واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ساعت 25 در یک کلام، تله فيلم خوبی است. از این خوب بودن البته باید برخی ضعف های تکنیکی و روایی کار را یا حذف کرد و یا نادیده گرفت. حذف آن را می توان به واسطه آگاهی به دشواری هایی که در مسیر انبوه سازی آثار تلویزیونی وجود دارد، عملی کرد و نادیده گرفتنش هم می تواند با نگاه به تله فیلم هایی صورت بگیرد که این روزها تلویزیون را قبضه كرده، اما از به دست گرفتن نبض مخاطب ناتوان بوده اند.فیلم نگاه و برخورد نسبتا تازه ای به روزگار آدم های جنگ و پس از جنگ دارد.
ماجرا از آنجا آغاز می شود که ناصر (با بازی امین تارخ) پس از 18 سال جنگ و اسارت باز می گردد و با همسری رو به رو می شود که دوباره ازدواج کرده ، پسری که پیش از رفتن او هنوز به دنیا نیامده بود اما حالا با مشکلاتی دست به گریبان است که بسياري از همسالان وي با آن مواجه هستند و همسنگرانی که در گوشه ای از شهر و در انزوای خود، ياد همان روزگار رفته را زنده نگاه می دارند.اگرچه فیلم در تم اصلی داستان خود ، به موضوع حضور مردگان در عالم زندگان می پردازد؛ موضوعی که بهترین نمونه های آن را در آثاری چون « آسمان برلین » ویم وندرس تجربه کرده بودیم و دم دستی ترین نمونه های آن نیز از موضوعات اپیدمی شده امروزسینما و تلویزیون ما به شمار می رود. اما آنچه در «ساعت 25» می تواند به ایجاد فاصله میان این اثر با دیگر آثار ساخته شده وطنی منجر شود ، شیوه روایت داستان است که دست کارگردان را از همان ابتدا رو نمی کند و مساله عدم حضور فیزیکی قهرمان داستان لو نمی رود . مسعود آب پرور در « ساعت 25 » ، به گونه ای محتاطانه و درست از عناصر متافیزیکی و فضاهای غریب بهره می گیرد که مخاطب تا لحظه آگاهی ناصر به ماجرای مرگش، خود را در ماجرایی واقعی همراه می بیند.صحنه های برخورد ناصر که خودش را به پسرش مانی، طاها معرفی می کند، از جمله صحنه هایی است که می توانست در دام احساسات گرایی و لحظات اشک انگیز بی مایه ای بیفتد. دیالوگ طاها و مانی در صحنه شکایت مانی از مردانی که به زعم او پی دل خود رفتند و زن و بچه هایشان را رها کردند تا با ترحم دیگران زندگی کنند، درد بیگانگی نسل امروز ما با مفهومی به نام دفاع و مردان روزگار دفاع است که دستمایه آثار زیادی قرار گرفته است. البته اوج این برخورد و تنهایی و واماندگی مردان جنگ، در یکی از موفق ترین آثار ابراهیم حاتمی کیا يعني «آژانس شیشه ای» شکل گرفت. «ساعت 25 »می خواهد با گذر ازتفکر مانی و نسل مانی که پدران خود را بی معرفت می انگارند، انگشت اشاره اش را به سمت جوانانی بگيرد که گویی آنها نسبت به پدران شان بی معرفت تر بوده اند.آب پرور مسیری که برای این معرفت در قهرمان جوان داستان خود ایجاد می کند ، مسیری بالاتر از زمین و واقعیت زمینی و در جایی میان مرگ و زندگی است. این مسیر البته از آن جهت می تواند در یک کار 90 دقیقه ای، بهترین گزینه ممکن باشد، که نویسنده اش را از افتادن در دره عمیق تحول یک شبه در عالم واقع می رهاند. واقعیت این است که شناخت نزدیک مانی از پدرش ، خارج از عالم بیهوشی، و در سرزمین مردمان به ظاهربا هوش و عاقل، نیازمند مسیری طولانی و قطعا ماجراها و نقاط اثرگذاری است تا باور پذیری تحول شخصیتی قهرمان را خدشه دار نکند .کمک اساسی دیگری که استفاده از فضای متافیزیکی و پیشبرد داستان در این فضا می تواند داشته باشد، نوعی فرار از نظام علت و معلولی است که اتفاقات و برخوردهای داستان را بر پایه یک روال منطقی می خواهد. برخورد ناصر با مانی در پارک ، برخورد هر دوی آنها با ناپدری مانی درست در لحظه ای که برای قرض گرفتن پول به در خانه یکی از دوستان خود رفته و مواردی از این قبیل، در بخش به ظاهر واقعگرایانه کار، اگرچه بدجوری توی ذوق می زند و در واقع ناتوانی نویسنده را در سرهم کردن منطقی جریانات براي مخاطب می نماياند، اما با قدم گذاشتن به بخش ماورایی کار و قرار گرفتن همه جریانات در عالمی ناشناخته که هر امکانی می تواند در آن وجود داشته باشد ، کمی از بار سنگین کارگردان می کاهد. به واقع شاید بتوان گفت که میل اپیدمی گونه این روزها براي ساخت آثار ماورایی، شاید به همین کمک های بی دریغ عالمی بر می گردد که نظام علت و معلولی اش برای ما شناخته شده نیست و می تواند هر بار بر پایه تخیلات کارگردانی ، به گونه ای دیگر تصویر شود. تا آنجا که البته گاه، مورد اعتراض و برخورد علمای دینی هم واقع می شود. اگرچه «ساعت 25» از این حیث، نمونه وفادارانه تری به تجربیات اینچنینی به شمار می رود.از کلید های دیگری که در فیلم وجود دارد و به خوبی هم جا افتاده، حضور زنی به نام سما است که در سکانس انتهایی متوجه می شویم مادر ناصر بوده؛ مادری که ناصر او را زودتر از آن از دست می دهد که دیده باشدش. و این داستان گویی در رابطه ناصر و مانی نیز تکرار می شود. سما به واسطه جایگاه عظیم مادر بودن، همه جا در کنار ناصر حضور دارد و ناصر به واسطه جایگاهی که شهادت به او بخشیده است؛ جایگاهی که با توسل لاله همسر ناصر در هنگام بیهوشی مانی به او، به نوعی وجه قداست گونه پیدا کرده و به آدم هایی اشاره می کند که گویی روح شان هنوز دنیای ما را می سازد.تصویری که فیلم ازجانبازان در خلوت نه چندان خود ساخته شان نشان می دهد ، در کنار تصویر واقعی طاها، تا حدودی کلیشه ای به نظر می رسد . عباس و ابوالفضل « بابا ابو » -که داستان زندگی اش به نظر کمی اغراق آمیز می آید - کاراکترهایی هستند که تنها به صرف موجودیت واقعی خود، نمی توانند باور پذیر باشند. چرا که نویسنده آنها را از مکانی دورتر از زاویه دید آدم های امروز، مقابل دوربین می کشد و اولین و اساسی ترین قدم برای بیگانه زدایی کردن آنها برای مخاطب امروز، دوری جستن از هاله تقدساتی است که آثار گذشته به این آدم ها می دادند؛ هاله ای که در آثار امروز گاه به شوخ طبعی های نچسبی بدل می شود .چیزی که درمورد این آدم ها می توان مد نظر داشت، این است که آنها مثل کودکان پاک و مقدس اثر ویم وندرس، تنها کسانی هستند که طاها ( ناصر ) را می بینند و همین ویژگی می تواند معیار و مبنای درست و لطیفی برای حضور دوباره بخشیدن به آدم هایی باشد که در مرز میان دیروز و امروز معلقند. آنها را باید با شیوه روایت امروز، یا نمادهای هنر امروزی جان بخشید . نمادها و نشانه هایی مثل گل و علاقه مانی به گلفروشی که به نقش آن در غم و زندگی آدم ها معنا می شود، تابلوهای خط «بسم الله» که نوعی تاکید غیر مستقیم بر یک آغاز مقدسند ، خانه قدیمی و نیمه ویران ناصر که خاطراتش را هنوز در خود دارد و آشنایی پسرش با او نیز همانجا شکل می گیرد (به عنوان نمادی برای کاوش در گذشته هایی که بسیاری از هویت های ما در آن جا مانده است)، از جمله مواردی هستند که جای خود را در چفت و بست داستان به خوبی پیدا کرده و با پررنگ شدن بیجا و تاکید هیجان زده ، از ساختار داستان جدا نیفتاده اند. بازی ها در « ساعت 25 » بازی های نسبتا قابل قبولی است. البته این نسبت را آثار دیگر تعیین می کنند. حضور امین تارخ در نقش ناصر، اگرچه در ابتدای داستان و با تکیه براین خیال که او اسیر آزاد شده ای است که تازه بازگشته، کمی نامناسب به نظر می رسد ، اما با باز شدن گره اصلی داستان تا حدودی جایگاه خود را به دست می آورد . «ساعت 25» ، در برخی جزئیات خود ، سخت وابسته رسیدن به نقطه اوج داستان است. به این ترتیب که حوادث بیش از آن که معلول روند منطقی خود باشند، به جهت رسیدن به نقطه اصلی داستان و کمک کردن به باز شدن گره اصلی، شکل می گیرند. مثلا معلوم نیست که چرا مانی تا آن روز عکس های پدر خود را ندیده بود .شاید بدین خاطرکه کارگردان بتواند با خیال راحت ناصر را سر راه او قرار دهد و داستان خود را تا جایی که می خواهد، پيش ببرد . از این جزئیات که بگذریم ، باز به همان کلام کوتاه می رسیم که « ساعت 25 » فیلم تلویزیوني خوبی است. این بار دیگر به حذف و نادیده گرفتن برخی ضعف های آن هم کاری نداریم. صرفاً بدین خاطر که تصویر دوباره ای از یک فراموشی تاریخی به دست می دهد . شاید به قول ناصر: «جنگ هیچ وقت تمام نمی شود»؛ و بدين ترتيب، «ساعت 25 » روایت آدم هایی است که خیال می کنیم تمام شده اند . اما هستند ! و این بار نه با جسم ، که با روح خود از ما پاسداری می کنند. عوامل فیلم: كارگردان: مسعود آبپرور تهیه كننده: کمال طباطبایی بازیگران: امین تارخپریوش نظریهافسانه چهرهآزادشاهرخ فروتنیانعلی طباطباییمهدی سلوکی نویسنده: پیمان عباسی مدیر فیلمبرداری: امیر معقولی سازنده موسیقی: آرمان موسیپور چهره پرداز: مهدی حبیبیپور صدابردار: حمیدرضا قیامی صداگزار: علی علویان طراح صحنه و لباس: محمد گنجعلی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 759]