واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: raya1st August 2010, 01:19 AMالف. قران السّعديْن، سروده ی (688 هجری)، در شرح ماجراي ستيزگي "معزّالدّين كيقباد" با پدرش، "ناصرالدّين بغراخان"، كه به صلح انجاميد. شاعر در اين مثنوي، كه بالغ بر 3944 بيت است، چند غزل با اوزان مختلف جاي داده است و از عنوان هاي فصل ها و باب هاي آن ها نيز قصيده اي در بحر رمل به دست مي آيد. اين منظومه از لحاظ تاريخ فرهنگ اجتماعي و وقايع هند حايز اهمّيّت است ؛ ب. مفتاح الفتوح ( "يا فتح نامه" يا "فتوح نامه" يا "فتح الفتوح" )، سروده ی (690 هجری)، در شرح جنگها و فتوحات جلال الدين فيروزشاه خلجي. اين منظومه يك بار همراه با غرّه الكمال و بار ديگر جداگانه، در 1945 م، در هند، به چاپ رسيد. اين اثر را صفا و اته نيز جزو آثار امير خسرو آورده اند. ولي دهخدا آن را، از آن رو كه صاحب شعرالعجم در ذكر آثار امير خسرو از اين كتاب نام برده است، محتملاً همان تاج الفتوح يا خزائن الفتوح مي داند ؛ ج. دُوَل راني و خضرخان ( يا "عشقيّه" يا "عشيقه") : سروده 715 هجری ؛ 4200 بيت ؛ در شرح ماجراي عشق خضرخان، پسر علاء الدين محمد، به شاهزاده خانم "ديول دي"، دختر راجه ی گجرات، كه به عقد ازدواج مي انجامد. مقدّمه اين منظومه متضمّن مطالبي تاريخي در مورد نشر اسلام به دست غوريان و مماليك آنان در هند است؛ د. نُه سپهر. سروده ی (718 هجری)، در نُه باب (سپهر) ، و هر يك مختوم به يك غزل. اين منظومه، كه به نام "قطب الدين مباركشاه خلجي" به اتمام رسيده است، حاوي اطلاعاتي درباره ی طبيعت سرزمين هند و زبان هندي و اعتقادات هندوان است؛ تُغلُق نامه. در ذكر احوال غياث الدّين تغلق و تاريخ سلطنت و فتوحات او ؛ جواهر خسروي. مجموعه اي از اشعار فارسي و هندي امير خسرو، يا منسوب به او بيشتر در مسائل گوناگون و اطلاعات مختلف عمومي است، شامل چند بخش به نام هاي نصاب "بدائع العجائب"، مثنوي "شهر آشوب" ( مركب از 67 رباعي )، "خالق باري" و "چيستان". naghmeirani14th August 2010, 02:57 PMیاری دل ما به رایگان برد تا دل طلبیم باز جان برد عشق آمد و گردن خرد زد دزد آمد و سر ز پاسبان برد ماندیم از آن حریف دل دزد زد قلعه و مهره رایگان برد جان دادم و درد تو خریدم این را تو ببر که خسروان برد raya16th August 2010, 07:59 PMمست کن عاشقان محزون را مهر بگشاي لعل ميگون را اثر اين بود فال ميمون را رخ نمودي و جان من بر دي چه توان کرد حکم بيچون را دل من کشته شد بقاي تو باد در گرفتي درون و بيرون را از درونم نميروي بيرون گر بريزند خون مجنون را نام ليلي برايد اندر نقش خاصيت سلب گشت افسون را گفت خسرو نگيردت ما ناک ساحره18th August 2010, 01:03 AMچو کار جهان نیست جز بی وفایی در و با امید و فا چند پایی رها کن چرا میکنی قصر و ایوان به جایی که نبود امید رهایی بلند آفتابیست هر یک که بینی بگرداند رو در هوای هوایی اگر آدمی غرقه گردد به دریا از آن به که با کس کند آشنایی اگر چه بسی دردها هست ، لیکن جداگانه دردی است درد جدایی چو دیدی که هستی بقایی ندارد ز هستی چه لافی درین لابقایی مرو بهر مشتی درم نزد هر خس مکن خدمت گاو چون روستایی به جیب فلک خسروا دست در کن بهر جا چو دونان چه دامن گشایی؟ هر جا که لعلش در خنده آید شکر ندارد آنجا بهايی هر لحظه دارد دل با خیالش خوش گفتگویی خوش ماجرایی raya20th August 2010, 02:21 AMجانا به پرسش ياد کن رو زي من گم بوده را آخر پرحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را نا خوانده سويت آمدم ناگفته رفتي از برم يعني سياست اين بود فرمان نافرموده را naghmeirani20th August 2010, 01:13 PMابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابرو باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سر سبز بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا دیده ام بهر تو خون بار شد ای مردم چشم مردمی کن مشو از دیده خون بار جدا نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این مانده چون دیده از آن نعمت دیدار، جدا می دهم جان ، مرو از پیش من ،وگرت باور نیست بیش از آن خواهی بستان و نگه دار جدا حسن تو دیر نماند چو ز خسرو رفتی گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا ساحره22nd August 2010, 11:47 PMای باد که از کوی وفا میآیی آلوده به بوی آشنا میآیی زانگونه که نغز و جان فزا میآیی من میدانم که از کجا میآیی raya29th August 2010, 01:24 AMاي زلف چليپاي تو غارتگر دينها وي كرده گمانِ دهنت رفع يقينها زینسان كه بكشتي به شكر خنده جهاني خواهم كه به دندان كشم از لعل تو كينها گر مهر گيا بايدت اي دوست طلب كن هر جا كه چكد آب دو چشمم به زمينها دشوار رود مهر تو از سينهی خسرو مانده است چو نقشي كه بماند به نگينها ساحره30th August 2010, 01:26 AMدلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم دلت خاره ست و بهر کشتن من خاره تر بادا گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو که آن آوارهٔ از کوی بتان آواره تر بادا همه گویند کز خونخواریش خلقی بجان آمد من این گویم که بهرجان من خونخواره تر بادا دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا raya18th September 2010, 10:03 PMچو خاک بر سر راه امید منتظرم کزان دیار رساند صبا نسیم وفا برای کس چو نگردد فلک بیتقدیر عنان خویش گذارم به اقتضای قضا میان صومعه و دیر گر چه فرقی نیست چو من به خویش نباشم چه اختیار مرا کسی که بر درمیخانه تکیه گاهی یافت چه التفات نماید به مسند دارا ؟ خوش آنکسی که درین دور میدهد دستش حریف جنس و می صاف و گوشهٔ تنها raya7th October 2010, 03:21 AMچو زد آهو بسی و گور انداخت لحن آهو نواز را بنواخت آهوان رمیده با دل ریش پای کوبان درامدند ز پیش چو سوی خویش خواندشان به سرود پرده خواب راست کرد به رود در زمان کان نفس فرو بردند همه خفتند گوئیا مردند چون دمی دیدهها بهم بستند ساخت آن جسته را که برجستند ساحره29th October 2010, 12:08 PMچو خاک بر سر راه امید منتظرم کزان دیار رساند صبا نسیم وفا برای کس چو نگردد فلک بیتقدیر عنان خویش گذارم به اقتضای قضا میان صومعه و دیر گر چه فرقی نیست چو من به خویش نباشم چه اختیار مرا کسی که بر درمیخانه تکیه گاهی یافت چه التفات نماید به مسند دارا ؟ خوش آنکسی که درین دور میدهد دستش حریف جنس و می صاف و گوشهٔ تنها raya21st November 2010, 03:20 AMکافر عشقم مسلمانی مرا در کار نیست هر رگ من تار گشته حاجت زنار نیست از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست ناخدا در کشتی ما گر نباشد گو مباش ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست خلق می گوید که خسرو بت پرستی می کند آری آری می کنم با خلق ما را کار نیست ساحره1st December 2010, 08:57 AMای باد که از کوی وفا میآیی آلوده به بوی آشنا میآیی زانگونه که نغز و جان فزا میآیی من میدانم که از کجا میآیی raya17th December 2010, 12:05 AMتنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا 1 به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد 2 دلت خارهست و بهر کشتن من خاره تر بادا رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم 3 که آن آوارهی از کوی بتان آواره تر بادا گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو 4 من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا همه گویند کز خونخواریش خلقی بجان آمد 5 و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد 6 به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1003]