واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: گزارش خبرنگار دنياي اقتصاد «از اكيپ مقابله با كودكآزاري»اينجا آخر دنيا است
مريم خبازاينجا اگر آخر دنيا نباشد، حتما به آخر خيلي نزديك است؛ كوچه «لطيف» جايي در پس كوچههاي «بيسيم». پهناي كوچه به زحمت سه متر ميشود و خانهها چون لانه زنبور كنار هم.
اگر اينجا را اصطبل انساني بنامي، اغراق نكردهاي. جوي ميان كوچه مملو از لجن است و پيرزني چمبره زده كنارش. خيلي به موقع رسيدهايم، «پلاك 13» غوغا است، پيرزن ما را كه ميبينيد مثل اينكه منتظرمان باشد، از جا بلند ميشود.
منزل... اينجا است؟ تاييد ميكند. راننده اكيپ زنگ را فشار ميدهد. در آهني زنگ زده تا نيمه باز ميشود و پسر نوجواني كه نيم تنهاي برهنه دارد از لاي در بيرون ميآيد؛ بدون سلام. سراغ مرد خانه را ميگيريم، اما ميگويد نيست ولي پيرزن ميگويد هست، ميگويد پسرش، همان مرد، او را كتك زده و از خانه بيرون انداخته. هنوز صداي جنجال ميآيد و نواي زمخت شكستن استكانها به گوش ميرسد. پيرزن گريهكنان ميگويد «زندگي را داغان كرد». ديگر مجال ايستادن نيست. مددكاران وارد خانه ميشوند. قطرات خون تازه وسط حياط پر است و «مرجان» مجروح درون اتاق، همان اصطبل انساني. پيرزن، مادربزرگ بچهها است، همه قد و نيم قد اينجايند. با حساب سرانگشتي ميشود فهميد بيشتر از پنج، شش آدم. پسر صاحبخانه دارد شيشهخردهها را جارو ميكند، مرد هنوز هم حاضر به آمدن نيست، پسرش ميگويد به خاطر دعوا، اعصاب ندارد، اما پيرزن ميگويد چون تابلو است نميآيد. همسايهها خبر دادهاند كه مردهاي اين خانه همه كراكياند، يعني پدر، پسرهايش را معتاد كرده، پسر بزرگ با آن دندانهاي منزجر كننده قهوهاياش هم كراكي است. ميگويد زنش هم دارد از او طلاق ميگيرد. صداي گريه پيرزن دوباره بلند ميشود با آن چادر سفيد گلي تكه پاره و پيراهن مندرس خالخالي كه درزهايش پاره است.
ضجههايش آنقدر سوزناك است كه ما هم گريه ميكنيم. دندان در دهانش نيست حتي يك دانه ولي پاهاي ناتوان و پرانتزي شكلش از همه بدتر. ميگويد «مهشاد» ديشب رفت ساكش را هم بست، از بس كتك خورد. گريهاش صداي ناله به خود ميگيرد، مرجان را نشان ميدهد؛ نوه 9 ساله و عقب ماندهاش را. مرجان، اما عين خيالش نيست و آينه نيمدار را درون دهانش كرده. پيرزن ميگويد همين امروز صبح او را براي گدايي چند قاشق شكر در خانه همسايهها فرستادهاند، ميگويد خودش هم 200تومان گدايي كرده، اما پسرش براي خريد كراك با كتك از او گرفته است. مرجان كه نگاهمان ميكند، زخم زير چشمش ديده ميشود. مادربزرگ ميگويد اگر به حرف پدر و برادرهايش گوش ندهد او هم كتك ميخورد ولي مهشاد فرار كرده، به خانه عمويش. براي ديدن مرد خانه دوباره اصرار ميكنيم، پسر بزرگ او را از پستويي كه آشپزخانه مينامندش بيرون ميكشد. قيافه او تراژدي است؛ از آن آدمهاي پوست كلفتي كه كراك هم حريفشان نشده و دو دستي دنيا را چسبيدهاند. او هيچ چيز نيست جز يك پاره استخوان بيمصرف. چشمهاي ريزش از زير عينك ته استكانياش موذيانه اطراف را نگاه ميكند. البته او منكر همه چيز است حتي بيكارياش كه به پنج ماه رسيده، ميگويد دوماه است كار نميكند ولي پيرزن پتهاش را روي آب ميريزد و ميگويد پنج ماه. حرفهاي مددكاران قبل از آنكه به او اثر داشته باشد مثل كوبيدن ميخ در سنگ است. زير شلواري سوراخ سوراخش را كه بالا ميكشد مددكاران ميپرسند كه بالاخره ميخواهد با مهشاد و مرجان چه كار كند، ولي او چشم از زمين برنميدارد. مددكار ميگويد بايد دو دختر را به بهزيستي ببرند ولي پيرزن ميگويد مرا هم ببريد و سينه ميكوبد. اشك را كه از گوشه چشمش پاك ميكند و ميگويد راستي مهران هم هست، از صبح تا شب علاف ميچرخد. پسر صاحبخانه، اما ميگويد او سر كار رفته ولي پيرزن تكذيب ميكند. مهران هم بايد به بهزيستي بيايد، اما مادربزرگ ميگويد او آرزو دارد كنار مادرش خاكش كنند. پيرزن دوباره صحبت مهشاد را پيش ميكشد آخر نوهاش دوازده سيزده ساله است، ميترسد بلايي سرش بيايد. مددكاران ميگويند بايد مهشاد را هم ببينيم ولي او خانه عمويش است. اما آنجا نزديك است چند كوچه پايينتر. مرجان عقبمانده راهنمايمان ميشود و با لباس فقيرانهاش پيش ميرود. در اين كوچه پسكوچهها نفس كشيدن هم سخت است انگار اينجا همه بيكارند و فقط طول و عرض كوچه را متر ميكنند. اما همه ميدانند كه در كوچه پسكوچههاي «بيسيم» همه همكارند، مواد فروش. مرجان ميگويد خانه عمويش در كوچه «توكلي» است ولي اينجا كوچهاي به اين نام نيست. بالاخره خانه محقر عمو هم پيدا ميشود و زن خانه به استقبالمان ميآيد. سراغ مهشاد را ميگيريم، او سر و كلهاش خيلي زود پيدا ميشود. همين كه ميشنود از اورژانس اجتماعي آمدهايم دهان خوش تركيبش را به خنده باز ميكند و ميپرسد مرا به بهزيستي ميبريد؟ انگار تمام دنيا مال او است ولي مددكاران بدون مجوز نميتوانند او را ببرند. مرجان هم خوشحال است، ولي عمو بايد آنها را تحويل بدهد. زن خانه، مرد را از خواب بيدار ميكند همان عموي ناتني كه خودش هم معتاد است. اما روي پاست نه آنقدر داغان مثل برادرش. حرفمان را خيلي خوب گوش ميكند و قول ميدهد كه مهشاد و مرجان و مهران را شنبه، يكشنبه به مركز بياورد. نشاني ميخواهد، مددكار آدرس ميدهد و او حفظ ميكند. مرد كه نشاني را به خاطر ميسپرد، پيرزن از دور لنگلنگان ميآيد. معلوم نيست با خودش چه ميگويد ولي جلوتر كه ميآيد ميگويد ميدانم آنقدر ميزندمان تا بميريم.
اينجا، 123
اين حوادث براي مريم حسيني، رييس اورژانس اجتماعي و 48 همكارش آنقدر تكرار شده كه نميتواند بگويد بدترين رويداد كدام است، اما به ياد دارد روزي كه دختربچهاي پنج ساله كه بدنش از شدت سوختگي با سيخهاي موادكشي مادر و ناپدرياش عفونت كرده بود، او و همكارانش خيلي منقلب شدهاند. او رييس مركزي است كه اگرچه گزارشهاي كودكآزاري را پيگيري ميكند اما رسيدگي به همسرآزاري و خشونتهاي خانوادگي را هم در دستور كار دارد. ميگويد آمارها نشان ميدهد دختربچهها بيشتر طعمه خشونت ميشوند، همان خانوادههايي كه اعتياد، بيماري رواني، اختلافات خانوادگي، بياطلاعي و مسائل اقتصادي در آن، بچهها را به بوته زجر ميكشانند. حسيني البته معتقد است پدرها خشونت بيشتري نسبت به فرزندان دارند همانگونه كه باور دارد فشارهاي زندگي بر زنان سرپرست خانوار نيز ميتواند علتي براي كودكآزاري مادران باشد. رييس اورژانس اجتماعي البته ميگويد وقتي براي رسيدگي به گزارشها به خانه افراد ميروند، بعضي وقتها بچهها به خاطر ترسشان و پدر و مادرها به خاطر ناآگاهي همكاري نميكنند ولي در عين حال هستند خانوادههايي كه با همكاري مناسب با مددكاران، مشكل را به سمت حل و فصل شدن سوق ميدهند.
گرفتن شماره «123» كافي است تا مددكاران از وجود خشونتهاي خانگي در كوچهپسكوچههاي شهر مطلع شوند. البته فرد گزارشدهنده نام و مشخصاتش در مركز ثبت ميشود ولي به صورت محرمانه نگهداري ميشود. به همين خاطر پرسيدن از نام و نشاني افراد نبايد سبب ترسشان باشد. در 123 هدف قضازدايي است، پس تا جايي كه امكان دارد با خانوادههاي خشن برخورد نميشود چرا كه مددكاران تلاش دارند با دادن مشاوره و راهنمايي مشكل را حل كنند، ولي بعضي اوقات هست كه سخن گفتن كارساز نيست، پس اگر كارشناسان اعزامي بر اين موضوع صحه بگذارند و خانواده را متمايل به ادامه آزار تشخيص دهند، موارد به كلانتري و قوه قضائيه گزارش ميشود.
قانون حمايت از كودكان و نوجوانان چه ميگويد
بيست و پنجم آبان ماه سال 81 بود كه مجلس شوراي اسلامي با تصويب قانون حمايت از كودكان و نوجوانان گامي بلند براي حفاظت از آسيبپذيرترين افراد جامعه برداشت. دو ماه بعد در يازدهم دي ماه، شوراي نگهبان نيز مهر تاييد پاي اين مصوبه زد تا ديگر اين قانون سفت و سخت اجرايي شود. اين قانون هشت مادهاي تمام اشخاص زير 18سال را زير چتر حمايتياش قرار ميدهد و اذعان ميكند كه هر نوع اذيت و آزار كودكان و نوجوانان كه موجب صدمه جسمي، رواني يا اخلاقي با آنان شود يا سلامت جسم و روان را به مخاطره بياندازد ممنوع است. اين در حالي است كه طبق ماده 3 اين قانون هرگونه خريد، فروش، بهرهكشي و به كارگيري كودكان به منظور ارتكاب اعمال خلاف ممنوع است و مرتكبشونده علاوه بر جبران خسارات وارده به شش ماه تا يك سال زندان يا به جزاي نقدي از 10 تا 20ميليون ريال محكوم خواهد شد. اين در حالي است كه هرگونه صدمه، اذيت و آزار و شكنجه جسمي و روحي كودكان و ممانعت از تحصيل آنان نيز ممنوع است و مرتكب مستوجب مجازات حبس از سه ماه و يك روز تا شش ماه يا جزاي نقدي تا 10ميليون ريال محكوم ميشود. البته اين قانون در ماده هشت، جديت بيشتري مييابد به طوري كه اگر جرايم صورت گرفته مجازات سنگينتري را بطلبد بر حسب مورد «حد» يا «اشد مجازات» براي فرد خاطي اجرا ميشود.
شنبه 25 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 270]