيير ظاهر و هيکلش کم کم فهميد که بايد شيوه ي زندگي اش را هم عوض کند . قبل از آن فکر مي کرد زندگي براي او هم مثل بقيه هم سن و سالانش پيش مي رود . کودکي را با 2 خاطره به ياد مي آورد ، طلاق پدر و مادرش وقتي او فقط 11 سال داشت و کشته شدن يکي از برادرانش ؛ « 15 سالش بود که توي خيابان ها کشته شد . 2 سال از من کوچک تر بود » . در مقابل اظهار تأسف ما با بي خيالي سرش را تکان ميدهد ؛ « شيکاگوئه ديگه ... هر چيزي اتفاق مي افته» . به جز اين 2 حادثه باقي سالهاي کودکي و اوايل نوجواني پريست مثل بقيه دور و بري هايش گذشت . کتاب مي خواند و خوره موسيقي بود ؛ از هيپ هاپ گرفته تا راک . هنوز هم سليقه اش عوض نشده . کودکي اش با سرگرمي هاي رايج بچه هاي آمريکايي پر شده بود ؛ « از تنها چيزي که خوشم نمي آمد ويدئو گيم بود . خداي من ، چه کار مسخره اي ! » مثل همه بچه ها پريست هم کودکي اش را با روياي بزرگسالي سپري مي کرد ؛ يک روز دوست داشت دکتر شود ، يک روز مي خواست وکيل باشد ، فردايش مي گفت امکان ندارد چيزي جز آتش نشان بشود ؛ چند وقتي هم آرزوي خواننده شدن داشت. اما هر چه که بود پريست که اوقاتش را بين مدرسه و فوتبال آمريکايي تقسيم کرده بود به تنها چيزي که فکر نمي کرد بستکبال حرفه اي بود . حتي با اينکه مثل همه سياه هاي آمريکا ساعت هاي زيادي را با بستکبال خياباني گذرانده بود ، هيچ وقت رويايي به اسم بستکبال در سر نداشت ؛ « بستکبال ؟ پيش اوکمد ديگه ! » در سال هاي آخر نوجواني او کم کم قد کشيد . اما اين قد کشيدن عادي نبود و به خاطر همين هم کم کم همه چيز براي او عوض شد . با يادآوري آن سال ها مي گويد : « دنيا برايم تغيير کرد . من هم تصميم گرفتم خودم را به دست زندگي بسپارم » . اين طور بود که بعد از چند سال بازي در تيم دبيرستان و دانشگاه راهي يونان شد تا کم کم تبديل به يک بستکباليست حرفه اي شود . اما بعد از آنکه نزديک سه سال هم در NBA توپ زد ، دوره افتاد توي دنيا تا هم بستکبال بازي کند هم چيزهاي جديد ببيند . پريست که در دانشگاه ، تاريخ جهان خوانده بود ، بعد از يونان رفت بلغارستان ، بعد عربستان ، بعد چين و حالا هم ايران . قبلاً شنيده بود که نظر عامه مردم نسبت به بستکباليست هاي آمريکايي که با تيم هاي ايراني قرار داد مي بندند ، چندان خوشبينانه نيست . مردم معمولاً دو تا احتمال مي دهند که هيچ کدام تعريفي ندارد ؛ براي عامه مردم چنين بازيکني در هيچ جاي ديگري از آمريکا گرفته تا اروپا تيم پيدا نکرده يا اينکه آنقدر پول به پايش ريخته اند که ديگر نتوانسته « نه » بگويد ، مي خندد ؛ « عرب ها که بيشتر پول مي دهند ! » و البته کمي هم ژست روشنفکرانه مي گيرد ؛ « همه چيز که پول نيست » . اين طور بود که مرد 2 متر و 24 سانتي متري ما به پيشنهادهاي مدير برنامه هايش براي بازي در اسپانيا ، روسيه و ايتاليا با بي ميلي جواب رد داد ؛ « چطور بگم ، دنبال يه چيز متفاوت بودم » . البته او هيچ وقت نگران پول نبوده است .خودش مي گويد قيمت يک بازيکن فقط و فقط بستگي به کيفيت بازي اش دارد و فرق نمي کند کجاي دنيا داخل زمين برود . هر تيمي که بتواند قيمت او را بپردازد مي تواند با مدير برنامه هايش مذاکره را شروع کند . با اين حال پريست هم مثل خيلي هاي ديگر در غرب ، اخبار نااميد کننده و نگران کننده اي درباره ي ايران شنيده بود ؛ « اين حرف ها هميشه هست » . اما او در خيابان هاي پر خطر شيکاگو روزگار گذرانده بود و ديگر هيچ چيز نگرانش نمي کرد ؛ « بدترين چيزها همانجا اتفاق افتاده بود . بالاتر از سياهي هم رنگي هست ؟» از اين گذشته براي پريست غول پيکر بعد از سه سال زندگي در عربستان سعودي ، ايران ديگر زياد هم عجيب و غريب نبود ؛ جايي به قول خودش قابل مقايسه با عربستان نيست ؛ « اينجا زنان رانندگي مي کنند ؛ مي شود آنها را در خيابان ديد که به تنهايي قدم مي زنند » . خلاصه که ايراني ها در نظر پريست خيلي روشنفکرترند . البته او قرار بود 3 سال پيش به ايران بيايد ولي آن موقع عربستان را ترجيح داد اما حالا بعد از گذشت نزديک به 6 ماه از حضورش در ايران و تجربه ي زندگي در تهران ، اينجا را بيشتر دوست دارد ؛ « اينجا سطح بستکبال بالاتر است . تيم ها بهترند . ايراني ها دوست داشتني تر هستند » . اما او دلايلي هم براي دوست داشتن عربستان دارد ؛ « برگر کينگ و مک دونالد » ! بعد از صد بار امتحان کردن شيشليک رستوران شانديز ، چيزي که الان واقعاً پريست را خوشحال مي کند ، يک وعده غذاي خوب وطنش است ؛ چيزي که در ايران پيدا نمي شود . فست فودهاي ايران براي او اصلاً لذت بخش نيستند و به خاطر همين يک مورد هم که شده ، دلش براي عربستان تنگ شده است ؛ البته « شکمم دلش براي عربستان تنگ شده ! » پريست در عربستان قدرت انتخاب داشت. هر وقت هوس يک برگردوبل مک دونالد مي کرد ، در يک چشم به هم زدن آماده بود ؛ اين طوري غذاهاي عربي هم به نظرش خوشمزه تر مي آمد . اما اينجا وقتي حرف از غذاي خوب مي شود ، اول و آخرش باز هم بايد برود شانديز و يک شيشليک به صدتاي قبلي اضافه کند ؛ شيشليکي که آن روزهاي اول خيلي خوب بود اما حالا ... . ـ لوستر روبپا پريست مي گويد اينجا دوستي ندارد اما تمام وقتي که او در خانه استراحت مي کند ، زنگ در آپارتمانش بيکار نمي شود ؛ يا 2 پرس غذاي سفارشي اش را آورده اند يا آقاي آرايشگر تشريف آورده تا سر و کله ي مرد آمريکايي را صفا بدهد . « بابک » که نزديک ساعت 11 شب سر رسيد ، در مدتي که با پريست حرف مي زديم ، چشم هايش را بسته بود و مديتيشن مي کرد . بعدش گفت که آرايشگر مخصوص بيشتر بچه هاي تيم مهرام است و اين طوري بوده که پريست را پيدا کرده. حالا هم هر 20 روز يک بار مي آيد تا همان يک ذره موي پريست را هم کوتاه کند . به نظر ، اين آپارتمان براي آدمي مثل او زيادي کوچک است. با احتياط راه مي رود و فقط وقتي در پذيرايي است مي تواند تمام قد و صاف بايستد ؛ البته همانجا هم بايد حواسش را جمع کند تا به لوسترها نخورد . اما براي رفتن به آشپزخانه ، ايستادن جلوي در ورودي و رد شدن از راهروي کوتاه براي رسيدن به اتاق خواب حتماً بايد گردنش را کج کند . شايد اين قد بلند کمي دردسرساز باشد اما براي پريست همين قد بلند منبع درآمد است . برادر کجايي ؟ پريست ديگر به اين مدل زندگي عادت کرده اما تنها چيزي که هنوز هم آزارش مي دهد ، دوري از خانواده است ؛ به خصوص تنها برادرش . اين سخت ترين چيزي است که پريست بايد دور از آمريکا تحمل کند . اما درباره ي ايران ؛ بدترين تصويري که از ايران در ذهن او نقش بسته رانندگي ديوانه وار رانندگان است . به خاطر همين هم هست که راننده دارد و خودش هيچ وقت پشت رل نمي نشيند ؛ « شوخي مي کني ؟ »« نمي خوام بميرم » . او راننده هاي ايراني را با راننده هاي فرمول يک مقايسه مي کند با اين تفاوت که « اونجا پول مي گيرن که اين جوري برونن اما اينجا ، همه مي خوان خودکشي کنن» ! با تمام اينها پريست در آخرين ساعت هاي شب همچنان خوش اخلاق است ، مي خندد و « پول » تنها کلمه ي فارسي است که خوب بلد است تکرار کند ! ـ يک زن از کافي هم بيشتره آقاي 2 متر و 24 سانتي متري ما همچنان مجرد است و از مجردي اش هم لذت مي برد . فکر مي کند مرد هميشه در سفر ، تنها باشد بهتر است . اما طبيعت انساني اش هم باعث شده يک سري طرح و برنامه در کله اش داشته باشد ؛ « بستکبال را که کنار گذاشتم زن مي گيرم اما فقط يکي ! » انگار زندگي 3 ساله در عربستان برايش پر از تجربه بوده است ؛ « يک زن کافيه و حتي از « کافي » هم بيشتره ! » ما به هر حال ازدواج کردن براي پريست جزو برنامه هاي طولاني مدت زندگي اش است . او فعلاً ترجيح مي دهد همچنان دنياگردي اش را ادامه بدهد و به همين خاطر امسال 2 بار جا عوض کرده است . وقتي از عربستان بيرون آمد مدير برنامه هايش يک تيم در چين پيدا کرد اما اواسط فصل بود که سر و کله ي مهرامي ها باز پيدا شد و با زرنگي يک ايجنت ايراني ، غول آمريکايي پيراهن مهرام را به تن کرد.هکل درشت و قد بلند پريست آنقدر متفاوت از بقيه است که هر جا مي رود مردم مدام نگاهش مي کنند و اين براي او که به نگاه هاي خيره عادت ندارد آزار دهنده است . البته از اينکه از او درخواست مي کنند تا با آنها عکس بيندازد ناراحت نمي شود ؛ اتفاقي که ديگر هر جا مي رود چند باري پيش مي آيد . امکان ندارد بيرون برود و کسي نخواهد با او عکس بيندازد . حالا بماند که خيلي وقت ها هم آدم هايي پيدا مي شوند که اجازه هم نمي گيرند ؛ موبايل و دوربين را در مي آورند و از اين موجود عجيب و غريب يک چند صدتايي عکس مي گيرند . اما جالب اينجاست که « تقريباً هيچ کدوم از اين آدما من رو به عنوان بازيکن تيم بستکبال مهرام نمي شناسند . من براي آنها يک سياه غول پيکرم که جان مي دهم براي يک عکس يادگاري که ببرند و به دوستانشان نشان بدهند . آآآآ...چه قدي !» اما حتي اگر مردم هم مشکل ساز نشوند باز هم زندگي براي پريست چندان راحت نمي گذرد . از اينکه هميشه يک چيزي پيدا مي شود که با سايز بزرگ او همخواني ندارد عصبي مي شود . خيلي جاها مجبور است به سختي خودش را جمع و جور کند و اين برايش خسته کننده است ؛ « دنيا براي ما ساخته نشده » . گاهي فکر مي کند جزو معدود آدم هايي است که واقعاً مي تواند احساس گاليور را درک کند ؛ براي همين لابد حق دارد بيشتر اوقات فراغتش را در خانه بگذراند . اما خانه ماندن برايش مثل زندان نيست ؟ بلند مي خندد و يک راز ديگر را فاش مي کند : « من قبلاً زندان بوده ام . اينجا که زندان نيست » . البته خيلي سريع ادامه مي دهد ؛ « نگران نباش ، کسي رو نکشتم ! » قصه مال چندين و چند سال پيش است که يکي از دوستان دورش مدارک شناسايي و چک هاي پريست را بر مي دارد و در مدتي که پريست داشته در اسپانيا خوش مي گذرانده ، حسابي برايش دردسر درست مي کند . وقتي مرد آمريکايي بي خبر از همه جا وارد کشور مي شود ، پليس از همان فرودگاه مستقيم مي بردش زندان ؛ « من بي گناه بودم اما 2 ماه آن تو نگه ام داشتند » . تا تحقيقات کامل شود پريست مجبور مي شود زندان را تحمل کند و آن طور که خودش ادعا مي کند حتي به او اجازه نداده اند وکيل بگيرد . با اين حال پريست از خاطره زندانش هم ناراحت نيست ؛ « تو نمي تواني يک سياه را در آمريکا ببيني که زندان نرفته باشه !» مي گويد که شرايط آنجا هنوز هم چندان دلچسب نيست . حتي رئيس جمهور شدن يک سياه پوست هم تغيير چنداني ايجاد نکرده ! منبع : همشهري جوان /1001/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]
-
گوناگون
پربازدیدترینها