واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: فرزند جنگ هاى قرن بيستم
عليرضا سميعى فيليپ كسل در سال ۱۹۷۰در يك خانواده بسيار مذهبى در واشنگتن به دنيا آمد. بعدها به دانشگاه ييل رفت و در رشته تاريخ ادبيات فارغ التحصيل شد. او بيش از هر چيز به فعاليت هاى مذهبى علاقه مند بود. در جايى در مورد خود گفته است:«تا حادثه ۱۱ سپتامبر بشدت منزوى بودم. فقط گاهى به دانشگاه مى رفتم و در مراسم مذهبى شركت مى كردم ولى صداى انفجار برج هاى دوقلو مرا از لانه ام بيرون كشيد» سپس ظاهراً تحت تأثير سخنرانى ها و كتاب هاى «نوام چامسكى» به نشر يك نمايشنامه و يك كتاب شعر دست زد. اشعار او در سال ۲۰۰۵ و تحت تأثير فضاى نظامى آمريكا نوشته شدند. دراين كتاب شاعر خود را به جاى افرادى در جنگ هاى متفاوت بعد از جنگ جهانى دوم مى گذارد. درويتنام ، لبنان ، فلسطين ، عراق ، بوسنى، شيلى و...سراسر اشعار او سرشار از مخالفت با جنگ هاى تحميلى است: «وقتى به آنها نشانه مى روى / به «متى» شليك مى كنى/ گلوى «لوقا» را مى برى/ نه تو فقط مردم كنگو را نمى كشى/ به مسيح شليك مى كنى» كه با نوعى تمايل مذهبى آميخته مى شود. عجيب آن كه بر خلاف آنچه در مورد مسيحيان مؤمن شايع است و همچنين بر خلاف آنچه در ميان هنرمندان ضدجنگ ديده مى شود، هرگاه در مورد جنگ هاى دفاعى مى نويسد با نوعى حرارت از ايستادگى و دفاع سخن مى گويد: «دستم را از من بگير/ سرزمين ام را برگردان / پاهايم را از من بگير/ بازى كودكان محله ام را برگردان / قلبم را بگير/ و آواز مادرم كه در صفير بمب ها گم شد به من برگردان / من رو به روى تو خواهم ماند با تمام سرزمين و بازى و آوازم» آنچه در مورد او قابل اشاره است يك نوع روشن بينى و عمق در فهم علت جنگ ها است. او در نمايشنامه «واشنگتن درآخرين واگن» در اولين صحنه وقتى شخصيت اصلى از برادرش مى پرسد:«چرا خيابان هاى آمريكا شب ها تا اين حد ترسناك اند» در پاسخ مى گويد: «چون امريكايى ها همه جا براى همه خيابان هاى دنيا ترسناك اند». در آخرين پرده همين نمايشنامه برادر، پوتين هاى خود را كه از جنگ خليج فارس آورده بود به سطل آشغال مى اندازد اما پوتين هاى يك سرباز عراقى را به نشانه احترام در يك جعبه شيشه اى روى ميزش قرار مى دهد. شايد به اين خاطر كه از خود به عنوان كسى كه حمله كرده است متنفر مى باشد اما از كسى كه در مقابل او ايستادگى نموده ستايش مى كند. فيليپ كسل على رغم جوانى اشعار پخته و نمايشنامه خوبى نوشته است ولى تا به حال هرگز مورد توجه منتقدان قرار نگرفته است. به گفته خودش: «شايد به همان دليلى كه (چامسكى) را نقد نمى كنند؛ آنها به خاطر مخالفت با چامسكى، حتى حاضر نيستند كتاب هايش را نقد كنند زيرا مى خواهند او را حذف نمايند» و سپس ادامه مى دهد: «من كتاب خودم را به نوآم چامسكى تقديم كردم، زيرا او محرك اصلى نوشتن اين اشعار و اين نمايشنامه بود. نمايشنامه و اشعار «كسل» از زبان ساده اى بهره برده اند، زيرا مخاطب آنها مردم معمولى آمريكا هستند. مردمى كه به قول خودش «هموطن هاى منزوى همه جهان» هستند. بعد از سال ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ كه به ترتيب مجموعه اشعار و نمايشنامه او به چاپ رسيد هنوز كارى از اين نويسنده متعهد به چاپ نرسيده است. شايد دوباره به لانه خود بازگشته است و ترجيح مى دهد به جاى نوشتن، مشغول كمك به بينوايان باشد. همان كارى كه سال ها عمر خود را وقف آن كرد. به هر حال ما از تنها كتاب شعر او يعنى: «من فرزند جنگ هاى قرن بيستم ام» لذت مى بريم ،كتابى كه حتى وقتى نام آن را مى خوانيم از قرن خود مى ترسيم.فيليپ كسلبه رنگين كمان زل مى زنممسيرى كه بمب ها با انگشتتا زيتون زاران من كشيده اندحواسم را گم مى كنمكلمات شلوغ كرده اندكسى قصد دارد نام كوچه را تغيير دهدو روى خاطرات ما شهركى از گلوله بسازدكلمات را برمى دارمو پشت خاطراتم مى ايستممى ايستم حتى اگر رنگين كمان سكته كندفيليپ كسلمن آخرين گلوله گروهبان پير آلمانى هستماولين گلوله اى كه در پيشانى آن مرد جوان مى نشيندمى توانستم سلام يا نصيحتى باشم كه ميان آن دودر جايى دور رد و بدل مى شدمدر كافه، ميهمانى يا فروشگاهمى توانستم خطا بروماما دقيق شليك شدمدست كم مى توانستم با جوان به يكى از بيمارستان هاى پاريس بروماما به گورستان رفتممن پيشانى نوشتى به خط هيتلر بودمفيليپ كسلبوسنىكشورى كه در كشوى ميز كار اعضاى «سنا»ستملتى كه سازمان ملل به جا نمى آوردسرزمينى كه همسايه ها براى شكار انتخاب كرده اندجايى كه از حافظه اروپا پاك شدمنطقه اى كه براى ۱۰۰۰ سال تبديل به عزاى عمومى مى شودبوسنىكشورى كه در آن منفجر مى شومملتى كه در خشاب مى گذارمسرزمينى كه بازمى گرددجايى كه فرياد مى شودمنطقه اى كه در حماسه هاى ۱۰۰۰ سال بعد جارى استبچه ها را با خاطرات پدربزرگ اعدام مى كنندقصه هايى از مسلسل براى جوانان گيراستپير اگر شدى در خاطرات كودكان دفن مى شوىدر...برمى گردىهمسرت با روده هايش حلق آويز استبرمى گردىخانه ات زبان كسى را نمى فهمدبرمى گردىكوچه جابه جا شدهدر...اردن لبخند مى زدعربستان بينى اش را بالا مى كشدامارات حواسش را پرت مى كنددر فلسطين، الارض المسلمين
دوشنبه 20 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 315]