واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روابط ايران و انگليس در طول بيش از 380 سالي كه مسيونرهاي انگليسي براي ترويج و تبليغ مسيحيت در دوره صوفيه وارد ايران شدند و در پي آن نماينده شاه بريتانيا از شاه عباس صفوي درخواست داير كردن نمايندگي سياسي كشور متبعوش در اصفهان را داشت فراز و فرودهاي فرواني را شاهد بوده است. اين گزارش ميكوشد نگاهي به روابط دو كشور داشته باشد. به گزارش خبرگزاري فارس، اگر دائي جان ناپلئون رنجور از بيماري «آنگولومانيا» يا انگليس ترسي هر اتفاقي را كه در خانهاش ميافتاد ناشي از توطئهاي انگليسي ميدانست اما به واقع در بيش از 380 سالي كه انگلستان در تهران سفارتخانه داير كرده است، اين استعمار پير بوده كه در بخش اعظمي از اين سالها سرنوشت كشورمان را رقم زده است. از هنگامي كه در اوايل دوره قاجار پاي وزارت آدميرالي بريتانيا به آبهاي خليج فارس باز شد و آغاز تسلط بر جزاير ايراني خليج فارس را ديد، تا دخالت در عزل و قتل قائم مقام فراهاني صدراعظم دانشمند ايران و رقم زدن سرنوشت مشابه براي فرزندخوانده و دست پروردهاش اميركبير، جداسازي هرات و بحرين از ايران و اشغال ايران از سوي نيروهاي ارتش انگليس در ميانه جنگ بينالملل دوم، كودتاي ضد ايراني براي سرنگون كردن دولت مردمي دكتر محمد مصدق ليست بلند بالايي از اقدامات ضد منافع ملي مردم و كشور ايران در كارنامه روابط ايران و انگليس ثبت شده است. امروز بيش از 100 سال از امضاي قرارداد 1907 بين بريتانيا و روسيه تزاري كه ايران را به سه بخش تقسيم ميكرد، ميگذرد و اگر امروز روابط ايران و انگليس سردترين روزهاي خود را ميگذراند، به ياد ايرانيها ميآورد كه در يك سده اخير انگلستان ضد ايرانيترين سياست را در قبال كشورشان در پيش گرفته است. و البته اين مسئله ارتباطي با دولت و رژيم سياسي جديد ايران پس از انقلاب اسلامي سال 1357 ندارد و زماني كه حكومت برآمده از انقلاب مشروطه مجاهدين ايراني بهترين روابط را با انگليس به خاطر نقشي كه سفارت بريتانيا در تهران در حمايت از مشروطه طلبان ايفا كرد داشت نيز اين كشور سوداي تقسيم و استعمار سياسي ايران را مانند هند در سر ميپرورداند. آن هم در دوراني كه اعتماد مشروطهخواهان و به زعم "سر دنيس رايت" سفير وقت بريتانيا در تهران، سرمايه بزرگ و جاودانهاي براي "دولت فخيمه" فراهم آورده بود. وي به نمايندگي از اين كشور با همراهي دولت ترازي روسيه نقشه تقسيم ايران را ترسيم ميكردند. بررسي تاريخ دو سده اخير ايران و همچنين اسناد منتشره وزارت امور خارجه انگليس نشان ميدهد كه در بيشتر وقايع مهم قرن نوزدهم و بيستم ايران، آنچه رخ داده با مصالح تعيين شده اين كشور همخواني داشت و تنها چيزي كه در اين ميان كمترين اهميتي نداشت منافع ايران و مردم اين كشور بود. تا زماني كه سلطنت قاجار برپا بود، هر شاه و شاهزادهاي كه در اين كشور حكمراني ميكرد سر در آبشخور سياستهاي انگليس داشت و در دوره پهلوي پدر و پسر نيز مقدرات اين مملكت را عمدتا انگليس رقم ميزد. حتي در زماني كه روابط حسنه با انگليس در بالاترين سطوح بود اين كشور لحظهاي در تصميم گيري بر خلاف منافع ملي ايران اقدامي نكرد و به اين ترتيب انگليس تبديل به يگانه كشوري شد كه از او خاطرهاي بد در اذهان مردم ايران زمين برجاي مانده است، تصويري بسيار بدتر از آمريكا كه ايران هيچ گونه روابط سياسي با آن ندارد. اگر چه "ايرج پزشكزاد" نتيجه اجتماعي اين سياست بريتانيا در قبال ايران را به شكل بيماري «آنگولومانياي» دايي جان ناپلئون به تصوير كشيده است اما به واقع اگر امروز سياستهاي اين كشور در نگاه مردم ايران منفور باشد اصلا جاي تعجبي ندارد كه ما هر حركت ضد ايراني را داراي مبداء انگليسي بدانيم و برخي نيز بگويند كه: "كار، كار انگليسيها است". در روابط دو كشور اگر چه افرادي مانند سر دنيس رايت در نيمه دوم قرن بيستم مجري سياستهاي استعمار انگليس در ايران بودند اما معدود شخصيتهاي انگليسي هم مانند دكتر ادوارد براون كه به عنوان يك فعال فرهنگي فاقد وجهه ديپلماتيك در ايران حضور يافته بود، وجود داشتند كه خدمات شاياني به ايرانيان، فرهنگ و تاريخ اين كشور كردند و به پاس اين خدمات نيز خياباني در پايتخت ايران به نام وي نامگذاري شده است. به جز اين در عرصه روابط سياسي دو كشور ما نكته روشني كه بدان اشاره كنيم نخواهيم ديد، چه زماني كه سر سسيل اسپرينگ به عنوان نماينده تام الاختيار بريتانيا نقشه سرزمين ايران را به ناصرالدين شاه قاجار تقديم كرد و همه جزاير خليج فارس را به وي نشان و گفت: «از نظر بريتانياي كبير همه اينها جزء خاك امپراتوري ايران است» و چه هنگامي كه در سال 1971مذاكرات بر سر مالكيت ايران بر بحرين و جزاير ابوموسي و تنب كوچك و بزرگ در جريان بود انگليسيها از يك راهبرد پيروي ميكردند. با استقرار سلطنت قاجاريه در ايران و مضمحل شدن حضور دريايي پرتغال و اسپانيا در خليج فارس و به دنبال نگاه اين دو كشور به غرب به جاي آسيا، اين دو استعمارگر جاي خود را به بريتانيا دادند كه در اوايل سده هجدهم ميلادي ناوگان دريايي نوبنيادي را راهي آبهاي گرم آسيايي كرده بود. ابتداي حضور انگليس در خليج فارس و همسايگي ايران چندان با تنش همراه نبود و انگلسيها همچون يك شبح وارد عرصه شدند به طوري كه تقريبا هيچ واكنشي را در ميان ايرانيان برنيانگيزند به اين دليل كه مردم خطه جنوب و فارس در آن سالها هنوز خاطره مبازره جانانه با قدرتهاي خارجي و متجاوز را در ذهن داشتند و هر خطايي در اين مقطع از سوي انگليسيها ميتوانست براي هميشه طومار حضور آينده آنها در اين منطقه را در هم بپيچد. نخستين اقدامي كه انگليسيها در بدو ورود به جنوب ايران انجام دادند برپايي بندرگاههاي تجاري اختصاصي براي داد و ستد با بازرگانان ايراني بود. آنها محصولات كمپاني هند شرقي را در خليج فارس عرضه ميكردند و به نوعي ميتوان استمرار حضور و استعمار انگليس در هند را به دليل همين تبادلات دانست. در كمتر از يك سده بعد يعني در اوايل سده هجدهم ميلادي انگليسيها جاي پايي در خليج فارس باز كرده بودند و مناسباتي با اعراب راهزن دريايي برقرار كردند تا منافع انگليس در خليج فارس را به خطر نياندازند. اين همان زماني است كه زمزمه اشغال جزاير ايراني همچون بحرين و مناطقي كه امروز امارات متحده عربي خوانده ميشود با عنوان تحت الحمايگي انگليس شنيده شد. سده نوزدهم به گونهاي سپري شد كه انگليسيها جاي پاي خود را در هند باز كرده بودند و تقريبا با كمترين مقاومتي در شبه قاره هند مواجه بودند. در اين قرن آفتاب در امپراتوري بريتانيا غروب نميكرد و اگر چه ايران رسما به اشغال نظامي درنيامده بود اما حكومت مركزي ايران عملا بر بخشهاي وسيعي از امپراتوري خود تسلط چنداني نداشت و اگر به مرور حاكميت ايران بر هرات و بحرين كمرنگ شد به اين دليل بود كه انگليسيها از بابت تهديد روسيه و عثماني نسبت به هند در هراس بودند. در يك نگاه كوتاه سياست انگليس در قرون نوزدهم و بيستم در قبال ايران شامل سه محور اصلي كمرنگ كردن نقش حاكميت مركزي و تسلط بر بخشهايي از خاك ايران و جدا كردن آنها از سرزمين اصلي ايران، استعمار اقتصادي و دخالتهاي سياسي است. در بخش اول انگليس بخشهاي وسيعي از هرات و جزيره استراتژيك بحرين از از ايران جدا ساخت، در عرصه استعمار اقتصادي نيز قراردادهاي اقتصادي فراواني با ايران بسته شد كه نفع و سود آن سراسر نصيب كارتلهاي اقتصادي انگليسي ميشد و همچنين براي نزديك به هفتاد سال شير نفت اين كشور در اختيار انگليس بود. در عرصه سياسي نيز عملا ايران را بر اساس مقدرات انگليس اداره ميكردند. براي درك و شناخت ديدگاه مجريان دستگاه ديپلماسي انگليس نسبت به روابط دو كشور بد نيست نقل قولي از ريچارد دالتون سفير سابق اين كشور در تهران را بخوانيم. او در پاسخ به انتقاداتي كه ايرانيها از سياستهاي انگليس دارند با ناديده انگاشتن چند سده روابط دو كشور ميگويد: "باورها و تصوراتي كه از ديرباز در ايران درباره بريتانيا و نقش آن در امور داخلي ايران و ديگر كشورها وجود دارد اشتباه است، اين تصور كه ما تاثيرگذار هستيم البته مايه تفاخر است و البته كه ما تلاش داريم در ... [همه جا] نقش مهمي ايفا كنيم اما اغراق كردن در خصوص نقش بريتانيا پسنديده نيست زيرا اين خود ايرانياناند كه فرجام خود را تعيين ميكنند، اينكه كشور و جامعه آنها چگونه توسعه خواهد يافت و چگونه مناسباتشان با جامعه جهاني تعريف خواهد شد را خود آنها تعيين ميكنند، آنها قربانيان قدرتهاي عظيم جهاني نيستند، كسي به آنها زور نميگويد و تحت فشارهاي غير منصفانه نيستند". (بيبيسي:13آوريل2006) در يك بررسي اجمالي از روابط ايران و انگليس سه دوره شاخص را شاهديم: 1- پايان سلسله صفويه در ايران كه آغاز حضور سياسي انگليس در ايران و داير كردن نمايندگي سياسي در كشورمان است تا زمان انقلاب مشروطه در ايران و سالهاي پاياني حاكميت سلسله قاجار در ايران بخش اول است كه در اين دوره شاهد تحولات فراواني در سياستهاي انگليس در مقابل ايران هستيم. 2- دوره دوم به دوره سلطنت پهلوي اختصاص دارد كه حكومتي برآمده از خواست و نظر اين كشور در ايران بر سر كار بود و در اين دوره به اعتقاد بسياري از صاحبنظران ايران تبديل به «ايرانستان» [كشوري تحت الحمايه انگليس] شده بود. در اين دوره حتي محمدرضا پهلوي در ميانه دهه پنجاه در يكي از سخنرانيهاي خود ضمن حمله به سياستهاي انگليس در جهان به اين مطلب اشاره كرد كه: "آنها ميخواهند ايران را تبديل به ايرانستان كنند". 3- پس از انقلاب اسلامي دور جديدي از روابط ايران و انگليس آغاز شد. انقلاب اسلامي رژيم سلطنتي مورد حمايت انگليس و آمريكا را در ايران برچيده بود و طبيعي بود كه انگليس روابط سياسي خود با ايران را قطع كند. روابط دو كشور بعد از انقلاب اسلامي دچار فراز و نشيبهاي بسياري شد. روابط سياسي ايران و انگليس پس از انقلاب اسلامي 1357 به دليل مخالفت دولت كارگري انگليس با اين انقلاب هر روز سردتر از روز پيش شد. از آن پس بود كه ساختمان تاريخي سفارت انگليس در خيابان فردوسي تهران ديگر محل نمايندگي سياسي اين كشور در ايران نبود و در سال 1358 سفارت سوئد حافظ منافع بريتانيا در ايران اعلام شد. تا زمان پايان جنگ ايران و عراق در پاييز سال 1367، سفارت ايران در لندن نيز همچنان بسته بود. ادامه دارد...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]