واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: سفرشوم
فهيمه صابرىشوهرم از وقتى كه پولدار شد با همه دوستان و فاميل قطع رابطه كرد. بعد هم در دام دوستان ناباب افتاد تا اين كه كارش به جايى كشيد كه به جاى كسب و كار تمام وقتش را به مصرف مواد مخدر گذراند.زن جوانى كه همراه دختر خردسالش به دادگاه خانواده آمده بود، با بيان اين مطلب به خبرنگار ما گفت: ۳۰ ساله ام و هشت سال پيش به توصيه والدينم با پسر همسايه مان ازدواج كردم. جمشيد، جوان مؤدبى بود كه در يك شركت كار مى كرد. با اين حال زندگى اش را وقف من و خانواده كرده بود. دو، سه سالى از زندگى مشتركمان گذشته بود كه با دنيا آمدن دخترم «هديه» زندگى مان رنگ و بوى بيشترى به خود گرفت. تمام سرگرمى من و جمشيد هم دخترمان بود اما افسوس كه روزهاى خوش دوام زيادى نداشت و ورق زندگى مان برگشت. انگار كه سرنوشت خواب ديگرى برايمان ديده بود. در حالى كه نگاه هاى زن به دخترش خيره مانده بود با دست موهاى پرپشت دخترش را به بازى گرفت و لحظه اى بعد ادامه داد: دخترم يكساله بود كه سرو كله برادرزاده شوهرم از ژاپن پيدا شد. سعيد همسن و سال جمشيد بود. او چند سالى را براى كار و در آمد بيشتر به ژاپن رفته بود. وقتى هم به ايران برگشت براى خودش ماشين و خانه اى خريد و زندگى جديدى آغاز كرد. كم كم شوهرم تحت تأثير حرف هاى سعيد از ژاپن و تعاريف او از وضعيت كار و كاسبى در اين كشور قرار گرفت و باعث شد تا شوهرم نيز هوايى شود و تصميم بگيرد با برادرزاده اش راهى ژاپن شود.با اين حال خيلى با تصميم شوهرم مخالفت كردم اما به خرجش نرفت كه نرفت. به اوگفتم سعيد مجرد است و دورى از خانواده برايش اشكالى ندارد اما تو زن و بچه دارى و بچه ات اگر يك روز تورا نبيند، نگران مى شود. به شوهرم گفتم كه با همين حقوق كارمندى زندگى خوبى داريم و به هيچ عنوان نمى خواهم به خاطر درآمد بيشتر به خارج از كشور برود اما انگار گوش هاى شوهرم يكى در و ديگرى دروازه بود. هرچه مى گفتم ساز خودش را مى زد و مى گفت كه تصميمش را گرفته است. زن جوان در ادامه حرف هايش گفت: بالاخره شوهرم كار خودش را كرد و يك روز در مقابل چشمان گريان من و فرزندم، چمدانش را بست و همراه برادرزاده اش راهى به قول خودش سرزمين آرزوهايش شد!ناگفته نماند پدر و مادر شوهرم نيز خيلى سعى كردند پسرشان را از اين تصميم منصرف كنند اما حرف هاى آنها هم اثر نداشت. با رفتن شوهرم سعى كردم به نوعى با تنهايى كنار بيايم و فرزندم را به اميد بازگشت پدر سرگرم نمايم. حدود شش ماه از سفر جمشيد گذشته بود كه با توافق والدينش در يك اداره مشغول كار شدم. فرزندم را نيز به مهد كودك همان اداره بردم. اين طورى بهتر بود، چرا كه حداقل از خانه نشستن و فكر و خيال نجات پيدا مى كردم.سرانجام چهار سال كه مثل ۴۰ سال بر ما گذشت پايان يافت و شوهرم برگشت اما شايد باور نكنيد قيافه جمشيد آنقدر تغيير كرده بود كه به سختى توانستم او رابشناسم. طفلكى فرزندم كه به هيچ عنوان او را نمى شناخت. با خودم گفتم حالا كه شوهرم برگشته بار ديگر زندگى مان گرم و صميمى مى شود و اين بار نخواهم گذاشت او براى پول خانواده اش را ترك كند. اما زهى خيال باطل! همسرم هرچند طى اين چهارسال پول زيادى پس انداز كرده بود اما انگار عشق و محبت به خانواده اش را در ژاپن جا گذاشته بود. ديگر مثل سابق حرف نمى زد و نمى خنديد. با من و فرزندمان هم برخورد هاى سرد مى كرد و كمتر وقتش را به ما اختصاص مى داد. غرق ماديات شده بود و همه چيز را در پول مى ديد. با خودم آرزو مى كردم اى كاش هرگز به ژاپن نمى رفت و همان حقوق كارمندى را داشت اما با همان صفا و صميميت زندگى مى كرديم.وى در ادامه افزود: شوهرم چند ماه پس از بازگشت به ايران براى خودش ماشين و خانه اى خريد و با راه اندازى يك فروشگاه بزرگ مشغول كسب و كار شد اما جمشيد ديگر آن شوهر سابق نبود. صبح زود براى كار ازخانه بيرون مى رفت و شب ها دير وقت بر مى گشت. وقتى هم به خانه مى آمد يا وقت حرف زدن با من و فرزندش را نداشت يا حوصله اش را. خيلى زود عصبانى مى شد و سر هيچ و پوچ بهانه مى گرفت و مدام از شلوغى خانه و سر و صداى بچه شكايت مى كرد. زن در ادامه گفت: پس از مدتى متوجه شدم شوهرم مواد مخدر مصرف مى كند. بنابراين پس از اطمينان هر بار كه با اعتراض هايم روبه رو مى شد مى گفت فقط براى تفريح و سرگرمى مواد مصرف مى كند اما حالا چند ماهى است كه به اعتياد شديد گرفتار شده است. جمشيد چند نفر را در فروشگاه استخدام كرده و اين روزها نزديك ظهر از خواب بيدار مى شود و پس از مصرف مواد به فروشگاه سر مى زند و چند ساعت بعد هم همراه برادرزاده و دوستانش به خانه مى آيد و تا نيمه هاى شب سرگرم مصرف مواد مى شوند. ديگر نه كارى با من دارد نه حوصله حرف زدن با فرزندش. باور كنيد هر روز آرزو مى كنم اى كاش زندگى مان مثل روزهاى آغاز ازدواجمان شود. خدا اين همه پول را از من و شوهرم بگيرد و جايش عشق و محبت را در كانون سرد زندگى مان جايگزين نمايد.در اين لحظه هنگامى كه قطره هاى اشك از گوشه چشمان زن جوان غلتيد با گوشه چادر صورتش را پاك كرد و گفت: خيلى سعى كردم با اين مشكلات بسازم اما باور كنيد ديگر تحملش را ندارم. جمشيد هنوز فكر مى كند اعتيادش تفننى است و به راحتى مى تواند مواد مخدر را كنار بگذارد اما من مى دانم كه او تا گلو در افيون غرق شده و حتى اگر هم روزى بتواند دست از مواد مخدر بردارد ديگر نمى تواند پدرى خوب براى فرزندش و شوهرى مهربان براى من باشد.به گذشته ام كه نگاه مى كنم خودم را مثل حبابى روى آب مى بينم. با خودم گفتم بهتر است قبل از آن كه من و فرزندم گرفتار مسائل حاشيه اى اعتياد شويم خودمان را از اين گرداب و منجلاب نجات دهيم. براى همين امروز به دادگاه آمدم تا پس از مشورت با مسئولان مركز مشاوره، تصميم نهايى ام را بگيرم. فكر مى كنم با حقوقى كه از اداره مى گيرم بتوانم چرخ زندگى خودم و فرزندم را بچرخانم، فقط مى ماند غصه بى پدرى هديه كه بايستى خودم جاى خالى او را پر كنم.
سه شنبه 21 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]