واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: سويههاي تحول
ايران- امير وحيديان:
توجه به نوآوري و شكوفايي، از مقدمات نيل به توسعه اجتماعي، سياسي و اقتصادي به شمار ميآيد.
به بياني بهتر، توسعهاي در هيچ جا صورت نميگيرد، مگر اينكه مردمي خواهان شكوفايي و نوآوري در داشتههاي خود باشند. البته چنين امري، نيازمند فرآيند دوگانه آگاهي و نقد فرهنگ است.
با اين حال، اكنون كه در سال «نوآوري و شكوفايي» قرار داريم، شايسته است تا به بحث درباره اين مهم بپردازيم. بيترديد، بررسي نگاه گذشتگان به اين مقوله، ميتواند راهي را كه در پيش داريم، هموارتر كند.
مطلب حاضر، با عطف توجه به الزامات نوآوري و شكوفايي پيشينهاي موجز از سير تحولات نوآورانه در برههاي از ايران معاصر به دست ميدهد.
نوآوري و شكوفايي يكي از نيازهاي مهم براي ايجاد تحولات و سير به سوي تكامل اجتماعي است. البته در تعريف اين دو مفهوم ديدگاههاي متعددي وجود دارد اما شايد بتوان «نوآوري» را به معناي بهكارگيري روشها و ابزارهاي نوين براي حل مسائل در همه حوزهها و «شكوفايي» را به معناي ايجاد شرايط مناسب جهت بارورشدن و بالفعلشدن توانمنديهاي مادي و معنوي كه به صورت بالقوه در حيات فردي و اجتماعي وجود دارد تعريف كرد.
اين مجال تلاش دارد به اين نكته بپردازد كه هر شكوفايي و نوآورياي داراي الزاماتي است كه بدون درنظرگرفتن آنها نميتوان توقع هيچگونه تحولي در جامعه را داشت.
مهمترين الزام نوآوري و شكوفايي اين است كه بپذيريم هرگونه تحول در محيطي صورت ميگيرد كه داراي پيشينهاي مؤثر در تعيين شاكله و ساختار رفتار اجتماعي در زمان حال و آينده است.
بررسي سير تحولات اجتماعي در گذشته و عوامل موفقيت يا شكستهاي آن تحولات ميتواند در راهبري جامعه امروز به سمت تحقق ارزشها و آرمانهاي اجتماعي تأثير بسيار زيادي داشته باشد؛ بنابراين در اين مختصر، تلاش ميكنيم با نگاهي جريانشناختي، به بررسي جريانهايي كه تلاش در ايجاد تحول و نوآوري داشتند، بپردازيم.
با انحراف سياسياي كه در قرن اول هجري در جامعه اسلامي به وجود آمد، تفكر و تعاليم اجتماعي و سياسي اسلام به تدريج از صحنه اجتماع كنار گذاشته شد و گاه جز در مواردي معدود، تعاليم ديني در حوزه مسائل فردي ادامه يافت. با اين انحراف، تفكر اسلامي در واقع در بخش عمدهاي از عناصر اجتماعي و سياسياش دچار ركود شد.
گرچه تلاش فردي و جمعي تعدادي از نخبگان مسلمان در قرون دوم تا پنجم هجري موجب اعتلاي انديشه اسلامي شد؛ اما اين تعالي در حوزه علوم الهي، فلسفي و كلامي روي داد و نه در مسائل سياسي و اجتماعي؛ لذا رفتهرفته تفكر ديني به صورت تكبعدي درآمد و از جامعيت و تماميت به دور افتاد.
در دوران شكوفايي انديشه اسلامي، حتي شيوه مباحث آن دسته از انديشمندان مسلمان هم كه به مسائل سياسي و اجتماعي توجه نشان ميدادند، گاه به نظر ميرسد بيشتر متأثر از آثار فلاسفه يوناني بهويژه افلاطون و ارسطو بود تا متأثر از مضمون و محتواي ديني، مراجعه به آثار سياسي و اجتماعي فارابي، ابنسينا و خواجه نصيرالدين طوسي اين مدعا را تأييد ميكند.
قطع رابطه انديشه ديني، با مبدا خود، نهضت ترجمه قرون سوم و چهارم و فتح جوامع جديد با فرهنگهاي متفاوت موجب آميزش انديشه و فرهنگ ديني با فرهنگهاي ديگر شد و از خلوص آن كاسته شد.
علاوه بر اين حاكميت، حكومتهاي قومي مختلف در جوامع اسلامي طي قرون بعد كه چندان پايبند به تعاليم ديني نبودند، به تشديد فرآيند بركناري انديشه ديني از مسائل اجتماعي و سياسي انجاميد. در چنين بستري بار ديگر طي ۲ قرن اخير نهضت ترجمه متون فرهنگي، سياسي و اجتماعي تمدن جديد غرب اوج گرفت و با كمك وسايل تكثير و انتشار جديد به آساني در جوامع اسلامي رواج يافت.
اين امر با توجه به شرايط موجود فكري فوقالذكر از يك سو و وجود حكومتهاي ضعيف يا وابسته و غربگرا و پيشرفتهاي غرب در علم و صنعت و عملكرد انفعالي نخبگان سنتي و مذهبي از سوي ديگر موجب ظهور گروه جديدي از نخبگان تحت عنوان روشنفكران و تحصيلكردگان علوم جديد در جامعه اسلامي شد.
در نتيجه، شكاف ديگري در پيكره جامعه اسلامي به وجود آمد و اين دو گروه در مقابل يكديگر قرار گرفتند. استعمار، جزمگرايي نخبگان سنتي و فقدان توانايي بالفعل انديشه ديني برخي از آن مدعيان آن زمان براي نقد و بررسي دستاوردهاي غربي و عدم آشنايي و بيگانگي نخبگان جديد با فرهنگ اسلام، اين رويارويي را تشديد كرد. آنچه از اين تحولات نصيب جامعه اسلامي شد، گسستگي فكري و فرهنگي بود.
البته در اين ميان انديشمندان ديني نوگرا و نيز تحصيلكردگان جديدي كه رابطه خود را با محافل ديني حفظ كرده بودند، ظهور يافتند و باعث ايجاد تحولاتي در ساختار فكري، رفتاري و اجتماعي شدند.
در چنين زمينهاي از تضادها بود كه جريانهاي فكري – سياسي مختلف با مواضع گوناگون در مقابل فرهنگ و تمدن غرب شكل گرفت.
اين جريانها و مواضع آنان در واقع بازتاب همان تضادها، در مقام نظر و عمل بود. مهمترين جريانهاي فكري – سياسي در اين دوران عبارتند از: جريان روشنفكران غربگرا، جريان روشنفكران اصلاحطلب، جريان روشنفكران ماركسيست و چپ، جريان نخبگان مذهبي – سنتي و جريان علما و روشنفكران اصلاحطلب.
هركدام از اين جريانها را به اختصار مورد بررسي قرار ميدهيم تا با شناخت عوامل موفقيت يا شكست آنها بتوانيم خود را براي تحقق آرمان نوسازي و شكوفايي مجهز سازيم.
با مروري بر آثار مكتوب جريان روشنفكران غربگرا چنين استنباط ميشود كه موضع كلي آنان نسبت به تمدن جديد و دستاوردهاي آن و به عبارت ديگر در قبال نوسازي، موضعي كاملاً مثبت و پذيراست.
اين گروه با مقايسه جامعه ايران با جوامع غربي چنين تصور ميكردند كه براي بشر راه نجاتي جز تسليم در برابر تمدن جديد و براي زندگي، آيين و راه و روش مناسبي جز آنچه غرب ارائه ميدهد، وجود ندارد.
به تبع چنين برداشتي آنها، بيش از آنكه به هويت خود بينديشند به اقتباس روي آوردند و تحت تأثير روشنفكران اروپايي با مذهب و سنت به مبارزه برخاستند. اين مبارزه از يك سو و روي آوردن به ظواهر، لايههاي رويين و فرم زندگي و آداب و لباس غربي از سوي ديگر آنان را با جامعه خود بيگانه كرد.
جريان دوم روشنفكران اصلاحطلب بودند كه افراطگرايي جريان اول را نداشتند و بعضاً در بين آنان تمايلاتي به مذهب ديده ميشد.
موضع اين گروه در مقابل تمدن جديد موضعي مثبت و پذيراست ولي با نگاهي به درون و همراه با نوعي انتخاب، اين جريان تا حدي جانب استقلال، هويت، سنت و محتوا را نگاه داشت و اگرچه در وارد كردن پديدههاي تازه به داخل جامعه، ترديدي نداشت، اما با ورود هر آنچه جديد است بدون توجه به پيامدهاي منفي آن نيز موافق نبود.
جريان سوم كه شامل روشنفكران ماركسيست است، تحت تأثير سنت ماركسيسم و به تبع آموزههاي اين مكتب با تمدن جديد غرب در چهره سرمايهداري آن از در خصومت درآمدند و از اين رهگذر ماهيت سلطهجويانه و استعماري نظام سرمايهداري نيز مورد حمله و مخالفت آنان قرار گرفت. موضع نقادي آنان عمدتاً به تبيين مخاطرهآميز بودن مناسبات سرمايهداري، طبقاتي بودن، استعمار و بهرهكشي و خوي استعماري غرب محدود ميشد.
اين جريان با الهام از منظر تحليلي ماركسيستي به تبيين مسائل اجتماعي ايران پرداخته و با انتساب حركتها، فعاليتها و اقدامات فكري سياسي به پايگاه طبقاتي و منافع اقتصادي گروههاي ذينفوذ، نخبگان سياسي و دستگاه حاكمه در تقابل و رقابت با آنها حركت ميكردند.
جريان چهارم نخبگان مذهبي – سنتي بودند كه نقطه مقابل جريان اول قرار داشتند كه در مقابل غرب و تمدن جديد و نوسازي راه پذيرش كامل را در پيش گرفته بود، اين جريان با داعيه دفاع از اسلام و خلوص آن در مقابل پديدههاي جديد، راه نفي كامل را در پيش گرفت و بر آن پا فشرد.
از ديدگاه طرفداران اين جريان «تازگي» و «خارجي» دو ويژگي عمدهاي بودند كه در هر پديدهاي اعم از ابزار، ايده يا مدل رفتاري وجود داشت، لذا آن را طرد ميكردند.
اين جريان در مقابل اقتباس، هويت، ارتباط و استقلال و تجدد و سنت، صرفاً جانب هويت، استقلال و سنت را نگه داشت و به همين جهت با نقش اين گروه با اتخاذ موضع منفي كامل، دوگانه بود؛ هم مثبت و هم منفي. از يك سو به صورت آخرين سنگر در برابر غربزدگي عمل كردند؛ و از سوي ديگر مانع رشد فكر، انديشه و فرهنگ اسلامي در آن دوره شدند.
جريان پنجم كه جريان علما و روشنفكران ديني احياگر و اصلاحگر بود، برعكس، هم درك تاريخي نسبت به تحولات و شرايط اجتماعي داشت و هم دچار خوشبينيهاي سادهلوحانه نبود كه هر ايده، پديده، نهاد يا ابزاري را تحت عنوان تبليغاتي «نو» بپذيرد و نسبت به هويت، استقلال و سنتها و ديانت بيتفاوت باشد.
در يك جمله ميتوان گفت؛ موضع اين جريان در قبال تمدن جديد و دستاوردهاي آن موضعي پذيرا، نقاد و انتخابكننده بود و نوع مقابله آن با وجوه منفي و غيرديني يا ضد هويت و استقلال آن، مبارزه منطقي، فكري و همراه با روشبيني بود.
افراد وابسته به اين جريان اگرچه در همه ابعاد يكسان نميانديشند، اما در پايبندي عملي به ديانت، استفاده از زبان ديني در بيان مقصود، اتكا به متون ديني و دفاع از اسلام، ضرورت تصفيه عوامل محيطي درآميخته با دين و اعتقاد به عدم جدايي دين از سياست تا حد زيادي مشابه هم هستند.
سيدجمالالدين اسدآبادي نخستين فرد از اين جريان بود و نيز امام خميني(ره) تقريباً از اوايل دهه ۴۰ در رأس اين جريان قرار گرفت.
بيشتر روحانيون و علماي ديني وابسته به اين جريان كه از اواسط دهه ۴۰، يعني از ۱۳۳۵ به بعد در صحنه حضور يافتند از شاگردان ايشان هستند.
تاريخ درج: 27 خرداد 1387 ساعت 09:55 تاريخ تاييد: 27 خرداد 1387 ساعت 18:34 تاريخ به روز رساني: 27 خرداد 1387 ساعت 18:33
دوشنبه 27 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]