واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: يك رويداد ابدي، اين بار براي نادر ابراهيمي - فتحالله بينياز

آلبر كامو. از سالها پيش با نام او آشنا شدم، اما حتي يك بار هم او را نديدم. طبق فهرست آثار منتشر شدهاش، فكر ميكنم به جز كارهاي ادبيات كودك و چند اثر ، بقيه رمانها و داستانهاي كوتاهش را خواندهام. چند نقد هم از او خواندهام و همچنين چند نقد را هم كه درباره آثارش نوشته شده است، خواندهام. از زندگياش هيچ نميدانم، فقط خبر دارم كه از سالها پيش رنج جانكاهي را تحمل ميكرد؛ چون هر هنرمندي از روزي كه با هنرش فاصله ميگيرد، با ميميرد. چون درباره داستانهايش نقدهاي زيادي نوشته شده است، روي خدمت او به عرصه نقد و نظريه ادبي چند سطري مينويسم.
بيترديد نامهايي در ادبيات معاصر ايران وجود دارد كه به دليل كيفيت و كميت زحمت آموزش (مسقيم وغيرمستقيم) ادبيات داستاني ماندگار خواهند ماند: جمال ميرصادقي، رضا سيدحسيني، رضا براهني، نادر ابراهيمي، مرحوم هوشنگ گلشيري، ابراهيم يونسي و عبدالعلي دستغيب از جمله اين نامها هستند. در واقع، نسلهاي بعدي مدرسين و آموزشدهندگان داستاننويسي يعني محمد محمدعلي، محمدرضا گودرزي، محمدرضا سرشار، كامران پارسينژاد، جواد جزيني، پيروز قاسمي، رضا نجفي، حسين مرتضائيان آبكنار و... ادامه دهنده آن نامهاي ماندگارند. همين چند سطر جايگاه نادر ابراهيمي را نشان ميدهد.
ابراهيمي در زمينه نظريه ادبي و كاربرد آن هم كتابهايي نوشته است كه بر اساس بضاعت فكري نگارنده اين سطور، از ارزش بالايي برخوردارند و با همه فرازوفرودها، ميتوانند با نمونههاي خارجي مقايسه و مقابله شوند. براي مثال، كتابهايي كه زيرعنوان به دوستداران ادبيات داستاني جدي معاصر عرضه كرد. دو كتاب و را در نظر ميگيريم. در آموزش ادبيات داستاني، اولين بحث عناصر ساختار پلات، به اختصاص دارد. به تقريب در بيشتر كتابها و جزوههاي آموزشي مدرسان ادبيات داستاني (ايران و حتي اروپا و آمريكا) چند سطر و گاه يكي، دو صفحه به توضيح و تحليل اين عنصر مربوط ميشود. اما براعت استهلالي مرحوم ابراهيمي در 354 صفحه بند بند اين عنصر را با تيغ منطق و نظريه ادبي از هم جدا ميكند تا نشان دهد كه يك اثر روايي با چه شكلهايي ميتواند آغاز كند و از همان آغاز خوشخوان باشد و مهمتر از همه تاثيري ماندني بر خواننده به جا بگذارد و از منظر روايتشناسي به لحاظ ساختاري و معنايي با ديگر عناصر ساختار پلات و ساختار داستان چگونه ميتواند هماهنگ شود تا خواننده احساس گسست و تفرق گفتار نكند. كتاب هشت نوع را ترازبندي كرده است. البته در نمونه خارجي، من به 6، 7، 8، 9، 10 و حتي 11 هم برخورد كردهام. به هرحال آن زندهياد براي هر كدام هم به داستانهاي ايراني و هم خارجي استناد كرده است. گاه حتي به متون كهن و كلاسيك روي آورده است و لذا از اين حيث غنا و تنوع كمنظيري دارد. كمنظير از اين جهت كه بعضي منتقدين در ارجاعات خود فقط آثار نويسندگان ايراني را مدنظر دارند و عدهاي از جمله خود من به دلايلي كه لزومي به ذكرشان نيست، فقط به آثار خارجي استناد ميكنند. پژوهشگراني كه در زمينه ادبيات كلاسيك كار ميكنند، فقط از مولوي و حافظ و سعدي و... نام ميبرند، اما اين كتاب هر سه طيف را در برميگيرد. از نظر تئوريك كتاب ميتوانست قوي تر هم بشود؛ چون زماني كه اين كتاب چاپ شد13777)، آثار ارزشمندي به زبان انگليسي در دسترس بود و با توجه با توانمندي آن مرحوم در كار ترجمه، ميشد با استناد به آنها ذخيره تئوريك هر بخش را منسجمتر و مستدلتر كرد. براي نمونه در بحث چندين و چند منتقد انگليسي و آمريكايي كار كردهاند و هر يك از آنها در كار خود الزامات و تمهيدات مختلفي را در همين زمينه مطرح كردهاند كه شماري از آنها نو و به روز است.
بهرغم احساس اين كمبود، كل كتاب اثري است كه هر نويسندهاي، هرچند خلاق، از خواندنش نكتههاي پرشماري ميآموزد. متاسفانه اين كتاب در حد و اندازهاي كه شايسته بود، به جامعه ادبي ايران معرفي نشد و در دسترس اهل قلم قرار نگرفت، در حالي كه به عقيده من ميتواند سالهاي سال جايي براي خود در فهرست آثار مرجع داشته باشد.
اما كتاب به قدرت كتاب نيست. كمتر به صناعت ادبي پرداخته است و محور خود را روي وضعيت شخصيتي و روحي نويسنده و گرايشهاي او، به ويژه تمايلات سياسي و ايدئولوژيك متمركز كرده است. مجموعه متن اين كتاب گرايش شديدي دارد به اينكه نويسنده حتما بايد مردمگرا و متعهد باشد. ترديدي نيست كه عده بسيار زيادي از نويسندگان و شاعران و مترجمان همين نظر را دارند، اما ادبيات جدي، ادبياتي كه و را كانون قرار ميدهد و نه حتي را - كه به نام آن خيلي جاها ميتوان را حذف كرد - در تحليل نهايي متعهد است، مگر اينكه نويسنده مشكلي شخصي داشته باشد كه بخواهد آن را در قالب روايت اموري همچون مشروعيت دادن به بي پرنسيپي، لاقيدي، خودخواهي، فردگرايي افراطي، بياعتنايي به همنوعان و جامعه، مردمستيزي و استخفاف ملي و حتي هرزهگرايي بازنمايي كند. اينها در همه جاي جهان دير يا زود خارج از دايره نويسندگان قرار ميگيرند و اگر اعتبار كاذبي هم كسب كنند، ديرپا نيست. حال ممكن است پرسيده شود: يعني نوشتن كتابي همچون ضرورتي ندارد؟ در پاسخ بايد گفت اتفاقا ضرورت مطلق دارد، اما با رويهها و شيوههايي كه در چارچوب ادبيات بگنجد، نه به صورت مستقل از ادبيات و آموزشهاي متداول. به بيان ديگر ميشد بخشي از حرفهاي اين كتاب را بدون آوردن كد از اين يا آن نويسنده يا اشاره به فلان تجربه و كليگويي، به استناد خود نظريههاي ادبي در برابر چشم خواننده گذاشت؛ تاثيرش هم بيشتر بود. منظور اين نيست كه كد و ارجاع اهميت ندارد، منظور اين است كه اينها در مرتبه دوم قرار ميگيرند. به بيان ديگر، اول بايد خود نظريه را - حتي اگر هنوز در مراحل اوليه باشد- ذكر كرد، سپس سراغ مصداق رفت.
با اين حال، كتاب از آن متنهايي است كه هر نويسندهاي لزوم خواندنش را حس ميكند. كسي كه زندگياش با ادبيات جدي عجين شده است، بهرغم وجود بعضي كمبودها از كنار اين كتاب نميگذرد. يك چيز ديگر را نبايد از قلم انداخت و آن كشش مطالب كتاب و تنوع انكارناپذير آن است. كتاب چاپ سال 1369 است و حدود 380 صفحه دارد. يادم هست كه آن را در مدت دو و نيم شبانه روز خواندم. شايد به اين دليل كه نويسنده سعي كرده بود از منطق و زبان خشك ارجاعي علمي فاصله بگيرد و بيشتر روي متمركز شود.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
سه شنبه 21 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 122]