واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: درخشش ابدي در ميان بادگيرها
گردون- تهمينه حدادي:
توي دل كوير، بادگيرها قد علم كردهاند و خانههاي كاهگلي، كه حالا شدهاند يكي در ميان و حتي چند تا در ميان... حالا يزد بزرگتر از آن است كه بادگيرها برايش كافي باشند...
توي دل كوير، وسط شهر، ميدان امير چخماق است و شيرينيپزيهايي كه لوزهاي پستهاي و نارگيلي ميپزند و آنطرفتر در ميان نور و شن درخشندگي كاشيها، يك يزد است و يك مسجد جامع. در ورودياش ته يك خيابان طويل است و خيابان پر از مغازههايي كه ظرفهاي قديمي و شيشههاي آبي رنگ آب ميفروشند و آن انتها منارههايي به طول 48 متر.
شنيدهاي كه بايد هر شهر را با مسجد جامعش شناخت ، اين است كه وارد حياط مسجد جامع يزد ميشوي. ميگويند نماد قدرت و استواري است و تو اين را ميبيني چرا كه عظيم است، آنقدر عظيم كه ميداني هيچگاه فرو نميريزد. اصلاً هندسه خاصي در آن به كار رفته. نوعي معماري كه مربوط به دوران آل مظفر و قرن هشتم و نهم هجري است، هنوز به معماري دوره قاجار نرسيده و از معماري دوره سامانيان هم دور شده است. همين است كه معمارياش، با آنچه تا به حال در ديگر شهرها ديدهاي، فرق دارد.
عكس ها از پايگاه اينترنتي ميراث فرهنگي
از حياط ميتواني وارد صحن اصلي شوي و سردابهاش را ببيني و يا نه ميتواني به دالانها بروي كه گچكاريها را ببيني و نورگيرهايي را كه در سقف نيستند؛ بلكه نور را از كنارهها به مسجد ميتابانند. توي شبستانها تاريك روشن است؛ نور طبيعي تو را هدايت ميكند. اولش ميداني كه مسجد قرار نيست تو را شگفتزده كند، چون معماري پيچيدهاي ندارد و يا تزئيناتي كه دور از ذهنت باشد. حتي ممكن است تا پايان زيارت هم نداني كه چه چيز تو را احاطه كرده. اما چيزي تو را قلقلك ميدهد. معماري نخواندهاي كه بتواني خوب تحليلش كني؛ پس بسنده ميكني به رنگهاي سفيد ، سرمهاي ، سبز و زرد كاشيكاريها و اين سؤال هميشگي كه چه صبر و حوصلهاي كه توانستهاند اين همه كاشيهاي ريز را بچينند كنار هم در جاي جاي مسجد.
توي مسجد درهاي زيادي بسته است و تو و خيليهاي ديگر ميان حياط و در شبستان و صحن ايستادهايد ، براي ديدن محراب و گنبد. محرابش هم يك جورهايي تك است ميان كوير. از مرمر است، از مرمر يكپارچه.
ديگر چه؟ گنبد...
گنبد بزرگ است و يك جورهايي خوابيدگي دارد. فكر ميكني كه يعني چه؟ گنبد كه شكل واحدي دارد و ميبيني كه ضمن عظمت و در چشم بودنش، زياد هم توي چشم نيست. جوري ساختهاند كه مثل ديگر مسجدها ركن اصلي نباشد. جوري ساختهاندش كه با منارهها تركيب شود و از زاويه بالا و دور كه ميبينياش، بداني كه ويژگي مسجد منارههايش هم هست. كاشيها چقدر ميدرخشند وقتي پلهها را بالا ميروي و از يك راهروي كوچك حياط را نظاره ميكني. آنجاست كه ميفهمي شگفتي كجاست. روحي در اين مسجد دميده شده است.
بابا و مامان و خاله دارند در مسجد قدم ميزنند و بر كاشيها حسرت ميخورند، ولي تو يك چيزي ديدهاي كه آنها نديدهاند... انگار نوري تابيده باشد بر مسجد؛ انگار گذر آدمهاي قديم را حس ميكني. جنس حس تو شبيه همان زماني است كه مسجد شيخ لطفالله اصفهان را ديدهاي. ميداني كه يك روح خاص بر مسجد دميده شده است. و كاشيها عجيب ميدرخشند و كاشيها هر كدام معماري هلالي خاصي دارند.
دوباره در خيابان هستي و دور ميشوي از سر در بلند مسجد و كتيبههاي نفيس كوفي و ثلث آن. منارهها دو برابر سر در مسجدند و مسجد واقعاً جامع است، عظيم است، خيلي عظيم، تو را محصور ميكند.
گمان ميكني نوري كه بر آن ميتابد كمي فرق دارد. خورشيد در ميان آسمان است. يزد در ميان كوير است و چيزي آن ميان ميدرخشد.
تاريخ درج: 7 خرداد 1387 ساعت 12:56 تاريخ تاييد: 14 خرداد 1387 ساعت 15:17 تاريخ به روز رساني: 14 خرداد 1387 ساعت 15:16
سه شنبه 14 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]