تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834749508
با حسين نوري ، هنرمندي كه با دهان نقاشي مي كشد
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
با حسين نوري ، هنرمندي كه با دهان نقاشي مي كشدنقاشيهاييبهرنگصميميتهاي همسرمآنهايي كه حسين نوري را از نزديك ميشناسند، ميدانند او پيش از آن كه رنگ به بوم بچسباند يك فيلسوف است و تكه تكه فلسفه ميچسباند به سفيدي بومي كه قرار است بشود مانيفست او. اگر با اين توصيف هنوز چهرهاش را به خاطر نميآوريد تنها به اين موضوع ميتوان بسنده كرد كه او تنها نقاشي است در جهان كه با دهان فكر ميكند و انديشههايش از راه دندان منعكس ميشود. اين هنرمند كه تا چندي ديگر پنجاه و چهارمين سال تولدش را جشن ميگيرد، يك دغدغه كلي در زندگي اين روزهايش دارد. او ميگويد دوست دارم همه را شاد ببينم. باور كنيد دغدغه شاد بودن و شاد كردن براي شخصي كه شايد نتواند مانند ما به سادگي سخن بگويد يا حتي حركت كند، كم چيزي نيست. اما اگر بخواهيم او را در يك جمله خلاصه كنيم تنها بايد بگويم حسين نوري تنها يك هنرمند نيست، بلكه هنر را وسيلهاي قرار داده است براي بيان درونياتش. اين موضوع را اقبال جهاني از نمايشگاههاي وي و نـظـر عـلاقـهمـنـدان و مـنتقدان آثارش نيز تاييد ميكنند.جالب است بدانيد چندي پيش يك هنرمند و مجسمهساز برجسته اسپانيايي به نام اليسئوويستني وقتي از آثار هنرمندان مختلف كه در گنجينهاي نگهداري ميشد بازديد ميكرد، هنگام مشاهده تابلوهاي مختلف، در مقابل نقاشيهاي حسين نوري بيش از ديگر آثار مكث كرد و وقتي مسوولان موزه علت را جويا شدند او اشاره كرد كه همه اين كارها كار قلم است، اما اين نقاشيها، كار عشق است.* شما مجموعه آخر كارهايتان را با نام بازتاب هستي به نمايش گذاشتيد. بازتاب يعني چه؟ هنرمند چطور ميتواند براي آثارش سبك و سياق بگذارد؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد به پيشينه دور انساني اشاره كنم. وقتي انسان اول نفس ميكشد حركت ميكند و اين سير انساني آنقدر ادامه پيدا ميكند كه اين موجود پس از حرف زدن و مقدمات انسان شدن كارهايي ميكند كه برداشتهاي مختلفي از آن ميشود. كارهايي كه بيآن كه بـخـواهـد بـازتـابـي از درونش هستند. انسان نميتواند دروغگو به دنيا بيايد در حالي كه شايد بعدترها هرچند در ظاهر دروغ هم بگويد، اما او ذاتآ دروغگو نيست.همه اين مسائل در غرايض انساني وجود دارد كه بعضيها فطري و پاك و بعضيها متوسط است و بعضيها اشكالاتي دارد. وقتي انسان با محيط بيرون و طبيعت مواجه ميشود اين برخورد باعث مسائل و رويدادهايي ميشود كه متفاوت با خيلي چيزهاست. از اين به بعد انسان براساس آن اتفاقات و افـكـاري كه از پيش دارد، خودآگاه يا ناخودآگاه اين روبهرويي را تعريف ميكند. وقتي انسان با يك مخاطب روبهرو ميشود و شروع به تبادل افكار يا تبادل احساساتش ميكند حال به صورت فكر و انديشه يا چه به صورت هنر يا صنعت همه درونياتش را و احساساتش را در قالب چيزهايي ميريزد كه هر انساني تنها به يك نوع خاص ميتواند به مخاطب خودش عرضه كند. جالب آن است كه انسان اگر مخاطبي در خارج از وجود خودش نيز نداشته باشد مخاطبي در وجودش دارد كه با آن صحبت ميكند. از او در مواجهه با بسياري از مسائل روزمره كمك ميخواهد. از او حتي سوال ميپرسد كه آيا من اين كار را بكنم يا نكنم و اين نظرخواهي دروني يعني آغاز ارتباط با خويشتن. ارتباطي كه ميتواند يكي از زيباترين ارتباطهاي انساني نام گيرد. اين ارتباطهاي دروني و محل انعكاس آن در زندگي مادي و روزمره ما زيباست و ميتواند نوعي بازتاب نام گيرد. به نظر من، تمام اتفاقات بشري زيبا يا حتي نازيبا به اين طريق شكل ميگيرند. تنها بايد بلد باشيم در مقابله با اين اتفاقات بازتابهاي خوب را جذب كنيم و حتي آنها را انعكاس دهيم. در نگاهي ديگر همه دنيا بازتاب بقيه ديگرش است. همه رويدادها ظاهر و باطني دارند و از يك اولي شروع ميكنيم و به يك آخري ختم ميشود. در طول تاريخ هميشه اين اول و آخر باعث اتفاقات مختلف هنري يا غير هنري شده است. اين موضوع در بحث ظاهر و باطن اتفاقات و رويدادها هم صدق ميكند. ما چيزي را ميبينيم كه اگر اين ظاهر را كنار بزنيم به باطن ميرسيم كه شايد مغاير با هستي اوليه آن ظاهر باشد و شايد هم بلعكس. * شـيـوه كـارتـان با نقاشان ديگر متفاوت نيست؟ نه. تنها اين انديشه باعث شده است نام اين شيوه و سبكي كه كار ميكنم را بازتاب بگذارم. اين شيوه آن الهام اوليهاش كار تازهاي نيست. از ديـربـاز بـسـيـاري از هـنـرمـندان در مدارس و دانشگاهها اين شيوه را انجام ميدادند. آب مركب يا رنگ را روي كاغذ ميريزند و پس از بستن و باز كردن كاغذ، ابر و بادهايي اتفاقي ايجاد ميشود. اين كار از قديم صورت ميگرفته است، اما من خواستم اين موضوع را كمي متفاوت جلوه دهم و تنها يك كار اتفاقي نباشد، چون اين شيوه اصلش از يك اتفاق نشات ميگيرد. حتي ابتدا قسمت كوچكي از كارهايي كه استادان مختلف در اين حوزه انجام ميدادند را ميگرفتم ودر رايانه بعد از تغييراتي از روي آن پلات ميگرفتم و بناگاه تصور ميكردم كه آيا ميتوان اين كار را روي بوم انجام داد يا خير. بسياري با اين كار مخالفت كردند و حتي اين كار را غيرقابل انجام ميدانستند، اما من اين كار را در تكنيك و تركيبي جديد و با رنگ و روغن اكرليك و غيره و در ابعاد خيلي بزرگ اجرا كردم. خب ابتدا كاري كه روي كاغذ ميكردم تقريبا حالت ابر و باد داشت. اين سري كارهاي جديد كه روي بوم صورت گرفت در كنفرانسي تخصصي كه با حضور استادان اين حوزه در فرهنگسراي هنر براي آثار من صورت گرفت، مورد نقد قرار گرفت و آنها عقيده داشتند كارهاي من ابر و باد نيست. يك چيز ديگري است. * من از آن همايش تخصصي نقاشي كه صرفا براي آثار شما در اين مركز برگزار شد باخبرم؛ اما ميخواهم اين را بدانم كه مرز بين كارهاي اتفاقي و غيراتفاقي در هنر كجا تعريف ميشود. سادهتر اين كه چطور ميتوان كاري انجام داد كه علاوه بر معناگرا و مفهومي بودن، به طور اتفاقي خلق شده باشد. سوال خوبي است. در اين همايش همين موضوع هم مطرح شد. بسياري در اين همايش كارهاي ابر و بادي را كارهاي اتفاقي ميناميدند، اما درباره آثار من عقيده داشتند اين كارها اتفاقي نيست. من حتي وقتي نمايشگاههايي در سطح بينالمللي داشتم مثل نمايشگاههايم در فرانسه، انگليس يا چين منتقدان نظر داشتند كه اين آثار با آن كه اتفاقي خلق ميشوند، اما مفهومگرا هستند. هر كدام از آثارم بافت مخصوص به خود دارند. درست شبيه ژنهاي انساني. با آن كه ميتوان بينهايت اثر هنري با اين طريق خلق كرد، اما هر كدام از آثارم با ارتباطي خاص كه بازتابي از درونم هستند، شكل ميگيرند. به عنوان مثال يكي بازتاب جملهاي است كه جايي شنيدهام و مرا شاد كرده است و ديگري تصويري كه جايي ديدهام و آن تصوير ميخواهد با عبور از فيلتر حس و درونيات من و بازتابي كه از من ميگيرد به ديگران منعكس شود. به نوعي عشق بازي است با تحولات هستي. ميخواهم همه چيزهاي خوب را منعكس كنم. تمام چيزهايي كه فكر ميكنم بايد براي ماناييشان انعكاس يابند. بازتاب مييابند و البته اين بازتاب روي بومي سفيد است كه لحظاتي بعد رنگي خاص، بافتي خاص و در يك جمله، حسي خاص ميشوند كه براي هميشه ماندگار ميمانند. براي آن كه اثري خلق شود معناگرا، همين كار كافي است. فقط بايد تمام حسهاي خوب در وجود آدمي جمع شود و نياز به انعكاس و بازتاب آنها نيز حس شود. آن وقت همه اين حرفهاي خوب، حسهاي خوب يا تصاوير خوب با انديشهاي متفاوت بازتاب ميآيد. * آثارتان مفاهيم گوناگون دارند. اين مفاهيم از كجا نشات ميگيرند؟ البته اين موضوع كه شما ميگوييد صحيح است؛ اما ريشه تمام آثارم را مضاميني در فرهنگ عرفاني و اسلامي ايران دارد. سعي ميكنم با ادبيات بيشتر آشنا شوم و ميكوشم با تلفيق المانها و مفاهيم، بازتاب جديدي داشته باشم. به عنوان مثال حضرت امام در مورد پروانه شعر گفتند و سعي ميكنم پروانهاي را بازتاب دهم كه با خواندن شعري از ايشان در ذهنم خطور كرده است. روزانه سوالهاي مختلفي در ذهنم نقش ميبندد و وقتي به عنوان مثال روي يك اثر نقاشي مشغول فعاليت هستم ناخودآگاه براي پاسخ گفتن به سوالي ديگر آن اثر را رها ميكنم و به سوي اثر ديگري ميروم تا آن سوال را پاسخ گويم. جايي نيز گفتهام كه به عقيده من نقاشي، مثل شعر است كه تا وجود پروردگار نباشد، نقش به وجود نخواهد آمد. اين موضوع را به واسطه آن گفتم كه وقتي شعر مصوري، شعورم را ميشوراند، سعي ميكنم آن را به تصوير بكشم، چون ممكن است ديگر چنين شور و احساسي پيش نيايد. براي همين، تمام وقتم را بر يك تابلو نميگذارم و در زمانهاي مختلف كه آن حس و حال پيش آمد، بازگشتي روي آثار نيمهتمام خود دارم. از اين روست كه تابلوهايم اكثرا حالت نيمهتمام دارند. * يك سوال صريح؛ در كارهاي نقاشي شما تكنيك در خدمت مفهوم است يا مفهوم در خدمت تكنيك. اصلا يك هنرمند براي آن كه بخواهد به انعكاسي كه شما چند سطر بالاتر از آن سخن گفتيد از تحولات دور و بر خود برسد بايد به دنبال اين موضوع برود يا خير؟ سوال خوبي است. به عقيده من اين دو هيچ تفاوتي با يكديگر ندارند. هر دو متمم هم هستند و در اين ميان شايد يكي لازم و ديگري ملزوم هم باشند. به عقيده من در كار هنر رابطه تكنيك و مفهوم مانند رابطه مثل جسم و روح ميماند. به نظر شما ميتوان جسم و روح را از هم جدا كرد. اكنون پزشكان پي بردند به بيماريهاي روان جمعي و برگشتند به آن چيزي كه حكماي اسلامي ميگفتند در مـورد رابـطـه روح و جـسـم. بسياري از بيماريهاي روانشناسي كه امروزه در جوامع مختلف از آن ياد ميشود به خاطر همين فراموشي ارتباط شيرين روح و جسم است. به عقيده من تكنيك و محتوا يكي است؛ اما رسيدن به اثري كه براي مخاطب بتواند جلوهگر اين مفهوم باشد كمي سخت است. باز بر ميگرديم به اين مفهوم كه آيا هنرمند توانسته است انعكاسدهنده خوبي از محيط خود يا حتي انعكاسدهنده خوبي از درونيات خود باشد؟ بايد به دنبال اين موضوع باشيم كه همه عناصر در يك اثر هنري در يك راستا حركت كنند. حركتي كه به سوي تعالي است و هنرمند خواسته يا ناخواسته مخاطب را نيز همراه خويش در اين مسير ميسازد. * هميشه وقتي درباره كارهاي هنري شما فكر ميكنم، به اين موضوع ميرسم كه اگر اين محدوديتي كه اكنون براي خلق يك اثر هنري توسط دست براي شما وجود دارد نبود، باز هم ميتوانستيد اين آثار را با انديشهاي كه ميگوييد خلق كنيد يا خير؟ بله، چراكه نه. البته شايد اين محدوديت كمك كرد كه خودم را بهتر بشناسم، اما هيچ وقت به اين موضوع فكر نكردم. زيرا تصور ميكنم اكنون در جايي قرار گرفتهام كه بايد باشم. خلق يك اثر هنري پيش از آن كه به فيزيك انسانها ربط داشته باشد، به ذهنيات و برداشت آنها از محيط بستگي دارد. هنرمند براي آن كه هنرمند باشد ، نياز دارد به اين كه خود را بشناسد. من هم سعي كردهام در اين مسير قدم بردارم. * دوباره پرسشم را تكرار ميكنم فكر ميكنيد اين مسير كه طي شده در جهت تعالي شما بوده و آيا اگر دوباره زاده ميشديد، دوباره دوست داشتيد امروز در اين مقام و كسوت با شما صحبت ميشد يا خير؟ وقتي ميگوييد دوباره زاده ميشديد، چيزي است كه انسان ميتواند در روياي خود آن را متصور شود. من سعي ميكنم هر روز زاده شوم. زاده شدن زمينهساز دوباره فكر كردن است. بالاخره انسان از ابتداي هستي تاكنون هر كاري كه كرده و تمام چيزهايي كه بازتاب داده، گاهي با ابزاري مدرن بوده و گاهي با ابزارهاي ابتدايي. فقط خواسته است كه مانند ديروزش نباشد و با زايش دوباره ذهن آن را به شيوه جديدي براي مخاطبش عرضه كـند. به عنوان مثال، به تنديسها و نقاشيهايي كه انسانهاي نخستين خلق كردهاند، نگاه كنيد. ببينيد كه در عين آن كه در دوران ابتدايي زندگي بشر خلق شدهاند، اما چه مدرن هستند. اين موضوع را در هنر شرق و غرب و حتي آفريقايي بخوبي ميبينيم. راه دوري نرويم. نگاهي دوباره به آثاري كه حدود 5 هزار سال پيش در كشورمان خلق شدهاند بيندازيم. ميبينيم كه آنها انگار براي زمان خود خلق نشدهاند. انگار هنرمندان آن زمان هم ميخواستهاند سالهاي بعد به دنيا بيايند. ببينيد كه چقدر گــويــا و مــدرن هـسـتـنــد. انـگـار آنـهـا هـم خواستهاند كه لحظهاي چشمان خود را ببندند و سالها بعد به دنيا بيايند كه نمونه خوب اين كارها را در هنر ايراني ميتوانيم در هنر ساسانيان اشكانيان و هخامنشايان ببينيم. هـنـرمنداني كه اگر اكنون نيز در دنياي معاصر زندگي ميكردند، حرفهاي زيادي براي گفتن داشتند. و اين موضوع به عقيده من همان چيزي است كه بالاتر نيز به آن اشاره كردم. هنرمند هر روز زاده ميشود. هنرمندي در فردايش و هنرمندي در ديروزش. فقط بايد توجه داشته باشيم او زاده شده تا هنرش را ارزيابي كنيم. من هم هر روز در روياهايم زاده ميشود. روياهايي كه برخي از آنها مال ديروز هستند و برخي براي فردا. * من تصور ميكنم كه كارهاي شما از نظرهاي مختلف آثار معناگرا هستند. از نظر شما هنر معناگرا به چه چيزي ميگويند. هر كاري يك معنياي دارد، چه براي خود فرد كه آفريننده اين كار است و چه براي مخاطب. حتي جالب است بدانيد چيزهايي كه به نظر همه بيمعنا ميآيند هم يك معني دارند. فقط به اين بستگي دارد كه به از چه منظري به آن نگاه كنيم. * مـنـظـورم ايـن اسـت كـه بعضي هنرمندان وقتي نمايشگاه هنري ميگذارند، ميگويند ما براي دلمان نمايشگاه گذاشتم و معني ندارد كه ديگران بفهمند ما چه گفتهايم. شما با اين موضوع موافقيد؟ نه. بارها در اين خصوص از من سوال شده است و من هميشه هم گفتهام كه نه. اگر كسي بگويد من براي دل خود كار كردم، او در واقع نميخواهد نظر مخاطب را گوش بدهد. او ميترسد از اين كه از سوي مخاطب نقد شود. ممكن است حتي تشويق نيز بشود، اما او از اين تشويق نيز ميترسد. هميشه به اين فرزندان گفتهام كه اگر براي دل خودتان كار ميكنيد، بهتر است آن آثار را در دل خودتان نگه داريد. حتي اگر وقتي از دلتا ن به ذهنتان آ مد نيز ديگر آن اثر متعلق به شما نيست زيرا ديگر مخاطبي براي آن اثر انتخاب كردهايد. همين كه اين اثر هنري را خلق كنم يا نكنم، يعني آن كه آن اثر مخاطب خود را پيدا كرده است. شما در مقابل آن اثر مسوول هستيد زيرا ديگر در اجتماعي هنري زندگي را آغاز كردهايد كه ذهن و دل در كـنــار هــم قــرار گــرفـتــهانــد و ايـن مـيشـود آغـاز مخاطبپذيري در مقابل يك اثرهنري. آغاز اين كه ما نياز به مخاطب داريم و در مقابل نياز به نقد و تفسير. * برگرديم به آثار هنري شما؛ منتقدان هنري درباره آثار شما معتقدند كه در انتهاي تمامي كارهاي شما يك جور وصال يا يك نقطه رهايي رهايي وجود دارد. حتي رنگها به هم ميرسند و مثل 2 معشوق ميمانند. رنگ در زندگي شما و آثارتان چطور تعريف ميشود؟ من معمولا در نمايشگاههايي كه ميگذارم، هميشه يك نمونه از كارهاي پيش از انقلابم را هم ميگذارم تا همه ببينند رنگ چه تاثيري در زندگي من داشته است. پيش از انقلاب تمامي كارهايم خاكستري افسرده بودند. رنگ افسردهاي كه فرياد خاموشي را در بطن خودش دارد، مرداني با چشمهاي وحشتزده و پرنفوذ كه مخاطبانشان را نگاه ميكنند. كارهاي آن موقع در واقع انعكاسدهنده تيرگي و خاكستري و خقان آن زمان بود. پس از انقلاب كارهايم رنگ ديگري پيدا كردند.حتي اين شادي و شعف رنگي را كه در آثارم پس از انقلاب ديده ميشود، چيزي نيست كه تنها در ذهن منتقدان خطور كند. بلكه وقتي در دور افتاده ترين نقاط كشورمان كـه شـايـد تـصـور شود هنر كمتر توسعه يافته است، نمايشگاهي ميگذارم، همه اين حس را به من منتقل ميكنند كه رنگهاي شاد زمينه ساز اصلي آثارم هستند. من درونم پر ازدرد است. شايد خيليها نداند كه من به واسطه كار مدام و گـرفـتـن اشياي مختلف و بويژه قلم مو به وسـيـلـه دنـدانهـايـم، هـمـيـشـه تـحـت مـعـالـجـه پزشك هستم.شايد بسياري ندانند كه هر چند وقت يك بار دنداني از من خرد ميشود و من مجبورم براي ترميم آن پيش پزشك بروم و دوباره همان داستان هميشگي ترميم دندان يا آن كه مشكلات تنفسي باعث ميشود نتوانم درست نفس بكشم، اما با وجود اين كمتر كسي ديده كه من اخم كنم. هميشه در حال گفتگو و شادي هستم، چون شادي دادن به ديگران باعث ميشود خودم هم شاد بمانم. اگر خاطرتان باشد، سالها پيش صداي من به واسطه شكنجههايي كه در زندان رژيم ستمشاهي ديده بودم بسيار ضعيف بود. پس از شكنجه خيلي آرام ميتوانستم صـحـبت ميكنم. تنها كساني ميتوانستند صدايم را بشنوند كه كه گوش خود را به من نزديك ميكردند. تمام دكترها از بازگشت صدا به حنجره من نااميد بودند، اما خواستم حرف بزنم و اكنون با شما صحبت ميكنم. عقيده دارم انسان هرچه دردهايش را بيشتر بيان كند، دردهايش مضاعفتر ميشود. يكي از دلايل ديگر شاد بودن و جان داشتن آثار من به خاطر وجود همسرم است كه هميشه نه به عنوان يك همسر، بلكه به عنوان يك دوست به او نگاه كردم. همسرم يعني همراهم، سرورم، همسنگرم. * چند سال پيش شما با يك حركت نمادين در مقابل بياحترامي كاريكاتوريستهاي دانماركي به مقام پيامبر اكرم، چهرهاي از حضرت مريم در مقابل سفارت اين كشور خلق كرديد... از چگونگي شكلگيري و سرنوشت اين تابلو بگوييد. تاكنون هنرمندان بسياري تصوير چهره حضرت مريم را خلق كردهاند. حتي در ميان نام اين هنرمندان ميتوان به آثار بزرگان نقاشي جهان مثل رافائل، داوينچي و ميكلانژ كه اين پرتره را طراحي و نقاشي كرده اند اشاره كرد. بعد از آن بي احترامي كه به مقام شامخ پيامبر اكرم شد، بهترين اعتراض را يك اعتراض هنري دانستم و از تركيب تمام پرترههايي كه از حضرت مريم كشيده شده است و البته با توجه به احاديث و آيات قرآني بسياري كه در اين زمينه وجود دارد، خواستم حضرت مريم را متفاوت به تصوير بكشم؛ تصويري كه بعد از طراحي و نمايش آن در ميان بسياري از مسيحيان كه براي همايشي در سازمان فرهنگ و ارتباطات به ايران آمده بودند، اشك را به ديدهشان جاري ساخت. اكـنـون نـقـاشـي چـهـره حـضرت مريم، توسط يك آرشيتكت ايراني مقيم امريكا به اين كشور برده شده است و در آنجا نگهداري ميشود. * دوباره بر ميگردم به آن نقاط رهايي كه در تمام تابلوها ي شما هست. اين نقاط رهايي كه شما از آنها ياد ميكنيد، نقاطي هستند كه هميشه در نقطه تلاقي ذهن من وجود داشتهاند. ميخواهم به همه بگويم كه من راه اميد را رفته ام.شما تماشا كنيد و ببينيد چه قشنگ است. ميخواهم همه در انتهاي آن نقطه را ببينند. در اين راه به هيچ كس نميگويم بياييد، مخاطبان خود ميآيند، من فقط قشنگيها را تصوير ميكنم. * و در پايان دوست نداشتيد اين روزها با دستهايتان نقاشي بكشيد به جاي اين كه با دندان نقاشي بكشيد، اصلا تا به حال براي يك بار هم به ذهنتان خطور كرده كه كاش با دستهايم نقاشي ميكردم؟ نه، اصلا هيچ فرقي نميكند. دست يا دهان. مفهوم مهم است. بگذاريد براي انتهاي اين گفتگو خاطرهاي را تعريف كنم. وقتي براي اولين بار بعد از شكنجههايي كه در زندان رژيم پهلوي شدم، تصميم به نقاشي گرفتم و قلم را لاي انگشت وسط دست راستم گذاشتم، بسختي و با تلاش فراوان قلم مو را با مچ گرفته بودم و زانوهايم را تا زير صورتم بالا كشيده بودم. آن زمان تصميم داشتم به هر طريق يك نقاشي بكشم. لحظهاي بعد قلم از دستم افتاد و بعد نميدانم چطور شد كه ديدم دارم نقش ميزنم كمي كه عقبتر آمدم تابلو را ببينم، حس كردم فكم درد گرفته و ديدم آنقدر محو كار نقاشي شدم كه ناخودآگاه قلم را به جاي دست با دهانم گرفتهام و نقاشي ميكشم. با همان قوتي كه از قبل كار ميكردم. حتي حس ميكردم قويتر اين كار را انجام ميدهم. اكنون هيچ چيز برايم فرق نميكند. الان زندگي خوبي دارم و كار كردن با دست يا پا واقعا برايم فرقي نميكند. من ميخواهم كار خوب بكنم. قبل از هر چيز، اين مهم است. آدم كار خوب بكند و ديگران شاد شوند. * نظر اليسئو ويسنتي درباره آثار حسين نوريتوانستم از طريق هنر، قرون بسياري را در اين سالن بپيمايم. از اينجا ميخواهم اين مطلب را بــيـــان كــنـــم كـــه آنــچـــه بـــرايــم جالبترين بود، فرد نقاشي بود كـه شـايـد مـشهورترين در دنيا نباشد؛ نقاشي كه مبارزه براي او دهانش را باقي گذاشته است و از اين طريق احساس، روح و هوش خود را منتقل ميكند. او هنرمندترين مرد اين سالن است. با اين كلمات ميخواهم به تمام دنيا بگويم هنر در درون است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 461]
-
گوناگون
پربازدیدترینها