واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
متن زير گزيده اي خواندني از سخنان سردار رمضاني از فرماندهان ارشد دفاع مقدس درخصوص شرايط و زمينه هاي پايان جنگ و اعلام پذيرش قطعنامه 598 در 27 تيرماه سال 67 است. وي برخي تحليل ها را مبني بر اينکه در سال هاي پاياني جنگ ايمان و مقاومت نيروها در جبهه ها تحليل رفته بود، رد مي کند و برعکس معتقد است اين شرايط سخت اقتصادي و پشتيباني نظامي بود که پايان جنگ و پذيرش قطعنامه را تحميل کرد و اتفاقاً به دليل همين شرايط سخت، ايمان و مقاومت نيروهاي رزمنده در سال هاي پاياني جنگ بيش از سال هاي ابتدايي دفاع مقدس بوده است:سخن امام را هرگز فراموش نمي کنم، ايام جنگ تحميلي و اينکه امام مي فرمود جنگ در رأس امور است. برنامه اقتصادي ما، تبليغات ما، همه اولويت شان مسئله ي جنگ باشد. جنگ تحميلي ما با رزمندگان جبهه ها يا بروبچه هاي رزمنده گره خورده است. بسياري از تحليل هاي جنگ به تحليل بروبچه هاي رزمنده باز مي گردد. بروبچه هايي که هم ايمان و تقوا داشتند و هم از نظر عقلي و جسمي رشد يافته بودند. روحيه والاي جهادگري شان زبانزد بود و همين ها بود که جنگ را چون مدرسه يا مکتبي آموزنده مي ساخت.در اين ميان، عده اي سخن از تحليل روحيه بروبچه هاي سالهاي 65-66/ اواخر جنگ هشت ساله، مي برند و در قياس با روحيه ي رزمندگان اوائل جنگ/ سالهاي 60-61، آنان را از نظر تقوا و ايمان ضعيف تر مي شمرند. البته اينکه شرايط جنگ تغيير کرده بود، اينکه در همان اوائل جنگ هنوز خبري از بمب ها ي شيميايي و ميادين مين يک کيلومتري و... نبود، اينکه امکانات و تجهيزات نظامي دشمن چندين و چند برابر شده بود، اينکه روزها و شبها هواپيماهاي دشمن بارها و بارها جبهه و پشت جبهه را بمباران مي کردند، اينها همه تغيير کرده بود و غيرقابل انکارند و مسلماً جهاد و مقاومت افزون تري را طلب مي کرد و اين خود نشاندهنده روحيه والاي رزمندگان زمانه تغييرات آنچناني است.به نظر من، رزمندگان سالهاي پاياني از روحيه بالاتري برخوردار بوده و مقاومت بيشتري مي کردند. براي نمونه در عمليات والفجر8، ما نزديک به 77 يا 78 روز عمليات کرده و درگيري تن به تن داشتيم، اما در عمليات خيبر، اين درگيري چند روزي بيشتر نبود. آن زمان، ميدان ميني پيش رويمان نبود، حوزه مثلثي نبود، آبي نبود، در والفجر8، عرض يک کيلومتري رودخانه را با وجود موانع بسيار و بمباران هوايي و از همه سخت تر بمباران شيميايي با موفقيت از سر گذرانديم. شدت درگيري آنقدر زياد بود که گاه تانک ها ي عراقي به خاکريزهايمان هجوم مي آوردند، نيروهاي کمکي روزها نمي آمدند و ما فقط شب ها مي توانستيم زخمي ها را تخليه کنيم. در حد تئوريک مي توان چنان سخني بر زبان راند اما در عمل، واقعيتي ديگر در کار بود. به راستي، گذشتن از ميادين مين، راه رفتن ميانه کوهها در نصف روز و... نيروهايي با ايمان والا و ايثارگر طلب مي کند. ما در کربلاي 5، تيپ پنچم عراق را منهدم کرديم و اين در هيچ جاي جنگ سابقه نداشت.به نظر من، آن افرادي که چنان سخناني بر زبان مي رانند، چه بسا مي خواهند قصور و کاستي خويش را در سايه کلمات بپوشانند. البته همزمان با تغيير و تحولات فراوان در جبهه، تغييرات پشت جبهه و درون شهرها را نيز نبايد بدون تأثير دانست و در نظر نیاورد. عوامل اقتصادي آن زمانه، تحريم هاي گوناگون و همه جانبه، خالي شدن امکانات نظامي پشتيباني، کساد تجارت نفت و عدم فروش بشکه هاي نفتي امان حتي به بهاي 5 دلار و از همه مهمتر قبول قطع نامه 598 و پايان ناخواسته جنگ.همين پذيرش قطع نامه براي نيروهايي که از ابتداي جنگ در جبهه رشد يافته بودند، هم جسمي و هم عقلي، مثلاً نوجوان 15 ساله اي که حالا 20 ساله شده بود و معناي جهاد را درک کرده بود، بسيار سخت و ناگوار بود. بسياري فکر مي کردند که اين يک تاکتيک است، برخي با شنيدن خبر شوکه شده راهي بيمارستان شدند. پيام امام(ره) و ختم جنگ در واقع آب سردي بود که بر روي بروبچه ها ريخته شد. عمده عواملي که منجر به پذيرش قطع نامه شد، همان عوامل اقتصادي و تحريم هاي همه جانبه عليه ما بود، نه کمبود نيروها. اگرچه پس از اتمام جنگ، تمام نيروها در سراسر کشور پراکنده شدند اما در هنگامه هجوم دوباره دشمن/ منافقين، از غرب تا جنوب کشور، همان نيروها و افرادي که مي گويند تقوا و ايمانشان ضعيف تر شده بود، همانها بازگشتند و مقاومت کردند و حماسه آفريدند. ما در اهواز در طول جنگ تنها دو گردان داشتيم اما در انتهاي جنگ ما فقط از يک دبيرستان در اهواز، 800 نفر اعزامي داشتيم. اينها همينهايي بودند که بي آنکه بگويند چرا بايد بازگرديم و اصلاً چرا قطع نامه را قبول کرديم، به دل جبهه ها برگشتند و در گرماي تابستان خوزستان مقاومت کردند و دشمن را تا سر مرز و تا درون خاک عراق عقب راندند، حتي امکان پيشروي ما هم بود ولی امام(ره) فرمودند که نه، ما قطع نامه را قبول کرده ايم، جلو نرويد.در سال 67 شايد به اندازه عمليات کربلاي 5، تانک عراقي غنيمت گرفتيم. در همان عمليات کربلاي 5، عراق دريافته بود که از اين به بعد، به گونه اي ديگر بايد جلوي ايراني ها را بگيرد و صدام ديگر نمي تواند کاري کند. فرمانده نيروهاي امريکايي در خليج فارس گفت که خود من به همراه کارشناسان نظامي شوروي، در آن زمان هدايت نيروهاي عراقي را برعهده داشتيم. همين ها بودند که براي عراقي ها پل هوايي مي زدند و اطلاعاتشان هميشه به روز بود. با اين وجود آنها نتوانستند در برابر ايراني ها بايستند و به همين دليل از هر روشي براي شکست سد ايراني بهره بردند. براي نمونه ميادين مين در اروندرود را فرماندهان مصري کارگذاشتند و موارد ديگر. اينجاست که ميتوان از جنگ ما، به جنگ جهاني سوم تعبير کرد. پس در اين وضعيت نمي توان از ضعف روحيه بروبچه هاي سال هاي 66-67 سخن گفت. همين ها بودند که چنان موانعي را رد کردند و فاو را فتح کردند. همه مي دانند که ما نه برتري توپخانه ای داشتيم و نه نيروي هوايي و نه بمب شيميايي. جز ايثارگري ها و تقواي رزمندگان چيز ديگري نبود که آنان به خط مي زدند. براي نمونه در عمليات مرصاد، دشمن تا کيلومتر 30 کرمانشاه آمده بود. چه کسی او را عقب راند؟ چه کسي منافقين را منهدم کرد؟اما اين که چه شد فاو را تخليه کرديم، خود پرسشي مهم است که عمدتاً به همان عوامل تغيير و تحولات پشت جبهه باز مي گردد. در اواخر جنگ به تعبير مقام معظم رهبري، حتي به ما سيم خاردار هم نمي فروختند، حتي در زمينه تهيه گلوله آرپي جي مشکل داشتيم. زماني که دشمن فاو را پس گرفت، يک قبضه شليک ما تنها 5 گلوله سهم داشت. ما از سال 67 به بعد امکانات نداشتيم و تحريم اقتصادي بوديم. بلوک شرق و غرب، تمام شرکت هاي آزاد تجاري را که به ما مهمات مي فروختند، گرفتند، راه خليج فارس را سد کردند و بنابراين مهمات از طريق آبي نمي توانست وارد شود. از طريق هوايي يا زمينی هم امکانش نبود. وضع ما از نظر مهمات از اوايل جنگ هم بدتر شده بود. ما حتي آتشکده و توپخانه هم نداشتيم. بچه ها تنها با کلاشنيکف خود مي جنگيدند و اينها همه در حالي بود که دشمن علاوه بر توان زرهي بالا، شبانه روي بچه ها عوامل شيميايي، سيانور که در عرض 7 تا 8 ثانيه انسان را از پاي در مي آورد، عامل اعصاب، عامل خون و گاز خردل مي ريخت. عمده نيروها در خط مقدم به شهادت مي رسيدند. تانک ها تا نزديکي خاکريزهایمان آمدند و فاو را بازپس گرفتند.نمونه ديگر دفاع از شلمچه و يا عمليات کربلاي 5 است. ما آتش توپخانه نداشتيم اما در همان حال عراق به مانند باران بر سر نيروهایمان گلوله مي ريخت. فرض کنيد 2 قبضه توپ را در برابر 50 قبضه توپ... يا 100 هواپيما در برابر 2 هواپيما. در آن زمان، نيروي مقدم حتي نمي توانست از 50 متر جلوي خويش خبر کسب کند. مجروحان بايستي تا شب صبر مي کردند تا به عقب بازگردند. از نظر نظامي و هوايي برتري با عراق بود، اين واقعيت جنگ است. آخرين نقطه اي که عراق از ما پس گرفت، جزيره مجنون بود. زماني که عراق آتش خود را ساعت 12 شب در مجنون بر سر نيروهایمان مي ريخت، امکان نداشت حتي يک نيرو از عقب سالم برسد و ما را ياري کند. توپخانه تيپ 85 ما را با گاز خردل يا سيانور مورد اصابت قرار دادند و حدود 80 نفر از نيروها بر روي قبضه ها، بي آنکه حتي يک گلوله هم شليک کنند، به شهادت رسيدند. هواپيماهاي عراقي نيز علاوه برآن از ساعت 3 شب شروع به بمباران شيميايي کردند و با اين وجود ما تا ساعت 10 صبح مقاومت کرديم. به نظر، قضيه ما و صلح امام حسن(ع) بي شباهت نيست.هنگام پذيرش قطع نامه از سوي امام(ره) و اعلان سراسري به جبهه ها، خود من احساس بسيار عجيبي داشتم. برايم خيلي سخت بود. بايد در ميان معرکه باشي تا چنان حسي داشته باشي. همنشيني با شهدا و ديدن روحيه اشان، این حس را تقويت مي کرد. ما در عمليات کربلاي 5، کم کم حس کرديم که سفره شهادت در حال برچيدن است. بهترين بچه ها يک يک شهيد مي شدند و ما مي مانديم. براي هر رزمنده اي سخت است که ببيند بهترين رفقايش شهيد شدند و او بايد بازگردد. اين وضع بي شباهت با قضيه جنگ احد نيست: بسياري چون حضرت حمزه شهيد شدند و پس از جنگ، پيامبر(ص)، حضرت علي(ع) را ديدند که گريه مي کردند و مي فرمايند که اين و آن شهيد شدند و ما مانديم. بعد پيامبر(ص) به علي(ع) مي فرمايند که شما هم بدست شقي ترين افراد شهيد مي شوي و محاسنت با خون خضاب خواهد شد، بعد حضرت تبسمي مي کند.در وضعيت درگيري سنگين جزيره مجنون بود که راديو اعلام کرد بسم الله الرحمن الرحيم امام(ره)، قطع نامه 598 را قبول کرد. من در ماشين بودم، ماشيني که در حال انتقال اجساد شهدا به عقب بود. همان زمان ناگهان حس کردم که دارم سنگکوب مي کنم. بچه ها با شنيدن خبر، اجساد شهدا را در آغوش مي کشيدند و گريه مي کردند، ناله مي کردند. بغض گلويم را سخت گرفته بود. حالا، گردان ازهم پاشيده، بچه هاي زخمي، شهداي سوخته عقب ماشين و...پس از اعلام قطع نامه و بازگشت نيروها از جبهه ها، عراق که به خيال باطل خويش، مردم را دلسرد فرض مي کرد، با جنگ رواني و اطلاعات دقيقي که جاسوس هاي امريکايي در اختیارشان مي گذاشتند، بارديگر با هجوم سراسري خود، حتي جاده ي اهواز- خرمشهر را گرفت، اما اين بار مردم همه بي آنکه حتي امام(ره) پيام دهد، به جبهه ها ريختند و دوباره سرزمين ها را پس گرفتند و عراقي ها را بيرون راندند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]