واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: تفاوتها و شباهتها
حكمتو فلسفه- علي عظيمينژادان:
اخيراً توجه انديشمندان و پژوهشگران حوزه فلسفه در ايران به مباحث مرتبط با فلسفه تطبيقي جلب شده است.
با اين حال، گذشته از سودمندي مقايسه و بررسي شباهتها و اختلافات ظاهري و ماهوي ميان فلسفههاي مختلف در اقصا نقاط دنيا، فلسفه تطبيقي اين خطر ضمني را دارد كه شباهتها را دليل بر مباني مشترك انگاريم و آنها را يكي بدانيم. بر همين اساس، چندي پيش دو تن از نويسندگان حوزه فلسفه يعني دكتر مهدي دهباشي و دكتر محمدمنصور هاشمي كه به ترتيب كتابهاي «ملاصدرا و وايتهد» و «صيرورت در فلسفه ملاصدرا و هگل» را نوشتهاند به بحث نشستند تا درباره فلسفه تطبيقي در حوزه تخصص خود سخن بگويند. مطلب حاضر چيكيدهاي است از برخي مباحث مطرح در اين نشست.
مهدي دهباشي در اين نشست اساس سخنرانياش را به مقايسه تطبيقي فلسفه ملاصدرا و وايتهد اختصاص داد و منصور هاشمي به مقايسه فلسفه هگل و ملاصدرا پرداخت.
اما شيوه پرداختن اين 2 به اين موضوعات از اساس متفاوت بود و در حالي كه دهباشي اساس كارش را بر ارائه شباهتهاي ميان اين 2 سيستم فلسفي (ملاصدرا و وايتهد) قرار داد و حتي در مواردي سيستم فلسفي ملاصدرا را فراتر از وايتهد در نظر گرفت اما محمدمنصور هاشمي، بيشتر به ارائه تفاوتهاي ريشهاي ميان اين 2 سيستم فلسفي پرداخت و ابراز داشت كه اگر در ظاهر شباهتهايي ميان برخي سيستمهاي فلسفي مانند «ملاصدرا» و «هگل» ملاحظه ميكنيم، نبايد از اين نكته غافل شويم كه اين شباهتها صوري و ظاهرياند. اگر عميقتر بنگريم متوجه ميشويم كه اينها در بيشتر موارد به صورت ريشهاي با هم متفاوتند.
بنابراين گفتوگوي ميان اين 2 سيستم فكري متفاوت اساساً كار آساني نيست. از اين رو كتمان هم نبايد كرد كه در اين جلسه شيوه ارائه مطلب از جانب هاشمي به مراتب منسجمتر و حرفهايتر بود.
دهباشي در بخش ابتداي سخنراني خود به ارائه تعريفي كوتاه از فلسفه تطبيقي پرداخت و بر اين نكته تأكيد كرد كه بايد مفهوم تطبيق را از انطباق جدا كنيم؛ چراكه مسئله فلسفه تطبيقي فقط انطباق كامل سيستمهاي فكري 2 يا چند متفكر نيست؛ بلكه در فلسفههاي تطبيقي آنچه معمولاً مورد نظر قرار ميگيرد، مقايسه 2 يا چند موضوع از موضوعات مختلفي است كه اين متفكران بررسي كردهاند.
نويسنده كتاب ملاصدرا و وايتهد درباره اشتراك موضوعات فلسفي آن دو ابراز كرد، موضوع مهمي كه در كتابش موردنظر بوده و ميان فلسفه ملاصدرا و وايتهد مشترك است، مسئله پويش و حركت است. دهباشي تأكيد كرد كه اين 2 با وجود خاستگاههاي فكري مختلفي كه داشتهاند، هر دو، پيرو فلسفه پويشي بودهاند و مفهوم حركت را در هستيشناسي و متافيزيك خود، محور بحث قرار دادهاند. او پس از بيان مراحل مختلف فكري وايتهد در دوران زندگي خود به مهمترين كتاب وي يعني «پويش و واقعيت» اشاره كرد كه كتاب مهم و پيچيدهاي بوده كه مسائل مختلفي چون رياضيات، نظريه همبستگيهاي متافيزيك و فلسفه علم را در بر ميگيرد و تقريباً بهطور كامل از منطق ارسطويي فاصله جدي ميگيرد. بهزعم دهباشي در اين كتاب وايتهد تقريب ذهني به حركت جوهري ملاصدرا پيدا ميكند.
دهباشي در ادامه ابراز داشت كه در موضوع حركت جوهري آنچه ملاصدرا مطرح كرده حتي فراتر از مسائلي است كه در تئوري فيزيك كوانتومي مطرح شده است و اگر فيزيكدانان در ارتباط نزديكتري با حركت جوهري قرار گيرند، شايد بتوانند به ارائه نظريات نوينتري در عرصه فيزيك كوانتومي دست يابند و از اين لحاظ بهزعم دهباشي فلسفه حركت جوهري ملاصدرا واقعاً امري فرازماني و فرامكاني بوده است.
وي سپس براي اثبات نظريه خود مبني بر شباهتهاي شگفتانگيز فلسفه ملاصدرا و وايتهد به مسئله عدم تعين اشاره كرد و با بيان اينكه در فلسفه ملاصدرا، ماده عين سيلان و حركت است و به صورت منفصل در جهان خارج وجود ندارد، بلكه اجزاي آن به هم متصلاند اظهار داشت: در فلسفه و فيزيك جديد هم كساني چون وايتهد و اينشتين پس از هايزنبرگ ابراز داشتند كه اجزاي يك ماده به هيچوجه به صورت منفصل نيستند بلكه به صورت تودههاي انرژي هستند و اين مجموعه انرژي به هم تنيده شدهاند. بنابراين از نظر وايتهد، اجزاي عالم به هم پيوستگي دارند.
دهباشي در عين حال در بخش پاياني سخنان خود گفت: به هر حال فلسفه ملاصدرا از وايتهد فراتر رفته است، چون وايتهد در نهايت فقط به جهان مادي پرداخته در صورتي كه ملاصدرا عالم مثال و عالم عقل را هم مطرح كرده است.
اما سخنران بعدي محمدمنصور هاشمي در ابتداي سخنراني خود بر اين نكته تأكيد كرد كه اصولاً نظرش با دكتر دهباشي از اساس و پايه متفاوت است و تفاوتهاي فلسفي امثال ملاصدرا با فيلسوفان غرب آنقدر زياد است كه نميتوان بهراحتي از شباهتهاي ميان آنها سخن به ميان آورد. او در سخنراني خود بارها بر اين نكته تأكيد كرد كه روش شناخت شباهتياب شايد در زمينه عرفان و اديان مؤثر باشد ولي در فلسفه مؤثر نيست.
او اصولاً به كساني كه تمام هم و غمشان را بر تطبيق انديشههاي بعضاً متعارض و متفاوت ميگذارند (كه اين امر در ميان شرقيها بيشتر رواج دارد) خرده گرفت و ابراز داشت كه اينگونه كارها مسئله فرهنگهايي است كه در حاشيه دنياي متجدد غرب قرار گرفتهاند و درصددند كه ميراث خود را با آن انديشههاي نوين محك بزنند و گرچه در ظاهر امر نشانههايي از اعتماد به نفس بالا را در اين افراد براي ما تداعي ميكند ولي در واقع نشانه مهمي از كمبود اعتماد به نفس و احساس حقارت در ماست و در عين حال، صورت نازلي از غربزدگي است؛ چرا كه فرضاً فيلسوف بزرگي چون ملاصدرا اصلاً احتياجي به اين ندارد كه براي اثبات سخنانش به ايجاد شباهتهاي نظام فكري او با برخي فيلسوفان غربي دست بزنيم.
هاشمي در ادامه گفت: اصولاً تعبير فلسفه تطبيقي (يا مقايسهاي) در جهان غرب خيلي رايج نيست و براي اثبات مدعاي خود به دايرهالمعارف راتلج كه يكي از معتبرترين دايرهالمعارفهاي فلسفي در دنياست اشاره كرد كه در كل 10 جلد آن تنها 2 بار به فلسفه مقايسهاي اشاره شده است كه هر دو مورد هم ناظر به فلسفههاي شرقي هند و ژاپن هستند.
به هر حال، هاشمي در سخنان خود 4 محور را در نظر گرفت. در محور نخست وي به ارائه مفهوم صيرورت در فلسفه ملاصدرا پرداخت. او در بخش دوم به ارائه مفهوم صيرورت در فلسفه هگل اشاره كرد و سپس اين دو را با هم مقايسه كرد و در نهايت به تبيين مفهوم فلسفه تطبيقي پرداخت.
بخش مهم و اساس سخنراني وي همان ارائه شباهتها و تفاوتهاي ميان حركت جوهري ملاصدرا و مفهوم صيرورت در فلسفه هگل بود. هاشمي در سخنان خود در اين زمينه ابراز داشت كه هر دو درباره صيرورت عالم صحبت ميكنند و جوهر را مطلق نميدانند (چرا كه بهزعم آنان جوهر، در حال شدن و تغيير است)؛ نيز فلسفههاي هر دو داراي ريشههاي عميق عرفاني – الهياتي و كلامي هستند، بهطوري كه ميتوان گفت مثلاً هگل از برخي عرفاي آلماني چون «ياكوب بومه» و «مايستر اكهارت» و حتي از شريعت مسيح بسيار وام گرفته است و ملاصدرا هم وامدار فرهنگ و فلسفه اسلامي پيش از خود و عرفان ابنعربي است؛ اما هاشمي بلافاصله ابراز ميكند كه وجود اين شباهتها نبايد ما را از تفاوت ريشههاي اين دو غافل كند.نويسنده كتاب «هويتانديشان» سپس به ارائه تفاوتهاي ريشهاي اين دو نظام فلسفي پرداخت كه بهزعم وي عبارتند از:
1- نظريه ملاصدرا در معرفتشناسي در نهايت پيشادكارتي يا به عبارتي پيشاسوبژكتيويتي است؛ چرا كه در اين نظام فلسفي معلوم به عرض (ابژه)و معلوم به ذات (سوژه) با همديگر اتحاد ماهوي دارند اما در فلسفه هگل با وجود اينكه ميكوشد تا از تفكيك معرفتشناسي و هستيشناسي فراتر برود ولي در نهايت اين تفكيك را به نفع ذهن انسان حل ميكند .
2- در فلسفه ملاصدرا اين عاقل است كه تغيير مييابد تا با معقول يكي شود اما در فلسفه هگل، اين معقول است كه تغيير ميكند تا با عاقل يكي شود.
3- در نظام فلسفي ملاصدرا، علم حضوري بر علم حصولي مرجح است؛ همچنان كه خداوند هم نسبت به عالم، علم حضوري دارد و در چنين نظامي است كه شناخت مطلق عالم يا حكمت خالده حاصل ميشود. اما در نظام فلسفي هگل علم حضوري (شناخت بيواسطه – شهودي) اساساً فاقد ارزش است و خود هگل هم بهخصوص در كتاب فلسفه حقاش اشاره كرده است كه هيچ فلسفهاي نميتواند از جهان معاصرش فراتر رود. عقل بشر از نظر او (هگل) تاريخمند است و هيچكس قادر نيست كه بالاتر از شناخت تاريخي خود قرار گيرد.
4- فلسفه ملاصدرا داراي محوري عمودي است كه ميخواهد انسان را به آسمان و عالم مجردات ببرد ولي فلسفه هگل داراي محور افقي است و در نهايت زميني است و به قول هانري كربن «فلسفه هگل پديدارشناسي روح است و فلسفه ملاصدرا پديدارشناسي روحالقدس». پديدارشناسي روح از نظر هگل به معناي تجليات انساني فرهنگ بشري است.
5 - سير انسان در فلسفه ملاصدرا تجسم اعمال اخروي است حال آنكه براي هگل تجسم اعمال تاريخي است و به همين ترتيب.
6 - فلسفه ملاصدرا ايده تعالي را مطرح ميكند و فلسفه هگل ايده پيشرفت را. ميدانيم كه اين مفهوم (پيشرفت) مفهومي مدرن است كه از دوران روشنگري به بعد ايجاد شد.
7- فلسفه ملاصدرا خود را با دين همخوان ميداند و در واقع نوعي حكمت است اما فلسفه هگل با اينكه در برخي مواقع وامدار مسيحيت است، اما به هيچ وجه ديني نيست و ميتوان گفت كه اساساً خود را به جاي دين ميگذارد (چون در فلسفه هگل ما به ترتيب با 3 شناخت هنر، دين و فلسفه سروكار داريم كه مرحله فلسفهانديشي پس از دينانديشي ميآيد).
8- در فلسفه ملاصدرا انسان تغيير ميكند تا به آن خير محض (خدا) برسد و در فلسفه هگل خدا در عالم ميآيد و خود را آشكار ميكند و در واقع رو به غايتي در تاريخ بشري حركت ميكند تا ايده خير را در دنيا محقق سازد.
9- پايان تاريخ براي هگل، تحقق آزادي است و در فلسفه ملاصدرا پايان تاريخ، رهايي از عالم مادي است.
در نهايت اينكه بهزعم هاشمي اين 2 نظام فلسفي هيچ تفاهم جدياي با هم ندارند و به خاطر نداشتن زبان مشترك اساساً نميتوانند با هم وارد گفتوگو شوند.
تاريخ درج: 11 خرداد 1387 ساعت 08:48 تاريخ تاييد: 11 خرداد 1387 ساعت 11:09 تاريخ به روز رساني: 11 خرداد 1387 ساعت 11:08
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 306]