واضح آرشیو وب فارسی:ایران اسپورت: انديشه - عرش شيطان
انديشه - عرش شيطان
ترجمه: سامان صفرزايي : يادداشت مترجم: سيام آوريل سالمرگ هيتلر بود؛ مردي كه نامش به قدري تاريك بود كه خاطرات سالهاي زمامداري او تراژيكترين خاطرات را در اذهان متبادر ميسازد. جنگ جهاني نخست كه به پايان رسيد دنيا هرگز فكر نميكرد دو دهه بعد آدولف هيتلر پاي به عرصه سياست خواهد گذاشت تا نيستي و ويرانيهاي جنگ نخست ملل در برابر تندباد خونيني كه او به پا خواهد كرد به فراموشي سپرده شود؛ سوزانده شدن، قتلعام، خفگي در اتاقهاي گاز، قطار آشويتس، نازيهاي سنگدل با پالتوهاي خاكستري رنگ، آوارگي، هولوكاست، اس-اس. اينها بخشي از واژگان شومي است كه هر بار نام او برده ميشود به خاطر تاريخخوانان ميآيد. لكن تاريخ روايت ميكند در آن سالهاي تباهي او هنگام به نيش كشيدن كباب جنون تنها نبوده است.
همانطور كه كابوسها پيش ميروند همسانيها خيرهكنندهتر ميشوند. آدولف هيتلر و جوزف استالين واژه «توتاليتر» را به ما پيشكش كردند. هيچ رژيمي، هيچگاه، مردمان تحت سلطهاش را با چنان تماميتخواهي زير يوغ خود نگرفته بود. عده قليلي چنين افكار جنونآميزي داشتند و ابزار لازم دست هيچ كدامشان نبود تا با كمك آن ذهن كارگزارانشان را از چنين افكاري انباشته كنند. هيچ كدام آمادگي و تكنولوژي آن را نداشتند تا در آن مقياس عظيم دست به كشتار زنند. آنها- هيتلر 12 و استالين 29 سال- ميليونها نفر را به قتل رساندند و صدها ميليون نفر را مرعوب ساختند تا زمان مرگ، و با آن از دنيا رفتند. با اين حال تفاوتها بزرگ است. نخست اينكه هيتلر در ژانويه 1933 به صورت قانوني و از طريق صندوقهاي راي صدر اعظم شد. در جولاي 1932حزب «سوسياليستهاي ملي گرا»ي وي در انتخابات آزاد و منصفانه «رايشي» 37 درصد آرا را - بيش از هر حزب ديگري - از آن خود ساخت. در سال 1939، بالا رفتن استاندارهاي زندگي، ميل تازه به نظم و انضباط– اگر چه به شدت تحميل شده بود- و موفقيتهاي فرامرزي محبوبيت چشمگيري براي او به ارمغان آورد. از آن پس بود كه هيجان جنگ و كشورگشايي رو به فزوني گذاشت. براي آن دسته از آلمانها – توده مردم- كه از او پشتيباني ميكردند يا حداقل سرشان را پايين نگاه ميداشتند، زندگي به مراتب بهتر از سالهاي شوم و هولناك تورم و بيكاري پس از تحقير در جنگ جهاني اول بود؛ البته پيش از آنكه ارتش شوروي و نيروهاي هوايي انگليسي-آمريكايي در 1943 دست به كار شوند. كمونيستهاي روسي هيچگاه چنين پشتيباني مردمي نداشتند. شايد فقط هنگام سرمستي از پيروزي بر آلمان در 1945 چنين حمايتي به چشم خورد. لنين در 1917 از طريق كودتا قدرت را در دست گرفت. بولشويكهاي او كمتر از 25 درصد آرا براي انتخابات مجلس موسسان – تنها انتخابات ملي كه آنان جايز دانستند- را به دست آوردند و با فاصله زيادي پشت سر يك حزب روستايي چپگرا قرار گرفتند. درست است، آغازي با بنيانهاي لرزان و ضعيف، در طول 74 سال آنان هيچگاه چيزي بيش از نشانههاي جزئي شكوفايي و رونق نظام اقتصادي دولتي به مردم روسيه نشان ندادند. همان را نيز- سرآمد همگان، استالين، - از سال 1924 تا زمان مرگش در 1953 – با ابزار ظالمانه بنا كرده بود. با اين وجود از بسياري جهات آنان هيتلر را شكست دادند. آنها مدت بسيار بيشتري قدرت را در دست داشتند. آنان در ميدان نبرد ضربهاي كاري به هيتلر زدند و پس از آن براي نيم قرن اتحاد جماهير شوروي را بدل به دومين ابرقدرت جهان كردند. با اعمال خشونت، دگرگوني عميقي در جامعه به وجود آوردند. ملتي با چهار پنجم جمعيت روستانشين و دو سوم بيسواد، طي 30 سال، صنعتي، شهرنشين و تحصيل كرده شد. دست نظام خصوصي از كل اقتصاد كوتاه شد. تمام طبقات اجتماعي پليد خوانده شده و نابود شدند. تنها كليساي قدرتمند روسيه با سعهصدر حكومت در لباس حاجب حرمسراي دولت در آمد. هيتلر با مزاج كاريزماتيك و انقلابي خويش هيچ يك از اينها را انجام نداد. او دم و دستگاه سياسي آلمان را زير و زبر ساخت لكن شالودههاي اقتصادي و قوانين اجتماعي را از ريشه برنكند. اين دو ايدئولوژي آيينه نقش و نگارهاي يكديگر نبودند. كمونيسم نظام اعتقادي يكپارچهاي را بر اساس تئوري نادرست كمالپذيري بشر و دانش دروغين جبرگرايي اقتصادي، عرضه ميداشت. جذابيت عالمگير داشت؛ در سيرت ددمنش و بيرحم، اما در صورت آرمانگرا و ايدهآل. تحت تسلط استالين اين نظام يكپارچه در بسياري از ممالك فقير، مورد تحسين واقع شد. گروهي از افراد به ظاهر زيرك در كشورهاي ثروتمند نيز از آن را تاييد كردند. انديشههاي هيتلر مبهم و مغشوش بودند، رمزآلودتر و متكي به مفاهيمي چون اراده، قدرت، برتري نژادي و ستايش پيشوا بود. با وجودي كه او مقلدهايي در ميان حاميان فاشيسم (ديدگاهي متفاوت كه اغلب تصور ميشود هر دو يكي هستند) در ايتاليا و اسپانيا داشت، تنها به زبان آلماني رايشي سخن ميگفت. او با كاميابي اوهام شرمآور ضديهودي را به خورد ملتي تحصيل كرده داد. خيالاتي كه حتي كودكي 10 ساله خط بطلان بر آنها ميكشيد. اما تنها فردي مسحور( كه نه شامل موسيليني ميشود و نه فرانكو) ميتوانست اين خيالات را به غير از دستاوردهاي خبيثانهاش جدي بگيرد. گرچه استالين نيز از انديشه شخصيتپرستي سود جست و نظام وي او را پا بر جا نگاه داشت، اما اين شباهت چنداني به راه و روش هيتلر ندارد. هر دو نقطه اشتراكي داشتند: خشونت عاري از هرگونه رحم و شفقت. هر دو از سركوبي وحشيانه دروني استفاده كردند. چاقوي استالين در اين مورد برندهتر عمل كرد. حتي يگان تكتيراندازهاي هيتلر، محكوميت روزانه 95 نفر به دليل جرائم سياسي در بازه 39-1933، قتلهاي سياسي، اردوگاههاي اسراي جنگي و كشتار يهوديان و چپگرايان در آن دوران نميتواند به گرد ركوردي كه استالين از خود بر جاي گذاشت، برسد. روسيه سبقهاي طولاني در نهانكاري و خشونت داشت، اما انزوا، پارانويا-سوءظن- و وحشتي كه مردم شوروي را براي مدتها در دام بندگي و اسارت گرفتار كرده بود با هيچ چيز و در هيچ كجا قابل قياس نبود. هر دو نفر همچنين بدتر از آن را هدايت كردند: قتل عام. كشتار يهوديان اروپا به دست هيتلر، عمل نسلكشي كه حتي در هزارسال اخير نظير آن ديده نشد: طنز بيرحمانهاي است كه نيم ميليون يهودي در خود آلمان – كه از 1933 در فشار بودند- از شانس بيشتري براي مهاجرت و فرار نسبت به ميليونها يهودي در كشورهاي تحت اشغال آلمان كه از 1942 تقديرشان رقم خورده بود، برخوردار بودند. اسلاوها، كوليها و هر آنچه نازيها به عنوان فرو-انسان ميدانستند به صورت ميليوني كشته شدند. به اينها اضافه كنيد- 40 تا 50 ميليون انساني كه به صورت مستقيم و يا غير مستقيم در جنگي كه هيتلر در سال 1939 آتش آن را برافروخت كشته شدند و او در فهرست بدناميهاي تاريخ گوي سبقت را از ديگران دزديد. مگر آنكه استالين از او پيشي بگيرد. وي، اگرچه او تنها نبود، بايد در گناه جنگ سهيم شود. خطاهاي فرانسه و بريتانيا هرچه كه بود، ميثاق صلح او با هيتلر در آگوست 1939 چراغ سبز جنگ را داد. قربانيان استالين در دوران صلح در كشور خودش با تخميني تقريبي فراتر از 11 ميليون نفر است.
برخي تخمينها بالاتر از رقم را ميگويد. بسيار فراتر از آنچه هيتلر در 1939 انجام داد. اينكه بسياري نه به دليل اعدامهاي علني، بلكه به سبب قحطيهاي به وجود آمده توسط اشتراكسازي تحميلي در اوكراين و ديگر جاها در سالهاي 33- 1928، يا تبعيد به اردوگاههاي كار غير انساني جان باختند؛ گناه او را به اندازه يك سر سوزن تقليل نميدهد. در زمان مرگش در سال 1953 اردوگاههاي كار هرگز چنين پر از كارگر نبوده است. اين دو كشور و مردمانشان با تفاوت بسياري از گذشته پديدار شدند. روسيه همچون بسياري از كشورهاي اروپاي شرقي كه نزديك به 45 سال با شيوهاي مشوش اداره شد؛ هنوز در باتلاق فقر و تنگدستي، فساد و رشوهخواري و دموكراسي سرتا پا اشكال دستوپا ميزند. لكن آلمان شكست خورده، خيلي زود متحد كشورهاي غربي پيروز جنگ شد، به سرعت از خاكستر توتاليتاريانيسم برخاست و تبديل به سرزميني آراسته براي آزادي و رونق و شكوفايي و البته صلح سبز شد. براي اين سوال كه كدام يك شيطان صفتتر بودند پاسخي وجود ندارد. هيتلر يا استالين؟ با گذشت زمان ثابت شد كه بازسازي ميراث استالين دشوارتر است. هر دو مرد ارزشهاي اخلاقي را به چالش كشيدند. مانند اين است كه بپرسيم از ميان كشيدن ناخن يا دادن شوك الكتريكي به اندام تناسلي كدام يك صورت پذيرفتنيتري از شكنجه است.
شنبه 18 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران اسپورت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 584]