واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: گفتگو با حجتالاسلام والمسلمين دكتر بهروز لك، استاد حوزه و دانشگاهجهان گرايى رويكرد مكتبى اسلام است
گفتگو از: سيدمجيد حسيني
براى اينكه با مفهوم جهانى شدن آشنا شويم آن را تعريف كنيد بعد بفرماييد كه جهانى شدن و جهانىسازى چه تفاوتهايى دارد و بار معنايى هركدام چيست؟
جهانى شدن كه تقريبا دو دهه است در جهان به صورت جدىتر و بنيادىترى مطرح مىشود شايد در يك معنا شناسى اوليه اين طور تعريف بكنيم جهانى شدن عبارت است از وضعيت جديدى در زندگى انسانها در عرصه جهانى كه با دو شاخص عمده همراه است. در شاخص اصلى كه تكنولوژى يا ارتباطها يا انقلاب ارتباطات و از تبعات اين رشد و گسترش كه درهم تنيدگى و فشردگى زمان و مكان است. فلذا ما از آنچه كه به عنوان جهانى شدن نام مىبريم همين پديده كه داراى 2 ويژگى است يعنى هم تكنولوژى ارتباطى و هم نتيجه وتاثير آن در زمان و مكان خوب اين چيزى است كه به لحاظ فنى مىشود از جهانى شدن قصد كرد. اما معناى لغوى جهانى شدن چيست. جهانى شدن چون از فعل گلوبالايز گرفته شده است. گلوبال يعنى جهانى گلوبالايز يعنى جهانى كردن. عبارت جهانىسازى درمعناى لغوى دقيقتر خواهد بود يعنى وضعيتى است كه عواملى زندگى انسانها را جهانى مىسازد. اما در خود زبان انگليسى هم به صورت لازم و هم به صورت متعالى به كار مىرود. يعنى گلوباليزيشن 2 وجهى است مثل سوختن در فارسي. البته معنى شناسى دستورى است. افرادى كه آن را به صورت فرايند و پديده خود جوش مىپندارند از آن به جهانى شدن تعبير مىكنند و افرادى كه آن را يك پروژه و يك طرح و پديدهاى كه كسانى آن را ايجاد و كنترل مىكنند آنها از تعبير جهانىسازى استفاده مىكنند. پس فرق اين تعابير از نگرش افراد سرچشمه مىگيرد.
البته جهانىسازى هم شكلهاى مختلفى دارد.
منظرگاههاى مختلف در باب جهانىشدن كداماند؟
اگر يك احصاء سرانگشتى در مورد جهانىشدن بكنيم مىتوانيم در دو سطح شكل و محتوا جهانى شدن را تقسيمبندى كنيم. به لحاظ شكل و نحوه پيدايش حداقل سه ديدگاه وجود دارد. ديدگاه اول اين است كه جهانى شدن يك پروسه است به بيان ديگر جهانى شدن پديدهاى است كه كسى آن را هدايت نكرده بلكه محصول رشد و گسترش دانش بشرى است. يكى از دوستان مقالهاى نوشته بود با عنوان “سلام جهانى شدن”. اگر كسى چنين تعبيرى به كار مىبرد جهانى شدن را پروسه جوششى مىداند و از جهت مثبت به استقبال او مىرود. اما نحوه دوم برمىگردد به رويكردهاى انتقادى كه عدهاى جهانى شدن را يك توطئه مىدانند. پروژهاى كه طراحى شده وغرض و غايتى پشت آن وجود دارد. شايد نخستين كسانى كه با اين رويكرد نگريستهاند همين نئوماركسيستها در غرب هستند. كسانى كه جهانىسازى را محصول گسترش سرمايهدارى وتلاش سرمايهدارى براى بلعيدن جهان دانستهاند. اين رويكرد مىگويد كه جهانى شدن صرفا پوشش و لفافهاى است براى هدف نهايى سرمايهدارى كه ابتدا در كشورهاى غربى - صنعتى شده به قدرت رسيد.
آنها انقلاب ماركس را پشت سر گذاشتند و سرمايههاى خود را به كشورهاى جهان سوم و پيرامونى فرستادند. كسانى چون سوييزى و مكتاف كه ديدگاههايشان در كتاب جهانى شدن با كدامين هدف آمده است تنها كسانى نيستند كه به خصلت پروژهاى جهانىسازى معتقدند، در درون خود غرب كسانى هستند كه ماموريتى را براى غرب متصورند . اما تفاوت اينها با نئوماركسيستها اين است كه اينها مثبت نگاه مىكنند. كسانى مثل هانتينگتون و فوكوياما كه از پايان تاريخ سخن مىگويند يا شايد تا حدودى گيدنز كه جهانى شدن را پيامد مدرنيته مىداند، اين را يك راهبرد يك ماموريت و هدف براى غرب مىداند كه دنيا را به شكل خاصى درآورد. نظريه پايان تاريخ به اين معنا هست كه در واقع انسان در بلوغ خود به شكل ليبرال دموكراسى رسيده است و بلوغ انسان ليبرال شدن انسان است. شايد ما ها هم به عنوان منتقدان غرب به جهانى شدن پروژه نگاه مىكنيم. تحليلى كه مقام معظم رهبرى از فرهنگ غرب داشتند با عنوان “ناتوى فرهنگي” همچنين تحليلى بدانيم. ناتوى فرهنگى يعنى چگونه به صورت هماهنگ و دستهجمعى با هدايت و هدف و برنامه مىخواهند تغيير و تحولاتى را ايجاد كنند. مصداق اين تحولات را مىتوان در خاورميانه جديد آمريكايىها ، تلاش هدفمند غرب براى تحميل ديدگاههاى خودشان درباب دموكراسى در فلسطين با اينكه در آنجا هم اروپا و آمريكا حاضر نيستند لوازم دموكراسى را بپذيرند.
غير از اين دو ديدگاه نظريهاى هست كه جهانى شدن را تركيبى از اين دو پديده مىداند: جهانى شدن نه لزوما خود به خود است و نه طراحى شده اين ديدگاه معتقد است كه بخشى از جهانى شدن محصول علم و تكنولوژى بشر است كه در شرايط كنونى افرادى در آن تاثيرگذارتريناند.
نظر انديشمندان در مورد جهانى شدن و جهانىسازى چيست؟
در انديشه اسلامى باتوجه به رويكرد قديمى كه حكومت جهانى مطرح بوده است شايد جهانى شدن دور از دسترس نبود. ما در گذشته حكومت جهانى را داشتهايم. همچنين جهانى بودن تعليم آموزههاى اسلامى و دعوت اسلامى را. شايد از اين بابت بايد بين جهانى شدن و جهانىگرايى فرق بگذاريم . جهانىگرايى عبارت است از رويكرد يك مكتب يا دين يا ايدئولوژى به اينكه قلمرو تمام اعصار و ازمان و امتها باشد. از اين جهت جهانگرايى بيشتر رويكرد مكتب است. از يك طرف جهانى شدن عنصر مهمى چون تكنولوژىهاى ارتباطى دارد.
پس 50 سال يا 100 سال پيش چنين تكنولوژى نبوده است در نتيجه جهانى شدن با اين موجش جديد است. پس جهانى شدن جداى از جهانگرايى است.
آنچه در تعليمات اسلامى هست، جهانگرايى اسلامى است، رحمتللعالمين است.
يعنى پيامبر اسلام براى همه امتها آمده است. اما هرچند ماهيت مكتب اسلام جهانگرا است اما ايدههايى را كه راجع به جهانى شدن است از اسلام مىتوان استخراج كرد.
به نظر من جهانى شدن در واقع وضعيتى است كه انسانها را از زندگى محلى كنده است و در قالب زندگى مرتبط با يكديگر درآورده است. اين ماهيت جهانى شده است و باز به مدد ارتباطات اينترنت و ماهواره و امثال اينها.
سوالى اينجا مطرح مىشود: اين فرايند چطور شكل گرفته؟ آيا خود به خود به وجود آمده و سرانجام آن چيست؟
براساس آموزههاى اسلامى مىتوان به اينها پاسخ داد. يك از ديدگاه فلسفه تاريخ اسلامى حركت جهان حركت تكاملى حلقوى است به اين معنا كه از ديدگاه قرآن فراز و فرودى براى امتها وجود دارد. “ان الله لا يغيرما بقوم حتى يغير ما بانفسهم” انسانها اگر تلاش بكنند تعالى پيدا مىكنند و يا بالعكس. اما سرانجام تاريخ چگونه است. سرانجام تاريخ پيروزى حق بر باطل و نيك است. پس حلقوى يعنى اينكه فراز و فرود دارد و رو به جلو و نيكو شدن است. يعنى حتى آن فرود در پى خودش فرازى دارد. آيه شريفه “و نريد ان نحن على الذين يستضعفون فى الارض و نجعلم ائمه و نجعلم الوارثين” آيه 5 سوره قصص اين نكته را بيان مىكند به اين معنى كه اينجا اراده، تكوينى و قطعى خداست كه اين تحول صورت بگيرد. البته در آيه ديگرى هم داريم كه “ان الارض يرثها عبادى الصالحين” پس به لحاظ شكلى و تاريخى اراده خداوند هم مىخواهد كه نزاع بين حق و باطل به “ان الباطق كان زهوقا” بينجامد. لازمهاش هم اين است كه حكومت جهانى تشكيل يابد و در داخل اين جهانگرايى اسلامى جهانى شدن محقق شود، اين نكته اول. دوم اينكه محتواى جهانى شدن چگونه باشد. ببينيد محتواى كنونى جهانى شدن در شرايط كنونى چنين است كه صبغه غربى را با خودش يدك بكشد. در واقع اين سيطره و صبغه غربى كه مىخواهد خودش را به صورت يك الگو در بياورد كه يك رنگ سكولار و ليبرال و دنياگرا و غير معنوى در جهان ايجاد بكند شاخصهاى جهانىسازى كه غرب الان با سينما و اينترنت و ماهواره امثال اينها دارد ايجاد مىكند. اما اينها چيزهايى نيست كه اسلام بپذيرد. اسلام توحيد محور است. معنويت محور است. هدف خلقت دارد كه تكامل انسان و پيوند قدسى با عامل بالا همراه باشد. اين جهانى شدن كنونى از ديدگاه اسلام قابل قبول نيست كه حداكثر مىتوان آن را چشماندازى براى فرج آن آرمانشهر باشد.
درباره تفاوت نظريههاى غربى جهانى شدن با نظريههاى پايان تاريخ شيعه توضيح مختصرى بدهيد.
شايد اولين نگاه، قالب سنتى باشد. جهانى شدن سبب شده كه اديان هم در آستانه جهانى شدن زندگى بشر ديدگاههاى خودشان را به صورت جدى دنبال بكنند و اوجگيرى منجىگرايى را در اوايل هزاره سوم ميلادى در پى داشته باشد.
اين اديان همه اعم از يهوديت و مسيحيت و اسلام يك حكومتى جهانى را پيشبينى مىكنند. پس جهانى شدن سبب شد كه بحث حكومت جهانى و جهانگرايى اديان زنده شود. در ارزيابى اين نكته فرق جهانگرايى و جهانىشدن را متذكر شدم.
آنچه به حال گفتيم نگرش كلاسيك اديان است باتوجه به اين تفاوت مفهومى مىپردازيم به نگاه فوكوياما كه با رويكرد هگلى به تاريخ نگاه كرده است. پايان تاريخ در انديشه هگل به معناى آخرالزمانى كه ما فكر مىكنيم نيست بلكه منظور او از پايان تاريخ بلوغ تاريخ است و ما در اوج بلوغ تاريخ ليبرال دموكرات شدهايم. پس از نظر فوكوياما جهانى شدن با غلبه ليبرال دموكراسى مىتوان تحقق بخش پايان تاريخ بشرى باشد. منتهى هانتينگتون در نظريه برخورد تمدنهايش مىگويد كه تمدنى كه در غرب يكهتاز بوده است در دوره استعمار دارد معارضهايى پيدا مىكند. معارضهايى از تمدنهاى اسلامي، بودايي، چين و تمدنهايى كه در واقع در آمريكاى لاتين وجود دارد و اينها به نوعى تقابل با جهانشمول شدن مدرنيته به سبك ليبرالى دارد.
علاوه بر اينها نگرشهاى ديگرى هم وجود دارد كه نگرشهاى پسا مدرن است. كه سياست هويت و تكثرگرايى است. پسا مدرنها منتقد جهانى شدن هستند. اينها مىگويند ما هيچ حكم و روايت كلى نداريم كه همه را وادار كنيم كه به يك سبك زندگى كنند. هركس برداشت خاصى از حقيقت وجود دارد. در نتيجه هركس مىتواند شيوه خاصى براى زندگى داشته باشد آنها مىگويند جهانى شدن بايد وضعيت تكثرها باشد. اين بحثى است كه پست مدرنها در باب سياست هويت مطرح مىكنند و هويت واحد فراگير وجود ندارد.
البته نگرشهاى ديگرى هم وجود دارد. سنتگرايان به معناى خودشان مثل شوان و سيدحسين نصر.
و جامعهگرايان نظرياتى در اين باب دارند كه خيلى مشهور نيستند.
جهانى شدن چه عرصههايى از زندگى بشر را تحت تاثير قرارداده است.
جهانى شدن ماهيت زندگى را تغيير داده است در بسيارى از عرصههاى بشرى در عرصههاى اقتصادي، سياسى فرهنگى و اجتماعى مىتوان صحبت كرد.
در عرصه سياسى اثرش اين است كه آن نگرشى به سياست ملىگرايانه و دولتهاى ملى را كه در قرن 19 شكل گرفت را دارد به چالش جدى مىكشد. آيا دولت مطلوب دولت ملى است آيا بازيگران اصلى صحنه بينالملل دولتهاى ملى هستند يانه بازى سياسى عرصهاى فراتر از دولتهاى ملى دارد. در اينها تاثير جدى ايجاد كرده. مهمترين دستاورد جهانى شدن در عرصه سياسى اين است كه انسانهايى كه در عرصه جهانى شدن زندگى مىكنند به تدريج مىپذيرند كه يك نظام واحد جهانى براى مديريت جهانى به صورت جدى مورد نياز است. عملا در طول تاريخ يكى دو دهه گذشته مىبينيم كه سازمانهاى جهانى و نهادهاى بينالمللى نقش بيشترى را دارند ايفا مىكنند. سازمان ملل متحد نقش بيشترى را پيدا مىكند. اما به صورت اجمال جهانى شدن اين اثر را مثبت داشته و بعدها در بحث مهدويت هم به اين اشاره خواهيم كرد كه زندگى سياسى را از زندگى محلى بسط و گسترش داده است. به لحاظ اقتصادى جهانى شدن سبب شده كه اقتصاد از حالت توليد و عرضه محلى به شبكه جهانى تبديل شود در واقع اقتصاد به صورت شبكهاى اداره مىشود در كتاب جامعه شبكهاى مانوئل پاستلز به خوبى به ماهيت جهانى شدن در فضاى اقتصاد جهانى اشاره مىكند. به عنوان مثال قيمت سوخت و نفت جهانى شده است. اما در عرصه اجتماع، فضاى اجتماعى درگذشته چنين ترسيم مىشده است كه عرصه ارتباطات انسانهاست چون در گذشته ارتباطات محدود و محصور در ارتباط چهره به چهره بوده است ارتباطات شفاهى محصور در قلمرو خاصى بود و هر قلمرويى ويژگىهاى خاص خودش را داشت. به بيان ديگر قلمرو جغرافيايى ويژگىهايى را براى جامعه به وجود مىآورد. نتيجه چون جوامع باهم تفاوت اقليمى و جغرافيايى محيطى داشتند پس جوامع باهم تفاوتهايى داشتند. جهانى شدن با ارتباطات باعث شده كه قلمرو تبديل شود به فضاى مجازى وسيعى كه عالمگير است.
كسانى مثل يان آرت شولت در كتاب “نگاهى موشكافانه به پديده جهانى شدن” اين خصلت جهانى شدن را مورد گفتگو قرار دادند.
عرصه فرهنگى بسيار حايز اهميت است.منظور ما از فرهنگ، 4 عنصرى است كه آن را تشكيل مىدهد. عصاره فرهنگ معناى زندگى است در اين معناى زندگى ارزشهايى شكل مىگيرد. روى اين ارزشها هنجارهايى قرار دارد و فراتر از آنها سنتها و آداب و رسوم است. پس فرهنگ با چيستى و كيستى انسان چفت و بست شده است.
يكى از انديشمندان معاصر سخنى دارد كه عصر جهانى شدن عصر افسونزدگى فرهنگ است. به عبارت ديگر جهانى شدن با درهم آميختن فرهنگهاى مختلف در حال ايجاد كردن فرهنگهاى متكثر و چندگانه است.
فرهنگ ما دستخوش آسيب شدهاست.
باتوجه به عرصههاى مختلف جهانى شدن فرصتها و تهديداتى كه جهان اسلام مخصوصا جمهورى اسلامى ايران با آن مواجهاند كدام است.
جهانى شدن نه چالش محض است و نه فرصت محض. در بعد فرصتها جهانى شدن با اين پروژههاى ارتباطي، جوامع توانستند گزينههاى بيشترى در اختيار داشته باشند. براى نمونه يك رويكرد همگرايى بين آمريكاى جنوبى و جمهورى اسلامى شكل گرفته است يا آمريكا ستيزى كه الان در جهان رو به رشد است از همين روست. يكى از پيششرطها و نيازهاى حكومت جهانى حضرت امام عصر(عج) اين است كه انسانها به صورت جهانى زندگى بكنند. من معتقدم كه چشمانداز از جهتى چشمانداز فرج است. گسترش دسترسى به متون علمى كتابخانهها از دستاوردهاى برجسته جهانى شدن است. اما جهانى شدن چالشهايى هم داشته است. چالش عمدهاش سيطره كسانى است كه صاحب اين تكنولوژى هستند در واقع فرهنگهاى بومى و محلى قسمت غلبه جهانى شدن قرار مىگيرند. چالش ديگر فضاى مجازى و چالش هويتهاى چهل تكه است. شفاف نبودن فرهنگها و هويتها و امثال اينها. خوب شايد به نظر من اين دوره، دوره گذار باشد چون هنوز فرهنگ جهانى به وجود نيامده است. ما معتقديم اين فرهنگ، اين فرهنگ مناسبى كه بايد بر جهان حاكم باشد فرهنگ الهى هست. بعضى انديشمندان غربى به نام از بنا شدن جهانى شدن بر خرابههاى سكولاريسم غربى سخن گفتهاند. از بازگشت اديان سخن گفتهاند.
جهانى شدن در دنياى اسلام با ايجاد دشمنى مشترك سبب شده است كه يك انسجام بيشترى در جهان اسلام پديد بيايد.
يکشنبه 26 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 316]