واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: به ياد شهيد حسين خنداني در بهاي بوسه اي جاني طلب¤
چهارشنبه 24 تيرماه سال 1343 در يكي از محله هاي گچساران مادري در حال وضع حمل بود. كودك پسري بود كه انگار خيال نداشت به سادگي به دنيا بيايد. نزديك ظهر بود و همه نگران جان مادر و فرزندش بودند. وقتي يكي از همسايه ها- آقاي اسماعيلي- بر بام منزلش شروع به گفتن اذان كرد بالاخره حسين هم رضايت داد پا در دنياي خاكي بگذارد. حسين مبارزه با رژيم طاغوت را در كنار درس براي خود واجب مي ديد و پس از پيروزي انقلاب نيز عزم سفر به قم كرد تا در سنگر فراگيري و نشر علوم ديني انجام تكليف كند. اما شيپور جنگ را نواخته بودند و جهاد دري از درهاي بهشت است كه به روي مجاهدين راه حق باز مي شود. حسين قلم را بر زمين گذاشت و تفنگ را برداشت تا ملائكه الله نامش را در زمره مجاهدين راه حق ثبت كنند. در فروردين سال 1361- عمليات فتح المبين- شايسته رداي جانبازي شد. بهبود يافته و نيافته باز به جبهه شتافت تا با حماسه سازان آزادي خرمشهر همراه شود. همان همسايه - آقاي اسماعيلي- را هم با خودش برد. شب دوم خرداد- يك روز مانده به آزادي خرمشهر- حسين و اسماعيلي در كنار هم به شهادت مي رسند، با هم تشييع مي شوند و كنار هم به خاك سپرده مي شوند. شهيد حسين خنداني در وصيت نامه اش نوشته بود حالا كه من نتوانستم خدمت امام برسم و دست ايشان را ببوسم، پدر و مادرم به نيابت از من اين كار را انجام دهند. بعد از چهلمش وصيت نامه را براي دفتر امام مي فرستند. چندي بعد با خانواده حسين تماس مي گيرند و مي گويند امام شما را به حضور پذيرفته است. آنها راهي تهران مي شوند. ساعت هشت صبح در محل ملاقات هاي خصوصي امام بودند. يك دختر و پسر جوان هم براي عقد آمده بودند. داماد جانباز بود و چشم سر را داده بود تا چشم دلش باز شود. پدر حسين دست امام را در دست خود مي گيرد و احساسي غريب به او دست مي دهد. آميزه اي از هيجان و شور و دلهره و عشق. چشمهايش را مي بندد و ناگهان حسين را مي بيند كه با لباس سبز سپاه در كنار امام ايستاده و مي گويد: چيزهايي را كه مي خواستي به امام بگويي، بگو!پدر دست امام را مي بوسد و همچنان مي فشارد و در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده از پسر و وصيتش مي گويد. مرحوم توسلي آهسته در گوش پدر مي گويد: دست امام خسته مي شود!مي خواهد دست امام را رها كند اما امام اجازه نمي دهد و همچنان دست پدر حسين را به گرمي مي فشرد و مي فرمايد: «يك كشاورز با آب رودخانه يا چاه آنقدر آب به درخت مي ده تا به ثمر برسه ولي شما پدر و مادراي شهدا با خون عزيزانتان، با خون جوانان خودتان درخت انقلاب را به ثمر رسانديد و انقلاب را پيروز كرديد. خداوند به تمام خانواده هاي شهدا صبر بده.»پدر و مادر حسين از خدمت امام مرخص مي شوند و خوشحالند كه بالاخره وصيت پسرشان عملي شده است. مردمي كه در حياط خانه امام و بيرون جمع شده اند، به دست و صورت پدر حسين براي تبرك دست مي كشند. بخشي از وصيتنامه شهيد حسين خندانيخواهرم و مادرم حجابتان را كاملا حفظ نماييد چون حجاب شما بيش از خون من پشت دشمن را به لرزه درمي آورد. پروردگارا تو خود شاهدي كه به جز اين جان ناقابل كه خودت به من عطا فرمودي چيز ديگري ندارم كه در راهت تقديم كنم، خدايا، بارالها شرمنده ام كه فقط يك جان دارم و آرزو مي كردم كه اي كاش چندين جان داشتم و همه را در راه تو تقديم مي كردم. ¤ حافظ شيرازي
شنبه 18 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]