واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: دردسرهاي پوشش خبري شرايط ويژه سامي، خوشبختم كه خبرنگارم
رئوف پيشدار«سامي الحاج» براي بسياري از مردم جهان امروز نامي كاملاً شناخته شده است. او فيلمبردار شبكه تلويزيوني الجزيره است كه بيش از هفت سال را در زندان مخوف گوانتانامو در خليج كوبا در اسارت ارتش امريكا به سر برد. با سامي در افغانستان آشنا شدم. پاييز سال 1380، او در قالب گروه خبري تلويزيون الجزيره و من از سازماني كه براي آن در ايران كار مي كنم، به افغانستان رفته بوديم تا اخبار تهاجم امريكا به اين كشور را كه به سقوط حكومت پنج ساله طالبان منجر شد، پوشش خبري دهيم. تيم خبري همراه سامي را خبرنگاري به نام «ريما» كه زني لبناني است، رياست مي كرد و يك صدابردار و دو نيروي فني و گروهي، راننده هاي عمدتاً محلي نيز با آنها بودند و در هتل كنتيننتال كابل براي خود دفتر زده و تجهيزات شان را مستقر كرده بودند. سامي در ماموريتي در شمال افغانستان به بازداشت سربازان امريكايي درآمد و بعد از چند روز زندان در پايگاه بلگرام در 50كيلومتري شمال كابل، با يك هواپيماي هركولس ارتش امريكا همراه با شماري زنداني ديگر به گوانتانامو انتقال يافت. سامي در ديدارهايمان گفته بود كه در كارنامه حرفه يي اش پوشش خبري چندين بحران سياسي و اجتماعي را در منطقه برعهده داشته است، و اما من علاوه بر جنگ هشت ساله عراق عليه ايران، تا آن موقع سابقه پوشش خبري درگيري هاي داخلي لبنان در مقطعي از دهه 1980 ميلادي را داشتم كه بعد جنگ افغانستان و به دنبال آن تهاجم امريكا به عراق كه به سقوط صدام حسين منجر شد، به آن افزوده شد. چهار جنگ در طول نزديك به 20سال، فعاليت خبري ام تا آن زمان، شد چهار ستاره جنگي روي شانه هاي يك خبرنگار، مثل ژنرال هاي چهار ستاره، در طول هفت سالي كه سامي در بازداشت امريكايي ها بود، الجزيره براي رهايي او يك جنگ رواني شديد را عليه دولت امريكا، نظام قضايي اين كشور، ارتش امريكا و هر آنچه به اين كشور و دولت آن تعلق دارد، به پيش برد. الجزيره در اين مدت در هر دقيقه يك بار در زيرنويس هاي خبري دو شبكه عربي و انگليسي خود به بازداشت سامي اعتراض كرد و از افكار عمومي جهان خواست اعتراضات خود را به دولت امريكا منعكس كنند و يك «بنر» اختصاصي نيز براي انعكاس اعتراضات بينندگانش روي سايت الجزيره باز كرد. الجزيره در اين مدت همچنين در ساعت ها برنامه، به بررسي ابعاد حقوقي، حقوق بشري و حرفه يي بازداشت خبرنگار خود و روشنگري در مورد زندان گوانتانامو و وضعيت بسيار بد زنداني ها در آن پرداخت تا در نهايت دولت امريكا ناچار شد سامي الحاج را آزاد كند. سامي الحاج شنبه شب 11خرداد، بعد از نزديك به سه هفته از آزادي و سفري كوتاه به زادگاهش در سودان، به محل كار خود در دوحه بازگشت و شبكه الجزيره براي او مراسم استقبالي شاهانه ترتيب داد كه در آن تمامي مسوولان ارشد اين شبكه تلويزيوني و چند تن از مقامات دولت قطر حاضر بودند و مراسم نيز مستقيماً از يكي از شبكه هاي الجزيره (مباشر) پخش شد. سامي كه بازداشت شد، تيم خبري ما متشكل از همكارانم علي فريدوني عكاس برجسته دوران دفاع مقدس و ماشاءالله كدخدايي كه هم خبرنگار بود و هم همه كارهاي فني ارتباطات ما را انجام مي داد، همچنان در كابل بود. تيم ما براي صرفه جويي در هزينه ها در يك خانه اجاره يي در محله وزيراكبرخان كابل مستقر بود. نه نگهباني داشتيم و نه در آن شرايط فوق العاده بحراني، محافظي. جنگ خانه به خانه ادامه داشت و موشك هاي چند ميليون دلاري كروز امريكايي بر سر مردمي فرود مي آمد كه براي چند افغاني (واحد پول افغانستان) پول يك قرص نان، لنگ روزگار بودند. سرما هم آنقدر كشنده بود كه ناچار هر چه پتو داشتيم به پنجره ها زده بوديم و سه نفري شب ها زير يك پتو مي خوابيديم و آنقدر زير پتو «ها» مي كرديم تا گرم شويم. اسيرشدن به دست امريكايي ها يا شهادت به دست طالبان و القاعده، كابوس هر شب ما بود. در آن سرماي سخت و ناامني كامل، كابل برق هم نداشت. نفت بسيار كم و فوق العاده گران بود و ما هم پولي براي خريد آن نداشتيم. به هر يك از ما در اين ماموريت كه معلوم نبود سر سالم از آن بيرون خواهيم برد، روزي 20دلار، حق ماموريت داده بودند و گفته بودند كه 30دلار باقي مانده را وقتي برگشتيد خواهيم داد، هيچ كس در آن شرايط فكر نكرده بود كه اگر ما در وضعيتي قرار بگيريم كه ناچار به فرار از محل و نجات جان خود باشيم، از كجا بايد پول بياوريم؟ يادشان رفته بود كه محمود صارمي همكارم در افغانستان و به دست همين طالبان شهيد شد. ما تازه خوشبخت بوديم كه خانه يي براي پناه گرفتن در زير سقف آن داشتيم. اين زحمت را همكارانم پيمان يغمايي و مسعود جعفري كه چند روزي زودتر از ما به كابل رسيده بودند، كشيده بودند. خوراك ما كنسرو بود؛ لوبيا و بادمجان آن هم نه يك روز و دو روز، سي و يك روز، و خوشبختانه چون ماه رمضان هم بود خرج زيادي براي شكم نمي كرديم و اگر غير از اين بود، نمي دانم چه وضعيتي پيدا مي كرديم. شرح مفصل اين سفر را در مجموعه «سفرنامه كابل» ام كه به صورت پاورقي در زمستان سال 1380 در روزنامه «آزاد» چاپ شد، نوشته ام و فقط به يك فراز آن اشاره مي كنم كه نوشته ام؛ «ما پول براي خريد آب نداريم. آب اينجا به شدت آلوده است. ماشاءالله چند روزي است كه از صليب سرخ كلر گرفته است تا به آبي كه از چاه برداشت مي كنيم، بزنيم. شايد بتوانيم بخوريم. هم من و هم علي فريدوني و هم ماشاءالله به شدت دچار ناراحتي معده شده ايم و گل به رويتان...» تمام وسايل و ابزار كاري ما در آن سفر، دوربين و تشكيلات عكاسي علي فريدوني بود با يك لپ تاپ و يك تلفن ماهواره يي ثريا كه شارژ نداشت و گفته بودند كه در كابل بخريد، از بيم تمام شدن اندك شارژي كه تلفن داشت، فقط از آن براي ارسال خبر استفاده مي كرديم و فقط خبر ما بود كه مي آمد و نشان مي داد زنده هستيم. هيچ كس هم با ما تماس نداشت تا صبح شبي كه موشك چند ميليون دلاري كروز امريكا به نزديكي خانه ما خورد و شانس آورديم كه منفجر نشد تا نيروهاي سازمان ملل آن را خنثي كردند وگرنه حتي گوش ما هم باقي نمانده بود كه قطعه مانده يي از بدن ما تلقي شود. آن روز صبح لواساني مدير وقت بين الملل سازمان ما تماس گرفت و گله كرد كه چرا با خانه تماس نمي گيري؟ گفتم ما نه پول داريم و نه موبايل ما شارژ دارد. گفت كه خانم نگران حال شماست و خواب هايي ديده كه گفتم بگو از اين شانس ها ندارد.در آن شب هاي سرد، شب هايي كه تا صبح از خواب هاي آشفته چشم بر هم نمي گذاشتيم، شبي كه كابل از زمين و هوا به شدت گلوله و موشك باران مي شد و جنگ خانه به خانه جريان داشت و هر لحظه بخشي از شهر هدف موشك هاي امريكايي قرار مي گرفت، و هر لحظه شهادت يا اسارت را پيش چشم خود مي ديديم، هر سه به سفارت ايران رفتيم و در واقع پناه برديم. برخوردهاي سرد از همان جلوي در شروع شد. آقاي «ط» سفير را پناهمان مي دانستيم كه او برخوردي يخ تر از ديگران داشت. جان مان را روي دست گرفتيم و پياده در آن دل سياه شب و در زير گلوله و موشك به خانه - همان دفتر كارمان - بازگشتيم و تا صبح هر سه در گوشه يي از اتاق كز كرديم و تسليم سرنوشت شديم.فرداي آن روز از تهران پيامي دريافت كردم. سيامك قادري همكارم نوشته بود؛« ... حاجي، از روزي كه تيم شما به كابل رفته، همه روزنامه هاي تهران و سرويس هاي خبري راديو و تلويزيون و خروجي هاي بين المللي سازمان از خبرهاي افغانستان پر شده است. مصاحبه اختصاصي شما با ملا خاكسار وزير اطلاعات و امنيت طالبان كه تحت تعقيب بود، بازتاب فوق العاده بين المللي داشت و فيلم هايي را كه با دوربين هندي كم ات گرفته بودي روي سايت رفته و به خصوص فيلم «القاعده ارتش چند مليتي» را اكثر شبكه هاي خبري بزرگ دنيا به نام سازمان ما نشان دادند و اين اولين بار است كه سازمان فيلم خبري هم توليد مي كند و در اين سطح در دنيا به نمايش درمي آيد و...» سي و يك روز ماموريت افغانستان هم تمام شد. امريكايي ها در سرتاسر كابل مستقر شدند. كرزي هم سوگند ياد كرد و دولت موقت تشكيل شد. در هواپيماي اختصاصي صادق خرازي قائم مقام وقت وزارت امور خارجه كه به كابل آمده بود، به هنگام بازگشت از سفير كه با ما همسفر بود براي همكاري هايش در حضور آقا صادق، تشكر كنايه آميزي كردم، صادق خرازي قبل از اينكه به وزارت امور خارجه برود، سال ها با ما همكار بود و همين محبت او بود كه به ما امكان برگشت به تهران با هواپيماي اختصاصي را داد وگرنه جز با پاي پياده، راه و امكاني براي آمدن نداشتيم. وقتي به تهران آمديم هيچ كس منتظر ما نبود. خانواده همان جلوي در منزل دستور دادند كه لباس هايت را در بياور كه شديداً بو مي دهد. سي و يك روز حمام نكرده بودم، و سريع هم توضيح دادند كه فكر نكني از مقامات، بودي كه از پاويون دولت عبور كرده يي، خير. چون بدن تان شديداً بو مي دهد از آنجا بيرون تان كردند كه هواي فرودگاه را خراب نكني. صبح آن شب كه به اداره رفتم هيچ كس از ما استقبال نكرد. انگار كسي نشنيده بود كه ما كجا بوديم و در چه شرايط واقعاً ويژه يي كار كرده بوديم. گذشت تا جنگ دوم امريكا و عراق شد. انگاري در عقدنامه من و بعضي مثل من در سازمان كه رئيس ما به جهت سابقه بسيار بيشتر علي فريدوني است، پوشش خبري همه جنگ ها قيد شده است. با اين همه سامي، خوشبختم كه خبرنگارم و مي توانم دردي از دردهاي مردم را بازگو كنم. مي خواهد درد مردم كشورم باشد يا افغانستان، عراق، لبنان و... خوشحالم كه تو هم به خانه ات بازگشتي.
سه شنبه 21 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 125]