محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853119874
كليله و كلاه ميرزائي
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: كليله و كلاه ميرزائي
درست شصت سال و يك ماه پيش بود كه ما دانشجويان دانشكده ادبيات آن روز تهران، در برابر در ورودي دانشكده در انتظار ايستاده بوديم كه چهره قديمترين معلم آن روز دانشكده را در روزي ببينيم كه مراسم تجليل از هفتادمين سال عمر و پنجاهمين سال تدريس آن مرد در دانشكده انجام ميشد و اين دقيقاً عصر پنجشنبه سوم ارديبهشت ماه 1326 شمسي - 24 آوريل 1947ميلادي برابر با دوم جماديالاخر 1366 قمري بود.
در اين روز، مرحوم دكترعلي اكبر سياسي رئيس نامدار دانشگاه تهران، دستور داده بود كه سه تن از استادان دانشكده به اتفاق معاون دانشكده علوم - كه گمان ميكنم دكتر عبدالله شيباني با دكتر جناب بودند، با اتومبيل شخصي رئيس دانشگاه، به منزل استاد عبدالعظيم قريب رفتندكه استاد را به دانشكده بياورند.
دانشكده ادبيات آن روزها در ساختمان شماره 2 امروز كه پشت بهارستان است، و قبلاً محل باغ تاريخي نگارستان بود قرار داشت، و در قسمت جنوبي آن نيز بعضي تأسيسات دانشكده علوم بودكه قبلاً خوابگاه دانشجويان شبانه روزي بود، و پس از آنكه اميرآباد - خوابگاه سربازان آمريكايي در اختيار دانشگاه قرار گرفت، همه شبانه روزيها و غير شبانهروزيهاي مقيم مدارس قديم و اتاقهاي اجارهاي، به آنجا منتقل شدند، و محوطه جنوبي دانشكده ادبيات كلاً در اختيار دانشكده علوم، و خصوصاً آنها كه تعهد دانشسراي عالي داشتند قرار داشت.بعداً دانستم كه سه تن از استادان نامدار خود من، شاگرد عبدالعظيم قريب بودهاند و به همين دليل در صف اول مدعوين قرار گرفته بودند. از استاد مسعودكيهان (ماژورمسعود خان، كه وزير جنگ كابينه سيدضياء بود و خيلي زود جاي خود را به سردارسپه داد، و اين ماژورمسعودخان در آن سالها به ما جغرافياي سياسي و طبيعي و اقتصادي ايران را تدريس ميكرد)، مرحوم سعيد نفيسي - كه بعدها در دوره دكتري، درس تاريخ اجتماعي ايران را به ما ميداد، و مرحوم عباس اقبال كه استاد جغرافياي انساني ما بود- و بعد از سفر به ايتاليا درس خود را به استاد دكترمحمدحس-ن گنجي سپرد، و ما دركلاس دكتر گنجي نقشهبرداري آموختيم، و بحمدالله او و دكترمحمدخوانساري شايد تنها كساني باشند از استادان آن روزگار كه هنوز در قيد حيات هستند. دكترگنجي فعالانه به كار نقشه مشغول است و آخرين اثر او، اينك كتاب خليج فارس است - كه بنياد ايرانشناسي به چاپ رسانده.
عباس اقبال، استاد ما، نه تنها همكار مرحوم قريب، بلكه شاگرد مستقيم او بود و علاوه برآن، چون خود از دهات آشتيان بود، همشهري يا بهتر بگويم همدهي عبدالعظيم خان قريب نيز به شمار ميرفت. مرحوم نصرالله فلسفي استاد تاريخ ما نيز از ديگر شاگردان او بود، استاد سليم نيساري، ترك پارسيگوي حاضر در مجلس و سخنران مجلس نيز جزء شاگردان دوره دوم استادقريب بودند.
من كه دانشجوي تازه وارد تاريخ در دانشكده ادبيات بودم، به اصرار خود را به اين مجلس جشن كشاندم و شايد جزء معدود كساني باشم كه مراسم اين جشن را لحظه به لحظه به خاطر دارند.
اسامي اين استادان را بدينجهت در صدركلام آوردم كه دانشجويان امروز- خصوصاً دانشجويان تاريخ كه درس مرا گرفتهاند- حساب كنندكه خود نسل چندم از دانشجويي قرار دارند، با توجه به اينكه مخلص پاريزي كه اين عرايض را خدمتتان اظهار ميدارد، درست پنجاه و هفت سال است كه تدريس ميكند، و از آن روزكه من در جشن پنجاهمين سال تدريس و هفتادمين سال سن مرحوم قريب شركت داشتم، اينك امروز شصت و يك سال و بيش ميگذرد. كه آقاي دكتر ابوالقاسم رادفر، مدير مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني تجديد مطلع كرده، تجليل مجدد استاد را فراهم آوردهاند. البته بعد از شصت سال كه دو قرن قديم حساب ميشود، مراسم نه در دانشكده قديم، بل در ساختمان جديد در مركز دانشگاه تهران و با حضور استادان جديد كه اغلب شاگردان قريب بودهاند و در حضور دانشجويان جديد صورت ميگيرد، همه چيز تازه به تازه، نو به نو،
كشتي كه به بحر بيكران ميگذرد
ساحل گوئي كه همچنان ميگذرد
م---ا م---يگ---ذري-----م ازي---ن ج---ه---ان گ------ذران
م---يپن---داري---م ك---اين ج---ه---ان م---يگ---ذرد
البته شاگران مرحوم عبدالعظيم قريب، طي پنجاه سال تدريس منحصر به اين سه چهار تن كه نام بردم نبودند، قصدم اول بيان نام استادان خودم بود، و گرنه در همان مجلس، تا آنجا كه من شناختم، بزرگان ديگري نيز حضور داشتند كه شاگردان مستقيم او بودهاند. از آن جمله مشاورالدوله حكمت شيرازي، مرحوم آهي، مرحوم غلامحسين رهنما - كه مدتها رئيس دانشكده علوم بود و نخستين بار پاندول فوكو را در گنبد مسجد سپهسالار آزمايش كرده بود - انوشيروان سپهبدي كه چندي وزير خارجه بود، سرلشكر جهانباني - كه من او را ميرزاي مرزبند لقب دادهام - به دليل اينكه با اسب بيشتر مرزهاي ايران را پيمود و علامتگذاري كرد، سرلشكر هدايت - كه خانه او بيمارستان هدايت شده است در خيابان بهار، و سرلشكر نخجوان كه روز سوم شهريور سربازان را مرخص كرد و نزديك بود كار او به محاكمه صحرائي بكشد، همه شاگردان او بودند كه در آن روزها صاحب مقامات بزرگ شدند.
مرحوم دكتر اقبال استاد طب و مرحوم گل گل استاد دانشكده علوم هم در مجلس بودند. مرحوم قريب، در قريه گركان، از قراي آشتيان، به روايت ايرج افشار در كتاب سواد و بياض در نوزدهم رمضان 1296 ه- / 8 سپتامبر 1879 م. سال سيودوم سلطنت ناصرالدين شاه به دنيا آمده بود كه برابر ميشود با 1258 شمسي.
او تحصيلات ابتدايي را نزد پدر آموخت و مدتي در آشتيان و اراك و بعضي نواحي ديگر درس خواند و در همان قريه و بعضي نقاط ديگر به معلمي پرداخت و در 1311ه- ./ 1893 م. دو سال قبل از قتل ناصرالدين شاه، به تهران آمد و در عنفوان جواني بود كه برادر بزرگش ميرزا غلامرضا ادبيات عرب را به او آموخت و آقا شيخ باقر تهراني مطول به او درس داد، و محمدجواد قاهاني او را با نجوم و هيئت آشنا كرد، و درس سيدمحمد جماراني را در مدرسه سپهسالار جديد گذراند و ميرزا طاهر تنكابني منطق و حكمت به او ياد داد، و خود را به مدرسه دارالفنون كشاند و درآنجا، هم زبان فرانسه آموخت و هم در همان مدرسه تدريس كرد.
معارف وقت كه هنوز مراحل اوليه را ميگذراند، در سال 1317 ه- /1899 م. او را به معلمي چند دبيرستان معدود خود گماشت. اين سال همان سالي اس----ت كه م--رح---وم مشيرالدوله پيرنيا و برادرش مؤتمن الملك مدرسه علوم سياسي را تأسيس كردن---د و در واقع پايه دانشكده حقوق را گذاردند. مرحوم قريب در مدرسه علميه كليله درس ميداد.
در 1324 ه-/ 1906 م. كه سال صدور فرمان مشروطه است، در مدرسهاي كه توسط افسران قزاق براي تعليم نظاميان تأسيس شده بود، به تدريس پرداخت و اين تدريس خود را در تمام مدت عمر كاري خود - چه در دبيرستان نظام، و چه در دانشكده افسري - ادامه داد و بسياري از افسران معروف آن روزگار مثل مرحوم سرلشكر ضرغامي، و مرحوم كلنل محمدتقي خان پسيان، و مرحوم سلطان غلامرضاخان پسيان و مرحوم سرلشكر بهارمست و اصولاً تقريباً همه افسران آن روز شاگرد او بودند، حتي آنها كه سنسير را ديده بودند. سال بعد در مدرسه علوم سياسي و مدرسه آلمانها هم مأمور به تدريس شد.
مرحوم دكتر سياسي كه باعث و باني آن مجلس در آن روز رئيس دانشگاه تهران و هم رئيس دانشكده ادبيات بود و خود از شاگردان قديم مرحوم قريب بود آن روز، ضمن سخنراني كمنظير خود اين جملات مهمي را به زبان آورد:
---- اين جشن قرار بود خيلي زودتر از اين به پا شود، ولي احساسات و وارستگي استاد كه همواره از تظاهر گريزاناند مانع بود. تا اينكه بر اثر پشتكار و جديت چندتن از شاگردان جوان استاد، دانشگاه موفق شدكه امروز اين جشن پرافتخار را برپا سازد. و امروز دانشگاه مفتخر است كه اغلب استادان دانشگاه، شاگردان ايشان ميباشند و با حسن احترام به استاد گرامي مينگرند.
دكتر سياسي اضافه كرد:
دانشگاه تهران مخصوصاً به اين نكته اهميت ميدهد كه استاد كليه اوقات خود را صرف تدريس و تعليم و تتبع نمودهاند. اگر آقاي قريب امروز به جاي اين سابقه علمي و خدمات فرهنگي، صاحب ميلياردها ثروت بود و بزرگترين ثروتمندان جهان به شمار ميرفت، امكان نداشت چنين مجلس با شكوهي كه پايه آن بر محبت و علاقه استوار است، براي او برپا شود.>
در آن روز، ما چند دانشجو كمي دورتر از صف مستقبلين ايستاده و ناظر قضايا بوديم. من هنوز پس از شصت ويك سال، آن منظره را مثل فيلم در خاطره خودم زنده ميبينم، پير مردي نه چندان بلندقد، كمي باريك اندام، در حالي كه كتابي زير بغل داشت و امروز مطمئنم كه آن هم كليله و دمنه بوده است، آهسته از اتومبيل رئيس دانشگاه پياده شد و آرام آرام به طرف اتاق استادان رفت كه منشور دانشگاه را به او تقديم كنند. منشور به امضاي دكتر سياسي رئيس دانشگاه بود.
مرحوم حبيب يغمايي كه خود پنج سال از 1300 تا 1305 شمسي 1926 تا 1931 از شاگردان قريب بوده در دارالمعلم عالي و دارالفنون و از كتاب فرائدالادب او به اعجاب ياد ميكند، در خصوصيات قريب مينويسد: (مجله يغما، فروردين 1344 ش/ مارس 1965 م. ص 49).
اهميت سخنان دكترسياسي از آنجا روشن ميشود كه هويت ملي ما ايرانيان وابسته به زبان فارسي است، و معني اين هويت را مردم ايران، با خون خود، ترك كرد و لر و بلوچ و فارس و عرب، در جنگ با عراق، در حيات خود ما امضا كردند --- كه اتفاقاً همين روزها خاطره آن نيزتجديد مي شود. حتي در همين دانشگاه كه بهطور نمادين و سمبليك، با گونيهاي ماسه، سنگرهاي فتح خرمشهر را به خاطر ميآورند.
آنان كه ره دوست گزيدند همه
در كوي شهادت آرميدند همه
در معركه دو كَو-ن، فتح از عشق است
هر چند سپاه او شهيدند همه
من مطمئنم و قسم ميخورم كه همه جواناني كه در جبهههاي آذربايجان و كردستان و ايلام و خوزستان از بندر عبادان تا جنگل ماسوله شهيد شدند، جواناني كه معدل سني آنان به زحمت از بيست و پنج ميگذشت، همه، يك روزي اين ترانه را در كلاس مدرسه خود زمزمه كرده بودند - به دليل اين كه تقريباً سرود رسمي مدارس ايران بود و خوشآهنگ بود و آدم را به تحرك واميدشت:
كشور ما، كشور ايران بُوَد مسكن شيران و دليران بُوَد
بعد، تن آهنگ را تغيير داده ادامه ميدادند:
اي وطن، اي خُبّ تو آيين من
دوستي است، كيش من و دينِ من
دول----ت و اق---بال تو پاينده باد
نام بلندت به جهان زنده باد
حالا كه حرف به اينجا رسيد، بايد بگويم كه شعر اين ترانه را همان ميرزاي گركاني - عبدالعظيمخان قريب سروده است - و آهنگ آن را شاگرد قديمي او، موسيقيدان نامدار، كلنل علينقيخان وزيري در مايه دشتي ساخته است - نعمالتلميذ، و نعم الاستاد....
مرحوم قريب، مردي كه بيست وشش سال بعد از مرگ همسرش دو پسر و سه دختر را، به قول ما پاريزيها از برآورد و به نان و نوا رساند (بعدها دكترعباس قريب و دكتر يحيي قريب)، مرحوم قريب خود در آن روز كه از او تجليل مي كردند 13 ساعت درهفته درس داشت و به قول رئيس دانشگاه يك بار هم تأخير در حضور در كلاس نداشت:
حرف حضانت و نگهداري و بزرگ كردن دو پسر و سه دختر را ظرف 26 سال، مرحوم ابوالحسن احتشامي نوشته است در همين روزنامه اطلاعات - كه خبرنگار اطلاعات بود، ولي واقعيت اين است كه چون مرحوم قريب در دهه اول فروردين 1344 ش / مارس 1965م. درگذشته است، بنابراين تا اين قريب 45 سال مأمور نگهداري فرزندان بود - هرچند لابد، در اين وقت ديگر، اين فرزندان بودند كه از او نگهداري ميكردند. مرحوم همائي ماده تاريخ مرگ قريب را در همين سال گفته است و دكتر ناصرالدين شاه حسيني كه رساله دكتري خود را با قريب گذرانده است، اين ماده تاريخ را لابد خواهد خواند.
او تمام عمرخود را به تدريس زبان فارسي طي كرد؛ كاري كه در جزء سهل و ممتنعهاي روزگار ماست و پايهگذار هويت ايراني است. من شاگرد مستقيم استاد قريب نبودهام، ولي شاگرد شاگردان استاد، مثل مرحوم كيهان و مرحوم اقبال آشتياني و نصرالله فلسفي، و همين جناب دكترسليم نيساري حاضر در مجلس، در كلاس ششم دبيرستان (رشديه) م---روي بودهام و اين يادداشت را كه در باب روز تجليل از استاد قريب مينويسم در واقع تجليل از شاگردان دست دوم و دست سوم او هم هست.
كار چشمگير استاد عبدالعظيم قريب، دستورزبان فارسي اوست كه با انشائي روشن و ساده و به سبك جديد و با اصول قابلقبول براي بهتر نوشتن و بهتر گفتن زبان فارسي تأليف شده است. از جهت اينكه من سوگند ياد كردهام كه بنابراين براي انجاح آن سوگندان، امروز عرض ميكنم كه: حاج محمدكريم خان كرماني سركار آقا رئيس شيخيه كه شيخيه او به اسم كرامخه معروف هستند يعني كريمخانيهاي كرمان پسر ابراهيمخان ظهيرالدوله - جزء نخستين كساني است كه يك دستورزبان براي فارسيزبانان به فارسي نوشته است، و رساله او در جلد اول مجمعالرسائل چاپ شده كه استاد بهمنيار- حاضر در آن جلسه نيز - بر آن مجمعالرسائل مقدمه نوشته است. كتاب در چاپخانه سعادت كرمان چاپ شده و براي اينكه تاريخ آن ازجهت زماني هم مشخص شود عرض ميكنم كه درست هفت سال پيش از آنكه ميرزاعبدالعظيم گركاني در آشتيان از مادر متولد شود، حاج محمدكريمخان در منزل راين تهرود، به قول مرحوم شيخ يحيي احمدي، به سراي ديگر تحويل داد، و آن در شعبان 1288 ه-/ نوامبر 1871م. بود او براي زيارت كربلا از طريق جيرفت و بندرعباس حركت كرده بود كه در منزل تهرود بدرود حيات گفت و جسد او را بعدها به كربلا نقل كردند.
مقصود اين است كه در اين راه - تأليف دستورزبان فارسي - يك پيشقدم كرماني هم داشتهايم، ولي البته تأليف ميرزاعبدالعظيمخان از لون ديگر است و به قول امروزيها عالمگير شد، و من چاپ سيام اين كتاب را در سيرجان، هنگام تحصيل دبيرستان به چشم ديدهام كه بر بالاي پشت جلد آن، اين رباعي خود ميرزا چاپ شده بود:
هركس به زبان خويشتن درماند
نادان بُوَد ار دوصد زبان ميداند
فرزند وطن به صد زبان ره جويد
دستور زبان فارسي گر خواند
استاد قريب تأليفات ديگر هم دارند؛ مثل كتاب خاندان برامكه كه من آن را در سالهايي كه در پاريز بودم، خواندهام. و تصحيح كليله و دمنه و غيره و غيره كه لابد استادان بزرگوار همه آنها را برشمردهاند.
مطلبي كه خواستم در اينجا عرض كنم مقاله مربوط به يوسف و زليخاي اوست. ما ميدانيم كه يك يوسف و زليخا داريم به بحر متقارب كه ميگفتند از فردوسي است و اشاره ميكردند كه وقتي فردوسي مورد خشم سلطان قرار گرفت و يك روحاني كرگاني - با گركاني اشتباه نشود- گفته بود كه شاهنامه بيشتر يادگار مجوسيان است، كسي به فردوسي توصيه كرد كه براي بستن دهان مخالفان داستانهاي مذهبي از قرآن را هم به نظم آورد و او داستان يوسف و زليخا را به نظم كرد.
از عجايب اتفاقات است كه درست دريك زمان، مرحوم عبدالعظيمخان در تهران، و مرحوم مجتبي مينوي - كه خود از شاگردان قديم قريب بود - در لندن، با تحقيقات مفصلي كه كرده بودند و از جهت سبكشناسي ثابت كردند كه اين منظومه از فردوسي نيست و مدتها بعد توسط شاعر ديگري ساخته شده است.
مقاله مرحوم مينوي در كه آن روزها در لندن منتشر ميشد و بعضي اخبار جنگ را هم داشت، انتشار يافت و مقارن همان ايام مقاله مرحوم قريب نيز در مجله آموزش و پرورش وزارت فرهنگ به چاپ رسيد.
سالها بعد كه مرحوم مينوي به تهران آمد، و اين بنده ناچيز نيز گاهي به حضور او ميرسيدم در اين باب با اوصحبتي كردم، و او در عين حال كه ازميرزابه عنوان معلم خود با احترام تمام ياد ميكرد، تلويحاً ميگفت كه بسا اوقات ميشود كه دو تن در ادبيات به يك نتيجه برسند، و اين البته كمال اهميت دارد و ثابت ميكند كه آن نظريه صحيح است.
ساعت پنجونيم عصر بود كه جمعيت به طرف سالن طبقه دوم كتابخانه دانشكده به راه افتاد كه تالار مخصوص سخنرانيها بود. اگر از من ميپرسيد، ميگويم كاش مراسم را در همان باغ كهنه قديم نگارستان، و در همان تالار رنگ و رو رفته و گرد گرفته قريب، برگزار ميكردند.
امروز پس از شصت سال، ياد ميرزا عبدالعظيمخان تجديد ميشود، توسط مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، به همت آقاي دكتر ابوالقاسم رادفر، و در سالن فردوسي دانشكده ادبيات تهران در ساختمان نو - نه كهن، چه ديگر، دانشكده ادبيات، پشت بهارستان نيست و ساختمان مجللي است كه سالها بعد در محوطه دانشگاه تهران ساخته شد، و تجليلكنندگان نيز استادان نو هستند نه كهن، شاگرد شاگردان قديم قريب، و اين يادداشت هم كه در اطلاعات چاپ ميشود، در ساختمان نو و كادر نو اطلاعات چاپ ميشود نه ساختمان كهن خيابان خيام، و در واقع همه چيز تغيير كرده است - هر چند به روايت رباعي معروف منسوب به خيام:
آنان كه كهن شدند و اينها كه نواند
هر كس به مراد خويش يك تك بدوند
اين كهنه جهان به كس نماند باقي
رفتند و رويم و ديگر آيند و روند
آن روزمرحوم اديبالسلطنه سميعي نيز حضور داشت، و در واقع دو مأموريت را انجام ميداد: او رئيس فرهنگستان ايران بود (گوينده اين سخن بايد بگويد كه ابلاغ عضويت انجمن ادبي فرهنگستان آن روز را، به افتخار همين مخلص پاريزي، كه آن روز دانشجويي نگويم گمنام - بلكه كم نام بود - همان اديب السلطنه سميعي رئيس فرهنگستان امضا فرموده و به من داده است.)
قبل از هر چيز بايد عذرخواهي كنم از خواننده عزيز، كه در اين مقاله بيش از هر چيز به كلمه برخورد ميكند. چاره نيست، صحبت شصت سال پيش است كه دو نسل كامل از مردم ايران را دربر ميكند، دو نسلي كه جز دو سه تن سخت جان امثال مخلص، كسي از آن روزها باقي نمانده، و اين كلمه مرحوم تنها وسيله حقشناسي است كه من در حق درگذشتگان ميتوانم به كار برم، به قول قطران تبريزي:
ز رفتگان نشنيدم كنون يكي پيغام
ز ماندگان بنبينم كنون بهاء و جمال
غم گذشته كشيدن بود محال مجاز
غم نيامده خوردن بود مجاز محال
باري، مرحوم اديبالسلطنه دو مأموريت داشت: نخست آنكه خود به عنوان رئيس فرهنگستان ايران، در مجلس هفتادمين سال عمر و پنجاهمين سال قديميترين معلم وقت و پرشاگردترين معلم وقت شركت داشته باشد.
اما مأموريت دوم اين بود كه نامه كاخ مرمر، مورخ اول ارديبهشت ماه 1326 ش/ 21 آوريل 1947 م دو سال بعد از جنگ جهاني دوم و شش سال بعد از شروع سلطنت شاه، را بخواند؛ چه، علاوه بر تدريسي كه مرحوم عبدالعظيمخان در مدرسه نظام و دانشكده افسري داشته، مستقيماً شش سال از 1306ش / 1927م. تا 1311 ش / 1932م معلم شخصي محمدرضا نيز بود. مرحوم اديبالسلطنه كه سالها رئيس دبيرخانه سلطنتي و عملاً وزير دربار رضاشاه بود، مأمور بود كه اين نامه را هم بخواند و خواند.
آن صف مدعوين، منحصر به استادان شاگرد ميرزا نبود، بلكه در آن جمع ديده ميشدند: هژير وزير دارايي، فروهر وزير راه، سياح وزير بازرگاني و پيشه و هنر، اميرعلايي وزير كشاورزي، مرحوم دكترشايگان وزيرفرهنگ
كه من درهمان سال ، نامه اي منظوم به اونوشتم درباره اتاق خوابگاهم درمدرسه شيخ عبدالحسين - كنارمسجدتركها - به اين عنوان :
مرا به گوشه اين شهركلبهاي است حقير
چه كلبه كه درآن ازحيات گشتم سير
شكست خورده پي وهرشكاف درديوار
به نام پنجره گرديده بهر باد مسير
فقير را به جز اين خوابگاه جايي نيست
خدا كند نشودكس دراين ديار فقير...
قصيده مفصلي است ، ودرهمان سال بودكه اميرآباد افتتاح شد و دانشجويان بسياري از جمله مخلص فقيرحقير را هم درآنجا جاي دادند.
معلمي اگرهزارعيب داشته باشد، يك حسن بزرگ دارد وآن اين است كه آدم يك سرمايه گذاري معنوي - كه گاهي منجربه مادي هم مي شود - دربطن جامعه براي خود خواهدگذاشت و اين سرمايهگذاري هرچندكم كم وذره ذره وبه حسابي ديناربه ديناراست، اماوقتي يك عمرپنجاه ساله صرف آن شود، خروار به خروار خواهد شد و اين سرمايه، همان دانشجويان قديم اند كه كم كم دربطن جامعه به مقامات عالي مي رسند، وامكان خدمت به هموطنان خود را مييابند كه خودآن معلم وزن وفرزندانش هم جزء همين جمع هستند.
من وقتي اسامي اين همه وزير و وكيل حتي نخست وزير را در ميان شاگردان مرحوم قريب ميبينم، بياختيار ياد حكايتي ميافتم كه مرحوم حبيب يغمائي درحضور مرحوم محيط طباطبائي كه آن دو نيز از شاگردان قريب بودند، ميافتم، و آن اين بود كه يغمائي ميگفت: يك روز با مرحوم فاضل توني كه هم استاد يغمائي بود و هم استاد مخلص پاريزي، يغمائي گفت در خيابان سعدي از مخبرالدوله بالا ميرفتيم. مرحوم فاضل اظهار خستگي كرد و جلوي بيمه سكوئي بود، نشستيم و مشغول صحبت شديم. در همين وقت يك درشكه از برابرمان گذشت، و آن روزها هنوز درشكهها در تهران كار ميكردند و به تدريج از دور خارج شدند، بعد از درشكه يك اتومبيل نو نوار گرانقيمت رسيد و چند لحظهاي به خاطر درشكه سرعت خود را آهسته كرد. بعد متوجه شدم كه اتومبيل كنار خيابان ايستاد و مردي شيكپوش از داخل آن پائين آمد، فهميديم كه عبدالحسين هژير است. گويا آن روزها وزير دربار بود. متوجه شده بود كه استادش فاضل توني كنار خيابان نشسته است. آمد پيادهرو و دست فاضل را بوسيد كه روزي شاگرد فاضل بود و بعد گفت: مرحوم فاضل گفت: و تشكر كرد. و هژير هم رفت.
مرحوم فاضل بعد از رفتن هژير، سري جنباند و سپس رو به من - يغمائي - كرد و گفت: فرزندم، آن درشكه را ديدي؟
--- گفتم آري، مقصودتان چيست؟
گفت: ما معلمين، در حكم همان اسب درشكه هستيم، يك عينك ميزنيم به چشممان و ديگران را به مقصد ميرسانيم. اما خودمان؟... ديگر چيزي نگفت. واقعيت اين است كه يك معلم - اگر واقعاً معلم باشد - با يك تكه گچ و يك تخته سياه و يك كتاب، ميتواند از هيچ همه چيز بسازد - به دليل اينكه استعداد در آدميزادگان هست، وسيله پرورش ميخواهد. مرحوم قريب ثابت كرد كه با يك كليله، با يك باب برزويه طبيب ميشود. نويسندههايي مثل سيد فخرالدين شادمان را به جامعه ايران تحويل داد.
گويا از ارشميدس نقل شده است كه وقتي مردم سيراكيوز با تعجب مشاهده كردند كه يك سرباز، يك سنگ عظيم را با يك اهرم - طبق دستورات فيزيكي ارشميدس، ميتواند از جا بلند كند و پرتاب كند توي كشتيهاي دشمن كه جزيره را محاصره كرده بودند و آنها را چندين ماه سرگردان نگاه دارد، از او پرسيدند: او گفت:
- اينكه چيزي نيست. يك نقطه اتكاء به من بدهيد، كره زمين را با آن جابه جا خواهم كرد! و گويا اگر بازوي بلند و نقطه اتكاء محكم باشد، اين كار نظراً ممكن است، اگر عملاً ممكن نباشد.
براي ميرزا عبدالعظيمخان، كليله و دمنه نقطه اتكاء او درس زندگي را با همين كتاب به هزاران و شايد ميليونها بچه ايراني داده بود.
برگرديم به شصت سال پيش و خاطره جشن قريب مجلس برنامه موسيقي هم داشت كه آقاي پرويز محمود رئيس هنرستان عالي موسيقي اجرا كرد تحت عنوان پيام نوروز. وزير فرهنگ نيز سخناني ايراد كرد و گفت كه: دبيرستان ايرانشهر را به نام قريب نامگذاري كرديم. سرلشكر رزمآرا نيز تبريك گفت. آنگاه بديعالزمان فروزانفر شرحي دلكش در باب خدمات فرهنگي قريب به زبان آورد. مرحوم دكتر لطفعلي صورتگر قصيده شيوايي خواند و مرحوم مسعود كيهان به نام شاگرد و تربيت شده قريب سخن گفت، و مرحوم دكتر كاسمي شعري كه در مجلس سروده بود خواند. شاگردان البرز هدايايي دادند و روبيك گريگوريان قطعاتي نواخت و مدعوين از تالار طبقه دوم كه مخصوص سخنراني بود، پايين آمدند و در تالار قريب پذيرايي شدند. شرح حال مرحوم قريب كه توسط استاد سعيد نفيسي با عكسهاي لازم فراهم آمده بود، بين مدعوين تقسيم شد و مجلس ساعت 9 بعد از ظهر خاتمه يافت.
صحبت از رجال حاضر در صف مستقبلين ميكردم كه همه شاگردان قديم ميرزا بودند، موسويزاده وزير دادگستري، سرلشكر رزمآرا رئيس ستاد ارتش و سرلشكر بهارمست فرمانده دانشكده افسري و اين همان افسري است كه شعر هم ميگفت و به طريقه فردوسي هم ميگفت و چند سال پيش از آن كتابي چاپ كرده بود تحت عنوان طولاني ! چه، او عقيده داشت كه مطمئناً فردوسي علاوهبر مطالعات ادبي، يك فرمانده نظامي تمام عيار هم بود، وگرنه چطور اينهمه دقيق، جنگها را سازمان ميداد؟ پشت جلد كتابش يك سپر پوست كرگدن نقاشي كرده و آن جمله نام كتاب را برآن به خط خوش نوشته بود.
البته دهها تن از رجال ديگر نيز حضور داشتند كه مخلص آنها را آن روزها نميشناخت و طبعاً در خاطرش نمانده است، مگر اينكه كساني باشند كه در آن جلسه حضور داشتهاند، بتوانند آنها را نام ببرند؛ هرچند گمان كنم، من تنها كسي باشم از آن جمع، كه اينك در خدمت شما سخن ميگويد، به قول نظامي:
نديم و حاجب و جاندار و دستور
همه رفتند، خسرو ماند و شاپور!
سرلشكر بهارمست نفر آخري بود كه براي سخنراني برخاست. او پيش از آنكه پشت تريبون برود، ابتدا برابر استاد كه در صف اول نشسته بود، ايستاد و يك دست بالا برد و يك سلام نظامي محكم داد، آن وقت افسران در لباس نظامي همه چكمه ميپوشيدند و گمان كنم او حتي مهميزهاي چكمه خود را هم بسته بود؛ به دليل اينكه هنوز صداي به هم خوردن زنجيرهاي آن در گوش من باقي است. او ضمن سخناني شيرين گفت: ديگران كه همه استادان سخن بودند، در مدح استاد پير سخنها گفتند و شعرها خواندند، از گرگان و
آشتيان و تدريس و خاطرات مدرسه حرفها زدند و در واقع چيزي براي من باقي نگذاردند كه به زبان آورم.
بنابراين من ]بهارمست ميگفت[: من حكايت همان روستايي را دارم كه در باغ نباتات گل پرورش ميداد، يك روز متخصصان گياهشناسي در خصوص يك گل محمدي صدپر خوشبو ايستاده و هر كدام در كيفيت رشد گياه و خصوصيات برگ و ساقه و رنگ و عطر آن سخن ميگفتند. به باغبان پير هم گفتند: تو هم چيزي بگوي.او پيش آمد و شاخه گل محمدي را به دست گرفت و برابر بيني بردو چند بار بوئيد و سپس با احترام آن را به زمين گذاشت و فقط اين جمله معروف را به زبان آورد: اللهم صل علي محمد و آل محمد و بعد كنار رفت.بهارمست گفت: من چيزي ندارم، جز يك قطعه شعر كه در حق استاد گفتهام و شروع كرد به خواندن، متأسفانه تنها سه بيت از شعر او به خاطر من مانده است. او شيفته و مريد فردوسي بود و هر چه ميگفت، بر وزن شاهنامه ميگفت، و در آن قطعه هم از جمله گفته بود در حق استاد قريب كه:
بُ---د استاد بر شاه دانش پذير
به سرهنگ و سرلشكر و هم وزير
هزاران دبيري كه از بوستان
برون داد و هستند از دوستان
همه تربيت يافته از وياند
به استانها يا كه شهر رياند...
براي هر بيت كه او با طمأنينه و آهنگ ميخواند، مجلس سراپا دست ميزد، و در واقع شاه بيت مجلس تجليل ميرزا، همين سخنراني مرحوم بهارمست بود.
من از حافظه در سه بيت آن شعر را كه به خاطر داشتم نقل كردم، و اميدوارم اگر كسي تمام اين شعر را داشته باشد، براي من بفرستد يا جائي چاپ كند. اين توضيح را هم بد نيست همين جا بدهم، كه من تاريخ تجليل را در مقدمه كتاب تاريخ آشتيان آقاي حضرتي آشتياني، يك سال اشتباه آوردهام كه خوانندگان اگر آن كتاب را در دست دارند، طبق تاريخي كه در اول اين يادداشت آوردم اصلاح كنند.
وقتي مرحوم قريب براي تشكر پشت تريبون قرار گرفت، گفت: مجلس طول كشيده و همه خسته شدهاند، من كم صحبت مِي كنم. سپس ضمن سخنان ملايم و دلپذير و ساده خود، توضيح داد كه آن روز كه در گركان پدرم به من فارسي درس ميداد، از كليله و دمنه شروع كرد، بعد كه در آشتيان درس خواندم، باز هم درس اصلي من كليله بود، در معلمي اراك كليله درس ميدادم. در مدرسه علميه درس اصلي كليله بود، دارالفنون كليله را تمام كردم، در مدرسه نظام به افسران و درجهداران كليله را تشريح ميكردم دارالمعلين عالي درس مهم آنها كليله بود كه من ميگفتم - دانشگاه كه تأسيس شد (1313 ش / 1934 م.) و مرا به استادي فراخواندن،باز هم كليله را راهنماي درس فارسي قرار دادم.
دوره دكتري تأسيس شد براي ادبيات فارسي، كه نخستين فارغالتحصيل آن مرحوم دكتر معين بود - با رساله مزديسنا و ادب فارسي، - باز هم درس عمده آنها كليله بود. دكتر صفا و دكتر حسين خطيبي نوري همه اين درس را گذراندند. مخلص پاريزي در جلسه دفاعيه دو اسناد خود را جا داده بودم: يكي روزي كه دكتر حميدي شيرازي از رساله خود تحت عنوان دفاع ميكرد كه جلسهاي سخت پر شور بود و يكي جلسه دفاع دكتر يارشاطر كه به خاطر دارم مرحوم بديعالزمان فروزانفر يكي دو نكته را يادآوري كرد و در آخر كار اين عبارت سعدي را به زبان آورد كه: آقاي دكتر و رساله با قيد عالي تصويب شد.باري، مرحوم قريب در پايان سخن گفت: پنجاه سال است كه من با كليله سر و كار دارم و اينك در دوره دكتري آن را تجزيه و تحليل ميكنم؛ اما اين معما گاهي در خاطر من خارخاري ميزند كه: به راستي، آيا اين من و كليله هستيم كه طي اين پنجاه سال ترقي كردهايم و از ابتدائي به دوره دكتري آمدهايم، يا اينكه، نه، اين دوره دكتري ادبيات است كه تنزل كرده و به دوره ابتدائي يعني كليلهخواني بازگشته است؟و اين آخرين نكته از سخنراني ميرزاي آشتياني بود - مصداق واقعي رباعي خيام:
يك چند به كودكي به استاد شديم
يك چند به استادي خود شاد شديم
پايان سخن نگر كه ما را چه رسيد؟
از خاك برآمديم و، بر باد شديم
يکشنبه 19 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 699]
-
گوناگون
پربازدیدترینها