تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837607408
نقش نيروهاي مسلح در حوزه سياست خارجي ايالات متحده آمريكا
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
به گزارش راسخون به نقل از خبرگزاري فارس: چالش بين دستگاه اطلاعاتي ـ امنيتي و دستگاه نظامي در آمريكا سابقه ديرينهاي دارد و تنها مربوط به دولت بوش نيست. دستگاه اطلاعاتي آمريكا از ديرباز، حضور نيروهاي مسلح در حوزه اطلاعاتي ـ امنيتي را برنميتافته و نيروهاي نظامي هم، دستگاه اطلاعاتي ـ امنيتي را خيلي قابل اعتماد نميدانستند. چالش بين دستگاه اطلاعاتي ـ امنيتي و دستگاه نظامي در آمريكا سابقه ديرينهاي دارد و تنها مربوط به دولت بوش نيست. دستگاه اطلاعاتي آمريكا از ديرباز، حضور نيروهاي مسلح در حوزه اطلاعاتي ـ امنيتي را برنميتافته و نيروهاي نظامي هم، دستگاه اطلاعاتي ـ امنيتي را خيلي قابل اعتماد نميدانستند. لذا اين فرسايش و رقابت از ديرباز بوده و اينك گيتس درصدد اصلاح دوران 40 ساله است. البته اين روندي است كه شروع شده، اما رؤساي جمهور آينده آمريكا تا چه اندازه به اين مسئله اعتقاد دارند بايد چند ماهي صبر كرد و نتايج انتخابات را ديد و اين كه كداميك از كانديداهاي رياستجمهوري پيروز خواهند شد و در دكترين اعلام شده آنها اين بحث تا چه اندازه جدي گرفته خواهد شد بايد منتظر ماند. اين نوشته گزارش نشست تخصصي پيرامون تحولات آمريكا ميباشد، اميد است كه مورد استفاده و مفيد فايده براي خوانندگان محترم قرار گيرد. مركز مطالعات بينالملل روز 25 تير ماه (15 جولاي) ، آقاي «رابرت گيتس» وزير دفاع آمريكا، در ادامه سلسله سخنرانيهايي كه در طول چند ماه گذشته داشت و به طور دقيقتر كه از سال گذشته در دانشگاه كانزاس آغاز شده است، يكبار ديگر به فرماندهان نظامي در پنتاگون و نگاه نظاميگري در عرصه سياست خارجي آمريكا شديداً حمله كرد. اين بار، آقاي گيتس سازمان USGLC را براي سخنراني خود انتخاب كرده بود كه از اهميت به سزايي در عرصه سياستگذاري برخوردار است. USGLC مخفف US Global Leadership Campaign به معناي تلاش براي حفظ رهبري جهاني آمريكا است. در اين سازمان فرماندهان نظامي، وزراي خارجه، وزراي دفاع و نمايندگان پيشين كنگره دور هم جمع شدهاند و هدف آنها افزايش بودجه فعاليتهاي سياست خارجي و روابط بينالملل آمريكا است. اين سازمان به معناي، يك گروه فشار است و رياست آن را آقاي «كالين پاول» وزير امور خارجه سابق آمريكا برعهده دارد. به هر حال، آقاي گيتس در روز 25 تيرماه سخنراني خود را در اين سازمان انجام داد كه موضوع آن، استراتژي نظامي آمريكا و نقش آمريكا در نظام بينالملل در قرن 21 بود. در اين سخنراني، آقاي گيتس اظهار داشت كه آمريكا در قرن 21 نميتواند به قدرت سختافزاري و نظامي (يا در اصطلاح فرماندهان نظامي آمريكا Kinetic Opration) اتكا كند. به گفته گيتس، آمريكا در قرن 21 نميتواند با اتكا به نيروي نظامي خود، پيروزي را كسب و حفظ كند. لذا بايد يك تغيير الگويي (پارادايمي) از حوزه نظامي به حوزه غيرنظامي ايجاد شود. از نظر وي، در قرن بيست و يكم، امكان تكرار الگوي عراق و افغانستان وجود ندارد و از اين به بعد، دفتر پروژه و الگوي عراق و افغانستان در نيروهاي مسلح آمريكا بسته شده است. آقاي گيتس اظهار داشت كه كه آمريكا در قرن 21 نميتواند به قدرت سختافزاري و نظامي (يا در اصطلاح فرماندهان نظامي آمريكا Kinetic Opration) اتكا كند. از نظر وي، در قرن بيست و يكم، امكان تكرار الگوي عراق و افغانستان وجود ندارد و از اين به بعد، دفتر پروژه و الگوي عراق و افغانستان در نيروهاي مسلح آمريكا بسته شده است. مدل عراق و افغانستان يعني تغيير سختافزاري رژيمهاي سياسي و سپس، استقرار نيروهاي نظامي آمريكا در آن محيط و سازندگي آن محيط براي ايجاد ثبات و امنيت براي يك دوره طولاني (Forced Regime Change followed by Nation Building on the fire) . راهكاري كه آقاي گيتس در اين سخنراني پيشنهاد ميكند، پياده كردن الگوي آموزش و تجهيز (Equipment and Training) است. به گفته وزير دفاع آمريكا، پس از اين وظيفه نيروهاي مسلح آمريكا، آموزش و تجهيز نيروهاي نظامي و اطلاعاتي ـ امنيتي بومي در سرزمينهاي مختلف است. گيتس در بخش ديگر از سخنان خود به نكته مهمي اشاره كرده و ميگويد كه از اين پس، دغدغه من قدرتهاي در حال فراز و جاهطلب نيست، دغدغه من دولتهاي در حال فرود يا به اصطلاح Failing States است. لذا از اين به بعد، استراتژي نظامي آمريكا اين است كه به جاي مستحكم كردن دولتهاي متزلزل، توانمندسازي نيروهاي مسلح بومي آن كشور را در دست گيرد. گيتس در ادامه، به نقش نيروهاي مسلح آمريكا در عرصه سياست خارجي ايالات متحده ميپردازد. گيتس در اين سخنراني ميگويد كه وي شاهد حركت خزنده و فزاينده نقش نيروهاي مسلح در حوزه سياستگذاري خارجي آمريكا بوده است. او ميگويد كه نيروهاي مسلح از ديرباز در راهبرد نظامي و راهبرد امنيت ملي آمريكا نقش مهمي داشتهاند، اما براي قرن 21 بايد گزاره متفاوتي ترسيم شود وگزاره متفاوت اين است: «در ايالات متحده آمريكا، بايد نقش القاعده كاهش يابد و از سوي ديگر، نقش قاعده به رهبري وزير امور خارجه، در دولت آينده افزايش پيدا كند.» منظور گيتس از القاعده، تهديدي است كه نيروهاي مسلح آمريكا از آن براي غالب كردن گفتمان خود بر عرصه سياستگذاريهاي داخلي و خارجي ايالات متحده بهرهبرداري كردهاند. و منظور از قاعده، هنجارهايي است كه بايد توسط وزارت امور خارجه آمريكا در پيش گرفته شود و اين وزارت، جايگاه اصلي خود را در سياستگذاريها باز يابد. گيتس در تأييد اين مسئله ميگويد: «در طول 40 سال گذشته، گزاره غالب در ايالات متحده آمريكا اين بوده كه وزير دفاع براي وزير امور خارجه كمترين ارزشي قائل نبوده است. به طور مثال، در دولت قبلي كه آقاي دونالد رامسفلد وزير دفاع بود، اصلاً براي كالين پاول زوير امور خارجه هيچ نقشي قائل نبود و اصلاً با هم حرف نميزدند. اين در حالي است كه پيش از اين، به ويژه در دوره نيكسون، وزراي خارجه از ابهت و جايگاه بسيار بالايي برخوردار بودند. از اين رو، من به وزارت دفاع آمدم تا چرخشي را ايجاد كنم و اين الگوي 40 ساله را كنار بگذارم. من حدود 40 سال است كه در دولت آمريكا خدمت ميكنم و اكثراً در كارهاي اطلاعاتي بودم. در 30 سالي كه در سيستم اطلاعاتي آمريكا بودم، هميشه يك گوريل 800 پوندي (اصطلاحي در آمريكا كه به حضور نيروهاي نظامي در عرصه اطلاعاتي و امنيتي اطلاق ميشود)، آزارم ميداد و هميشه سعي ميكردم اين گوريل 800 پوندي را محدود كنم. حالا نيز اين گوريل 800 پوندي نه تنها در حوزههاي نظامي، اطلاعاتي، امنيتي، سياسي، بازسازي، فرهنگي و اجتماعي بلكه همه جا حضور دارد و من ميخواهم اين قضيه را متوقف و معكوس كنم.» راهكاري كه آقاي گيتس در اين سخنراني پيشنهاد ميكند، پياده كردن الگوي آموزش و تجهيز (Equipment and Training) است. در بخش ديگر از سخنان خود به نكته مهمي اشاره كرده و ميگويد كه از اين پس، دغدغه من قدرتهاي در حال فراز و جاهطلب نيست، دغدغه من دولتهاي در حال فرود يا به اصطلاح Failing States است. «در طول 40 سال گذشته، گزاره غالب در ايالات متحده آمريكا اين بوده كه وزير دفاع براي وزير امور خارجه كمترين ارزشي قائل نبوده است. به يك معني، آقاي گيتس ميخواهد خود را پرچمدار جرياني معرفي كند كه درصدد محدود ساختن نقش بيش از اندازه فرماندهان نظامي در عرصه سياستگذاري به ويژه در دوران هفت ساله دونالد رامسفلد است. لذا اين دو سال گذشته را ميتوان به نوعي دوران دكترين گيتس ـ رايس اطلاق كرد زيرا هم اكنون يك اشتراك روش و رويكرد بين گيتس و رايس ايجاد شده كه سياست خارجي دولت بوش را كاملاً تحتالشعاع قرار داده است. نقش گيتس در اين قضيه كليدي است و خانم رايس نقش چنداني ندارد. اين ديپلماسي و سياست خارجي، نه به خانم رايس بلكه به آقاي گيتس تعلق دارد كه از پشت صحنه، خانم رايس و دستگاه ديپلماسي را به پيش ميبرد، از سوي ديگر قوه مقننه را به هم نزديك ميكند و در نهايت تلاش ميكند نيروهاي مسلح را از حوزه سياستگذاري دور سازد. در واقع، چالش بين دستگاه اطلاعاتي ـ امنيتي و دستگاه نظامي نظامي در آمريكا سابقه ديرينهاي دارد و تنها مرزبوط به دولت بوش نيست. دستگاه اطلاعاتي آمريكا از ديرباز، حضور نيروهاي مسلح در حوزه اطلاعاتي ـ امنيتي را برنميتافته و نيروهاي نظامي هم، دستگاه اطلاعاتي ـ امنيتي را خيلي قابل اعتماد نميدانستند. لذا اين فرسايش و رقابت از ديرباز بوده و اينك گيتس درصدد اصلاح دوران 40 ساله است. پس او را ميتوان به عنوان يك اصلاحگر در سيستم سياسي ـ نظامي و اطلاعاتي ـ امنيتي ترسيم كرد. چند سال پيش، يك نويسنده آمريكايي اصطلاح «نوجالوت» را براي ترسيم شرايط كنوني آمريكا بكار برده و ايالات متحده را يك انسان جالوتي مطرح كرده است. جالوت بدين معني است كه ايالات متحده ميتواند اقناح و اجماع در عرصه بينالمللي ايجاد كرده و يك نظام ليبراليستي بينالمللي را مديريت كند. اين اصطلاح، يك ديد انتقادي است كه هم اكنون در حوزه رئاليستها و ليبرالها به شدت مورد بحث قرار دارد. اين افراد معتقدند كه طي هفت سال دوران زمامداري جورج بوش، نيروهاي مسلح بيش از حد مورد نياز براي حضور و نفوذ خود، وارد عرصه جالوتي و سياستگذاري آمريكا شدهاند و حال زمان آن است كه اين نقش كاهش يابد. پس از پايان جنگ جهاني دوم، از زمان «هري ترومن» به ويژه از زمان «ژنرال آيزنهاور» به بعد، نقش نيروهاي مسلح در حوزه سياستگذاري به شكل بسيار گستردهاي تشديد شد. پس از پايان جنگ جهاني دوم، از زمان «هري ترومن» به ويژه از زمان «ژنرال آيزنهاور» به بعد، نقش نيروهاي مسلح در حوزه سياستگذاري به شكل بسيار گستردهاي تشديد شد. آيزنهاور در ميان جمهوريخواهان و قرمزها يك الگو است. پس از آيزنهاور، «جاناف كندي» بر سر كار ميآيد كه يك آبي و دموكرات است. در زمان كندي، قضيه خليج خوكها اتفاق افتاد كه طي آن كندي محاصره دريايي كوبا به مدت 13 روز را انجام ميدهد اما به دنبال مذاكره پنهاني با خروشچف از طريق يك افسر اطلاعاتي، موشكهايش را از تركيه بيرون ميكشد و در كوبا هم قضيه حل ميشود. جمهوريخواهان از اين قضيه به عنوان نقطه ضعف دموكراتها و امتيازدهي به شورويها ياد ميكنند. بعد از كندي، رئيسجمهور جمهوريخواه «جانسون» به قدرت ميرسد كه در دوران زمامداري وي، شمار نيروهاي مسلح آمريكا در ويتنام به لحاظ كمي و كيفي افزايش مييابد. پس از نيكسون، «جيمي كارتر» دموكرات به رياستجمهوري آمريكا انتخاب ميشود كه از نظر جمهوريخواهان، وي مسبب از دست رفتن ايران، روي دادن انقلاب نيكاراگوئه و تجاوز نظامي اتحاد جماهير شوروي به افغانستان بود. از نظر جمهوريخواهان، عمدهترين حركت كارتر، تنها ايجاد فرماندهي جنگ نامتقارن در دهه 1980 است. اما «رونالد ريگان» جمهوريخواه كه به قدرت ميرسد، اتحاد جماهير شوروي را به عنوان يك امپراتوري شيطاني معرفي ميكند، سنت كام (مركز فرماندهي نيروهاي آمريكايي) را در سال 1983 ايجاد ميكند، بودجه نيروهاي نظامي افزايش پيدا مييابد، بحث موشكهايي ميانبرد در اروپا و سير دفاع موشكي و جنگ ستارگان مطرح ميشود، اتحاد جماهير شوروي تخطئه و در مجموعه، يك فضاي نظاميگري بر آمريكا حاكم ميشود. اما در دوران جورج بوش پدر، نقش نيروهاي مسلح دوباره كاهش مييابد؛ به جز جنگ خليجفارس در پي تجاوز نظامي عراق به كويت و پس از آن، پايان يافتن نظاميگري در راهبرد امنيت ملي. همچنين در دوران بيل كلينتون رئيسجمهور دموكرات آمريكا، بحث كاهش بودجه نظامي و بروكراتيزه كردن نظام اطلاعاتي ـ امنيتي و نظامي مطرح و در دوره جورج بوش پسر، بحث نظاميگري دوباره احيا ميشود. يعني اين جالوت پنتاگوني يا پنتاگون جالوتي در طول جنگ سرد و پس از آن، همواره با هم همپوشاني داشته است. آنچه كه گيتس به عنوان يك افسر اطلاعاتي مدنظر دارد، اين است كه وي به عنوان وزير دفاع به همراه جامعه سياسي، جامعه اطلاعاتي و جامعه نخبگان آمريكا معتقدند كه نيروهاي مسلح، پاي خود را از جايگاهي كه ميبايست داشته باشد فراتر گذاشته و از اين رو، بايد محدود شود. به يك معني ديگر، گيتس ميگويد كه آمريكا از حوزه ميليتاريزيشن به مرحله خطرناك ميليتاريزم رسيده است. چپهاي آمريكا نيز بر اين مسئله صحه گذاشته و بر اين باورند كه ايالات متحده آمريكا به يك دولت قلعه و يك دولت پادگاني (Garrison State) تبديل شده است. يعني ذهنيت، نگاه، تصوير، گفتمان و فرهنگ عمومي آمريكا بر اين انديشه استوار شده است كه مردم ايالات متحده در يك قلعه قرار دارند، در بيرون از قلعه عناصر دشمن درصدد حمله به اين قلعه هستند و لذا دولت آمريكا بايد درهاي اين قلعه را مستحكم كند. مفهوم دولت پادگاني در دهه 1930 در آمريكا مطرح شده است و امروزه محصول آن در حوزه سياسي مشاهده ميشود. از سوي ديگر، براي اينكه مشخص شود آمريكا در مرحله ميليتاريزيشن قرار دارد يا ميليتاريسم، سه گذاره قابل تعريف است: الف) شاخص اول: نيروهاي مسلح به لحاظ كمي وكيفي، تا چه اندازه در حوزه سياستگذاري تأثير دارند. ب) تا چه حد نيروهاي مسلح آيينه جامعه هستند يعني تركيب جمعيتي، سطح سواد، طبقه اجتماعي، جنسيت، اخلاق و مذهب نيروهاي مسلح آمريكا تا چه اندازه بازتابي از جامعه آمريكا است. ج) ميزان تضاد بين رهبران غيرنظامي و فرماندهان نظامي Cilvil-Military relation. مفهوم روابط رهبران غيرنظامي با فرماندهان نظامي، بسيار كليدي است و در ابعاد مختلف قابل بحث ميباشد. در نوع ارتباط بين رهبران غيرنظامي و فرماندهان نظامي، سه نوع گذرگاه ممكن است وجود داشته باشد: الف) عدم موازنه (Inbalance) بدين معني است كه بين رهبران غيرنظامي و فرماندهان نظامي، عدم تعادل وجود دارد. رهبران غيرنظامي و فرماندهان نظامي قدرت دارند، اما يك عدم توازن و مثلاً يك شيب 20 درصدي بين آنها وجود دارد. ب) شكاف: گاهي اوقات عدم تعادل به اندازهاي گسترده و وسيع است كه به شكاف تبديل ميشود. يعني فرماندهان نظامي هر آنچه را كه خواستند از حوزه سياسي ميگيرند و نظارتي هم از سوي جامعه سياسي بر عملكرد نيروهاي مسلح وجود ندارد. ج) مشاركت: زماني هم حالت مشاركت بين رهبران غيرنامي و فرماندهان نظامي وجود دارد. يعني يك تقارن نسبي وجود دراد و آنها با هم همكاري ميكنند. در آمريكا، روابط نظاميان و غيرنظاميان در قالب دو تئوري و نظريه ترسيم ميشود: يكي نگاه جمهوريخواهي (Republican Idea) است كه به آن ميگويند: Citizen Soldier يعني هر شهروندي ميتواند و ميبايست در قالب يك سرباز باشد؛ اين همان مفهومي است كه بعدها تبديل به نظريه ميليشا ميشود. نگاه ديگر، نگاه ليبرالي است مبني بر اينكه نيروهاي مسلح بايستي حرفهاي اما بيطرف باشند. اين دو ديدگاه، باز در قالب دو مفهوم قابل ترسيم است؛ بدين معني كه دو نوع پنتاگون وجود دارد: يكي «پنتاگون جالوتي» و ديگري «جاولوت پنتاگوني». در جالوت پنتاگوني، پنج حوزه قدرت آمريكا كه ايالات متحده را شكل ميدهد، بررسي ميشود: قدرت نظامي، قدرت سياسي، قدرت اقتصادي، قدرت فرهنگي ـ اجتماعي، قدرت اطلاعاتي ـ امنيتي. ايالات متحده آمريكا در قالب اين 5 ضلعي، پنتاگون جالوتي ميشود اما خود پنتاگون ميتواند تبديل به يك جالوت شود (براساس ابعاد زميني، دريايي، هوايي، فضايي و فضاي مجازي). در حال حاضر، مككين معتقد به پنتاگون جالوتي و اوباما معتقد به جالوت پنتاگوني است. به طور خلاصه چنين ميتوان گفت كه امروزه در آمريكا، نوعي ميليتاريزيشن (به نقل از گيتس) و نوعي ميليتاريسم (به نقل از برخي كارشناسان) حاكم است. البته برخي افراد، ميليتاريسم را نه تنها قبح نميدانند بلكه حسن ميدانند و معتقدند، در شرايط كنوني كه كشور دچار بحران است و دشمنان خارجي دارد، نقش نيروهاي مسلح بايد در عرصههاي مختلف افزايش يابد. تقسيم پستها و جايگاهها در دولت بوش، اين مسئله را تأييد ميكند: رئيس جامعه اطلاعاتي آمريكا در ابتدا «جان نگروپونته» بود. اما اكنون يك نظامي درياسالار به نام «مك كانل» است. همچنين قائم مقام سازمان سيا، رئيس اداره كل مبارزه با تروريسم در سازمان سيا، و رئيس آژانس امنيت ملي آمريكا همگي افراد نظامي هستند. پس رياست سازمان سيا و رياست و قائم مقامي جامعه اطلاعاتي آمريكا تغيير يافته و در اختيار نظاميان قرار گرفته است. تا زماني كه رييس سازمان سيا يك غيرنظامي بود، قائم مقامي آن بر عهده يك نظامي قرار داشت و اكنون كه «هايدل» رييس سازمان سيا است، قائم مقام آن يك غيرنظامي است و رييس اداره كل مبارزه با تروريسم در سازمان سيا نيز يك فرمانده نظامي ميباشد. آژانس امنيت ملي آمريكا نيز كه مخفيترين سازمان اطلاعاتي آمريكا است و وظيفهاش استراق سمع مكالمات، نظارت بر تمام بشقابهاي اطلاعاتي سراسر جهان و كنترل تمام ايميلها و مكالمات تلفني است، هم اكنون توسط يك افسر نظامي اداره ميشود. در مجموع، چنين ميتوان گفت كه فرماندهان نظامي بر جامعه اطلاعاتي، جامعه نظامي و حوزه سياستگذاري حاكم شدهاند. و دقيقاً بدين خاطر است كه دو جريان براي محدود كردن نقش فزاينده نيروهاي مسلح در اكثر حوزههاي حكومتداري تشكيل شده است: يكي وزارت خارجه به رياست خانم كاندوليزا رايس و ديگري وزارت دفاع به رياست رابرت گيتس. در اين راستا، تلاشهاي گيتس چشمگيرتر و برجستهتر بوده است. به عنوان نمونه، تأمل در استراتژي نظامي آينده آمريكا در سال 2008 نشان ميدهد كه نقش نيروهاي مسلح آمريكا بيش از آنچه كه نبرد باشد، تجهيز و آموزش است. البته معلوم نيست كه اين ديدگاه در سال 2009 نيز باقي بماند يا خير، زيرا ممكن است با روي كار آمدن اوباما يا مك كين تغيير يابد. به هرروي، اين نگاه ميليتاريستي40سال است كه به زيان دموكراتها وبه سودجمهوري خواهان جريان دارد .جمهوري خواهان در 40 سال گذشته از اين گريسون استيت يا همان دولت پادگاني به عنوان ابزاهم در داخل و هم در خارج استفاده ميكنند و اين تصور راهمواره در مقابل دموكراتها قرار ددهاند كه آيزنهاوراقتدارگرا-كندي ضعيف، جانسون ضعيف، نيكسون قوي، كارترضيف-ريگان قوي،وكلينتون ضعيف-بوش قوي بوده است.لذا جمهوري خواهان هرگاه مي خواهند در حوزه سياسي بازدهي و سرريز داشته باشند،كليد گريسون استيت را در آمريكا ميزنند و اين كليد جواب مي دهد. جمعبندي: ايالات متحده آمريكا در عين اينكه در حال تغيير است، در يك ثبات وسكوني نيز باقي مانده است. در حال حاضر، مككين معتقد به پنتاگون جالوتي و اوباما معتقد به جالوت پنتاگوني است. اين دو گزاره در بسياري از حوزهها همپوشاني دارند اما در برخي حوزهها نيز متفاوت هستند. پنتاگون جالوتي يعني اين كه ايالات متحده آمريكا به عنوان يك قدرت برتر جهاني در پنج حوزه، هرگز نبايد اقتدار خود را به قدرت ديگري واگذار كند و لازم است كه برتري عليالاطلاق خود در اين پنج حوزه را حفظ كند (حوزه زميني، دريايي، هوايي، فضايي و مجازي). ايالات متحده آمريكا در اين پنج حوزه، جالوت است و ترديدي در اين مسئله وجود ندارد اما گزاره متفاوت اين است كه آمريكا خود يك جالوت پنج ضلعي شامل حوزههاي نظامي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اطلاعاتي است. آنچه را كه اوباما و گيتس اشاره ميكنند، رابطه بين اين دو حوزه است و اينكه دو بخش فوقالذكر يك رابطه نامتقارن با يكديگر پيدا كردهاند؛ يعني يك ضلع به زيان ضلع ديگر، قويتر شده است. ايالات متحده آمريكا، دو نقش در نظام بينالملل براي خود قائل است: يكي نقش رهبري و ديگري نقش راهبري. راهبري چيزي است كه نه تنها نقش مديريتي بلكه نقش الگو و الهامپذيري دارد. آمريكاييها خود را به اين شكل مطرح ميكنند كه نه تنها رهبر جهان بلكه راهبر جهان نيز هستند. اما در حال حاضر، ليبرالها (مثل اوباما) و واقعگراها ميگويند كه ايالات متحده آمريكا در طول هشت سال دوران رياستجمهوري بوش، آنچه را كه نابود كرده نقش راهبري آمريكا است نه رهبري آمريكا. در واقع، فرق بين گيتس و رايس با ديگر دستگاههاي نومحافظه كاران، نه بر سر رهبري بلكه بر سر راهبري است. آنها معتقدند كه چون نقش الهامپذيري و الگو بودن ايالات متحده آمريكا در طول هشت سال گذشته خدشهدار شده است، آمريكا در مقطع فعلي بايد حوزه راهبري خود را كنار بگذارد و بر حوزه رهبري خويش تأكيد كند. در جمعبندي ميتوان گفت كه ايالات متحده آمريكا در عين اينكه در حال تغيير است، در يك ثبات و سكوتي نيز باقي مانده است. اين ثبات و سكون، بيش از هفت حوزه جغرافيايي دارد و آن حوزه تغيير، حالت توزيع سياست قدرت است. تعامل بين اين دو ميتواند يك تصوير عيني از ايالات متحده آمريكا در قرن 21 و نهادهاي قدرت، رفتارها، ابزارها، دكترين و بودجه آمريكا ارائه دهد. همچنين از آنجا كه در محل سخنراني آقاي گيتس (USGLC) مباحثي چون ليدرشيپ و رهبري مطرح ميباشد، لازم است كه به بحث رهبري و راهبري آمريكا نيز اشاره شود. ايالات متحده آمريكا، دو نقش در نظام بينالملل براي خود قائل است: يكي نقش رهبري و ديگري نقش راهبري. راهبري چيزي است كه نه تنها نقش مديريتي بلكه نقش الگو و الهامپذيري دارد. آمريكاييها خود را به اين شكل مطرح ميكنند كه نه تنها رهبر جهان بلكه راهبر جهان نيز هستند. اما در حال حاضر، ليبرالها (مثل اوباما) و واقعگراها ميگويند كه ايالات متحده آمريكا در طول هشت سال دوران رياستجمهوري بوش، آنچه را كه نابود كرده نقش راهبري آمريكا است نه رهبري آمريكا. در واقع، فرق بين گيتس و رايس با ديگر دستگاههاي نومحافظه كاران، نه بر سر رهبري بلكه بر سر راهبري است. آنها معتقدند كه چون نقش الهامپذيري و الگو بودن ايالات متحده آمريكا در طول هشت سال گذشته خدشهدار شده است، آمريكا در مقطع فعلي بايد حوزه راهبري خود را كنار بگذارد و بر حوزه رهبري خويش تأكيد كند. سخنراني باراك اوباما در برلين نيز، در همين راستا قابل بررسي و ارزيابي است. اوباما تلاش ميكند كه نقش راهبري آمريكا را احياء كند، اما گيتس ميگويد كه اين نقش خدشهدار شده و فعلاً قابل احياء نيست؛ مك كين هم ميگويد كه اصلاً خدشهدار نشده است و ميتوان به همين فرآيند ادامه داد. البته مك كين هم ميداند كه نقش راهبري آمريكا خدشهدار شده است و از اين مسئله فقط در فعاليتهايز انتخاباتي استفاده ميكند تا در اين فضا بتواند پيروز بشود. واقعيت امر اين است كه امروزه، آمريكا بحران راهبري دارد نه بحران رهبري؛ يعني اوباما و مك كين، هر كدام كه پيروز انتخابات شوند، باز هم الگوي هر دو رهبري جهان است. اوباما قصد دارد كه گفتمان راهبري آمريكا را دوباره احياء كند و توان چنين امري را دارد؛ اما مك كين توان وارد ساختن مجدد آمريكا به حوزه راهبري را ندارد. با اين تفاصيل، در حوزه رهبري هر دوي آنها اعتقاد جدي خواهند داشت كه آمريكا ميتواند رهبري كند. اما با دقت در نتايج مذاكرات دوحه (قطر) در خصوص اقتصاد جهاني، ميتوان تا حدودي ضعف آمريكا در حوزه رهبري را نيز مشاهده كرد. آمريكا نه تنها قادر به رهبري مذاكرات اقتصاد جهاني در دوحه نشد بلكه حتي نتوانست اين اجلاس را مديريت كند؛ لذا مذاكرات دوحه شكست خورد. علت هم اين بود كه كشورهايي مثل هند و چين معتقد بودند كه ايالات متحده آمريكا و قدرتهاي توسعه يافته نسبت به قدرتهاي در حال توسعه تبعيض قائل ميشوند و همين مسئله نشان داد كه آمريكا نتوانست هند و چين را در دوحه ميدريت كند. بنابراين، رئاليستها و ليبرالها حتي در حوزه مديريتي نيز به دولت بوش ايراد وارد ميكنند و ميگويند كه دولت بوش حتي نتوانست مذاكرات اقتصاد بينالملل را مديريت كند؛ بخش راهبري به كنار، رهبري را هم نتوانست در نظام بينالملل اعمال كند. پس با اين تفاصيل، آمريكا چگونه ادعاي جالوت بودن را ميكند؟ جالوت بدين معني است كه ايالات متحده آمريكا ميتواند اقناع و اجماع در عرصه بينالمللي ايجاد كرده و يك نظام ليبراليستي بينالمللي را مديريت كند. فردي به نام «مايكل منلدبام» كه استاد دانشگاه جورج تاون آمريكا است، كتابي را نوشته و در آن استدلال كرده است كه ايالات متحده آمريكا ميتواند نقش رهبري را در قرن 21 ايفا كند. گفتني است كه در حوزه رهبري آمريكا در نظام بينالملل، همه كانونهاي قدرت در آمريكا غير از يك اقليت بسيار محدود در گرايشات چپ، اتفاق نظر و اجماع دارند و در اينجا تفاوتي بين اوباما ـ مك كين و حزب دموكرات ـ جمهوريخواه وجود ندارد. همه احزاب و جناحهاي آمريكا با گرايشات متفاوت سياسي، معتقد و معتزم به رهبري آمريكا و حفظ جالوتي به نام آمريكا هستند. گيتس سابق اطلاعاتي ـ امنيتي نه نظامي دارد و بنابراين، نگاه وي به ايالات متحده آمريكا يك جالوت پنتاگوني است نه يك پنتاگون جالوتي. رويكرد رامسفلد متفاوت بود زيرا افراد تيم او همگي نومحافظهكار بودند. نومحافظهكاران اصولاً به دستگاه ديپلماسي و دستگاههاي اطلاعاتي ـ امنيتي در آمريكا اعتقاد ندارند و در مقابل معتقدند كه اخلاق شواليهگري، اقتدارگرايي و نظاميگري بايستي در عرصه كلي سياستهاي آمريكا حاكم شود. لذا هر گاه جمهوريخواهان به قدرت رسيدهاند، گفتمان جنگ را حتي در خصوص مسئله مبارزه با فقر پياده كردهاند يعني همه چيز برايشان حالت جنگي دارد ـ حتي الگوي سازندگي در آمريكا پس از جنگ جهاني اول، نيروهاي مسلح آمريكا بودهاند. اين نگاه در آمريكا به خصوص در جنوب آمريكا و در ميان جمهوريخواهان نهادينه است كه محبوبترين و مشروعترين نهاد اجتماعي ـ سياسي، نيروهاي مسلح هستند. البته جنگ ويتنام به اين مسئله ضربه زد كه بيشتر در حوزه جالوت پنتاگوني بود و چپهايي مثل «جان كري» اعلام كردند كه از رفتن خود به جنگ ويتنام توبه ميكنند. اين در حالي است كه جنگ و جنگيدن براي محافظهكاران، يك ارزش است. /1001/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 314]
-
گوناگون
پربازدیدترینها