تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 27 اسفند 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آن‏كه خدا را شناخت ، از او ترسيد و آن كس كه از خدا ترسيد ، ترس از خدا او را به عم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1865769796




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آیت الله مصباح : گفتمان اهل‌بیت و فاصله ما(4)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

درس اخلاق حضرت آيت‌الله مصباح طبق سال‌های گذشته به صورت هفتگي(چهارشنبه‌ شب‌ها) و بعد از اقامه نماز مغرب و عشا توسط معظم له، در دفتر مقام معظم رهبري (دام ظله) در قم برگزار می‌شود.جلسه نهم این دروس 16بهمن برگزار گردید که تقدیم می‌شود. متن سخنان جلسه قبل(9 بهمن) در جلسات پيشين چند روايت در وصف و معرفى شيعه بيان شد. اما در مواردي با همان مضامين رواياتي در وصف متقين آمده است.  روايتي را نوف بِكالى نقل کرده که مضمونش شبيه خطبه متقين است كه حضرت علي(ع) در نهج البلاغه براى همام بيان فرموده است.نوف بكالى يكى از اصحاب خاص و حاجب اميرالمؤمنين(ع) است. هر كسى که با حضرت علي (ع) كارى داشت، نوف بکالي حرفش را به ايشان مى‏رساند و اجازه ملاقات مى‏گرفت. نوف بکالي کسي بود که بيشتر وقت‌ها در كنار اميرالمؤمنين نيز استراحت مى‏كرد. سرشت پاک شيعه وي نقل مي‌کند در يكى از شب‌ها که روي پشت بام در كنار اميرالمؤمنين(ع) خوابيده بودم، حضرت فرمودند: يَا نَوْفُ، خُلِقْنَا مِنْ طِينَةٍ طَيِّبَةٍ1؛ ما اهل‌بيت(ع) از يك گل و سرشت پاك آفريده شده‏ايم. وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ طِينَتِنَا؛ شيعيان ما هم از همان گل آفريده شده‏اند. گفتني است روايات بسياري در باب طينت هست که در مجلداتي از «بحار» مفصل آن‌‏ها را نقل كرده‏اند و  تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر شده است. سؤالاتي هم در اين باره مطرح است که آيا اين طينت مادى است يا غير مادى و چه نقشى در افعال، سرنوشت و سعادت انسان دارد؟ كسانى تصور كرده‏اند كه اين منشأ جبر مى‏شود، به اين معنا که آن‏هايى‏كه از طينت پاك بوده‏اند، طبعاً كارهاي خوب خواهند كرد و  بهشتى مى‏شوند و آن‏هايى نيز كه از طينت ناپاك بوده‏اند، جهنمى مى‏شوند. از اين بحث‏هاى كلامى در ذيل روايات طينت مطرح شده است که در اين جلسه مقتضاى چنين بحثى فراهم نيست.  اما اجمالاً براي پاسخ به برخي از شبهات، گفته‏اند: اين طينتى كه انسان از آن آفريده شده است، همانند يک گلدان است. هر گلى را در هر گلدانى نمى‏گذارند. خداوند چون مى‏دانست اين فرد بناست با اختيار خودش خدا را اطاعت كند و  از اولياى خدا شود، او را از گِل زيباى خوش‌بويى آفريد و گلدان خاصى برايش خلق كرد. كسى را كه مى‏دانست بناست اهل معصيت و كفر باشد از يك سفال و گِل پستى آفريد. اين مسأله تأثير قطعى در سعادت و شقاوت افراد ندارد. بلكه طينت حكم ظرف را دارد. مطلبي که بيان شد، يکي از پاسخ‌هايي است که به سؤالات مربوط به طينت داده‌اند. بنابراين ما اين اندازه مى‏دانيم كه منشأ پيدايش همه انسان‏ها يك طور نبوده است.پس، بر اساس اين روايت که مى‏فرمايد: شيعيان ما از طينت خود ما خلق شده‏اند؛ يعنى آنان با ما سنخيتى دارند و نورانيتى در وجود آن‏ها هست. فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا؛ روز قيامت آن‏ها به ما ملحق مى‏شوند. حضرت به گونه‌اي مباحث را مطرح مي‌کند که براي نوف سؤال ايجاد شود. قَالَ نَوْفٌ فَقُلْتُ: صِفْ لِي شِيعَتَكَ يَا أَمِيرَ الْمُومِنِينَ؛ وي مي‌پرسد: اوصاف اين شيعيانى كه مى‏گويى از طينت شما هستند و به شما ملحق مى‏شوند چيست؟ فَبَكَى لِذِكْرِي شِيعَتَهُ؛ همين كه صحبت از شيعيان شد حضرت گريست. قالَ يَا نَوْفُ شِيعَتِي وَ اللَّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِينِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ؛  حضرت اوصافى را براى شيعيان ذكر مى‏كند، که لازم است براي هر کدام توضيح مختصري داده شود: شيعه در کلام مولا (ع) حضرت ابتدا مى‏فرمايد: الْحُلَمَاءُ؛ شعيان مردمى بردبار هستند. توجه کنيم: هر روايت از هر معصوم اوصاف خاصي را ذکر مي‌کند. به نظر مي‌آيد: آن اوصافى كه در هر روايتى انتخاب شده، به اقتضاي موقعيت شنونده و گوينده بوده است. يعنى لازم بوده نكته‏هاي مغفول مانده را به آن شنونده تذكر دهند. همان‌طور که مي دانيم، در زمان حضرت علي (ع) مسلمانان با هم تفاوت‌هاي بسياري داشتند.  در اين شرايط، شيعياني چون سلمان و ابوذر و مقداد و ... مي‌بايست در برابر فشار افكار عمومى، تحمل و مقاومت ويژه‌اي داشته باشند. براى اين‏كه انسان بتواند ثابت قدم بماند و اين شرايط سخت را تحمل كند، از جامعه طرد نشود و در عين حال را خود را هم حفظ كند، مي‌بايست خيلى صبور باشد ؛ چرا که به هر حال جامعه فكر اين‏ها را نمى‏پسندد و مقاومت بسيار سخت است. شايد نكته‏اى كه در اينجا ابتدا حلم را ذكر كرده‏اند، براى اين‏ بود كه آنان بتوانند در مذهب حق و راه صحيح‏شان، ثابت قدم بمانند. نكته دوم: الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِينِه؛ آنان كسانى هستند كه هم خدا و هم دين خدا را خوب مى‌شناسند. سوم: الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَ أَمْرِهِ؛ غير از آن مسأله اول كه علم بود، حالا مسأله ديگر عمل است. آنان علاوه بر اين‏كه دين را خوب مى‏شناسند، خوب هم عمل مى‏كنند. نکته چهارم:  الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ.  اين مسأله در قرآن نيز آمده است: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ2؛ خدا را دوست دارند و خداوند نيز آنان را دوست دارد. همه راه محبت خدا را نمى‏شناسند و درك نمى‏كنند و به آن نمى‌رسند. حتى بسيارى از كسانى كه وجهه‏هاى علمى هم دارند، مى‌گويند:  اصلاً محبت خدا معنى ندارد؛ معنى محبت خدا يعنى دوست داشتن رحمت خدا! آيا اين‌که مي‌فرمايد: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ3، يعني رحمت خدا را خيلى دوست دارند؟!  اين مسأله خلاف ظاهر است. اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايند: شيعيان ما كسانى هستند كه  به حب خدا راه يافته‏اند. محبت خدا در دسترس همه قرار نمى‏گيرد. توجه داشته باشيم: وقتي مي‌گوييم براي مثال: حضرت عباس(ع) را دوست داريم، قابل فهم است. حضرت عباس(ع) با آن همه فداكارى، واقعاً دوست داشتنى است،  اما دوست داشتن خدا يعنى ‏چه؟ چگونه مى‏شود آدم خدا را دوست بدارد؟ آن قدر مقام الهى بلند و دور از ذهن و فكر ما است که نمي‌توانيم تصور صحيحى از دوست داشتن خدا داشته باشيم. ما اميرالمؤمنين(ع) را دوست مى‏داريم و يكى از ويژگى‏هاى ممتاز ايشان اين بود كه خدا را دوست مى‏داشت. حال اين‌که چقدر خدا را دوست مى‏داشت و چگونه دوست مى‏داشت، عقلمان نمى‏رسد. اما يكى از علل دوست داشتن پيغمبر(ص) و امام (ع) اين است كه آن‌ها خدا را دوست مى‏داشتند. اما خود ما آن‌طور كه بايد مي‌دانيم خدا را بايد چگونه دوست داشت؟ به همين منظور يک حديث قدسى را يادآور مى‏شوم. در حديث قدسى آمده كه خداى متعال به حضرت موسى(ع) فرمود: يا موسى حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي4؛ اي موسي! كارى كن مردم مرا دوست بدارند و من را براي مردم محبوب قرار بده. حضرت موسى گفت: خدايا! چه كار كنم كه مردم تو را دوست بدارند؟ به او دستور داد كه نعمت‏هاى من را براى مردم بگو تا بفهمند من چقدر به آن‏ها نعمت داده‏ام. فطرت آدميزاد به گونه‌اي است كه اگر كسى به او خدمت كند، او را دوست مى‏دارد.  يعني، وقتى نعمت‏ها و احسان‏هاى من را براى مردم بگويى، آن‌وقت من را دوست مى‏دارند. از اين جا آدم مي‌فهمد که چگونه قلبش شايستگى مي‌يابد جايگاه محبت خدا شود. قلب المؤمن عرش الرحمن آنچه مسلم است بين ما و آنهايى كه خدا را دوست مى‌دارند، فاصله بسياري هست. ما يك مشت سنگ و آهن‏پاره را دوست مى‏داريم. قرآن هم مى‏فرمايد: زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ5؛ اين آدميزادها اسب‏هاى قشنگ، ماشين‌هاي لوکس، جواهرات قيمتي و ساختمان‌هاي آن چناني را دوست مى‏دارند.آيا ارزش قلب ما به اندازه يك پاركينگ است؟ به راستي دل ما جايگاه چيست؟ يك ماشين لوكس و چيزهايى از اين قبيل؟ گاهى دل ما همانند يك طويله است؛ در آن گاو و اسب مى‏چرد! لايَسَعُني أَرْضي وَ لا سَمائي وَ لكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدي الْمُؤمِِن6. آسمان و زمين گنجايش من را ندارند؛ اما قلب مؤمن گنجايش من را دارد. اکنون قضاوت کنيد: ميان گاراژ ، طويله و عرش الهى چقدر فاصله است. قَلْبَ الْمُومِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ7؛ باور  اين اصل که دل انسان مي‌تواند عرش الهي باشد، خود يك كمال است. سپس، با قدري همت و زحمت، اين دل آماده مي‌شود تا عرش خدا در آن قرار بگيرد. بنابراين، اين‌جا است که مي‌فرمايد: الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ، كسانى كه رهنمون به حب خدا شده‌اند و دلشان جاى محبت خدا است. أَنْضَاءُ عِبَادَةٍ يعنى در اثر عبادت بدنشان لاغر شده است. أَحْلَاسُ زَهَادَةٍ؛ و به واسطه زهدى كه دارند پيوسته در خانه خودشان هستند و همه جا نمي‌روند و به تعبيري پلاس خانه خودشان هستند! صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ؛ آن قدر تهجد و شب زنده‏دارى كرده‏اند که صورت‏هايشان زرد رنگ شده است. عُمْشُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ؛ آن قدر گريه كرده‏اند ـ  يا از خوف خدا، يا به شوق لقاء الهى ـ  که چشمهايشان «مؤوف» شده است. «عمش» يك نوع بيمارى و آفتى براي چشم  است که در اثر گريه بسيار  پيدا مى‏شود. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّكْرِ؛ از آن‌جا که لبهايشان دائما به ذكر خدا مشغول است، خشكيده است. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَى شكم‏هايشان در اثر گرسنگي فرو رفته است. تَعْرِفُ (يا تُعْرَفُ) الرَّبَّانِيَّةُ فِي وُجُوهِهِمْ؛ براي آن‏هايى كه چشم دلشان باز است، با نظر به چهره شيعيان، جلوه‏هاى خدايى ديده مي‌شود وَ الرَّهْبَانِيَّةُ فِي سَمْتِهِمْ؛ رفتار اين‏ها به رفتار راهبان و تاركان دنيا مى‏ماند؛ هيچ تعلقى به لذت‏هاى دنيا و زخارف ندارند. مَصَابِيحُ كُلِّ ظُلْمَةٍ؛ آنان در هر تاريكى و تيرگى هم‌چون چراغ مى‏درخشند. رَيْحَانُ كُلِّ قَبِيلٍ؛ همان‌طور كه در هر مجلسى گل عزيز است، اين‏ها نيز در هر جمعى واقع شوند چون گل عزيز هستند. تقليد از گذشتگان لَا يُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَفاً وَ لَا يَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً. اين اوصاف از آن ويژگي‌هايي است که متناسب مخاطبين و شرايط آن زمان بوده است. همان‌طور  که مى‏دانيد شرايط فرهنگى جامعه در صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) و به خصوص بعد از اين‏كه پدرزن‏هاى پيغمبر يكى پس از ديگرى به خلافت منصوب شدند، به گونه‌اي شده بود که وقتي مردم مى‏خواستند با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كنند، ‏گفتند:  به شرط اين‌که تو رفتار پيشينيان را داشته باشى؛ يعنى رفتار خليفه اول و دوم براى مردم حجت شده بود. حضرت علي(ع)  قبول نكرد و فرمود:  من بر اساس كتاب و سنت عمل مى‏كنم. من هر چه را حق مى‏دانم عمل مى‏كنم. چنين شرايط فرهنگى نشان مى‏دهد كه تربيت مردم به گونه‌اي شده بود که آنان براي پيرمردهايى كه بعد از پيغمبر(ص) به مقام رسيدند و جاى پيغمبر(ص) نشستند، قداستى‏ قائل بودند. اساس اين مذهب جديدى كه رواج پيدا كرده است، يعني مذهب سلفي، اين است كه ما بر اساس طريقه سلف، طريقه گذشتگان رفتار مى‏كنيم؛ خود رفتار گذشتگان برايشان حجت است.اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايند: شيعيان ما كسانى هستند كه خيلى درباره گذشتگان افراط نمى‏كنند، و قداستى براى سلف قائل نيستند. لَا يُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَفاً؛ اين هشدارى است به اين‏كه گاهي رفتار سلف اشتباه است و درست نيست. سپس حضرت مي‌فرمايند: لَا يَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً؛ مرحوم علامه مجلسى در تفسير اين عبارت گفته‌اند: شيعيان ما كارى به اعتقادات سلفي و عيب‌جويي‌هاي آن‌ها ندارند، ملاكشان حق و كتاب و سنت است. شيعيان نه کسي را که سلف است ستايشش مى‏كنند، نه كسى‏ را که خلف است؛ آنان اين مسأله را باعث نقيصه مى‏دانند و مى‏گويند ما تابع كتاب و سنت هستيم. هر چه خدا گفته بايد آن گونه عمل كنيم. حال قديمى باشد يا جديد، پير باشد يا جوان. شُرُورُهُمْ مَكْنُونَةٌ؛ (البته بعضى نسخه‏ها مَأمُونَةٌ آمده است) يعنى مردم از شر آن‏ها در امان هستند. وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ؛ (اين تعبير جاي بحث دارد.) در روايات زيادى اين تعبير به كار رفته است كه مؤمن هميشه محزون است. در  اين سخن با حرف‏هاى روان‏شناسان امروز نوعي تقابل ديده مى‏شود. مستحضر هستيد که هدف روان‏شناسىِ امروز اين است كه آدم‌هاى شاد و با نشاط پرورش دهد. و اين‏كه آدم محزون باشد را يك نوع حالت غير طبيعى مى‏دانند. آنان اين حزن را سبب افسردگى و بيماري مي‌دانند. هم‌چنين آدم سالم بايد شاد باشد و  به دنبال آن، رفتارهايى را هم در جامعه تجويز مى‏كنند و تشويق مى‏كنند. مي‌گويند موسيقى، رقص و ... براي اين است كه آن شادى و نشاط ايجاد شود. اما در تعابير دينى بسيار محاسن حزن آمده است و از آن تعريف شده است. البته تأكيد در اين روايت بر مکنون بودن حزن است. يعني حزن شيعيان در دلشان است و آن را اظهار نمى‏كنند. در رواياتى توضيح داده شده است كه اين حزن، به هيچ وجه حزن از امور دنيا نيست. شيعيان از اين‏كه يك نعمت دنيا از دستشان برود و مصيبتى به آن‏ها برسد هيچ گونه حزنى ندارند، بلکه حزن آنان از كوتاهى‏هايى است كه در امر آخرتشان كرده‏اند و يا فراغي است كه از رحمت و لقاى الهى دارند. وَ هَبْني صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلى كَرامَتِك؛ اين حزن شيعيان است، اين حزن به خاطر عقب ماندگى‏ آنان در مسير سعادت و در مسير قرب خدا است و اين حزن، حزن فعال و حزن مثبت است؛ يعنى حزنى است كه آدم را به كار وا مى‏دارد. اگر آدم غصه نداشته باشد كه چرا من عقب مانده‌ام، ديگر تلاش نمى‏كند. هر گاه انسان از موقعيت خود راضى بود، ديگر تلاشي نمي‌کند. وقتى انسان يك قدم بردارد كه از وضع خودش ناراضى‏باشد. يعنى  بگويد اين‏كه دارم، كم است و به واسطه اين‏ كاستي، ناراحت و محزون است. اين حزن لازمه ايمان مؤمنى است كه به ترقى در راه عبادت و بندگى خدا علاقه دارد؛ ولى آن را براى ديگران اظهار نمى‏كند. چرا که او اهل خودنمايى نيست و سعى مى‏كند حزنش در دلش باشد. اما در ظاهر، لبش خندان است و با مردم و مؤمنين ديگر به نيکويي برخورد مي‌کند تا آن‌جا که كسى متوجه نمى‏شود كه محزون است. عفت نفس أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ؛ منظور از اين عفت تنها عفت در مسائل جنسى نيست. «عفيفه»، يعني اين‏كه انسان عزت نفس داشته باشد، قانع باشد، دنبال شهوات دنيوى‏ نرود. معناي دنبال شهوات نرفتن، يعنى به عنوان يك هدف و يک مطلوب آن‌ها را نمي پندارد که بايد آن‌ها را به دست آورد. عفيف هستند؛ يعنى احكام الهى را رعايت مى‏كنند، عزت نفس دارند، چه در مسائل جنسى و چه در مسائل مالى و عرضى به مال ديگران تجاوز نمى‏كنند، به ناموس مردم چشم بد ندارند. حَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ؛ زندگى‏شان خيلى ساده است؛ با يك لقمه نان و با سادگي هر چه تمام‌ زندگى‏شان مى‏گذرد. اين گونه نيست كه بايد يك زندگى مرفهى داشته باشند، فرش آن چنانى، ماشين لوکس و خانه بزرگ. بلکه به اندازه‌اي ضرورى كه زندگى‌شان بگذرد قانع هستند. أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ؛ بر خودشان سخت مى‏گيرند تا مردم راحت باشند. اين مطلب از دو تا طلبه كه در يك حجره هستند مصداق پيدا مى‏كند تا آن كسانى كه در عالى‏ترين مقامات دنيوى و مديريتى كشور هستند. حضرت مى‏فرمايد: شيعيان ما خودشان را به زحمت مى‏اندازند تا ديگران راحت باشند: أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ.فَهُمُ الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ تصور نشود آن‌ها آدم‏هاى ساده‏اى هستند كه كلاه سرشان مى‏رود. بعضى‏ مي پندارند که وقتى كسى حاضر مى‏شود تا  زحمت‏ها را به دوش بکشد،‌ كلاه سرش گذاشته‏اند، در صورتي که وي بسيار عاقل است. او به خاطر اين‏كه خدا از او راضى باشد اين كارها را تحمل مى‏كند. حضرت مى‏فرمايد: اين‏ها كيِّس و لبيب هستند: الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ نه اين‏كه ساده هستند و ديگران سر آن‏ها كلاه مى‏گذارند.وَ الْخَالِصَةُ النُّجَبَاءُ؛ آدم هايى هستند پاك و ناب؛ هيچ ناخالصي‌اي ندارند. با همه صداقت دارند؛ هماني که هستند، هستند. مردمى هستند نجيب، شريف، بزرگوار؛ نه اين‏كه ساده‏لوح باشند و گول بخورند و تحت تأثير ديگران واقع بشوند. فَهُمُ الرَّوَّاغُونَ فِرَاراً بِدِينِهِمْ؛ آنان گاهى براي اين‌که بتوانند دينشان را حفظ کنند از جامعه كنار مى‏كشند و جدا مى‏شوند. إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا؛  دل همه ما كم و بيش مى‏خواهد، در جمعى مورد توجه قرار بگيريم. حتى خردسالان هم هميشه سعى مى‏كنند خودشان را مطرح كنند؛ براي همين گاهى داد مى‏زنند و گاهي نيز خرابكارى مي‌كند. بنابراين، اين‏كه آدم مى‏خواهد مطرح شود، غريزه‏اى است كه از طفوليت در انسان وجود دارد. آدمي مى‏خواهد بيش از همه شناخته شود، عكس او را به در و ديوار بزنند و از او تعريف كنند. اين روحيه در آدميزاد هست؛ اما كسى كه تربيت دينى شده است و در مكتب اهل‏بيت(ع) پرورش پيدا كرده، ابتدا در هر حركتى رضايت خداوند را مي‌طلبد. اگر يك جايى مصلحتى نبود كه خودش را مطرح كند، لزومى نمي‌بيند مطرح شود. گناهان بى‌ادعا در احوالات يكى از علما گفته‏اند: وي به شهرى مهاجرت كرده بود و مدت‏ها آنجا زندگى مى‏كرد. اهل فضل آن‌جا نمى‏دانستند كه اين فرد يک عالم است. مدتي بعد، يكى از علماى آن شهر، به شهر ديگرى رفته بود و احوال آن عالم را از او پرسيده بودند و گفته بودند شما از ايشان استفاده علمى مى‏كنيد؟ آن عالم گفته بود مگر ايشان سواد هم دارد؟ توجه کنيد: شخصي مدت‏ها در يك شهرى زندگى كرده، و حتي اظهار نكرده بود كه عالم هستم. اما به عکس کساني هم هستند که ندانسته‏ها را مى‏خواهد به جاى دانسته‏ها قالب بزند. بنابراين حضرت مي‌فرمايد: شيعيان ما اين‌گونه نيستند كه در بند شهرت و معروفيت باشند. اگر در يك جمعى مردم آن‏ها را نشناسند، بسيار راحت‌تر هستند. إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا؛ اگر در يك جمعى حاضر شوند كسى‏آن‏ها را نمى‏شناسد. إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا؛ يك روز نيامدند كسى احوال آن‏ها را نمى‏پرسد. چون اهميتى به آن‏ها نمى‏دهند. چرا که اين‏ها در صدد اين نبودند كه موقعيت اجتماعى‌اي براى خودشان درست كنند و خود را مطرح كنند. بلکه شيعيان در بند اين‏ها نيستند: إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا.من كسانى را ديده‏ام در حدي از مقام علميت بودند كه اگر در حوزه علميه قم پنج نفر را مى‏خواستند در قله بشمارند، آن شخص يكي از  آن‏ها بود. ولي انسان وقتى ظاهر آن‏ها را مى‏ديد، مي‌پنداشت تازه از دهات آمده‌اند. علامه طباطبايى(رضوان الله عليه) يکي از آن‌ها بود. اولين باري که ما ايشان را مي‌ديديم خيال مى‏كرديم  وي يك آخوند دهاتى است. ايشان يك عمامه كوچك سرش بود و آرام راه مى‌رفت؛ نه سرى، نه صدايى، نه كسى صلواتى برايش مى‏فرستاد. آرام مى‏رفت يك گوشه‏اى، خيلى صدايش هم آرام بود.حضرت(ع) سپس مى‏فرمايد: أُولَئِكَ شِيعَتِيَ الْأَطْيَبُونَ؛ اين‏ها پاك‏ترين شيعيان من هستند. وَ إِخْوَانِيَ الْأَكْرَمُونَ؛ عزيزترين برادران من هستند. سپس حضرت ادامه مي‌دهد: أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَيْهِمْ؛ يك نفس بلندى كشيد و اظهار اشتياق به اين‏ها كرد. أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَيْهِمْ؛ چقدر من مشتاق ديدار اينها هستند.در اين جا نكته‏اى به نظر مي‌رسد که خوب است بيان شود. بعضي اوصافى را كه حضرات معصومين(ع) ذكر مى‏کنند به خاطر شرايط خاص زمان و شرايط خاص مستمع بوده كه براى آن‏ها ضرورت داشته است. گاهي آن اوصاف آن قدر از اذهان دور است که مردم به آن‌ها توجه ندارند و تصور هم نمي‌کنند که فضيلتى باشد؛ بلکه آن اوصاف را نقص هم مي شمارند! اين‌که حضرت روى آن اوصاف تكيه مى‏كنند به اين معنا نيست كه همه بايد اين طوري باشند. فرض كنيد حضرت آيت‏الله بروجردى ـ رضوان الله عليه ـ ايشان در همه دنيا شناخته مى‏شد، مردم براى او احترام قائل بودند، دست و پاى او را مى‏بوسيدند، جا داشت خاك پايش را هم براى تبرك بردارند؛ اين روايت به معناي آن نيست كه ايشان مي‌بايست به گونه‌اي باشند كه مردم او را نشناسند. مهم اين بود که ايشان در بند اين نبود كه شهرت پيدا كند. من در درس از زبان خود ايشان شنيدم که فرمودند: من تا به حال به فكر رياست نيفتاده‏ام، در صدد رياست كردن و مرجع شدن نبودم، بر من تحميل شد؛ يعنى براى من اثبات تكليف كردند و  مجبور شدم که قبول كنم. توجه کنيم: اين شهرتى كه همه انسان رابشناسند و احترام ‏بگذارند، عيب نيست. عيبب آن است که آدم خود  در صدد اين باشد كه خودش را مشهور كند و مطرح كند و براى اين‏ كه در بين مردم شهرت پيدا كند از هيچ تلاشي فروگذار نکند. 1. بحارالأنوار، ج 65، ص 177، باب صفات الشيعة و أصنافهم. 2. مائده، 54. 3. بقره، 65. 4. بحارالأنوار، ج 2، ص 4، باب ثواب الهداية و التعليم. 5. آل‏عمران، 14. 6. عوالى‏اللئالى، ج 4، ص 7. 7. بحارالأنوار، ج 55، ص 39، باب العرش و الكرسي.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن