واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

بسماللهالرحمنالرحیم با سلام و تحیات خدمت شیخ اصلاحات خواستم همچون شما نامه خود را بدون سلام بیاغازم اما از آنجا که «ادب مرد به ز دولت اوست»، ادب از بیادبان مدعی آداب آموختم و ادب خود را به غوغای زمان و هیاهوی بازماندگان نفروختم. جناب کروبی! تاکنون سهبار بیشتر حضرتعالی را ندیدهام و امیدوارم دیگر مگر به قیامت، دیداری با شما نداشته باشم. نخستین دیدار زمانی بود که نوجوانی ما بود و دوره ریاست شما بر بنیاد شهید. امام هنوز در قید حیات بودند (و مگر الان نیستند؟!) و ما خانوادههای شهدا را وعده دیدار با آن یار آسمانی داده بودند. صد افسوس و آه که به جای جماران سر از خانهای مجلل در نیاوران درآوردیم و به جای امام، تنها توفیق زیارت شما دست داد. دو خاطره از آن دیدار، خوب یادم هست؛ یکی اینکه مادر شهیدی به شما گفت: شما هم مثل امام، صورتی نورانی داری و شما لابد که خوشتان آمده باشد، به خندهای بسنده کردید... و قصه «هاله نور» که یادتان هست؟ گیرم که خرافات باشد، بدعتش را امثال شما گذاشتهاید. خیالتان هم راحت، همان مادر شهید نیز به شما رأی نداد، احمدینژادی دوآتشه است. میگوید: دو پسر داشتم که یکی در کربلای 5 و دیگری در خیبر، آسمانی شدند و «محمود» هم مثل بچههای خودم میماند. مادر این شهید حرفهای دیگری هم دارد و یکی هم درباره زندان درست کردن شما و برخی خبط و خطاها که بماند برای بعد. و دومین خاطره؛ مختصرش کنم، یک ربع سکه کف دست بنده گذاشتید و گفتید که انشاءالله راه پدرم را ادامه دهم... . البته شما از راه پدرم سالهاست غایبید. شما همان به که دغدغه دراویش و اهل حق را داشته باشيد. ما از نظر شما لابد اهل باطلیم، خوارجیم، متحجریم و مرتجع. اما مگر نه این است که هر انقلابی، طلحه و زبیرهای خودش را دارد؟ و وای بر ما اگر ناکثین از ما بهخوبی تعریف کنند. ما را رضایت دلیمان بس. به با شما نبودن افتخار میکنیم. و دگربار که شما را از نزدیک دیدم، همین دیشب بود. ساعت 30/11 شب در محله نیاوران. پیاده بودید و20-10 نفر از مردم پشتتان. چندتایی هم محافظ. شما را نمیدانم اما آنها که پشت سرتان بودند به چیزی جز براندازی نظام راضی نبودند. میرحسین و کروبی و خاتمی همه بهانه است. این را یکیشان میگفت. همو که داد میزد: کروبی رای مرا پس بگیر!... و چه جالب بعد از رفتن شما وقتی که بحث در گرفت، گفت: اصلا در انتخابات رای نداده است!! جناب کروبی! مدتها بود به این در و آن در میزدم تا از نزدیک ببینمتان. ترسم از این بود که مبادا آن ربع سکه، از محل نذورات امثال شهرام جزایری به من رسیده باشد. میخواستم ربع سکه را برگردانم و بگویم: ما را به خیر تو امید نیست. شاید چون شما در خانه اجارهای زندگی میکنید، به این ربع سکه محتاجتر باشید. اما بعد از راهپیمایی شما آن کاخی که من دیدم، اجارهاش لابد سر به آسمانها میکشد و شما هم که ندار و سادهزیست!!... ربع سکه مال خودتان! شما به خانه خود رفتید و پیرزنی که هفت قلم آرایش کرده بود، دم پیری معرکهگیری میکرد. کت و شلوارم را دیده بود و به خیالش محافظ شما هستم. گفت: تو محافظ کروبیای؟! خندهام گرفت. گفتم: اگر تو ننهجون کروبی هستی، من هم محافظش هستم(!) خندید. دوستم گفت: کروبی کیست، ما محافظ انقلابیم. پیرزن گفت: کروبی گفته به خیابانها بریزید. دوستم گفت: ما را هم کسی هست که حکم جهاد دهد. پیرزن دیگر هیچ نگفت. رفت ولی دوستم به من گفت: ما منتظریم تا محرم گردد! /2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]