واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: شـهداي مؤتـلفه؛ شاهـدان حـريم ولايت
حاج صادق اماني، محمد بخارائي، مرتضي نيكنژاد ـ رضا صفارهرندي، و همرزمان دلير آنها از مؤتلفه اسلامي، شب سياه طاغوتي را با انفجار نور و برق گلوله در هم شكستند و در روزگاري كه رژيم ستمشاهي و فراماسونري آمريكايي و انگليسي وقيحانه رجز ميخواند كه انقلاب اسلامي به بنبست!! رسيده و رهبر انقلاب دستگير و به تركيه تبعيد شده، و پس از دستگيري و تبعيد ايشان، قيامي مثل 15 خرداد پديد نيامده است و مبارزين راه خدا بايد مبارزه را كنار بگذارند، و دنبال زندگي بروند، درچنين روزگار خفقان و ديكتاتوري و مزدوري، اين عزيزان حنجره پليد منصور كه به ولايت فقيه جسارت كرده بود، پاره كردند و زبان پليدش را از كام بيرون كشيدند، و هنگامي كه دستگير شدند با شجاعت و شهامت ابهت پوشالي طاغوت را در بازجوئيها و بيدادگاهها فرو پاشيدند و به مبارزان جرأت و قدرت ديگري بخشيدند و چون در جامعه وجهه مذهبي داشتند و صداقت و تدين و تعهد آنها بر همگان روشن بود به مبارزه مسلحانه مشروعيت اجتماعي دادند.
و راه را براي مجاهدان گشودند و هموار ساختند و هنگامي كه طاغوت و طاغوتيان فهميدند كه آنان يك فهرست هشتاد و سه نفري از مزدوران بيگانهپرست را براي ترور آماده ساختهاند، به وحشت افتادند، و رجزخوانيها بباد رفت و قدرت اسلام و ياران خالص امام خميني رحمةالله عليه آشكار گشت.
كاپيتولاسيون آمريكايي از محتوا خالي شد و ديگر نوبت به كاپيتولاسيون انگليسي و صهيونيستي نرسيد.
شهادت مظلومانه و شجاعانه شهداي مؤتلفه تأثير زيادي داشت و موجي عظيم ايجاد كرد. زيرا اينان در بين علماء و تودههاي مردم، بسيار محترم و مقبول بودند، و كارشان نيز انعكاس جهاني يافته بود. رژيم كه ابتدا ميخواست آنها را «يك گروه افراطي و وابسته به جريانات گذشته» معرفي كندو آنان را مخالف اصلاحات ارضي و سعادت دهقان و كارگر، و طرفدار خان و فئودال و ارتجاع و تحجر (يعني ناسزاهاي مرسوم به ياران خالص امام در طول همه اين سالها) قلمداد نمايد، بزودي فهميد كه اين فريبها بجايي نميرسد لذا بوحشت افتاد و حتي از پخش اخبار بيدادگاههاي خود و محاكمه اين شهيدان و ياران آنها، خودداري كرد و همين موضوع ، مشخص كرد كه طاغوت با همه قدرت ظاهري و حمايتهاي استكبار جهاني در مقابل قدرت ايمان الهي و مؤمنان خداپرست، عاجز و درمانده است.
زمينه تاريخي اقدام
آمريكا و شاه در سال 41 براي از بين بردن اسلام در ايران و تشكيل كشوري باصطلاح ملي به تفاهم رسيدند و اينكار را با تصويب لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي آغاز كردند.
امام خميني(ره) اين خطر را به همه مراجع و علماء و مردم متدين گوشزد كردند و فرمودند: «اسلام در خطر است».
تودههاي متعهد از همه قشرها، نداي استنصار امام را لبيك گفتند و موجي براه افتاد كه شاه را قدم به قدم عقب نشاند، و او بناچار لايحه را لغو كرد، ولي امام(ره) مبارزه را تا آنجا ادامه داد كه رژيم طاغوت، با چاپ خبر لغو لايحه مذكور، شكست رسمي خويش را در اولين مرحله از مبارزه با اسلام اعلام كرد.
پس از اين واقعه اين ياران امام، در جمعهاي مرتبط با خود حضور يافتند و نظريات امام را شرح دادند. از جمله شهيد حاج صادق اماني كه در جلسهاي در منزلي در كوچه شهابالدوله روبروي خيابان خانيآباد، گزيدهاي از برادران مرتبط با خود را جمع كرد و به آنها گفت، «حاج آقا روحالله تصميم گرفتهاند با رفراندم شاه مخالفت نمايند. و اين نظر مرجع تقليد و نائب امام زمان، و رهبر جهان اسلام است كه بر همه ما تكليف شرعي است. اما اين راه، راهي سخت و طولاني خواهد بود. زيرا اين كار، ضديت با شاه و سلطنت است و براي ساقط كردن رژيم ستمشاهي و روي كارآمدن يك حكومت اسلامي ميباشد، لذا طاغوت تحمل نميكند و فشارش شديد ميشود و هركس ميتواند سختي راه و زجر و شكنجه و زندان و تبعيد و فرار و شهادت و انواع آسيبديدنها را بر خود هموار نمايد، بماند و اگر نميتواند برخيزد و برود.»
در آن شب و شبهاي ديگر مشابه اين جلسات در خانههاي ديگري تشكيل شد. از جمله توسط آقاي عسكر اولادي و يارانش در هيأت مؤيد و آنها كه قبول كردند و بيعت نمودند و مشخص شدند و آمار آنها بطور تقريبي خدمت امام تقديم شد.
و بالاخره اين جمعهاي مرتبط با امام در آغاز سال 42، با نظر مبارك امام با هم يكي شدند و تشكيلاتي پديد آمد كه بنام «مؤتلفه اسلامي» مشهور شد.
تشكل ولايتپذير
شهداي مؤتلفه اسلامي و ياران اين شهدا را ميتوان «پاسداران ولايت فقيه» ناميد. زيرا با بررسي زندگي و عملكرد آنان معلوم ميشود كه در هر حركت، گفتار و رفتار، صادقانه و مخلصانه، به «ولايت فقيه» توجه داشته و آنرا رعايت كرده و پاس داشتهاند. آنها از امام خميني رحمة الله عليه خواستند علمايي را تعيين فرماييد كه اگر دستمان به امام نرسيد، اين علماء بر تطابق امور تشكل با مباني و موازين اسلامي نظارت داشته باشند و «حجت شرعيه» اعمال و تحركات سياسي ـ اجتماعي مؤتلفه باشند.امام شهيد آيتالله مطهري و شهيد آيتالله بهشتي و مرحوم حاج شيخ احمد مولايي و آيتالله انواري را تائيد فرمود.
نظر شهيد مطهري
امام كه در 13 آبان 43 بعلت مخالفت شديد با كاپيتولاسيون آمريكايي دستگير و به تركيه تبعيد گرديد، شهيدآيتالله مطهري فرمود: «لازم است چند نفر از اين طاغوتيها به زمين بيفتند تا روحيه مردم بازسازي شود.»
شهيد حاج صادق اماني و يارانش اين موضوع را «اذن اعدام شاه و مزدورانش» دانستند و همانطور كه گفته شد، چون امام در غياب و عدم دسترسي به خودشان نظر شهيد مطهري و شهيد بهشتي را تائيد فرموده بود، حجت را تمام ميدانست.
اما براي مزيد اطمينان آقاي حاج تقي خاموشي و عباس مدرسي را مشهد فرستادند تا اذن آقاي ميلاني را بگيرند و آنها اين اجازه را گرفتند و در پي تدارك كار برآمدند و بنابراين «پاسداران ولايت فقيه» در اجراي برنامه اعدام منصور كه مهدورالدم بود، نيز حكم و نظر فقيه و نماينده ولي فقيه را داشتند.
اجراي اعدام انقلابي منصور و آغاز جهاد مسلحانه در نهضت امام را گروه مسلح مؤتلفه اسلامي بعهده داشت.
اين گروه از درون مؤتلفه كه تشكلي سياسي بود، پديد آمد و نظر گردانندگان مؤتلفه و نظر شوراي روحانيت (شهيد مطهري ـ شهيد بهشتي) اين بود كه كل مؤتلفه نبايد روش جهاد مسلحانه را در پيش بگيرد. زيرا اقدام مسلحانه از عهده همگان برنميآيد و عده محدودي هستند كه ميتوانند با داشتن ويژگيهاي مبارزه مسلحانه از قبيل توانائي جسمي و روحيه جنگي، خلوص و ايثار و آمادگي فداكاري به اين برنامه بپيوندند و اينان نيز مجبورند زندگي مخفي و مخفي كاري شديد و متناسب با كار مسلحانه داشته باشند و اين امر آنها را از مردم جدا ميكند و مؤتلفه را محدود به تعداد كمي خواهد كرد كه رژيم با تشديد فشار ميتواند آنرا سركوب كند.صحت اين نظر بعداً در مورد سازمانهائي كه به حركت مسلحانه روآوردند، مشخص گرديد.
زندگينامه شهداء
همه اين عزيزان، افرادي مؤمن، شجاع و انقلابي بودند كه بعنوان نمونه از ويژگيها و چگونگي وضع زندگي و برنامههاي آنان، زندگينامه شهدائي از اين جمع بطور بسيار فشرده تقديم ميشود.
شهيد حاج محمدصادق اماني همداني، انساني وارسته، باتقوا و متخلق به اخلاقالله بود كه با اينكه در شغل تجارت بود، اما بيشترين همت و وقت وي در تعليم و تربيت و تزكيه جوانان و نوجوانان ميگذشت و در انجام كارهاي خير و ترتيب گردشهاي تربيتي براي نوجوانان، در ساختن مسجد و مدرسه و خانه براي فقرا و هر نوع كار امدادي پيشقدم بود.
اين انسان واصل و عارف مجاهد، داراي روحي الهي بود و هركس با او تماسي ولو كوتاه ميگرفت، بشدت تحت تأثير وي و شيفته اخلاقيات او ميشد. در اين باره كافي است به گفتار شهيد رجائي در شرح زندگي خودش اشاره شود كه ميگويد:
«با برادرمان شهيد محمدصادق اسلامي، كه در جريان بمبگذاري دفتر حزب جمهوري اسلامي به شهادت رسيد، در آن مدرسه آشنا شدم و ما شاگرد شهيد اماني بوديم كه در جريان ترور منصور شهيد شدند.»
شهيد محمد بخارائي نوجواني 19 ساله و بسيار بااستعداد و متدين و باصفا بود و بقول شهيد عراقي و آيتالله انواري «همه كس را تحت تاثير صفاي باطن و شجاعت اسلامي و خداخواهي و شهيد مرتضي نيكنژاد نوجواني متدين، شجاع و متعهد بود، آثار تقوا و ايمان در چهرهاش نمايان بود.
شهيد رضا صفار هرندي ظاهراً جواني آرام و محجوب بنظر ميرسيد. اما در واقع انساني پرشور، پرتلاش، با معلومات و بااخلاصي عظيم و پشتكار قابل تحسيني بود.
مدافعات او نشانگر اين است كه اگر عمرش باقي ميماند، از چهرههاي قوي سياسي ـ فرهنگي ميشد.
وظيفهشناسي در شبهاي آخر
طاغوت، عاجز و درمانده، بيدادگاه را از مردم مخفي نگه داشت و از وحشت، 6 نفر را به اعدام محكوم و بقيه را به حبسهاي ابد، 10 تا 15 سال محكوم ساخت.
شبهاي وداع و دعا و راز و نياز و لحظات پر از نشاط شهادت و سراپا معنويات چيزي نيست كه اين قلم بتواند ترسيم كند. بايد عارفان مجاهدي كه آن لحظات را درك كردهاند و شهد آن ايام را نوشيده و كامشان شيرين است، تبيين نمايند.
اما همينقدر ميتواند بنويسد و بگويد كه ديگر زندان در آن روزها براي اين ياران، زندان نبود «معبد» بود و خيمهگاه اباعبدالله(ع) و زمزمهگاه راز و نياز و شوخيهاي حبيب بن مظاهري وسفارشها، كه «امام» و «رهبر» و «ولي فقيه» را تنها نگذارند و به گفته شهيد اماني:
«دوستان، خداوند متعال راه كوتاهتر را در اين مجاهدت بما ارزاني داشت كه داريم ميرويم و ميرسيم و راه طولانيتر را به شما واگذار كرده است و راه خدا همواره پر از سنگلاخ و فراز و نشيبها و سختيهاست.
بهوش باشيد و مراقبت كنيد كه اين راه را با مسئلت توفيق از او و تبعيت از فقهاي عادل و حاجآقا روحالله بسلامت بپايان برسانيد.»
شب 26 خرداد سرهنگ محرري جلاد زندانيان شاه، شهيد حاج مهدي عراقي و آقاي حاج هاشمي اماني را خواست و گفت: «شما دو نفر مشمول عنايات ملوكانه!! شدهايد و از اعدام با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم شدهايد و من اين را بشما تبريك!! ميگويم و شما سپاسگزار الطاف ملكوكانه!! باشيد.»
او خيال ميكرد اين عزيزان خوشحال خواهند شد و اظهار امتنان خواهند كرد. اما با كمال تعجب ديد شهيد عراقي با ناراحتي و تمسخر ميگويد:
«ميشود اعليحضرت!! اين لطفشان!! را از سرما كوتاه كنند و بگذارند كه ما شهيد شويم.»
سحرگاه 26 خرداد، ياران حسين زمانه را به «شهادتگاه» بردند. سربازي كه خود در صحنه حضور داشت، شرح داد و گفت:
«همه ماموران بياختيار گريه ميكردند، از مامورين ماشيني كه آنها را بميدان تير ميآورد تا مامورين اطراف ميدان و تا اجراكنندگان حكم، اما اين شهدا، شاد و سبكبال و خندان بهمه آرامش ميبخشيدند، آنها ما را حلال ميكردند و بما نصيحت ميكردند كه در راه خدا بيائيم.»
جوانها ميدويدند، گويا ميخواستند زودتر برسند. شهيد نيكنژاد دمپائي بپا داشت و به شهيد اماني ميگفت:
«حاجي زودتر بيا، داريم ميرسيم، زودتر برسيم.»
آنها را كه به چوبهها بستند، تكبير و تهليل و ياد و نام خدا استمرار داشت و ماموريني كه ماشهها را چكاندند، اشكهاشان دستهايشان را تر كرده بود.
قطرات خونها كه بر زمين ريخت، سرزمين لالهزار ايران اسلامي را آبياري كرد تا لالههاي خونين سالهاي بعد، شاداب و سربلند برويند.
يکشنبه 26 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 317]