واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: منشور هزار رنگ
![](http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/posc/8703/tarhe2-0321-tl.jpg)
انديشهاجتماعي- وحيد اسلام زاده:
يكي از مهمترين ابعاد جهانيشدن، فرهنگي است كه از آن به جهانيشدن فرهنگي تبيين ميشود يا زيرعنوان آن موضوعاتي چون: فرهنگ جهاني، جهانيشدن و فرهنگ، فرهنگهاي بومي و فرهنگ جهاني، چند فرهنگگرايي و... به بحث گذاشته ميشود.
با اين حال، امروزه موافقان و مخالفان جهانيشدن، بر شكلگيري يك فرهنگ جهاني اذعان دارند ولي مخالفان معتقدند كه اين فرهنگ جهانگستر، چيزي جز – با تعبيرهاي مختلف – فرهنگ آمريكايي، فرهنگ غربي و نيز به قول منتقدان مدرنيته؛ (چيزي جز) سيطره فرهنگ مدرن بر جهان معاصر نيست؛ جهاني كه از فرهنگهاي گوناگون ساخته شده و فرهنگ جهاني، فرايندي جز نفي آنها نيست.
با اين حال موافقان فرهنگ جهاني، با اين تحليل موافق نيستند آنها در عوض بر اين نظرند كه جهاني شدن فرهنگ به معناي نفي فرهنگهاي بومي نيست؛ بلكه بيشتر بر استقلال و خودپايندگي آنها تاكيد دارد. آنها معتقدند كه فرهنگ جهاني، از تعامل ميان فرهنگهاي مختلف سرچشمه گرفته است. مطلب حاضر كه بيشتر با نگاه دوم نگاشته شده اما در جريان بحث به ديدگاه اول نيز اشاره دارد ، در نهايت ميكوشد تا يك جمعبندي از مباحث مطرح در اين حوزه به دست دهد.
جهاني شدن ديالكتيكي است كه در عين فراقارهاي و فراملي بودن، قارهاي و ملي است. بدين معنا كه فرهنگ، اجتماع و آداب و رسوم يك ملت براي تمامي جهانيان نيز اهميت دارد. اين تقابل (خوب بودن تو خوب بودن من است) نه تنها رشد و پيشرفت جامعه را در بر دارد، بلكه آن صلح و همزيستياي را كه بسياري از انديشمندان، از باستان تا معاصر خواستارش هستند به ارمغان مي آورد.
جهاني شدن فرهنگي يعني «من» با فرهنگ و آداب و رسومي كه در آن رشد يافتهام، در هر كجاي جهان پذيرفته شده و ميتوانم زندگي كنم. اين تصويري ايده آلي از جهاني شدن فرهنگي نيست، و مهمترازآن واقعيتي است كه در دل آن نهفته است. جهاني شدن فرهنگي، جهان وطني نيست، اما جهان، وطن همگان است. اگر جهان وطني به معني اين است كه هر كجا رفتم رنگ و لعاب همانجا را بپذيرم، جهاني شدن فرهنگي به اين معنا نيست.
جان تاملينسون جهاني شدن را ابتدا ارتباط پيچيده مي نامد و ارتباط پيچيده يعني اينكه جهاني شدن شبكه اي است كه به سرعت گسترش مييابد و هميشه متراكمميشود از پيوندها و وابستگي هاي متقابلي كه وجه مشخصه زندگي اجتماعي مدرن به شمار مي رود.
دنياي ارتباط پيچيده (بازار جهاني، رمزهاي بين المللي مُد، تقسيم جهاني كار، اكو سيستم مشترك) هزاران هزار كنش روزمره كوچك و ميليونها نفر را با سرنوشت افراد دوردست و ناشناخته و حتي با سرنوشت احتمالي سياره زمين گره مي زند. تمام اين كنشهاي فردي در بافت فرهنگي معناداري از زيست جهانهاي محلي ومعمولي انجام مي گيرد كه در آن رمزهاي لباس و فرق هاي ظريف مد، هويت شخصي و فرهنگي را مي سازند.
معناي اصلي اهميت فرهنگ براي جهاني شدن در آن است كه اين «كنشهاي فرهنگي» به چيزي تبديل مي شوند كه پيامد جهاني دارد. بي ترديد، پيچيدگي اين زنجيره پيامدها در عين حال ابعاد سياسي، اقتصادي و تكنولوژيك جهاني شدن را در برمي گيرد، اما نكته اين است كه براي تفسير« ارتباط پيچيده»، وجود «عنصر فرهنگ» اجتناب ناپذير است.
پس از چند دهه گسترش روزافزون جهاني شدن، برخي صاحبنظران به اين باور رسيدهاند كه زمان پايان فرهنگها فرارسيده است و تنها بايد يك فرهنگ باقي بماند؛ فرهنگ جهاني. شايد با شتاب فراوان جهاني شدن اين نظر منطقي بود، اما فرهنگها هيچگاه به نقطه پايان نمي رسند. پس از فروكش كردن شتاب اوليه جهاني سازي، مليتها و فرهنگهاي ملي به اهميت و جايگاه خود بازگشتند، با اين تفاوت كه به كليت و محتواي ديگري برگشتند.
يان آرت شولت اين دگرگوني كلي و مهم را به چهار بخش تقسيم مي كند:
1) جهاني شدن تا حدود زيادي موجب تجديد جهتگيري سرمايهداري و فعاليتهاي دولتها شده، در نتيجه اين روند موجب تقويت برخي دگرگونيها در شكل ملتها شده است. بويژه، رشد فضاهاي فراجهاني گرايش به تضعيف پيوندهاي سنتي ميان دولت و ملت را نشان مي دهد. بنابراين، دنياي معاصر، علاوه بر دولت ملي از مجموعه گسترده اي از قوم – ملتها، ملتهاي منطقه اي وملتهاي فراجهاني تشكيل شده است.
2) جهاني شدن موجب تقويت ظهور چارچوب هاي هويت غير ملي نيز شده است، بويژه، روابط جهاني موجب تقويت رشد برخي از همبستگي هاي بيقلمرو شده است.
3) گسترش سريع فوق قلمروگرايي از دهه 1960 موجب افزايش علايق جهان وطني به جامعه انساني شده است.
4) جهاني شدن در رشد هويتهاي دورگه و جوامع متداخل در عرصه سياست دنيا نقش داشته است.
ديويد هلد و جان مك گرو دو ديدگاه درباره جهاني شدن فرهنگ مطرح كردهاند، يكي ديدگاه مخالفان به نام شكاكان، ديگري موافقان به نام جهانگرايان. شكاكان معتقدند كه بسياري از ملتهايي كه براساس هستههاي قومي ماقبل مدرن تشكيل شدند، اسطورهها و خاطرات، ارزشها و نمادهاي آنها، فرهنگ و مرزهاي ملتهايي را شكل دادند كه نخبگان امروزي درصدد تقويت آن برآمدند.
بخش قابل توجه هويتي كه مليگرايان براي حمايت از آن مبارزه مي كنند، بستگي به كشف و بهره برداري از تاريخ قومي يك جامعه و برجستهكردن وجوه تمايز آن در دنياي ارزشهاي سياسي و فرهنگي ضدو نقيض دارد. از ديدگاه شكاكان ملي گرايي نيرويي است كه دولتها را به ملتها پيوند مي زند، ملي گرايي هم وفاداري فرهنگي و روانشناختي پيچيده افراد را براي هويتها و جوامع ملي خاص توصيف ميكند و هم طرح تاسيس يك دولت را مي ريزد كه در آن يك ملت خاص مسلط است.
مدافعان فرهنگ ملي اشاره مي كنند كه هيچ منبع مشترك خاطرات جهاني، هيچ شيوه تفكر جهاني مشترك و هيچ تاريخ عمومياي كه مردم بتوانند از طريق آن متحد شوند وجود ندارد.فقط مجموعه گوناگوني از معاني و سيستمهاي سياسي وجود دارد كه هر نوع آگاهي جهاني جديد بايد از طريق آنها براي بقا مبارزه كند.
اما جهانگرايان نقطه نظرات متفاوت و مخالفي نسبت به ديدگاه هاي فوق دارند. هرچند به نظر مي رسد كه اعتقاد جهانگرايان پاسخ مناسبي به انتقاد شكاكان ندارد. به اعتقاد جهانگرايان ظهور دولت ملي و طرحهاي ملي گرايانه موجب تشديد تكوين فرهنگي و تعامل در داخل مرزهاي محدود شد. گسترش قدرتهاي اروپايي در خارج با پيشرفتهاي حمل ونقل و ارتباطات، به ويژه منظم شدن حملونقل مكانيكي و تلگراف، به تثبيت شكلهاي جديد جهاني شدن فرهنگي كمك كرد.
اين پيشرفتهاي تكنولوژيك به گسترش غرب كمك كرد و به فلسفه هاي سكولار كه در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم ظاهر شدند – بويژه علوم، ليبراليسم و سوسياليسم – امكان داد كه شرايط فرهنگي را تقريباً در همه جوامع دنيا درهم آميزند و دگرگون كنند. امروزه در جهاني شدن فرهنگي چيزي كه بيش از مقياس آن در خور توجه است، هدايت آن توسط شركتها است نه كشورها.
جهانگرايان معتقدند كه شركتها بهعنوان توليدكنندگان و توزيع كنندگان اصلي جهاني شدن فرهنگي جانشين دولتها و حكومتهاي ايدئولوژيك شدهاند.ايمانوئل والرشتاين از آن دسته صاحبنظراني است كه به قول هلد و مك گرو، شكاك است. وي معتقد است كه دليل اصلي براي شك و ترديد اوليه در مورد مفهوم فرهنگ جهاني ناشي از اين احساس است كه تعريف فرهنگ، مسئله تعريف مرزهايي است كه اساساً سياسياند؛ يعني مرزهاي سركوب و دفاع در برابر سركوب.
مرزها بايد اختياري باشند، به اين مفهوم كه اين مسئله كه كجا بايد مرزها را ترسيم كرد، به لحاظ منطقي چندان تابع اصول محكم و دقيقي نيست (و شايد هرگز نباشد).
آنچه ميتوان آن را سيال شدن فرهنگ خواند همواره واقعيتي اجتماعي بوده است و تنها با تراكم فزاينده سكونت گاه هاي انساني تشديد شده است. حدود صد هزار سال پيش از ميلاد، بشريت احتمالاً از دسته هاي كوچكي تشكيل مي شد كه در فواصل دور از يكديگر زندگي مي كردند. هر يك از اين دستهها از لحاظ فرهنگي نسبتاً همگن بودند، اما تصور اين كه ما امروزه در دسته هاي همگن فرهنگي زندگي كنيم مفهومي ندارد. هر فرد نقطه تلاقي تعداد زيادي از ويژگيهاي فرهنگي است.
اگر رشتهاي از گروه هاي متشكل از اشخاصي را تصور كنيم كه هر يك ويژگيهاي خاصي را دارا باشند كه در فردي واحد يافت مي شود، هر يك از اين گروهها مركب از فهرست متفاوتي از اشخاص خواهند شد. با اين حال شكي نيست كه تداخل در خور توجهي نيز وجود خواهد داشت. باز اين به آن معناست كه هر فرد، در واقع، آميزه منحصر به فردي است از مشخصه هاي فرهنگي. اگر از استعاره اي از هنر نقاشي بهره گيريم، مي توان گفت كه منظره فرهنگي جمعي حاصل، حتي اگر واحدي كوچك را در نظر بگيريم، مخلوطي ظريف از رنگهاي بسيار فراوان است.
اين فكر كه جوامع نياز به «تزريق خون فرهنگي» دارند يكي از موضوعات مهم فرايند جهاني شدن است. جوامع در شرايط كنوني جهاني شدن تحت فشار شديدي قرار گرفتهاند كه «تجديد حيات كنند» و در همان حال به تجديد حيات جهان كمك كنند، يا به قول ماركسيستها، جهان در خود را به جهان براي خود تبديل كنند. اين امر يكي از مباني سياسي شدن فرهنگ در قلمرو ملي و همينطور پايه هاي نفوذ مناقشه انگيز دولت مدرن در حيطه زندگي اجتماعي است.
در پايان تعريف بسيار جالب و اساسي رونالد رابرتسون از جهاني شدن فرهنگ مفيد خواهد بود. جهاني شدن متضمن فشار بر جوامع، تمدنها و سنتها، اعم از سنتهاي «نهان» يا «اختراعي» در جهت دگرگون كردن صحنه جهاني – فرهنگي همسو با باورها و نمادهايي است كه با هويت خودشان مقارنت دارد.
تاريخ درج: 21 خرداد 1387 ساعت 10:09 تاريخ تاييد: 21 خرداد 1387 ساعت 10:40 تاريخ به روز رساني: 21 خرداد 1387 ساعت 10:39
سه شنبه 21 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 441]