تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865803898


آیت الله مصباح : گفتمان اهلبیت و فاصله ما(4)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

درس اخلاق حضرت آيتالله مصباح طبق سالهای گذشته به صورت هفتگي(چهارشنبه شبها) و بعد از اقامه نماز مغرب و عشا توسط معظم له، در دفتر مقام معظم رهبري (دام ظله) در قم برگزار میشود.جلسه نهم این دروس 16بهمن برگزار گردید که تقدیم میشود. متن سخنان جلسه قبل(9 بهمن) در جلسات پيشين چند روايت در وصف و معرفى شيعه بيان شد. اما در مواردي با همان مضامين رواياتي در وصف متقين آمده است. روايتي را نوف بِكالى نقل کرده که مضمونش شبيه خطبه متقين است كه حضرت علي(ع) در نهج البلاغه براى همام بيان فرموده است.نوف بكالى يكى از اصحاب خاص و حاجب اميرالمؤمنين(ع) است. هر كسى که با حضرت علي (ع) كارى داشت، نوف بکالي حرفش را به ايشان مىرساند و اجازه ملاقات مىگرفت. نوف بکالي کسي بود که بيشتر وقتها در كنار اميرالمؤمنين نيز استراحت مىكرد. سرشت پاک شيعه وي نقل ميکند در يكى از شبها که روي پشت بام در كنار اميرالمؤمنين(ع) خوابيده بودم، حضرت فرمودند: يَا نَوْفُ، خُلِقْنَا مِنْ طِينَةٍ طَيِّبَةٍ1؛ ما اهلبيت(ع) از يك گل و سرشت پاك آفريده شدهايم. وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ طِينَتِنَا؛ شيعيان ما هم از همان گل آفريده شدهاند. گفتني است روايات بسياري در باب طينت هست که در مجلداتي از «بحار» مفصل آنها را نقل كردهاند و تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر شده است. سؤالاتي هم در اين باره مطرح است که آيا اين طينت مادى است يا غير مادى و چه نقشى در افعال، سرنوشت و سعادت انسان دارد؟ كسانى تصور كردهاند كه اين منشأ جبر مىشود، به اين معنا که آنهايىكه از طينت پاك بودهاند، طبعاً كارهاي خوب خواهند كرد و بهشتى مىشوند و آنهايى نيز كه از طينت ناپاك بودهاند، جهنمى مىشوند. از اين بحثهاى كلامى در ذيل روايات طينت مطرح شده است که در اين جلسه مقتضاى چنين بحثى فراهم نيست. اما اجمالاً براي پاسخ به برخي از شبهات، گفتهاند: اين طينتى كه انسان از آن آفريده شده است، همانند يک گلدان است. هر گلى را در هر گلدانى نمىگذارند. خداوند چون مىدانست اين فرد بناست با اختيار خودش خدا را اطاعت كند و از اولياى خدا شود، او را از گِل زيباى خوشبويى آفريد و گلدان خاصى برايش خلق كرد. كسى را كه مىدانست بناست اهل معصيت و كفر باشد از يك سفال و گِل پستى آفريد. اين مسأله تأثير قطعى در سعادت و شقاوت افراد ندارد. بلكه طينت حكم ظرف را دارد. مطلبي که بيان شد، يکي از پاسخهايي است که به سؤالات مربوط به طينت دادهاند. بنابراين ما اين اندازه مىدانيم كه منشأ پيدايش همه انسانها يك طور نبوده است.پس، بر اساس اين روايت که مىفرمايد: شيعيان ما از طينت خود ما خلق شدهاند؛ يعنى آنان با ما سنخيتى دارند و نورانيتى در وجود آنها هست. فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا؛ روز قيامت آنها به ما ملحق مىشوند. حضرت به گونهاي مباحث را مطرح ميکند که براي نوف سؤال ايجاد شود. قَالَ نَوْفٌ فَقُلْتُ: صِفْ لِي شِيعَتَكَ يَا أَمِيرَ الْمُومِنِينَ؛ وي ميپرسد: اوصاف اين شيعيانى كه مىگويى از طينت شما هستند و به شما ملحق مىشوند چيست؟ فَبَكَى لِذِكْرِي شِيعَتَهُ؛ همين كه صحبت از شيعيان شد حضرت گريست. قالَ يَا نَوْفُ شِيعَتِي وَ اللَّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِينِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ؛ حضرت اوصافى را براى شيعيان ذكر مىكند، که لازم است براي هر کدام توضيح مختصري داده شود: شيعه در کلام مولا (ع) حضرت ابتدا مىفرمايد: الْحُلَمَاءُ؛ شعيان مردمى بردبار هستند. توجه کنيم: هر روايت از هر معصوم اوصاف خاصي را ذکر ميکند. به نظر ميآيد: آن اوصافى كه در هر روايتى انتخاب شده، به اقتضاي موقعيت شنونده و گوينده بوده است. يعنى لازم بوده نكتههاي مغفول مانده را به آن شنونده تذكر دهند. همانطور که مي دانيم، در زمان حضرت علي (ع) مسلمانان با هم تفاوتهاي بسياري داشتند. در اين شرايط، شيعياني چون سلمان و ابوذر و مقداد و ... ميبايست در برابر فشار افكار عمومى، تحمل و مقاومت ويژهاي داشته باشند. براى اينكه انسان بتواند ثابت قدم بماند و اين شرايط سخت را تحمل كند، از جامعه طرد نشود و در عين حال را خود را هم حفظ كند، ميبايست خيلى صبور باشد ؛ چرا که به هر حال جامعه فكر اينها را نمىپسندد و مقاومت بسيار سخت است. شايد نكتهاى كه در اينجا ابتدا حلم را ذكر كردهاند، براى اين بود كه آنان بتوانند در مذهب حق و راه صحيحشان، ثابت قدم بمانند. نكته دوم: الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِينِه؛ آنان كسانى هستند كه هم خدا و هم دين خدا را خوب مىشناسند. سوم: الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَ أَمْرِهِ؛ غير از آن مسأله اول كه علم بود، حالا مسأله ديگر عمل است. آنان علاوه بر اينكه دين را خوب مىشناسند، خوب هم عمل مىكنند. نکته چهارم: الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ. اين مسأله در قرآن نيز آمده است: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ2؛ خدا را دوست دارند و خداوند نيز آنان را دوست دارد. همه راه محبت خدا را نمىشناسند و درك نمىكنند و به آن نمىرسند. حتى بسيارى از كسانى كه وجهههاى علمى هم دارند، مىگويند: اصلاً محبت خدا معنى ندارد؛ معنى محبت خدا يعنى دوست داشتن رحمت خدا! آيا اينکه ميفرمايد: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ3، يعني رحمت خدا را خيلى دوست دارند؟! اين مسأله خلاف ظاهر است. اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايند: شيعيان ما كسانى هستند كه به حب خدا راه يافتهاند. محبت خدا در دسترس همه قرار نمىگيرد. توجه داشته باشيم: وقتي ميگوييم براي مثال: حضرت عباس(ع) را دوست داريم، قابل فهم است. حضرت عباس(ع) با آن همه فداكارى، واقعاً دوست داشتنى است، اما دوست داشتن خدا يعنى چه؟ چگونه مىشود آدم خدا را دوست بدارد؟ آن قدر مقام الهى بلند و دور از ذهن و فكر ما است که نميتوانيم تصور صحيحى از دوست داشتن خدا داشته باشيم. ما اميرالمؤمنين(ع) را دوست مىداريم و يكى از ويژگىهاى ممتاز ايشان اين بود كه خدا را دوست مىداشت. حال اينکه چقدر خدا را دوست مىداشت و چگونه دوست مىداشت، عقلمان نمىرسد. اما يكى از علل دوست داشتن پيغمبر(ص) و امام (ع) اين است كه آنها خدا را دوست مىداشتند. اما خود ما آنطور كه بايد ميدانيم خدا را بايد چگونه دوست داشت؟ به همين منظور يک حديث قدسى را يادآور مىشوم. در حديث قدسى آمده كه خداى متعال به حضرت موسى(ع) فرمود: يا موسى حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي4؛ اي موسي! كارى كن مردم مرا دوست بدارند و من را براي مردم محبوب قرار بده. حضرت موسى گفت: خدايا! چه كار كنم كه مردم تو را دوست بدارند؟ به او دستور داد كه نعمتهاى من را براى مردم بگو تا بفهمند من چقدر به آنها نعمت دادهام. فطرت آدميزاد به گونهاي است كه اگر كسى به او خدمت كند، او را دوست مىدارد. يعني، وقتى نعمتها و احسانهاى من را براى مردم بگويى، آنوقت من را دوست مىدارند. از اين جا آدم ميفهمد که چگونه قلبش شايستگى مييابد جايگاه محبت خدا شود. قلب المؤمن عرش الرحمن آنچه مسلم است بين ما و آنهايى كه خدا را دوست مىدارند، فاصله بسياري هست. ما يك مشت سنگ و آهنپاره را دوست مىداريم. قرآن هم مىفرمايد: زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ5؛ اين آدميزادها اسبهاى قشنگ، ماشينهاي لوکس، جواهرات قيمتي و ساختمانهاي آن چناني را دوست مىدارند.آيا ارزش قلب ما به اندازه يك پاركينگ است؟ به راستي دل ما جايگاه چيست؟ يك ماشين لوكس و چيزهايى از اين قبيل؟ گاهى دل ما همانند يك طويله است؛ در آن گاو و اسب مىچرد! لايَسَعُني أَرْضي وَ لا سَمائي وَ لكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدي الْمُؤمِِن6. آسمان و زمين گنجايش من را ندارند؛ اما قلب مؤمن گنجايش من را دارد. اکنون قضاوت کنيد: ميان گاراژ ، طويله و عرش الهى چقدر فاصله است. قَلْبَ الْمُومِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ7؛ باور اين اصل که دل انسان ميتواند عرش الهي باشد، خود يك كمال است. سپس، با قدري همت و زحمت، اين دل آماده ميشود تا عرش خدا در آن قرار بگيرد. بنابراين، اينجا است که ميفرمايد: الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ، كسانى كه رهنمون به حب خدا شدهاند و دلشان جاى محبت خدا است. أَنْضَاءُ عِبَادَةٍ يعنى در اثر عبادت بدنشان لاغر شده است. أَحْلَاسُ زَهَادَةٍ؛ و به واسطه زهدى كه دارند پيوسته در خانه خودشان هستند و همه جا نميروند و به تعبيري پلاس خانه خودشان هستند! صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ؛ آن قدر تهجد و شب زندهدارى كردهاند که صورتهايشان زرد رنگ شده است. عُمْشُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ؛ آن قدر گريه كردهاند ـ يا از خوف خدا، يا به شوق لقاء الهى ـ که چشمهايشان «مؤوف» شده است. «عمش» يك نوع بيمارى و آفتى براي چشم است که در اثر گريه بسيار پيدا مىشود. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّكْرِ؛ از آنجا که لبهايشان دائما به ذكر خدا مشغول است، خشكيده است. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَى شكمهايشان در اثر گرسنگي فرو رفته است. تَعْرِفُ (يا تُعْرَفُ) الرَّبَّانِيَّةُ فِي وُجُوهِهِمْ؛ براي آنهايى كه چشم دلشان باز است، با نظر به چهره شيعيان، جلوههاى خدايى ديده ميشود وَ الرَّهْبَانِيَّةُ فِي سَمْتِهِمْ؛ رفتار اينها به رفتار راهبان و تاركان دنيا مىماند؛ هيچ تعلقى به لذتهاى دنيا و زخارف ندارند. مَصَابِيحُ كُلِّ ظُلْمَةٍ؛ آنان در هر تاريكى و تيرگى همچون چراغ مىدرخشند. رَيْحَانُ كُلِّ قَبِيلٍ؛ همانطور كه در هر مجلسى گل عزيز است، اينها نيز در هر جمعى واقع شوند چون گل عزيز هستند. تقليد از گذشتگان لَا يُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَفاً وَ لَا يَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً. اين اوصاف از آن ويژگيهايي است که متناسب مخاطبين و شرايط آن زمان بوده است. همانطور که مىدانيد شرايط فرهنگى جامعه در صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) و به خصوص بعد از اينكه پدرزنهاى پيغمبر يكى پس از ديگرى به خلافت منصوب شدند، به گونهاي شده بود که وقتي مردم مىخواستند با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كنند، گفتند: به شرط اينکه تو رفتار پيشينيان را داشته باشى؛ يعنى رفتار خليفه اول و دوم براى مردم حجت شده بود. حضرت علي(ع) قبول نكرد و فرمود: من بر اساس كتاب و سنت عمل مىكنم. من هر چه را حق مىدانم عمل مىكنم. چنين شرايط فرهنگى نشان مىدهد كه تربيت مردم به گونهاي شده بود که آنان براي پيرمردهايى كه بعد از پيغمبر(ص) به مقام رسيدند و جاى پيغمبر(ص) نشستند، قداستى قائل بودند. اساس اين مذهب جديدى كه رواج پيدا كرده است، يعني مذهب سلفي، اين است كه ما بر اساس طريقه سلف، طريقه گذشتگان رفتار مىكنيم؛ خود رفتار گذشتگان برايشان حجت است.اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايند: شيعيان ما كسانى هستند كه خيلى درباره گذشتگان افراط نمىكنند، و قداستى براى سلف قائل نيستند. لَا يُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَفاً؛ اين هشدارى است به اينكه گاهي رفتار سلف اشتباه است و درست نيست. سپس حضرت ميفرمايند: لَا يَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً؛ مرحوم علامه مجلسى در تفسير اين عبارت گفتهاند: شيعيان ما كارى به اعتقادات سلفي و عيبجوييهاي آنها ندارند، ملاكشان حق و كتاب و سنت است. شيعيان نه کسي را که سلف است ستايشش مىكنند، نه كسى را که خلف است؛ آنان اين مسأله را باعث نقيصه مىدانند و مىگويند ما تابع كتاب و سنت هستيم. هر چه خدا گفته بايد آن گونه عمل كنيم. حال قديمى باشد يا جديد، پير باشد يا جوان. شُرُورُهُمْ مَكْنُونَةٌ؛ (البته بعضى نسخهها مَأمُونَةٌ آمده است) يعنى مردم از شر آنها در امان هستند. وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ؛ (اين تعبير جاي بحث دارد.) در روايات زيادى اين تعبير به كار رفته است كه مؤمن هميشه محزون است. در اين سخن با حرفهاى روانشناسان امروز نوعي تقابل ديده مىشود. مستحضر هستيد که هدف روانشناسىِ امروز اين است كه آدمهاى شاد و با نشاط پرورش دهد. و اينكه آدم محزون باشد را يك نوع حالت غير طبيعى مىدانند. آنان اين حزن را سبب افسردگى و بيماري ميدانند. همچنين آدم سالم بايد شاد باشد و به دنبال آن، رفتارهايى را هم در جامعه تجويز مىكنند و تشويق مىكنند. ميگويند موسيقى، رقص و ... براي اين است كه آن شادى و نشاط ايجاد شود. اما در تعابير دينى بسيار محاسن حزن آمده است و از آن تعريف شده است. البته تأكيد در اين روايت بر مکنون بودن حزن است. يعني حزن شيعيان در دلشان است و آن را اظهار نمىكنند. در رواياتى توضيح داده شده است كه اين حزن، به هيچ وجه حزن از امور دنيا نيست. شيعيان از اينكه يك نعمت دنيا از دستشان برود و مصيبتى به آنها برسد هيچ گونه حزنى ندارند، بلکه حزن آنان از كوتاهىهايى است كه در امر آخرتشان كردهاند و يا فراغي است كه از رحمت و لقاى الهى دارند. وَ هَبْني صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلى كَرامَتِك؛ اين حزن شيعيان است، اين حزن به خاطر عقب ماندگى آنان در مسير سعادت و در مسير قرب خدا است و اين حزن، حزن فعال و حزن مثبت است؛ يعنى حزنى است كه آدم را به كار وا مىدارد. اگر آدم غصه نداشته باشد كه چرا من عقب ماندهام، ديگر تلاش نمىكند. هر گاه انسان از موقعيت خود راضى بود، ديگر تلاشي نميکند. وقتى انسان يك قدم بردارد كه از وضع خودش ناراضىباشد. يعنى بگويد اينكه دارم، كم است و به واسطه اين كاستي، ناراحت و محزون است. اين حزن لازمه ايمان مؤمنى است كه به ترقى در راه عبادت و بندگى خدا علاقه دارد؛ ولى آن را براى ديگران اظهار نمىكند. چرا که او اهل خودنمايى نيست و سعى مىكند حزنش در دلش باشد. اما در ظاهر، لبش خندان است و با مردم و مؤمنين ديگر به نيکويي برخورد ميکند تا آنجا که كسى متوجه نمىشود كه محزون است. عفت نفس أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ؛ منظور از اين عفت تنها عفت در مسائل جنسى نيست. «عفيفه»، يعني اينكه انسان عزت نفس داشته باشد، قانع باشد، دنبال شهوات دنيوى نرود. معناي دنبال شهوات نرفتن، يعنى به عنوان يك هدف و يک مطلوب آنها را نمي پندارد که بايد آنها را به دست آورد. عفيف هستند؛ يعنى احكام الهى را رعايت مىكنند، عزت نفس دارند، چه در مسائل جنسى و چه در مسائل مالى و عرضى به مال ديگران تجاوز نمىكنند، به ناموس مردم چشم بد ندارند. حَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ؛ زندگىشان خيلى ساده است؛ با يك لقمه نان و با سادگي هر چه تمام زندگىشان مىگذرد. اين گونه نيست كه بايد يك زندگى مرفهى داشته باشند، فرش آن چنانى، ماشين لوکس و خانه بزرگ. بلکه به اندازهاي ضرورى كه زندگىشان بگذرد قانع هستند. أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ؛ بر خودشان سخت مىگيرند تا مردم راحت باشند. اين مطلب از دو تا طلبه كه در يك حجره هستند مصداق پيدا مىكند تا آن كسانى كه در عالىترين مقامات دنيوى و مديريتى كشور هستند. حضرت مىفرمايد: شيعيان ما خودشان را به زحمت مىاندازند تا ديگران راحت باشند: أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ.فَهُمُ الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ تصور نشود آنها آدمهاى سادهاى هستند كه كلاه سرشان مىرود. بعضى مي پندارند که وقتى كسى حاضر مىشود تا زحمتها را به دوش بکشد، كلاه سرش گذاشتهاند، در صورتي که وي بسيار عاقل است. او به خاطر اينكه خدا از او راضى باشد اين كارها را تحمل مىكند. حضرت مىفرمايد: اينها كيِّس و لبيب هستند: الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ نه اينكه ساده هستند و ديگران سر آنها كلاه مىگذارند.وَ الْخَالِصَةُ النُّجَبَاءُ؛ آدم هايى هستند پاك و ناب؛ هيچ ناخالصياي ندارند. با همه صداقت دارند؛ هماني که هستند، هستند. مردمى هستند نجيب، شريف، بزرگوار؛ نه اينكه سادهلوح باشند و گول بخورند و تحت تأثير ديگران واقع بشوند. فَهُمُ الرَّوَّاغُونَ فِرَاراً بِدِينِهِمْ؛ آنان گاهى براي اينکه بتوانند دينشان را حفظ کنند از جامعه كنار مىكشند و جدا مىشوند. إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا؛ دل همه ما كم و بيش مىخواهد، در جمعى مورد توجه قرار بگيريم. حتى خردسالان هم هميشه سعى مىكنند خودشان را مطرح كنند؛ براي همين گاهى داد مىزنند و گاهي نيز خرابكارى ميكند. بنابراين، اينكه آدم مىخواهد مطرح شود، غريزهاى است كه از طفوليت در انسان وجود دارد. آدمي مىخواهد بيش از همه شناخته شود، عكس او را به در و ديوار بزنند و از او تعريف كنند. اين روحيه در آدميزاد هست؛ اما كسى كه تربيت دينى شده است و در مكتب اهلبيت(ع) پرورش پيدا كرده، ابتدا در هر حركتى رضايت خداوند را ميطلبد. اگر يك جايى مصلحتى نبود كه خودش را مطرح كند، لزومى نميبيند مطرح شود. گناهان بىادعا در احوالات يكى از علما گفتهاند: وي به شهرى مهاجرت كرده بود و مدتها آنجا زندگى مىكرد. اهل فضل آنجا نمىدانستند كه اين فرد يک عالم است. مدتي بعد، يكى از علماى آن شهر، به شهر ديگرى رفته بود و احوال آن عالم را از او پرسيده بودند و گفته بودند شما از ايشان استفاده علمى مىكنيد؟ آن عالم گفته بود مگر ايشان سواد هم دارد؟ توجه کنيد: شخصي مدتها در يك شهرى زندگى كرده، و حتي اظهار نكرده بود كه عالم هستم. اما به عکس کساني هم هستند که ندانستهها را مىخواهد به جاى دانستهها قالب بزند. بنابراين حضرت ميفرمايد: شيعيان ما اينگونه نيستند كه در بند شهرت و معروفيت باشند. اگر در يك جمعى مردم آنها را نشناسند، بسيار راحتتر هستند. إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا؛ اگر در يك جمعى حاضر شوند كسىآنها را نمىشناسد. إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا؛ يك روز نيامدند كسى احوال آنها را نمىپرسد. چون اهميتى به آنها نمىدهند. چرا که اينها در صدد اين نبودند كه موقعيت اجتماعىاي براى خودشان درست كنند و خود را مطرح كنند. بلکه شيعيان در بند اينها نيستند: إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا.من كسانى را ديدهام در حدي از مقام علميت بودند كه اگر در حوزه علميه قم پنج نفر را مىخواستند در قله بشمارند، آن شخص يكي از آنها بود. ولي انسان وقتى ظاهر آنها را مىديد، ميپنداشت تازه از دهات آمدهاند. علامه طباطبايى(رضوان الله عليه) يکي از آنها بود. اولين باري که ما ايشان را ميديديم خيال مىكرديم وي يك آخوند دهاتى است. ايشان يك عمامه كوچك سرش بود و آرام راه مىرفت؛ نه سرى، نه صدايى، نه كسى صلواتى برايش مىفرستاد. آرام مىرفت يك گوشهاى، خيلى صدايش هم آرام بود.حضرت(ع) سپس مىفرمايد: أُولَئِكَ شِيعَتِيَ الْأَطْيَبُونَ؛ اينها پاكترين شيعيان من هستند. وَ إِخْوَانِيَ الْأَكْرَمُونَ؛ عزيزترين برادران من هستند. سپس حضرت ادامه ميدهد: أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَيْهِمْ؛ يك نفس بلندى كشيد و اظهار اشتياق به اينها كرد. أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَيْهِمْ؛ چقدر من مشتاق ديدار اينها هستند.در اين جا نكتهاى به نظر ميرسد که خوب است بيان شود. بعضي اوصافى را كه حضرات معصومين(ع) ذكر مىکنند به خاطر شرايط خاص زمان و شرايط خاص مستمع بوده كه براى آنها ضرورت داشته است. گاهي آن اوصاف آن قدر از اذهان دور است که مردم به آنها توجه ندارند و تصور هم نميکنند که فضيلتى باشد؛ بلکه آن اوصاف را نقص هم مي شمارند! اينکه حضرت روى آن اوصاف تكيه مىكنند به اين معنا نيست كه همه بايد اين طوري باشند. فرض كنيد حضرت آيتالله بروجردى ـ رضوان الله عليه ـ ايشان در همه دنيا شناخته مىشد، مردم براى او احترام قائل بودند، دست و پاى او را مىبوسيدند، جا داشت خاك پايش را هم براى تبرك بردارند؛ اين روايت به معناي آن نيست كه ايشان ميبايست به گونهاي باشند كه مردم او را نشناسند. مهم اين بود که ايشان در بند اين نبود كه شهرت پيدا كند. من در درس از زبان خود ايشان شنيدم که فرمودند: من تا به حال به فكر رياست نيفتادهام، در صدد رياست كردن و مرجع شدن نبودم، بر من تحميل شد؛ يعنى براى من اثبات تكليف كردند و مجبور شدم که قبول كنم. توجه کنيم: اين شهرتى كه همه انسان رابشناسند و احترام بگذارند، عيب نيست. عيبب آن است که آدم خود در صدد اين باشد كه خودش را مشهور كند و مطرح كند و براى اين كه در بين مردم شهرت پيدا كند از هيچ تلاشي فروگذار نکند. 1. بحارالأنوار، ج 65، ص 177، باب صفات الشيعة و أصنافهم. 2. مائده، 54. 3. بقره، 65. 4. بحارالأنوار، ج 2، ص 4، باب ثواب الهداية و التعليم. 5. آلعمران، 14. 6. عوالىاللئالى، ج 4، ص 7. 7. بحارالأنوار، ج 55، ص 39، باب العرش و الكرسي.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 257]
-
گوناگون
پربازدیدترینها