واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: سفر به ساحت نور
گزارش سفر كاروان نخبگان جوان تحت پوشش بنياد ملي نخبگان به مناطق عملياتي جنوب فصل اول : باد چهارشنبه ساعت 15 ترمينال شماره 2 فرودگاه بين المللي مهرآباد برخي آمده اند و خيلي هاهم هنوز نرسيده اند . بليط هارا به دو دسته تقسيم مي كنيم . يك دسته با پرواز ساعت 17 20 و دسته ديگر ساعت 18 حركت مي كنند . چهره هاي آشنايي ميان جمع توجهم را به خود جلب مي كند; نفرات اول كنكور سراسري برگزيدگان جشنواره خوارزمي نفرات اول المپيادهاي علمي و ... نمي دانم چه چيزي در انتظارمان است كه اين بچه هارا چند روزي از كتاب و درس و اختراع جدا كرده و به سوي خود كشيده است . من با گروه اول مي روم و كارت پرواز مي گيرم . اما پرواز آنقدر تاخير دارد كه ساعت 19 هر دو گروه با همديگر به اهواز مي رسيم . بيرون فرودگاه دو دستگاه اتوبوس همراه با خودروي پليس و يك دستگاه آمبولانس منتظرمان هستند; اميدوارم در طول سفر به اين آخري نيازي نشود. سوار اتوبوس هامي شويم و به سمت پادگان شهيد محمودوند حركت مي كنيم . اين پادگان جدا از آنكه محل استقرار ستاد مركزي راهيان نور است ويژگي ديگري هم دارد كه چند روز بعد متوجه آن شديم . در سوله بزرگي دور هم جمع شديم و حاج حسين يكي از راويان دفاع مقدس پس از خوش آمد و تذكر نكاتي پيرامون سفر به تيم همراه كاروان گفت تا به هر يك از نخبگان يك دست لباس بسيجي و يك چفيه هديه كنند و بعد هم گفت پوشيدن اين لباس ها اجباري نيست اما لباس ميهماني شهيدان لباس خاكيست و من در اضطراب بودم كه آيا بچه هااين لباس ها را مي پوشند يا نه اندكي گذشت و همه بچه ها به جز يكي دو نفر كه لباسي هم سايزشان نبود لباس هايي يكدست خاكي پوشيده بودند و چفيه هاي سفيد روي دوششان خودنمايي مي كرد. صحنه عجيبي بود. حالا ديگر فارغ از همه تعريف و تمجيدهاي خانواده و فاميل و دوستان هر كسي خود را مثل همه مي ديد; خاكي خاكي خاكي . فصل دوم : رعد و برق لباس ها را كه پوشيديم اتوبوس ها آماده بودند تا بچه ها را سوار كنند; مقصد قرارگاه عملياتي ميشداغ . هر يك از اتوبوس هارا يكي دو نفر از راويان سال هاي حماسه همراهي مي كردند; سرهنگي از ارتش برادري از برادران سپاه و دوستي روحاني كه از معبر روايت رشادت هاو فداكاري هاي جوانان اين مرز و بوم تبليغ دين خدا را مي كرد. نماز را در سوسنگرد پشت سر همين برادر روحاني خوانديم . به سمت ميشداغ كه راه افتاديم سرهنگ بلند شد و در كنار آشنايي دادن نسبت به مناطقي كه از آنها مي گذشتيم روايت دليرمردي رزمندگان اسلام را مي كرد; اما هنوز مانده بود تا يخ بچه هاآب شود. نزديكي هاي ساعت 10 شب به قرارگاه عملياتي ميشداغ رسيديم و با اينكه فصل بازديد كاروان هاي راهيان نور گذشته بود تيپ 45 تكاور ارتش به قرارگاه بازگشته بودند تا پذيراي نخبگان جوان باشند. فرمانده باصفاي تيپ به استقبالمان آمد و براي استقرار در سنگرهاي زيرزميني قرارگاه راهنماييمان كرد. شام را كه خورديم آرام آرام آماده عمليات رزم شبانه شديم ; چيزي كه همراهان كاروان از آن به عنوان يكي از برنامه هاي زيباي راهيان نور ياد مي كردند و راستش من هم كه فكر مي كردم يك پياده روي شبانه و چند تيراندازي ساده باشد كمي در دلم به اين حرف هامي خنديدم . ساعت 11 شب ; همه به ستون آماده رزم شبانه شده اند . سكوت بر فضاي قرارگاه حاكم شده است . فرمانده عمليات پس از قرائت مطالبي رمز عمليات را اعلام مي كند : يا فاطمه الزهرا(س ) يا فاطمه الزهرا(س ) يا فاطمه الزهرا(س ) ... و با شليك اولين گلوله ميني كاتيوشا چنان دلم پايين مي ريزد كه تمامي خنده هابه يكباره مي خشكد. آتش سنگيني كه با انواع ادوات نظامي برپا مي شود زمين و زمان را مي لرزاند. حرارت انفجار بشكه هاي فوگاز آنقدر زياد است كه يك لحظه احساس مي كنم بدن مرا هم مي سوزاند. مسير حركت كه شياري بين كوه هامي باشد بر پژواك صداي انفجارها مي افزايد. از شيار كه مي گذريم و آتش فروكش مي كند راوي جمعمان مي كند و بچه هاكه حالا در مقياسي خيلي كوچك صحنه هايي از آن روزها را آن هم نه با گوشت و پوست و خون كه با چشم ديده اند حرف هاي راوي را راحت تر درك مي كنند. بعد از روايتگري و خواندن روضه اي كوتاه به سمت محل استقرار حركت كنيم . چند نفر از بچه ها خوابيدند. اما من و بسياري ديگر در يكي از اتاق دور يكي از راويان جمع شديم و او با نقل خاطرات طنز آميز خود از هشت سال دفاع مقدس آنقدر بچه ها را خنداند كه تمامي خستگي سفر از تن بچه ها بيرون رفت . حالا انس و الفت ها خيلي بيش از ساعات اول سفر است . فصل سوم : تگرگ بعد از خواندن نماز صبح و كمي استراحت و صرف صبحانه به سمت بيمارستان صحرايي امام حسين جهت بازديد حركت مي كنيم . اين بيمارستان در جاده اهواز خرمشهر و در فاصله 7 كيلومتري ايستگاه حسينيه به سمت دارخوين واقع شده و ساختمان هاي بتوني آن با تلي از خاك استتار شده است و با همكاري قرارگاه مهندسي خاتم الانبيا جهت مداواي مجروحين عمليات كربلاي 5 و عمليات هاي بعدي در سال 1365 ساخته شده است و در زمان جنگ داراي اتاق هاي عمل اورژانس بخش بيماران شيميايي و ... بوده است كه به علت كاربري ويژه زمان جنگ پس از آن به محل بازديد و اسكان كاروان هاي راهيان نور مبدل گشته است . پس از بازديدي كوتاه از بيمارستان به سمت دهلاويه محل شهادت دكتر مصطفي چمران حركت مي كنيم . نخبگان جوان پس از پياده شدن از اتوبوس از نمايشگاهي كه در يادمان بنا شده است بازديد مي كنند. مدارك تحصيلي شهيد چمران و دكتراي فيزيك هسته اي از آمريكا كار در ناسا رفتن به لبنان و آموزش گروه هاي چريكي و بعد هم ايران و رسيدن به مقام وزارت دفاع و همه و همه را رها كردن و آمدن به جبهه و راه اندازي ستاد جنگ هاي نامنظم و در آخر پرواز در دهلاويه پاي غرور نخبگان جوان را سست كرد. بعد از بازديد فيلمي كوتاه از زندگي شهيد چمران به نمايش درآمد. فضاي عجيبي حاكم شده بود و بالاخره آنجا كه دست نوشته هاي شهيد در لحظاتي قبل از شهادت خوانده مي شد بغض نخبگان تركيد و اشك از چشمانشان جاري شد. فصل چهارم : طوفان پس از تگرگي كه در دهلاويه بر دل هاي بچه ها باريد نوبت به هويزه رسيد . هويزه در 10 كيلومتري جنوب غربي سوسنگرد واقع شده و مركز يكي از بخش هاي دشت آزادگان است . پس از حمله به اين منطقه توسط ارتش بعثي گروهي از دانشجويان به فرماندهي شهيد حسين علم الهدي در محاصره دشمن قرار گرفتند كه پس از دفاعي سرسختانه به شهادت رسيدند و نيروي بعثي بي رحمانه با تانك بر پيكر دانشجويان رژه رفتند كه يادآور صحنه هايي از روز عاشورا بود . طي عمليات بيت المقدس در ارديبهشت سال 1361 منطقه هويزه آزاد شد و رزمندگان به منطقه شهادت اين دانشجويان رسيدند اما آنقدر شهادت ايشان مظلومانه بود كه پيكرها قابل شناسايي نبود و به جز چند نفر از جمله شهيد علم الهدي كه از قرآن جيبي اش شناسايي شد ساير شهدا شناسايي نشدند. هويزه آرامشي عجيب را همراه خود دارد; آرامشي كه طوفاني عجيب تر را در دل برپا مي كند. فصل پنجم : باران نماز ظهر و عصر را در هويزه خوانديم و بعد از ناهار و استراحت به سمت شلمچه راه افتاديم . مي گويند شلمچه را با غروبش مي شناسند و قرار بود تا غروب پنج شنبه را در شلمچه باشيم . حدود يك ساعت و نيم مسير را طي مي كنيم و كم كم يادمان عمليات شلمچه از شيشه اتوبوس قابل ديدن مي شود; يادمان عمليات هاي كربلاي .5 شلمچه چسبيده به مرز ايران و عراق است و ما پس از وضو و طي مسيري در ميان خاكريزهاي بازسازي شده زمان جنگ در آخرين نقطه و رو به كربلا مي نشينيم تا در غروب شلمچه زيارت عاشورا را بخوانيم و من سلامم را به باد مي سپارم تا به دور گلدسته هاي حرمش بچرخاند و به بارگاه مقدسش تقديم كند. نماز مغرب و عشا را در حسينيه شلمچه مي خوانيم و ميهماني خصوصي شهيدان آغاز مي شود; چرا كه در اين ساعات هيچ كسي در اين منطقه نيست و بچه هاكه گرد و غبار شلمچه دل هايشان را نرم كرده در قتلگاه شهيدان و در جوار شهيدان گمنام مي نشينند و راوي روايت هايي مي كند كه ديگر اشك هابراي سرازيرشدن از چشم دليل نمي خواهند بلكه بهانه مي گيرند تا از قفس چشم رها شوند. دل كندن از شلمچه خيلي سخت است . اما بايد دل را گذاشت و رفت . هر چقدر كه از يادمان دور مي شويم و حسينيه شلمچه در چشم هايم كوچكتر مي شود عظمت شهيدان در ديدگانم بيشتر جلوه گر مي شود و دل كندن از ايشان برايم سخت تر. فصل ششم : آسمان صاف شب را در هتلي در آبادان استراحت مي كنيم . پس از صرف شام رستوران هتل مي شود محل جمع شدن بچه هاو حالا نوبت سرهنگ است كه از خاطرات شيرين و طنزآميز خود بگويد; خاطراتي كه بچه را تا نزديكي هاي 2 نيمه شب بيدار و شاداب نگه مي دارد . صبح وسايلمان را جمع مي كنيم و حركت مي كنيم به سوي اروندكنار; منطقه عملياتي والفجر .8 اروندكنار در 48 كيلومتري جنوب شرقي آبادان واقع شده است . اين منطقه شاهد يكي از موفق ترين و شگفت انگيزترين عمليات هاي رزمندگان اسلام بوده است ; عبور از اروند خروشان و آزادسازي شهر فاو و در نتيجه آن قطع ارتباط عراق با آب هاي آزاد. شيوه انجام اين عمليات به عنوان يكي از شيوه هاي بديع امروزه در بسياري از دانشگاه هاي نظامي دنيا تدريس مي شود. نصب پل بعثت بر روي اروند رود از جمله اين شگفتي هاست . آموزش هاي سخت غواصان تمهيدات انديشيده شده در بخش اطلاعات عمليات و عبور دليرانه غواصان از آب خروشان اروند آن هم در شب واقعا عجيب بوده است . نخبگاني كه شايد تصورشان از جنگ هيچ گاه عملياتي علمي نبود و گاه در سختي هاي صنعتي نمودن يك اختراع خسته مي شدند وقتي سختي هاي كاري علمي و دقيق جنگ را مي ديدند به تامل فرو مي رفتند. حالا ديگر فارغ از همه تعريف وتمجيدهاي خانواده و فاميل ودوستان هر كسي خود را مثل همه مي ديد; خاكي خاكي خاكي ... ديگر اشك نبود كه سرازير مي شد; سكوت معراج شهيدان بود كه با گريه هاي بلند نخبگان شكسته مي شد. وداعي سخت و جانسوز بود با يكي از آن نخبگاني كه تقدير آينده اين كره خاكي را با خون خويش رقم زدند دل كندن از شلمچه خيلي سخت است . اما بايد دل را گذاشت و رفت . هرچقدر كه از يادمان دور مي شويم و حسينيه شلمچه در چشم هايم كوچكتر مي شود عظمت شهيدان در ديدگانم بيشتر جلوه مي شود ودل كندن از ايشان برايم سخت تر
دوشنبه 20 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 240]