تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837313405
از سينه چاكي براي «قبضوبسط» سروش تا تئوريزه كردن فحشاي مدرن
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حسين منتظر: "همجنسگرايي به همان اندازه انساني است كه ازدواج زن و مرد"؛ چرا كسي ازاين سخن اكبر گنجي، يار غار دكتر سروش تعجب نكرد. راز پاسخ به اين چرايي مي تواند راهگشاي بسياري از حقايق و عبرتي براي آيندگان باشد.غلبه فكري جريان ماركسيستي بر بخش زيادي از محافل فكري قبل و بعد ازانقلاب، برخي از افراد را بر آن داشت تا نقد مباني معرفتي اين جريان را در دستور كار اصلي خود قرار دهند. در ابتدا با رجوع به مباني فلسفي و اعتقادي اسلامي به جنگ با اين جريان فكري رفتند، اما آرام آرام نقد جريان ماركسيستي از موضع اسلامي را به كناري و انهادند و از موضع "ليبراليسم" به جنگ با "ماركسيسم" رفتند.با ورود و ترجمه آثاري چون "جامعه باز" كارل ريموند پوپر و... به فضاي روشنفكري كشور، كفه نقد ماركسيسم از نردبان ليبراليسم آنچنان سنگين شد كه حتي ادبيات نقد را دچار دگرگوني كرد. كتاب "دوگماتيزم نقابدار" كه در ساختار و ادبيات، تنه به تنه "جامعه باز" پوپر مي زد، "چرخش بزرگ" ديگري را براي فضاي روشنفكري ايران به دنبال داشت.اينان كه پيش از اين از دشمنان "دوگماتيزم نقابدار" بودند، خود به عاشقان سينه چاك "جامعه باز" مبدل شدند، از نقد ماركسيسم به پرستش ليبراليسم، از چاله به چاه.در این "ازدواج موقت و تاکتیکی" با لیبرالیسم بر سر نقد مارکسیسم، و در حالی که مارکسیسم، نفس های آخرش را می کشيد و لنگ لنگان به "موزه تاریخ" اسباب کشی مي کرد، جریان روشنفکری در یک همسویی کامل با سران "جامعه باز" این بار، اسلام را بدل از مارکسیسم گرفتند. "ایدئولوژی" آن نقطه اشتراک اسلام و مارکسیسم، بود که به زعم اینان می بایست، با تیغ تند نقد و حمله، جراحی و "مدرن" مي شد.در همین ایام است که ماشین ترجمه اندیشه های وارداتی، کتابهایي از نویسندگانی چون، جورج اروول، برینتون، هانا آرنت، آیزا برلین و ... را هم روانه بازار می کند تا در یک "دوپینگ فکری" به کمک، سربازان تازه نفس در کشوری که چند سالی است، "انقلاب اسلامی" در آن رخ داده است، بشتابند. جای دوست و دشمن عوض شده بود!این داستان دگردیسی معرفتی "دکتر سروش" به همراه تنی از جوانانی بود که در سالهای میانه دهه 60 با عبور از نقد و نفی مارکسیسم به دامان لیبرالیسم افتادند و آرام آرام "سروش"، "پدرمعنوی" شان شد و "روشنفکری دینی" نام حزبشان.اکبر گنجی به همراه چند نفر از دوستانش چون آرش نراقی، رخ صفت، رضا تهرانی، هادی خانیکی، که اعضای تحریریه ماهنامه کیهان فرهنگی را تشکیل می دادند، در اردیبهشت سال 67 سلسله مقالاتی از "سروش" با عنوان "قبض و بسط تئوریک شریعت" به چاپ رساندند که بعدها تبدیل شد به "مانیفست و مرامنامه" جریانی به نام "روشنفکری دینی" . اساس این نظریه البته نه چندان جدید به این امر استوار بود:"معرفت دینی، معرفتی بشری است، یعنی محصول است ساخته دست بشر"، "معرفتهای بشری با هم مبادله می شوند، و به تعبیر درست "دیالوگ" دارند"."قبض و بسط تئوریک شریعت" بهانه ای شد تا سروش و شاگردانش بتوانند به بهانه اینکه "معرفت دینی جدای از دین" است، به نقد "دین" بپردازند و این تازه آغاز ماجرا بود.نویسنده این مقالات جوهر تئوریک نظریه را برپایه چند مفروض قرار داده بود:1- "جغرافیای معرفت" هم زمان با دگرگونی های علوم و معارف، دائماً تغييرمی کند و دگرگون می شود. 2- امروز جغرافیای معرفت دچار تحولات و طوفان های بنیادی شده است، پس فقه و دیگر معارف دینی هم باید دچار تحولاتی هم گام با این مجموعه شوند.3- اگر چه فهم دینی عصري و تابع علوم عصری است، اما خود شریعت که سروش آن را "شریعت صامت" می نامد، ثابت است و "فهم عصری دینی" این شریعت صامت را ناطق می کند.4- این روند تحول فهم دینی در تابعیت از علوم دانش ها زمانه را که "عصری کردن فهم دینی" یا به تعبیری "عصری کردن دینی" می نامد، همانا موجب "تکامل معرفت دینی" است.در واقع پس از یک سلسله مغالطه ها و دور زدن حساسیت های مذهبی مخاطبان تلاش می شود تا مخاطب را به این نقطه برساند که دین خود را "عصری" نماید یعنی به تبع روح عالم مدرن، آن را مدرنیزه کند و این همان داعیه و خواست همیشگی روشنفکری سکولار در ایران بوده است. اما این نظریه چه نتایج و توابعی داشت؟ 1- اصل گرفتن بینش مدرنیستی غربی و پوزیتیویسم علوم جدید و تفسیر دین بر اين پایه، معنایی جز مسخ دین و ترویج صورت های جدید از التقاط ندارد. 2-پذیرش نظریه اصلی ترقی عالم مدرن و دعوی کمال علوم جدید 3- فرموله و تئوریزه کردن التقاط مدرنیستی در تفسیر دین 4- این نظریه اگر تا نتایج منطقی خود دنبال شود، به نسبی انگاری در حوزه و پذیرش مبانی تفکر سیاسی غرب لیبرال و نهایتاً هضم شدن در ساحت عقل اومانیستی منتهی می شود. 5-اخلاق نسبی گرا، محور هر نوع اباحه را صادر کرده و می کند و پذیرش آن به معنای پذیرش اباحه گری است و سخنان گنجی در "انسانی دیدن همجنس گرایی" دقیقاً به معنای قبول نتایج کامل و تام و تمام "قبض و بسط تئوریک شریعت" سروش است. برخی فیلسوفان که در مبانی نظری غرب مدرن، تحقیق شایسته و بایسته کرده اند، اذعان دارند معنای دقیق "لیبرالیسم" نه "آزادی" که "اباحه گری در همه ساحت های بشری از جمله اخلاق و روابط اجتماعی است".سروش با بشری نشان دادن معرفت دینی، راه را بر نقد "فهم دینی" گشود و با "تقدس زدایی از معرفت دینی" راه را بر نواندیشی دینی هموار ساخت. وی بعدها پا را از این هم فراتر نهاد و در سالهای میانی دهه 70 با ادامه طرح معرفت شناسانه خود، مرحله جدیدی را آغاز کرد. طرح نظریه "بسط تجربه نبوی" یک مرحله جلوتر از نظریه قبلی "نقد متن دینی" را نیز ممکن ساخت.در "قبض و بسط تئوریک شریعت" سخن از بشری بودن و تاریخی بودن و زمینی بودن معرفت دینی می رفت و اینک در بسط تجربه نبوی، سخن از بشریت و تاریخیت خود دین و تجربه دینی می رود. تاریخی دیدن معرفت دینی و خود دین، تا اندازه زیادی یادآور کار "بولتمان" در پروژه اسطوره زدایی از دین است که برای حل نزاع دین و مدرنیته به اجرا درآورده بود.پروژه "قبض و بسط تئوریک شریعت" و چاپ نقدها و جوابیه های سروش به نقدها، چندی فضای رسانه ای کشور را به خود مشغول کرد. در این میان اما اتفاق جدید آن بود که شاگردان دیروز سروش چون گنجی، نراقی، حجاريان، علوي تبار، جلايي پور، تاج زاده و... که تنها "مستمع" بودند و در پای درس سروش "سرتا پا گوش بودند"، در فضای جدید و در کیهان فرهنگي و نشريات ديگر پیش پای استاد، درس پس می دادند و در کنار استاد به منتقدان پاسخ می دادند.دیدگاه های التقاطی سروش و یارانش در کیهان فرهنگی، سبب شد، عذرشان را از آنجا بخواهند. شاگردان سروش، این اتفاق یعنی "خروج از کیهان فرهنگی" را به فال نیک گرفتند و به مجله دیگری به نام "کیان" نقل مکان کردند. اگر در فضای سابق، برخی قید و بندها، دست آنها را برای آشکار کردن،دیدگاه هایشان، می بست، در "کیان" با فراغت با بیشتری به بسط "قبض و بسط تئوریک شریعت" پرداختند."حلقه کیان" عنوان تشکیلاتی جریانی بود که شب های چهارشنبه در منزل یکی از شاگردان سروش برگزاری می شد و سروش به همراه مجتهد شبستری، ابعاد جدیدي از پروژه "مدرن سازی دینی" را برای شاگردان تشریح می کرد."حلقه کیان" چونان زرادخانه ای بود که مباحث ماهنامه کیان را تغذیه فکری می کرد و شاگردان نیز در تشریح و تفسیر این موضوعات، مقالاتی را به چاپ می رسانند.جریان سروش که ابتدا به نقد ایدئولوژی اسلامی پرداخته بود با چند گام پیشرفت با سلسله مقالات "قبض وبسط تئوریک شریعت" به نقد "دین و متن دین" وارد شدند. "حمله به فقه و پس از آن "لاغر کردن فقه به منظور شکستن سد شریعت و ورود به نقد حقیقت، به یکی از مقولات ثابت مقالات و مباحث "حلقه کیان" تبدیل شد.پس از نقد فقه، جریان سروش و شاگردانش وارد نقد روحانیت و حوزه های علمیه به مثابه، نگهبانان فقه شدند تا بتوانند بدون مزاحم، کار "فقه" را یکسره کنند.اما شاید هدف اصلی که در ورای نقد فقه و روحانیت دنبال می شد، این بود تا "فقه مدرن" را با تأکید بر حقوق مدرن پایه ریزی کنند. جایگزینی "روشنفکران" به جای "روحانیت" به عنوان "پیامبران عصر مدرن" هدف دیگر این حملات بود.کار به جایی رسید که غرب به سروش لقب "مارتین لوتر" اسلامی داد.ورود اصحاب سروش به "دولت دوم خرداد" توانست نظریات آنان را از "نظریه ای صرفاً تئوریک" به "برنامه ای برای اجرا در ساختار قدرت" تبدیل کند.سال ها بعد در اوج دوران دوم خرداد، جوانان حلقه کیان، جبهه مشارکت ایران اسلامی را بر اساس مباني معرفتي و "الهيات مدرن"سروش پايه ريزي كردند. روزگار گذشت و شکست "اصحاب سروش" در تبدیل "جمهوری اسلامی" به "جمهوری سکولار" جریان یاد شده را وارد "چرخشی دیگر" کردند.مانيفست"جمهوری خواهی" اکبر گنجی که آن را در سالهای پایانی دهه 70 در زندان نگاشت، حکایت این "چرخش جدید" بود. گنجی در این "مانیفست" به صراحت از "ارتداد لیبرالیستی" نام برد و اعلام کرد "اسلام با دموکراسی" سازگاری ندارد و باید آن را کنار گذاشت و به "اسلام امریکایی ناب" پیوست. کار را باید یکسره می کردند یا "زنگی زنگ یا رومی روم"، "شترسواری دولادولا" نمی شد.اگر در پروژه "قبض و بسط تئوریک شریعت" ظاهری، از اسلام، مبانی معرفت شناسی لیبرال تبلیغ و ترویج می شد و نوعی التقاط لیبرال پدید آمد و تلاش می شد حتی المقدور "حساسیت جامعه مذهبی و دینی" برانگیخته نشود، در این مرحله و با گذار از دوران اولیه التقاط لیبرالی، می بایست گام نهایی پروژه "قبض و بسط تئوریک بشر" سروش از زبان شاگردش یعنی اکبر گنجی بیان شود و "خالص سازی مبانی معرفتی از اسلام" و گام در نوعی حذف حتی ظاهر اسلام و ورود به عصر "لیبرال دموکراسی ناب" برداشته شود.اما این تنها اکبر گنجی یکی از شاگردان اولیه و مدیر انتشارات صراط (ناشر اختصاصی سروش) نيست که به حامیان "همجنس گرایی" می پیوندد. آرش نراقی نیز، یکی دیگر از شاگران پا به کار دکتر سروش است که مقالات فراوانی در تشریح و تفسیر و حمایت از نظرات سروش در مجلات روشنفکری به چاپ رساند. اگر اکبر گنجی با نگاهی جامعه شناختی به مباحث معرفت شناسی به دنبال داده های تاریخی برای اثبات و بررسی این نظریه برمی آيد، آرش (احمد) نراقی رویکرد فلسفی پروژه معرفت شناسی سروش را وسعت بخشید. "آرش نراقی که هم اکنون در انستیتو هوور حضور دارد، در قرائت نوینی از قرآن کریم، همجنسگرایی را ناسازگار با دین مقدس اسلام نمی یابد! نراقی در مقاله مبسوط "درباره اقلیت های جنسی (25 نوامبر 2005) با استناد به ادبیات گسترده همجنسگرایی، آن را پدیده ای طبیعی و اخلاقی معرفی کرد. پس از آن هم طی یک سخنرانی با عنوان "اسلام و مسأله اقلیت های جنسی" در دانشگاه کالیفرنیای لس آنجلس، کوشيد تا قرائتی سازگار با قرآن از همجنسگرایی ارائه کند"!اما اگر پروژه سروش از نقد ایدئولوژی فقه، روحانیت، پلورالیسم دینی (تکثر حقیقت و حقانیت در تمامی ادیان)، مساوی بودن تمامی ادیان، بسط تجربه نبوی در ميان تمام بشر، تبلیغ سکولاریسم، شروع و... به "انساني و زمینی" کردن قرآن و این ادعا که "قرآن کلام خدا نیست" رسید. نه عجب كه کار شاگردانش نیز چون او در "قبض و بسطی" دائمي به انساتي دانستن همجنسگرایی برسد.مخالفت با مشیت [رجوی]، کفر آمیز تر از مخالفت با مشیت خداست"این سخن مهدی ابریشمچی است که پس از ازدواج غیرشرعی مریم رجوی همسر سابقش با مسعود رجوی به زبان می آورد تا به خوبی بتوان معنای "مارکسیسم علم مبارزه" و "سانترالیزم دموکراتیک" را دریافت!در تاریخ 19 اسفند 63، اعلام ازدواج غیرمترقبه و حیرت انگیز نفر اول سازمان (رجوی) با همسر فرد دوم سازمان (ابریشمچی) توجه بسیاری را به این حادثه معطوف ساخت. به رغم آشکار بودن جنبه غیرشرعی این ازدواج که قبل از سپری شدن مدت شرعی بین طلاق و ازدواج زن دوم، انجام شده بود، در تبلیغات انبوده سازمان تلاش شد تا با استناد به اسلام، صورت مقدس نیز برای این اقدام پرداخته شود.اما این تمام قبح این ازدواج تشکیلاتی و مدرن نبود؛ ازدواج مدرن وتشكيلاتي که مسعود رجوی از آن به عنوان "انقلاب نوین ایدئولوژیک" نام می برد.زمزمه های ارتباطات مشکوک مریم و مسعود باعث شد تا برخی از اعضای سازمان در پاییز سال 63 این دو را به اعمال منافی عفت متهم نمایند و این دو نیز تکذیب نکردند: "پس از پرده برداری از این رابطه، کشمکش هایی در سطح مرکزیت سازمان آغاز گردید. [در یک گسست مرکزی] رجوی و مریم قجر در صندلی اتهام نشانده شدند. یکی از اعضای کادر سازمان صراحتاً گفت ما ناموسمان هم دیگر امنیت ندارد! شما از الآن به فکر از سوی متهمین (یعنی مریم رجوی) اتهامات بدون کم و کاست مورد قبول واقع می شود یعنی صراحتاً به زناي محصنه در حضور جمع اقرار می کنند، هواداران رجوی در کمیته مرکزی در دادگاه هیاهو می کنند که رجوی اختیار دارد و از این حرف ها!"همزمان با اعلام خبر "ازدواج غیرشرعی مسعود رجوی و مریم رجوی" و "انقلاب ایدئولوژیک" نامیدن آن از سوی مسعود رجوی، ناگهان همه کادرها ومسئولان سازمان با ادبیات و مضامینی بی سابقه رجوی را مورد ستایش و تقدیس قرار دادند.این ستایش ها که ارتباطی منطقی با "ازدواج" یا "تساوی حقوق زن و مرد" نداشت، به صورت یک طرح و برنامه از پیش طرح ریزی شده سازمان آغاز شد و به سایر اعضا سرایت کرد.در یکی از این موارد، مسعود کشمیری (عامل نفوذی انفجار ساختمان نخست وزیری در 8شهریور 1360) در نامه ای به مناسبت تبریک ازدواج غیرشرعی مسعود و مریم رجوی، متن دستکاری شده زیارت نامه وارث را برای آن دو ارسال می کند.کشمیری در این نامه در ابتدای "زیارت نامه وارث" آورده بود: "السلام علیک یا مسعود، السلام علیک یا مریم و ...!! ای کاش شرم و حیا اجازه می داد تا موارد دیگری از این دست تبریکات را می آوردیم تا بتوان به خوبی معنای "سانترالیزم دموکراتیک" و "اصالت علم مبارزه" و نوعی "نگاه عصری به مبارزه و علم" پی برد.اما آنهایی که سخنان اکبر گنجی برایشان "عادی و طبیعی" و آن را نتیجه " قبض و بسط فکری" می دانند، آن روز نیز از خبر روابط نامشروع مریم و مسعود رجوی و سپس ازدواج غیرشرعی آن دو با هم تعجب نکردند و گویی بر ایشان "مثل روز روشن بود!". این هم حکایتی شنیدنی دارد.شکست جریانات سیاسی با نحله فکری لیبرال و ناسیونالیست در پایان دهه 30 و وقوع کودتای ننگین آمریکایی انگلیسی، سرخوردگی شدیدی برای برخی جوانان دل بسته به این جریانات لیبرالی به دنبال داشت.سرخوردگی از شرایط پدید آمده این جوانان را واداشت تا برای مرحله جدید مبارزه "ایدئولوژی جدیدی" را "مستقلاً و سرخود" مونتاژ نمایند!اما این بار نیز برای فرار از دام "لیبرالیسم و ناسیونالیست" به تله "مارکسیسم" افتادند. اینان پیش از این، زیر پرچم جبهه ملی و سران نهضت آزادی فعالیت می کردند.بازرگان خود در این باره می گوید: "مجاهدین خلق! شما فرزندان نهضت آزادی هستید. در سال 1343 [1344] به دنیا آمدید و راه خود را پیش گرفتید بدون آنکه از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید. مبانی فکری و تعلیمات اولیه شما را کتاب ها و بحث و تحلیل ها و تجربیاتی که از نهضت گرفتید تشکیل می داد" (روزنامه میزان، 12/2/1360 سرمقاله به قلم بازرگان)یکی دیگر از مبارزان می گوید حنیف نژاد (از پایه گذاران سازمان مجاهدین) برایم نقل کرد که مهندس بازرگان به او گفته بود: "شما جوانان باید فکری بکنید".بازرگان در جایی دیگر سران سازمان مجاهدین را از اعضای نهضت آزادی می داند و می گوید: "سازمان چریکی مجاهدین خلق به وسيله سه تن از اعضای نهضت آزادی ایران: محمد حنیف نژاد، سعید محسین، علی اصغر بدیع زادگان در شهریور 1344 پایه گذاری شد" (نجاتی، ج16: صص 382- 381)این سه نفر شکست نهضت ملی شدن نفت و وقوع کودتای 28 مرداد، را اینگونه تحلیل می کردند که "روش و شیوه مبارزه" اشتباه بوده و آن را باید تغییر داد.در مطالعات اولیه شان به زعم خود به "کشف جدید" نائل شدند، "مبارزه یک علم است"، این آغاز "دگردیسی فکری" این جوانان بود.در این میان، هسته اولیه سازمان، شروع به تشکیل برنامه های آموزشی به عنوان مقدمه "تدوین روش مبارزه در دوران جدید" نمود. متون اصلی ایدئولوژیک در درجه اول عبارت بودند از قرآن، نهج البلاغه، سپس کتابهای مهندس بازرگان شامل: راه طی شده، خدا در اجتماع، مسئله وحی و پرستش، اسلام مکتب مبارزه و مولد، کتابهای مهندس یدالله سحابی مانند "انسان و تکامل و خلقت انسان".مرحله آخر آموزش ایدئولوژیک، "متدولوژی" بود که بعدها به صورت کتاب شناخت مدون شد. کتاب شناخت به عنوان یکی از اصلی ترین کتابهای اولیه سازمان که گفته می شود توسط حنیف نژاد نوشته است، کپی شده برخی کتابهای بازرگان است. در این مرحله، با استفاده از مدارک دست دوم مارکسیستی مثل آثار فلسفی "مائو"، اصول مقدماتی فلسفه اثر "ژرژ پولتیسه" و ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی نوشته استالین، این بحث ها به عنوان "اصول شناسایی دینامیک" به مثابه "علم" پذیرفته شده بودند و مقدمه و زمینه هر نوع تحلیل قرار می گرفتند.در توصیفی جزئی تر، در جزوه مبارزه چیست؟ که شاید بتوان آن را مهم ترین نوشته سازمان در همه دوره های آن دانست" مطرح می شد که مبارزه احساس نیست؛ مبارزه علم، چه علمی است؟"پایه گذاران اولیه سازمان، در این مقطع اعلام می کنند، اسلام نمی تواند به تنهایی "علم مبارزه" باشد و می بایست با ایدئولوژی دیگری چون "مارکسیسم" که به زعم آنان "علم مبارزه" بود، تلفیق شود، ظاهر اسلامی به اضافه هسته مارکسیستی.در بسیاری از نوشتجات اولیه سازمان مبانی فلسفی مارکسیسم با لعابی از قرآن و نهج البلاغه، تزئین می شد تا به نوعی بتوان بین اسلام و مارکسیسم، "آشتی و یگانگی" برقرار کرد. اما این "التقاط مارکسیستی" نمی توانست عمر زیادی داشته باشد و دیر یا زود می بایست کار را یکسرده می کردند" شتر سواری دولادولا نمی شد.اعلام ارتداد مارکسیستی از سوی کادر اصلی سازمان در سال 54 آن اتفاقی بود که "کار را یکسره کرد". کادر اصلی سازمان اعلام کردند دیگر نمی توانند هم اسلام را بپذیرند و هم مارکسیست را، باید یکی را انتخاب کرد و در "اعلامیه ارتداد" "مارکسیست" انتخاب شد، و باز هم این، آن اتفاقی بود که بسیاری آن را پیشاپیش نویدش را می دادند. و چیز تازه ای برایشان نبود.اما سرانجام فرزندان عزیز مهندس بازرگان و شاگردان دکتر سروش بسیار خواندنی است:سرانجام سازمان منافقین در آغوش "امپریالیسم" که دشمن "خلقش" می خواند، آرام گرفت و به "ارباب جمعی" صدام بدل شدند.اکبر گنجی، آرش نراقی، علی افشاری، محسن سازگارا و... شاگردان "حلقه کیان" سروش بودند که تا آخر به ملزومات "قبض و بسط تئوریک شریعت" وفادار ماندند، به ایالات متحده آمریکا که کارل ریموند پوپر یهودی آن را "مدینه فاضله مدرنیته" می دانست، رسیدند، اکبر گنجی که روزگاری "تیغ" بر صورت دختران و پسران بدحجاب می کشید، "همجنس گرایی را انسانی می داند" و این حاصل چیزی نیست جز "قبض و بسط تئوریک سروش". شاید سرنوشت دیگر فرزندان عزیز مهندس بازرگان و شاگردان سروش از اینها هم خواندنی تر و البته عادی تر باشد. منتظر می مانیم! حسين منتظر
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6771]
-
گوناگون
پربازدیدترینها