واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: من تو را ميبخشم،خدا هم
خانه فيروزهاي- ليلي شيرازي:
دوستم با من قهر كرده است. دارم ديوانه ميشوم. نميدانم چهكار كنم.
خيلي سعي كردم دلش را به دست بياورم، ولي هنوز نتيجه نداده است. هر لحظه خيال ميكنم پيامكي برايم رسيده كه از دوستم است. شايد بيشتر دوست دارم پيامكي از او برايم برسد. ميپرم. اما ميبينم خبري نيست. او هيچ چيزي براي من ننوشته. او هيچ پيغام و پسغامي براي من ندارد.
فكر كنم حافظ هم همين حال مرا داشته، وقتي كه اين بيت را سروده كه«ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد/ ننوشت كلامي و سلامي نفرستاد»، حتماً حافظ هم يك گوشه نشسته و درحالي كه آه ميكشيده به خودش گفته تا شماره 10 توي دلم ميشمارم ببينم خبري ازش ميشود يا نه. آن وقت تا 10 شمرده و خبري هم از او نشده. مثل من كه تا همين حالا تا 50 هزار شمردهام و خبري از او نشده است كه نشده.
دوستم از من خيلي دلخور شده است. وقتي با هم قهر كرديم، چيزي به من گفت كه تا حالا نگفته بود. دوستم با ناراحتي نگاه تلخيبه من انداخت و گفت: «من كه نميبخشمت. خدا رو نميدونم!». من دل دوستم را شكسته بودم و آن لحظه كه داشتيم قهر ميكرديم، من هم عصبانيبودم، آن قدر عصباني بودم كه معني حرفش را درست نفهميدم. بعد، از او دور شدم. او هم از من دور شد.
ما هر چهقدر از هم دورتر ميشديم براي هم كوچكتر ميشديم، آنقدر كه شديم دو تا نقطه كوچك براي هم و ديگر ديده نشديم. بعد كه دلم برايش تنگ و تنگتر شد، ياد جملهاش افتادم. ياد جمله خطرناكي كه گفته بود!
«من كه نميبخشمت، خدارو نميدونم!». و ترس برم داشت. نترسيدم از اين كه او مرا نبخشد. چون بلد بودم بالاخره يك جوري از دلش در بياورم. اين هزارمين بار بود كه ما با هم قهر كرده بوديم و 500 بارش من رفته بودم منتكشي و برنده شده بودم. اما از قسمت دوم حرفش به حد مردن ترسيدم.
ترسيدم از اين كه خدا مرا نبخشد، مثل آن دوست شاعرم كه توي شعرش گفته بود:«شب و آن هزار چشمي/ كه هميشه ميدرخشد/ نكند كه خواب باشم/ و خدا مرا نبخشد!». از اين كه خدا به من بگويد نميبخشدم، بغض كردم و بعد احساس كردم گلويم خشك شده است. اگر خدا با من قهر كرده باشد و اگر با من قهر بماند، من براي هميشه بايد با دل شكستهاي كه روي دستم مانده راه بروم و هي با كسي حرف بزنم كه جوابم را نميدهد.
اگر خدا با من قهر كند، صبحها جواب سلامم را نميدهد. اگر خدا با من قهر كند، اصلاً نگاهم نميكند؛ نگاهش را مياندازد يك طرف ديگر و با خورشيد آنقدر خوش و بش ميكند كه من از رو بروم و راهم را كج كنم. اگر خدا با من قهر كند هر بار كه در طول روز از هيجان يا غصه داد ميزنم: «واي!خداي من!» رويش را به طرفم بر نميگرداند و دلم را گرم نميكند كه مرا ميبيند و صدايم را ميشنود و هوايم را دارد.
اگر خدا با من قهر كند، در طول روزها و روزها، نبايد منتظر برآورده شدن هيچ دعا و آرزويي باشم. يعني هيچ چيز هيجانانگيزي در زندگيام اتفاق نميافتد و همه روزهايم شكل هم ادامه خواهد داشت. اگر خدا با من قهر باشد، در زندگيام هيچ معجزهاي اتفاق نميافتد. معجزهاي شبيه اين كه احساس كنم پول كمي كه دارم روزها و روزهاست كه تمام نميشود و يا وقتي به يك دوست خيلي قديمي فكر ميكنم؛ او به من زنگ بزند و يا وقتي مژهام ميافتد و دوستم ميپرسد: «نامه ميخواي يا مهمون؟» و من ميگويم مهمون، همان لحظه زنگ در خانهمان را بزنند و چند تا از دوستهايم با سر و صدا بريزند توي خانهمان.
اگر خدا با من قهر باشد، جواب شببخير مرا هم نميدهد و ديگر به خوابم نميآيد. واي اگر آدم هيچ شبي حضور خدا را در خواب حس نكند كه دق مرگ ميشود. فكر كن كه خوابهايت همهاش سياه و كبود باشد؛ اگر اينطور بشود، يعني خدا توي خوابت نيست. اما اگر خدا توي خواب كسي باشد، خوابش سبك ميشود. آرام ميشود. يك جور صورتي ملايم ميشود و يا يك دانه پروانه كوچك توي خوابش ميبيند. شايد هم يك آينه توي خوابش بيفتد. اگر آن آينه در خواب بشكند، شايد تعبيرش اين باشد كه خدا با تو قهر ميكند. اما تو يادت نرود، مثل من، هميشه راههايي براي منت كشي از خدا پيدا كن.
من از وقتي دلشوره پيدا كردهام كه نكند خدا مرا نبخشيده باشد، دارم منت كشي خدا را ميكنم. خيلي هم كيف دارد. كار سختي هم نيست. يك راهش اين است كه مدام به بهانههاي مختلف اسمهاي مختلفش را صدا كني. با صداي بلند يا زير لب. يا اين كه به دليلها و بهانههاي خيلي كوچك دربارهاش با ديگران حرف بزني.
من يك جور ديگري هم منت كشياش را ميكنم. برايش مينويسم. توي دفترچه كوچكي كه در صفحه اولش نوشتهام به نام خدا و در هر صفحهاش يك جمله نوشتهام كه درباره خود خداست. مثلاً نوشتهام: «همه چيزي از تو در خود دارند، تو اما شبيه هيچ كس نيستي.»، يا اين كه نوشتهام: «خدايا! تو نوري در دل من گذاشتهاي كه هيچ وقت خاموش نميشود»، يا اين كه نوشتهام: «خدايا! من خوشحالم كه تو خداي مني!» و اينطور است كه هي دلدل ميكنم كه خدا مرا بخشيده باشد.
با خودم فكر ميكنم اگر خدا مرا ببخشد، ميشود كه بندههايش مرا نبخشيده باشند؟ خوابم ميبرد. در حالي كه گريه كردهام. در حالي كه بسيار گريه كردهام، خوابم ميبرد. معمولاً انتظار با دلهره مرا به گريه مياندازد و من بسيار انتظار كشيدهام و خيلي دلهره داشتهام كه نكند...
ميخوابم. ميخوابم. در گريه ميخوابم و صبح با علامت رسيدن يك پيامك بيدار ميشوم. دوستم يك پيامك خالي برايم فرستاده است. اين پيامك خالي براي من دو معني دارد كه معني دومش خيلي مهمتر است. معني اولش اين است كه دوستم بالاخره تصميم گرفته مرا ببخشد و با من آشتي كند. اما معني دومش اين است كه خدا با من آشتي كرده است. چون نرم شدن دل دوستم اين بار چيزي شبيه يك معجزه كوچك است كه براي من اتفاق افتاده.
تاريخ درج: 30 ارديبهشت 1387 ساعت 16:15 تاريخ تاييد: 21 خرداد 1387 ساعت 09:13 تاريخ به روز رساني: 21 خرداد 1387 ساعت 09:12
سه شنبه 21 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 193]