واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: آسيا در برابر غرب نيهيليسم
* سير تفكر غربي در جهت بطلان تدريجي جملهي معتقداتي بوده است كه ميراث معنوي تمدنهاي آسيايي را تشكيل ميدهند. تمدنهاي آسيايي در وضع كنونيشان، در دوره فترتند و خواه ناخواه مقهور نيروي نابودكنندهاي هستند كه در نحوه صدور و تكوينش كوچكترين دخالتي نداشتهاند.1
* غربزدگي... شناسايي غرب نيست بل كه جهل به ماهيت واقعي تفكر غربي است، جهلي كه به بيگانگي از خود ميانجامد. اين دو بيگانگي حالت «نه اين نه آن» را پديد ميآورد و تقدير تاريخي ما را متعين ميسازد... بنابراين نه به كانون تفكر غربي راه داريم و نه به خاطره قومي خود. انقطاع ما از اين دو كانون ما را آمادهي هرگونه «موتاسيون» ميكند و غرض از موتاسيون بروز پديده جديدي است كه با سلسلة علل پيشين ارتباطي مستقيم ندارد... اين تطورات در قشر متجدد و غربزدهي اين تمدنها بروز ميكند و تودههاي عظيم آسيا هنوز از گزند آن در امانند.2
* عليرغم اختلافات فاحشي كه از لحاظ فكري و ديني و مرامهاي سياسي و پيشرفت اقتصادي ميان اين تمدنها وجود دارد، اينان نسبت به غرب در يك گردونهي تقدير تاريخي قرار دارند و اين گردونه نيز وجه ديني اين تمدنهاست. اين تمدنها نه تنها هيچگونه سنخيتي با آخرين وجه نيهيليسم غربي ندارند بل كه درست در جبههي مخالف و مقابل آن جا گرفتهاند... شايد تنها كسي كه در آسيا در دوران اخير، و آن هم شايد به نحوي ناآگاه به اين خطر پي برد گاندي بود... علت اين كه نهضت گاندي سرانجام با شكست روبرو شد، دال براين است كه امكان يافتن يك راهحل آسيايي دشوار است، مضافاً اين كه شكست گاندي مصادف با پيروزي مائوتسه تونگ بود و اين دو مرد بزرگ به نحوي دو مظهر سرنوشت آسيايي محسوب توانند شد. در حالي كه گاندي با الهام گرفتن از سنن اخلاقي هند، ميكوشيد دو اصل گردانندهي دنياي صنعتي را كه «سيطره سياست» و «جامعه مصرف» باشند، وارونه كند... مائوتسه تونگ آخرين حربه نيهيليسم غربي را كه ماركسيسم باشد برگزيد.3
* در حالي كه تفكر عرفاني دنيا را هيچ ميداند و نفي ميكند تا مبدأ را دريابد، قدرت هيولايي نفي نيهيليسم، حق را نفي ميكند تا دنيا را دريابد و عاقبت كار اين يكي را نيز نفي ميكند تا به پوچي محض (اَبسورد) برسد.
نيهيليسمي كه در اين جا مراد است نه شيوه شك و سفسطه است و نه نسبيت شناسايي، بل كه غرض پديدهاي مربوط به تاريخ روح است و منظور سير نزولي حركتي است تدريجي، تاريخي، همهجاگير، اجتنابناپذير، قهري و مضمحل كننده... اولين كسي كه به سير پسرونده اين پديده آگاه شد و نحوهي عمل آن را بازشناخت، نيچه بود.4
* اي بسا مردان بزرگ سرنوشت كه، به گفتهي هگل، عرصه «نيرنگ خرد» بودهاند، يعني در پس اعمال قهرمانانهي مردان بزرگ، طرحي تحقق مييابد كه اينان از بُرد آن غافلند، سزارو ناپلئون بيآن كه بدانند عاملان مؤثر تحقق يافتن جهت كلي تاريخ غرب بودهاند و سرنوشت آنها نقطه برخورد مقصد فردي و طرح كلي تاريخ است... به گمان او [هگل] اگر چيزي به نام تاريخ جهاني وجود دارد، اين تاريخ از حركت تحولي و تكامل روح مطلق و دگرگونيهاي آن انتزاع ميشود.5
* تكنيك، غايت ناگزير تفكر غربي است و خصايص آن عبارت است از تقليل طبيعت به شيئيت اشياء، تفكري كه به محاسبه صرف بدل شده، انساني كه غرايز حاكم براوست و زماني كه تهي از هر معناي معادي، به صورت خطي يك بُعدي پيش ميرود.
آنچه تفكر تكنيكي ميخوانيم نقطه برخورد چهار حركت نزولي در سير تفكر غربي است كه به اجمال عبارتند از: 1. نزول از بينش شهودي به تفكر تكنيكي، 2. نزول از صور جوهري به مفهوم مكانيكي، 3. نزول از جوهر روحاني به سوائق نفساني، 4. نزول از غايت انديشي و معاد به تاريخ پرستي.6
* اين چهار حركت نزولي را كه بر روي هم همهي بخش هاي هستي، اعم از طبيعت، انسان، تفكر و مبدأ، را در برميگيرد، ميتوان نيروي مضمحلكننده نيهيليسم ناميد. بديهي است كه اين چهار حركت، يكجا، متقارن و موازي هستند و تحت يك فرمان هدايت ميشوند يا، به عبارت ديگر، چهارجنبه از حركتي يگانه به شمار ميآيند كه قدرتي تجزيهگر و باطل كننده دارد.
غفلت ما نسبت به پيشرفت علم و تكنولوژي و كارآيي خيرهكنندهي آن در جهان پيشرفته نيست، بل كه غفلت از عوامل پوياي تفكري است كه اين دگرگونيها را ميسر ساخته است. اين غفلت از سوي ديگر، ناشي از نگراني و اضطرابي است كه ما نسبت به عقبماندگي تكنولوژيك خود داريم.7
* شايد اين درايت ژاپنيها بود كه همزمان با اختيار كردن تكنيك غربي به تفكر غرب نيز راه يافتند و اين تصادفي نيست كه در سالهاي 20، [1320] زماني كه تفكر تحصلي حاكم بر جهان بود، آنها شاگرد ترد «هوسرل» و هايدگر فرستادند تا با پيشتازترين تحولات فكري اروپا كه مكتب «فنومنولوژي» باشد آشنا شوند، در حالي كه ما هنوز در دانشگاه تهران «فليسين شاله» تدريس ميكنيم و ذهن جوانان را با «پوزيتيويسم» فرسودهي قرن نوزدهم ميفرساييم.
جهل به غرب فقط منحصر به ما نيست، جهل به غرب جزيي از تقدير تاريخي آسياست. هنگامي كه هندوان كتابهاي متعدد درباره مكتبهاي فلسفي خود مينگارند و ميكوشند با استفاده از تفكر غربي چون «رئاليسم»، «ايدهآليسم»، «ابژكتيويته» و «سوبژكتيويته» مباني مهم فكر هندو و بودايي را توضيح دهند و با استناد به كار خاورشناسان ـ كه در مجموع كارشان غربي كردن تفكر آسيايي بوده است ـ اصول تفكر خود را در قالبي بريزند كه هيچ سنخيتي با تفكر اصيل آنان ندارد، مگر نه اين است كه مرتكب همان خطايي ميشوند كه ميتوان غربزدگي نام نهاد.
شايد گوياترين وجه غربزدگي همان وضعي باشد كه در چين پديد آمده است. ديدي كه اين قوم از طبيعت و مبدأ داشته است در نوع خود بينظير است. اصل عدم تصرف، بيعملي و سرسپردگي به نيروهاي فياض هستي و مشاهده خلأيي كه در پس مظاهر متغير جهان در همه چيز متجلي است، از صفات شاخص جهانبيني كهن چينيها بوده است. چينيها تنها قومي هستند كه باروت را اختراع كردند، ولي توپ نساختند، قطبنما را كشف كردند ولي به كشف راههاي دريايي و قارههاي جديد كه يكي از جنبههاي رنسانس غربي بود، تن در ندادند. خطر ناشي از شناسايي صرفاً عملي و سودجويانه، كه يكي از وجوه بارز تفكر جديد غربي است، به طرزي شگفت در نوشتههاي كهن چين احساس شده بود.8
* بزرگي گاندي شايد در اين بود كه ميخواست فساد ناشي از سياست قدرت را ريشهكن كند. اساس سياستمداري در غرب، از «ماكياول» به بعد، براين اصل قرار دارد كه در راه رسيدن به هدف هر وسيلهاي مجاز است. اين اصل را كه پايه هر قدرت سياسي و دنيوي است، سياستمداران غربي از خانواده «بورجيا» گرفته تا پايهگذاران انقلاب فرانسه و بعد ناپلئون و گردانندگان كنگره وين، سپس سياستمداران بزرگ انگليسي در عهد ملكه ويكتوريا، و سرانجام، به گفته هاكسلي، «مردان پرماهيچه»ي عصر ما، چون هيتلر و استالين و موسوليني، بيكم و كاست به كار بستند و ميبندند. گاندي شايد تنها كسي است كه هم عليه اين اصل قيام كرد و هم عليه سيطرهي جامعه مصرف، يعني در مورد هند، مصرف كالاهاي انگليسي. شكست گاندي مظهر شكست آسيا بود. همان شكستي كه «آشيل» شاعر باستاني يوناني را واداشت كه در برابر پيروزي يونان بر خشايار شاه با اندوه فراوان بگويد: «آسياي پهناور به زانو درآمده است.»9
يکشنبه 19 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 444]