واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: به گزارش روز دوشنبه خبرگزاري جمهوري اسلامي دفتر كابل، شاهسون تنها بازمانده حادثه حمله طالبان به كنسولگري ايران در مزارشريف افغانستان است كه به شهادت 9 تن از ديپلمات ها و خبرنگار ايرنا انجاميد. آن لحظه فراموش نشدني، ظهر تابستان داغ اسد (مردادماه)، سرك( خيابان) محمد بيگ سرهنگ شهر مزارشريف، تنها 10 نفر از جمله 9ديپلمات كنسولگري همراه با خبرنگار ايرنا باقي مانده بودند؛ شاهسون، ناصر ريگي، محمد ناصر ناصري، نورالله نوروزي، رشيد پارياو فلاح ،مجيد نوري نياركي ،كريم حيدريان، محمد علي قياسي و حيدرعلي باقري ديپلمات ها و محمود صارمي مسئول دفتر خبرگزاري جمهوري اسلامي در مزارشريف. شاهسون به عنوان تنها بازمانده جنايت تلخ طالبان در مزارشريف 13سال پس از اين رويداد دردناك در 17مرداد ديگري با خبرنگار ايرنا همكلام مي شود تا مظلوميت شهداي كنسولگري ايران را دوباره بازگو كند. آنچه در زير مي خوانيد ماحصل گفت و گوي تلفني خبرنگار ايرنا دفتر كابل با شاهسون است كه اينك در مشهد سكونت دارد: س: ضمن تشكر از شما، از لحظه حمله طالبان به كنسولگري بگوييد. ج: پيش از حمله طالبان مقام هاي جبهه متحد تلفني از ورود طالبان خبر دادند و راههاي گريز از مزار را نيز برايمان اعلام كردند اما قرار بود بمانيم؛ جلسه اي با همكاران داشتيم كه چكار بايد بكنيم. ژنرال دوستم همان موقع با كنسولگري تماس گرفت و گفت كه وسيله حركت براي شما آماده است، اما گفتيم كه مي مانيم؛ تلفن قطع شد و ما در كنسولگري مانديم؛ حدود ساعت 11يا 12 ظهر بود و ما 10 نفر در كنسولگري بوديم كه ديديم طالبان در را مي زنند. شهيد فلاح رفت تا در را باز كند و با طالبان به گفت و گو بپردازد و و ببينيم حرف حسابشان چيست؛ تصور مي كرديم به طور معمول به ديپلمات ها كاري ندارند؛ يك مرتبه ديديم به زور وارد شدند و مي گفتند بقيه كجا هستند و سلاح هم داريد يا خير؟ بعد از چند لحظه كه صحبت كرديم و گفتيم چند نفر هستيم و اسلحه نداريم، ما را به قسمت انتهايي زيرزمين ساختمان منتقل كردند. س: شما سعي نكرديد بيشتر با آنان صحبت كنيد؟ ج: چرا اتفاقا من كه اندكي به زبان پشتو آشنايي داشتم سعي كردم با بعضي از آنان صحبت كنم؛ وقتي ابتدا ما را در اتاق كوچكي منتقل كردند چون آنجا يك يخچال داشتيم با يكي از نگبهانان صحبت كردم، سعي داشتم دلش را به دست بياورم. هرچقدر تعارف كردم كه ميوه داخل يخچال داريم اگر اجازه بدهيد پذيرايي كنم، اما موفق نشدم چون آنان از روي برنامه و با هدف خاصي آمده بودند و به حرف هاي ما نيز گوش نمي دادند. معلوم بود مسئوليتي به آنان سپرده شده تا ما را قتل عام كنند؛ هرچه با آنان صحبت مي كردم گوششان بدهكار نبود و حرف هاي ما را نمي شنيدند و انگار آمده بودند تا وظيفه شان را انجام بدهند و بروند. س: چطور طالبان اينقدر راحت وارد شدند، مگر نگهبان و مامور مقابل در ساختمان نداشتيد؟ ج: امنيت آنجا توسط بچه هاي حزب وحدت اسلامي تامين مي شد كه صبح وقتي گلوله باران و سقوط شهر را ديدند، محل را ترك كردند، ما هم خودروها را داخل آورديم و درها را بستيم و منتظر مانديم. س: اوضاع آن روزهاي شهر و مردم چطور بود، اگر جاي ديگري بوديد، احتمال داشت همه زنده بمانند؟ ج: مردم شهر از عملكرد جبهه متحد خيلي راضي نبودند زيرا گروههاي افغان كه از يكسو با طالبان درجنگ بودند،خودشان هم مدام باهمديگر درگير مي شدند؛ البته من خودم خيلي از ساختمان بيرون نمي رفتم تا وضع را ببينم و اطلاعاتمان را از شهيد صارمي مي گرفتيم. او به عنوان يك خبرنگار مدام بيرون مي رفت، با مردم بود و اخبار و اطلاعات را به ما نيز منتقل مي كرد. بله، احتمال داشت اگر ما در ساختمان ديگري غير از كنسولگري مي مانديم، همه زنده مي ماندند چون هم در فضاي كنسولگري محدوديت وجود داشت و ممكن بود جاي ديگر مي توانستيم همه نجات پيدا كنيم؛ ضمن اينكه دوستاني هم داشتيم در اطراف و شهر كه مي توانستند به ما كمك كنند. اما از آنجا كه اطمينان داشتيم طالبان مثل شهرهاي ديگر مانند كابل و هرات كاري به سفارت ها، كنسولگري ها و ديپلمات ها ندارند، تصور مي كرديم به قواعد بين المللي احترام مي گذارند و كاري با ما نخواهند داشت. س: از زمان ورود تا لحظه شهادت چقدر طول كشيد و چطور بود؟ ج: زمان زيادي طول نكشيد، بعد از اينكه نتوانستيم با آنان زياد صحبت كنيم مارا به زيرزمين منتقل كردندو تصميم گرفتند ما را گلوله باران كنند؛ مسئولان اصلي شان به ما گفتند برويد كنار ديوار بايستيد؛ وقتي مارا هل دادند به سمت داخل اتاق كه فضاي زيادي هم نداشت، زمان زيادي طول نكشيد كه ابتدا به سمت پاهاي ما تيراندازي كردند و سپس به قسمت هاي ديگر بدن هايمان، من همان لحظه خودم را زير ميز انداختم و ديگر متوجه چيزي نشدم. وقتي تيراندازي متوقف شد و از آنجا رفتند، من بلند شدم ديدم پاي چپم و بالاي زانو تيرخورده، اما بسختي بلند شدم و رفتم به بالاي ميز؛ دو نفر از شهدا هنوز زنده بودند. شهيد نوروزي كه هنوز زنده بود خدا رحمتش كند، به من مي گفت، خلاصم كن سوختم؛ شهيد نوري هم هنوز زنده بود كه گفت كمكم كن، سعي كردم كمك كنم، شهيد ناصري را از روي او بلند كردم و او را بيرون كشيدم، مدت زيادي طول نكشيد؛ امكان بازگشت طالبان هم بود ديگر كاري از دستم برنمي آمد؛ نداي ياحسين ياحسين شهدا در لحظه شهادت هنوز در يادم است. بعد از آنكه ديدم كاري از دستم برنمي آيد و تنها مانده ام خود را لنگ لنگان به بيرون از اتاق كشيدم و از قسمت پشت فرار كردم تا شايد بتوانم بچه هاي حزب وحدت اسلامي يا جبهه متحد را پيدا كنم كه وارد حسينيه كناري كنسولگري شدم. س: بعد از فرار از كنسولگري چه شد؟ - وقتي وارد حسينيه شدم، سيد جعفرحسيني از افغان هايي كه با كنسولگري هم همكاري داشت را صدا كردم، او آنجا زندگي مي كرد و وارد خانه آنان شدم. چند روزي براي پانسمان زخم پايم در خانه سيد جعفر بودم تا اينكه قرار شد خود را به نيروهاي جبهه متحد و حزب وحدت اسلامي برسانيم. مي خواستيم از طريق خانه خواهر سيد جعفر خودمان را به نيروهاي افغان برسانيم، در اين ميان يكبار هم دستگير شديم اما به خواست خدا دوباره نجات پيدا كرديم و به حسينيه برگشتيم. بعد از آن با پوشش خانوادگي همراه با خانواده هاي سيدجعفر از مزار خارج و راهي شبرغان شديم؛ مي خواستيم به سمت ميمنه برسيم، بعد ديديم به سمت مركز افغانستان هم نمي توانيم برويم تا اينكه بعد از دردسرهاي زياد به سرپل رسيديم و از آنجا بسختي خود را به بالامرغاب، قلعه نو و در نهايت به هرات رسانيدم. رسيدن به هركدام از اين شهرها خود حكايت هايي دارد؛ وقتي به هرات رسيدم، كنسولگري ايران را آتش زده بودند و از آنجا من خانواده سيدجعفر را ترك كردم و به سمت مرز ايران آمدم. س: پيش از تيراندازي و شهادت همكارانت، چه صحبت هايي باهم داشتيد؟ ج: قبل از شهادت وقتي زيرزمين بوديم، زماني كه طالبان هنوز نيامده بودند من جلوي شهيد ريگي نشستم و سپر شد و او سعي كرد تلفني با ايران تماس بگيرد كه همان موقع طالبان وارد شدند و تلفن را قطع كرديم. من لحظه آخر مرگ را پذيرفته و اشهدم را خوانده بودم، حتي وقتي زير ميز بودم ديگر اميدي به زنده ماندن نداشتم به ياد مادرم افتادم و منتظر بودم كه تير خلاص به بدنم بخورد كه تقدير نبود و شايد خدا خواسته سفيري باشم تا مظلوميت شهداي كنسولگري را روايت كنم. خيلي دردناك بود، آنان ( شهدا) هيچ ابزاري براي دفاع نداشتند. س: آيا شهيد صارمي را در زيرزمين يا لحظه شهادت ديديد؟ ج: من لحظه قبل از تيراندازي و بعد از آن را خيلي متوجه شهيد صارمي نشدم چون جا تنگ بود او زير جنازه ديگر شهدا افتاده بود؛من ساير جنازه ها را ديدم، صدايي ازشان نمي آمد معلوم بود كه شهيد شده اند. س: از شهيد صارمي و آشنايي تان بيشتر مي گوييد؟ ج: اميدوارم تصور نكنيد حالا كه شهيد صارمي شهيد شده مي خواهم از او تعريف كنم، خير، او واقعا انسان بزرگ، شجاع، شريف و متعهدي بود. ما باهم ارتباط نزديكي داشتيم حتي درحضور من با خانواده اش تلفني صحبت مي كرد كه يكبار سينا فرزندش كه كوچك بود بي تابي مي كرد كه محمود مي گفت بابا دوسال اينجا بوده ام بزودي به ايران برمي گردم نگران نباش. همه شهداي مزارشريف عزيز بودند اما چون با شهيد صارمي نزديك بودم وي را خيلي خوب مي شناختم. شب هاي بسياري مرا دعوت مي كرد به ساختمان خبرگزاري و باهم صحبت مي كرديم؛ شهيد صارمي خيلي وقت نبود كه از ايران برگشته بود به مزارشريف. او چند وقت قبلش بيماري آپانديس پيدا كرد كه مجبور شد همانجا در مزارشريف عمل كند؛ بعد از آن به ايران رفت و چندروز بيشتر نبود كه برگشته بود. با شهيد صارمي و خانواده اش ارتباط نزديكي داشتم و آنان مرا به نام شاهي صدا مي كردند كه نشان مي داد چقدر باهم راحت هستيم؛ حتي بسياري مواقع كليد اتاقش را در صورت نياز به دست من مي داد. روز حادثه هم وقتي صبح كه از حمله طالبان باخبر شديم من همكاران را بيدار كردم و به كمك شهيد صارمي رفتيم تا از اتاق روبه رو به كنسولگري بيايد. تنها من و همكاران نبوديم كه شهيد صارمي را دوست داشتيم؛ همه مردم مزارشريف كه اورا مي شناختند دوستش داشتند چون دردهاي آنان را با حقيقت و بدون كمي و كاستي در خبرهايش منتقل مي كرد. مردم مزارشريف شهيد صارمي را به عنوان يك خبرنگار آزاد از ايران مي شناختند كه با شجاعت بين مردم مي رفت و از داخل مردم حرفش را مي زد. شهيد صارمي سعي مي كرد دردهاي مردم را به گوش جهانيان برساند و بازتاب جهاني بدهد تا توجه مردم در دنيا به سمت مردم رنجديده افغانستان جلب شود. همين كه در شرايط بحراني مزارشريف، شهيد صارمي بعد از درمان بسختي خود را به مزارشريف رسانده بود نشانگر روحيه و تعهد كاري او بود. ما كه از نزديك با شهيد صارمي زندگي مي كرديم به طور عيني مي ديديم كه او با علاقه و عشق كار مي كرد. شرح زندگي در مزارشريف در كنار شهدا و مخصوصا شهيد صارمي و همچنين بيان لحظه لحظه آن لحظه شهادت همكارانم بسيار زمان مي خواهد و فرصت؛ اما آنچه اهميت دارد آنكه مردم تحجر و جنايت طالبان را نبايد فراموش كنند و اميدوارم كه روزي عاملان اين جنايت مجازات شوند. به گزارش ايرنا، شهيد محمود صارمي سال 1347 ?در بروجرد به دنيا آمد؛ شهيد صارمي در كنكور سراسري در رشته جغرافياي انساني در دانشگاه تهران قبول شد و به همين علت تهران را براي زندگي برگزيد. او پس از گذراندن چند ترم از طريق بسيج دانشجويي دانشگاه تهران راهي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد و مدت 17 ?ماه در آنجا ماند و سپس به دانشگاه بازگشت و به ادامه تحصيل پرداخت. در سال 1370 ?مشغول به همكاري با خبرگزاري جمهوري اسلامي شد و سال 71 ?در حالي كه به تحصيلات خود در مقطع كارشناسي ارشد در دانشگاه شهيد بهشتي ادامه مي داد ازدواج كرد. او پس از چهار سال به سمت دبير سرويس ايرنا فارسي برگزيده شد؛ شهيد صارمي در26 ?ديماه سال 1375 ?به عنوان مسئول دفتر خبرگزاري ايرنا در افغانستان، راهي مزارشريف شد و حدود دو سال بعد در 17 مردادماه 1377 ?در نهايت مظلوميت به دست گروه طالبان به شهادت رسيد. شهيد صارمي تاهميشه براي ساير خبرنگاران به ياد مانده است زيرا 17 مرداد هرسال را به عنوان روز خبرنگار گرامي مي دارند. گفت و گو از: داود مياندهي آساق**569**
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 455]