واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: خاطرات يك روزه ام با رئيس جمهور كومور
روز گذشته بر حسب اتفاق با "احمد عبدالله سامبي" رئيس جمهور كومور كه در حال حاضر در كشورمان به سر مي برد، ديدار و حدود شش ساعت در ديدارهاي مختلف وي را همراهي كردم.
به گزارش سرويس بين الملل برنا/فواد پورعبادي، ديروز حدود ساعت 3:30 بعد از ظهر منشي سفارت مجمع الجزاير كومور با من تماس گرفت و گفت: جناب "احمد مرزوقي" سفير كومور از شما درخواست كرده اگر مي توانيد به هتل استقلال بيرود و ده دانشجوي كوموري كه در دانشگاه امام خميني قزوين درس مي خوانند را از آنجا به كاخ سعد آباد بياورد تا ساعت چهار و نيم با رئيس جمهور كشورشان ديدار كنند.
البته آشنايي من با آقاي "مرزوقي" به حدود سه ماه پيش باز مي گردد كه براي اولين بار با او ديدار كردم و مصاحبه اي اختصاصي با وي گرفتم.
به منشي سفارت گفتم: يك ساعته نمي توانم خودم را به هتل و از آنجا با كاروان ده نفري به كاخ سعد آباد برسانم. او گفت: تلاش خودت را بكن. فوراً حركت كردم و حدود چهل دقيقه بعد به هتل رسيدم و دانشجويان را پيدا كردم.
سوار بر تاكسي شديم و به كاخ سعد آباد رفتيم. مقابل درب ورودي از خيابان آيت الله مدني كه رسيديم، پست نگهباني جلويمان را گرفت. پس از انجام هماهنگي هاي لازم، به همراه دو موتور سوار كه سه تاكسي ما را اسكورت مي كردند وارد كاخ شديم.
ساعت پنج دقيقه به پنج بود كه به مقصد رسيديم. پس از بازرسي بدني گذاشتند وارد سالن مخصوص شويم. همه هيئت همراه رئيس جمهور كومور به جز خودش در آنجا بودند. تنها كسي را كه مي شناختم سفير اين كشور بود. پس از سلام و احوالپرسي در كنار او ايستادم.
دو دقيقه بعد جناب "احمد عبدالله سامبي" به همراه ده دوازده تا محافظ و همراه وارد سالن شد.
به طور اتفاقي در جايي ايستاده بودم كه اولين نفر چشمش به چشمان من افتاد. ناخودآگاه دستانم را باز كردم و شروع كردم به سلام و عليك كردن با او. رييس جمهور نيز دست مرا رد نكرد، دستانش را باز كرد و مرا به آغوش گرفت.
بعد از آن "سامبي" وارد اتاق شد با تك تك دانشجويان سلام كرد و دست داد. پس از پايان اين كار ساعت را نگاه كرد. ساعت دقيقاً پنج بعد از ظهر بود. او مجبور بود فورا محل را ترك كند زيرا پنج و نيم بايد در ساختمان مركزي كميته امام خميني در منطقه "سوهانك" مي بود تا با مقامات اين سازمان ديدار و گفتگو كند.
"سامبي" پس از خداحافظي با دانشجويان محل را ترك كرد و سوار برخودروي پژوي مخصوص تشريفات شد. من نيز با زرنگي كه به خرج دادم، خود را به جناب سفير چسبانده و سوار بر خودروي وي شدم. بدين ترتيب به همراه هيئت بلند پايه كوموري راهي ساختمان كميته امداد شديم. پانزده خودروي بنز، خودروي رئيس جمهور را همراهي مي كردند. به دليل هماهنگي هاي قبلي، مسير حركت برايمان خلوت بود. حدود 20 دقبقه بعد به مقصد رسيديم. جلوي درب ورودي ساختمان آقاي "انواري" رئيس كميته امداد امام خميني به همراه حدود 20 تن از معاونانش به استقبال آقاي "سامبي" و هيئت همراه آمده بودند. پس از سلام و خوشامدگويي، وارد سالن مخصوص استقبال شديم. عكاسان حاضر در محل كه از خبرگزاري ها و شبكه هاي مختلف در آنجا حضور داشتند، شروع كردند به عكس گرفتن.
آقاي "انواري" خطاب به "سامبي" گفت: يكي از معاونانم مي پرسند شما كه در ايران درس خوانديد چرا فارسي صحبت نمي كنيد؟ رئيس جمهور كومور به زبان فارسي با لهجه اي كه شبيه به لهجه اهوازي بود، گفت: كم بلد هستم.
اين سخن "سامبي" همه را به خنده انداخت. حتي هيئت همراهش كه زبان فارسي نمي دانستند، قهقهه زدند. پس از دو سه دقيقه استراحت، بازديد از بخش هاي مختلف ساختمان كميته امداد كه تا ساعت شش ادامه يافت آغاز شد و پس از آن طرفين براي انجام گفتگو وارد اتاق مذاكرات شدند.گفتگوها يك ساعت به طول انجاميد و پس از آن دو طرف لبخند بر لب بيرون آمدند.
در اينجا خبرنگار يكي از خبرگزاري ها مي خواست با زرنگي با آقاي "سامبي" مصاحبه كند تا اطلاعاتي در مورد مذاكراتي كه پشت درب هاي بسته انجام شد به دست آورد اما محافظات مانع وي شده و مسئول تشريفات گفت: زمان نداريم، دير شده، بايد زودتر برويم، منتظرمان هستند.
من خبر نداشتم قرار است هيئت كوموري را به كجا ببرند، اما باز هم در كنارشان ايستاده و آنان را همراهي كردم.
ساعت حدود 7:15 بود سوار بر خودروهاي تشريفات حركت كرديم. از اين اتوبان به آن اتوبان و از اين خيابان به آن خيابان. حس كردم كم كم داريم به سمت مركز شهر مي رويم. به جز دو بار كه لحظاتي به ترافيك خورديم، بقيه مسير برايمان باز بود.
از ميدان هفت تير كه به سمت خيابان حافظ رفتيم فهميدم دارند ما را به سمت ميدان پاستور مي برند. خلاصه به مقصد رسيديم و با هماهنگي هايي كه با بي سيم انجام شده بود، دربهاي نگهباني را يكي پس از ديگري بدون توقف پشت سر مي گذاشتيم. پس از گذراندن هفت خان نگهباني، به ساختماني بزرگ و سفيد رنگ رسيديم.
راستش نمي دانستم به كجا آمده ايم اما دستم را در دست سفير گذاشته و همراه او پشت سر "سامبي" وارد ساختمان شديم. ما را به اتاقي نسبتاً كم نور و زيبا هدايت كردند. حدود 20 عدد مبل در آنجا بود. مسئول تشريفات آقاي "سامبي" را به محلش هدايت كرد. هيئت همراه وي نيز همگي نشستند. من نيز به رغم ممنوعيت ورودم، يكي از صندلي ها را انتخاب كرده و نشستم. حدود دو دقيقه بعد آقاي مهندس "اسكندري" وزير جهاد كشاورزي كشورمان وارد شد و رئيس جمهور كومور را به آغوش گرفت. پس از خوش آمدگويي، سلام عليك با همراهان "سامبي" را آغاز كرد. به من كه رسيد، لحظه اي مكث كرد. گويا به ايراني بودنم پي برد زيرا نه لباس هايم و نه قيافه ام به كوموري ها مي خورد. بعد از مكث با من هم دست داد و گذشت.
ناگهان يكي از مسئولان تشريفات به حضور غيرقانوني من در اتاق پي برده و پرسيد: شما همراه هستيد يا از مسئولان كومور؟ گفتم: همره آقاي سفير. از من درخواست كرد كه اتاق را ترك كنم. من هم كه كمي دست و پاي خود را گم كرده و ترسيده بودم، فورا همراه وي خارج شدم. مرا به اتاقي بزرگ راهنمايي كردند در آنجا استراحت كنم. حدود يك ساعت و نيم انتظار كشيدم. پس از آن صداي اذان مغرب و عشا به گوش رسيد. فرصت خالي را غنيمت شمرد و نمازم را به جا آوردم. ساعت نه كه شد شام آوردند. بعد از تمام شدن شام به سالن اصلي آمديم تا ميهمانان به همراه ميزبانان از اتاق شام مخصوص خارج شوند.
درب اتاق باز شد ناگهان آقاي "منوچهر متكي" وزير امور خارجه كشورمان دست در دست يكي از همراهان آقاي "سامبي" خارج شد. پشت سر وي چندين چهره آشنا كه من نام هيچ كدام را نمي دانستم بيرون آمدند.
بلافاصله بعد از آنان آقاي دكتر "محمود احمدي نژاد" كه دستان "سامبي" را در دست گرفته بود، خارج شد.
يك دفعه شوكه شدم. ناخودآگاه پيش سفير رفتم و در كنار او ايستادم. همه به طرف درب خروجي حركت كردند. ما هم پشت سر آنان به راه افتاديم.
تا كمي سرعتمان بالا مي رفت، محافظاني كه پشت سر دو رئيس جمهور ايستاده بودند با دستان قدرتمند و آهنين خود مانع حركت ما مي شدند.
بالاخره به درب خروج و جلوي خودروهاي تشريفات رسيديم. آقاي سفير از من جدا شد تا برود و با آقاي "احمدي نژاد" و ديگر مقامات ايراني خداحافظي كند. من از گوشه كنار خود را به خودرويي كه با آن آمده بوديم رساندم و منتظر ماندم تا خداحافظي ها تمام شود.
پس از خداحافظي و روبوسي "سامبي" و "احمدي نژاد"، رييس جمهور و ديگر مقامات اين كشور سوار بر خودروهاي تشريفات شدند. من نيز در كنار سفير نشستم.
ساعت حدود يازده شب بود. در حالي كه رئيس جمهور، وزير امور خارجه و ديگر مقامات ايراني بالاي سكو ايستاده بودند، تك تك خودروها از روبروي آنان مي گذشت. "احمدي نژاد" نيز همانند هميشه دست خود را بالا برده بود و از دور با همه ميهمانان خداحافظي مي كرد. با سرعت از محوطه خارج شديم و همه چيز تمام شد.
دوشنبه 27 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هموطن سلام]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 175]