تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عالم باشى یا جاهل ، خاموشى را برگزین تا بردبار به شمار آیى . زیرا خاموشى نزد دانا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826582272




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگي آدما


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: E.RASOOLI10th November 2009, 03:38 PMنظر دوستهاي عزيزم رو راجع به زندگي و آدما مي خوام بدونم.:) E.RASOOLI15th December 2009, 03:40 PMزندگی،عشق،مرگ از دیدگاه مولوی کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) مولانا جلال‌الدّین در آغاز مثنوی و در سراسر كتاب خود, نظر خویش را دربارة زندگی, عشق و مرگ ابراز كرده است, از جمله در داستان «طوطیان» كه ما در این جا به آن اشاره‌ای خواهیم داشت, و این همان نظر عارفان ایرانی است. خلاصة داستان این است: بازرگانی, طوطی‌ای دارد. چون می خواهد به سفر هندوستان برود, از طوطی می پرسد: چه می خواهی كه ارمغان برایت بیاورم. او جواب می دهد كه چون به آنجا برسی به طوطیان هند سلام مرا برسان و بگو: آیا رواست كه شما در آنجا آزاد باشید و من این جا در بند, یعنی در قفس؟ بازرگان به هند می رود و پیغام را به جمع طوطیان می رساند. یكی از آنها به محض آنكه می‌شنود, می افتد و می میرد. دربازگشت, ماجرا را به طوطی خود می گوید. او هم تا می شنود می‌افتد و جان می دهد. خواجه با تأسّف او را از قفس بیرون می اندازد كه طوطی بی‌درنگ پرمی‌زند و پرواز می‌كند. مولانا در این تمثیل موارد متعدّدی را مطرح می‌كند كه موضوع آن, زندگی و مرگ و عشق است. زندگی, عشق از نظر عارفان زندگی این جهانی, سایه‌ای از زندگی واقعی است و نباید به آن دل بست, برای آنكه گذرا, عبث و رنج‌آور است. و این زندگی از جهت آنكه در راه باشد یا بیراه, تكلیف او را دو عنصر عشق و نفْس معیّن می كنند. نفْس فروكشندة زندگی است, آن را به قعر ذلّت می برد و تباه می‌كند. عشق, در مقابل فرا برنده است, به آن معنی و اعتلا می‌بخشد. نفْس كه ایرانیان باستان به آن «آز» می‌گفتند, دشمن اوّل شناخته می‌شود, زیرا بر گرد خودپرستی می‌گردد و انسانیّت انسان را فدا می كند. همه چیز را برای خود می خواهد, ولو به زیان دیگران باشد. از این رو همة گزندها چون جنگ, نفاق و نامردمی از چشم او دیده می شود. اگر قابیل نخستین كس بود كه برادرش هابیل را كشت, برای آن بود كه نفْس بر او چیره بود. در مقابل, عشق سرا پا رأفت و بهجت است. آرامش و یگانگی در جامعه برقرار می‌كند. با آن مردم همدیگر را به چشم دوست می‌نگرند. زندگی در پرتو آن پهناورتر از آن می شود كه خودی و غیرخودی و خوش و ناخوش در آن مطرح باشد. سراپا خوشی است. آفتاب بی‌غروب است و نعمت و نزهت از آن زائیده می‌شود. این, بُعد اجتماعی قضیّه است. عارفان می خواستند با سركوب نفس, ناهمواریهای زندگی را هموار كنند؛ ظلم و تبعیض و تفرعن را بزدایند. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند در همین جاست كه موضوع عشق و عقل مطرح می شود. جهت گیری عارفان برضدّ عقل – نوعی از عقل – برای آن است كه كسانی آن را در نقشه‌كشی و حسابگری به كار گرفته بودند, مسیرش را منحرف كرده بودند, آن را در خدمت دنیاداری و استیلا گذارده بودند, وگرنه در مفهوم خرد كسی با آن حرفی ندارد. از سوی دیگر چون تعبیة عقل به هیچ وجه قادر نبوده كه نارسائیهای زندگی را از میان بردارد, با خود اندیشیدند كه بلكه عشق بتواند كاری بكند, و عشق یعنی شور و اندیشة رها شده. عشق در بُعد معنوی خود عروج انسان به سوی كمال را می‌طلبد, تهذیب, پیراستگی.... عشق چگونه تصوّر می‌شده؟ نیروی جهندة حیات. نیروی زوال ناپذیر , نیروی فراگیر. می‌توان تصوّركرد كه به منزلة روغن در چراغ یا بنزین در موتور است. كسی كه به عشق دست یافت, ناممكن‌های زندگی را درمی‌نوردد, زیرا خود را از ممكن‌ها بی‌نیاز می‌شمارد. حتّی از نیستی در امان است, زیرا در تصوّر خود به سرچشمة هستی دست یافته است. امّا مرگ این جاست كه مرگ دیگر به معنای قطع زندگی نیست. آغاز زندگی دیگری است. از نظر عرفان, این زندگی دیگر, فرق دارد با حیات دوباره‌ای كه باور دینی به انسان نویدش را می دهد و انتظار بهشت با خود دارد. زندگی معنوی است, بی‌نیاز از جسم. جسم هست ولی در جان جذب و محو می‌شود. رسیدن به قلّة زندگی است. در آن است كه انسانیّت انسان شكفته می‌شود, به بار می‌نشیند. و این عشق با مرگ ملازمه دارد, مرگ نفْس, برای آنكه زندگی جاوید فراز آید. درسی كه از داستان «طوطیان» گرفته می‌شود این است كه «تا نمیری, نرهی» . عشق داده‌هائی دارد و می‌تواند حقیرترین موجود را به والاترین, تبدیل كند. چنانكه آن مرغ عاشق چنین شد. كو یكـی مرغی, ضعیفی, بی‌گناهو نـدرون او سـلیـمـان بـا سپــاه زلـّت او بـه ز طاعـت نـزد حق پیش كفرش جمله ایمان ها خلق صورتش بر خاك و جان بر لامكان لامكان فوق و هم سالكان (ص73) بلبل نیز كه به عاشقی معروف است, نمونه ای از آن است: ای عجـب بلبـل كه بگشــاید دهـان تـا خــورد او خــار را بــا گـلـسـتـــاناین چه بلبل؟ این نهنگ آتشی است جمله ناخوش‌ها ز عشق او را خوشی است و این موجود حقیر به بركت عشق به پهناوری كائنات تبدیل می شود: عاشق كلّ است و خود كلّ است او / عاشق خویش است و عشق خویش جو (ص73) و همة اینها از اندیشه ناشی می‌شود, در عالم ادراك, نه عالم بی‌خبری: پس چو می‌بینی كه از اندیشه‌ایقایم اسـت اندر جهان هر پیشه‌ایپس چـرا از ابلهـی پیـش تـو كورتن سلیمان است و اندیشه چو مور؟ و این آن نوع اندیشه‌ای است كه كانون آن دل است, نه مغز, كه از گِل سرشته شده است: گِل مخور, گِل را مخر, گِل را مجوزانكه گِل خوار است,‌ دایم زرد رودل نخــور تا دائمأ باشی جــواناز تجلـّی چهـره‌ات چون ارغوان و از همینجا آدمیان تقسیم می شوند بر دو گونه: صاحب دل و صاحب نفْس. صاحب دل در قید روا و ناروا نیست, همه چیز بر او رواست: صاحـب دل را نـدارد آن زیـــان گر خـورد او زهر قاتـل را عیـان زانكه صحّت یافت و ز پرهیز رست طالب مسكین میان تب در است(ص 74) زیرا دل سرچشمة اشراق و ایثار است و قلمروی بی‌انتها دارد. و این دو به كامل و ناقص متمایز می‌گردند. كامل, مستقیم و بی‌واسطه به مركز حقّ می‌پیوندد: كـامـلــی گـر خـاك گیـرد زر شــودناقـص ار زر بـرد خاكستـر شـودچـون قبـول حق بـود آن مـردِ راســت دست او در كارها دست خداستدست ناقص, دست شیطان است و دیو زانكه اندر دام تكلیف است و ریـو جهــل آیــد پیــش او دانــش شــود جهل شد علمی كه در ناقـص رود(ص75) كسی كه به عشق رسید, نه تنها قید روا و ناروا و ثواب و گناه از او برداشته می‌شود, بلكه آن نیز هست كه فراتر از غم و شادی حركت می كند. این دو در نزد او یكسان می شوند,‌ حتّی غم می تواند مطلوب‌تر باشد, زیرا عاشق را در خود می گدازد و صافی می كند: نالـم و ترسـم كه او بـاور كنــدوز كـرم آن جـور را كمتـر كنـــدعاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ بوالعجب من عاشق این هر دو ضدّ یكی از دل‌مشغولیهای بشر این بوده است كه غم از او دور بماند. راه حلّی كه به نظر عارف آمده آن است كه از آن احتراز نداشته باشد. میان آن و شادی فرقی ننهد. آنگاه در درجة نهائی, «عشق و عاشق و معشوق» نیز یكی می‌شوند, یعنی می‌پیوندند به آن «هستی» بزرگ, و در این صورت است كه «جاودان‌شدگی» به دست می‌آید: دلبــــران را دل اسیـر بـی‌دلانجملـه معشوقـان شكــــار عاشـقـان هر كه عاشق دیدیش معشوق‌دان كاو به نسبت هست هم این و هم آن تشنگـان گر آب جوینـد از جهان آب جـویــد هـم بـه عالـم تشنگـانای حیات عاشقـان در مــردگی دل نیـابـی جـز كه در دل بـردگــی(ص80) کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند همة حرفها بر سر مرگ است كه نبودش خواسته می شود, و چون نبودش را می‌خواهند عارفان خود را به آغوش آن می‌سپارند تا دیگر موجبی برای هراس از او نماند . كوشش انسان از آغاز تا به امروز آن بوده كه از مرگ در امان بماند, زندگی را از دست ندهد. در این‌باره انواع تصوّرها را كرده, دلخوشی‌ها اندیشیده و به باورها آویخته است. انسان ابتدائی, آن گاه كه غذا و وسائل و تندیسك‌های غلام و كنیز در گور مرده می‌نهاده, بر این باور بوده كه او در جهان دیگر به حیاتی دیگر دست خواهد یافت و به این وسائل احتیاج خواهد داشت. تصوّر آب حیات نیز از همین آرزو آب می‌خورد. اندیشة رستاخیز و بازگشت به زندگی دیگر, در معتقدات مذهبی, تكمیل شده‌ای از همین باور است. از نظر عارف, عشق در تمام شئون زندگی سیَران دارد, پیونددهندة زمین و آسمان است. این عشق تا چه اندازه جسمی و تا چه اندازه معنوی است؟ چگونه بتوان جسم را نادیده گرفت كه تجسم و كالبد زیبائی است؟ و زیبائی انسانی جزئی از زیبائی كلّ است كه ادامة حیات بر آن قائم است. غریزة جنسی به عشق تبدیل می‌شود, و عشق جسمانی به عشق عرفانی بدل می‌گردد. نظیر تبدیل آب به بخار و ابر است. ولی اصل, همان آب است. از عشق معنوی, هیچ گاه جاذبة جسم غایب نبوده است. باریك شویم در غزلهای سنائی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)و عطّار (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)و سعدی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)و حافظ (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند). آنجا كه خواست جسم طلبانه به دعا و نیایش نزدیك می‌شود: محراب ابرویت بنما تا سحر گهی / دست دعا برآرم و در گردن آرمت (حافظ (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)) عارفان, خدا را معشوق كلّ می خوانند و او را جمیل, یعنی زیبا وصف می كنند, (اللّهً جمیل... حدیث) كه هم خود زیباست و هم دوستدار زیبائی است و بدینگونه هر چه را كه در دل دارند كه دربارة معشوق بگویند, یك پرنیان عارفانه بر آن می كشند. با این حال, پشت آن گرمای تن از آن غایب نیست. یك مثال از مثنوی مولانا جلال الدّین بیاوریم, تا دیده شود كه نزد او نیز تا چه اندازه زیبائی نقش اوّل را دارد. تلـخ از شیرین لبان خوش می‌شودخـار از گلـزار دلـكــش مــی‌شـــودای بسـا از نـازنینـان خـاركـــش بـر امیـد گلـعـــذاری مــــــاه وشای بسا حمّال گشته پشت ریـشاز بــرای دلبــر مهــــروی خویـشكـرده آهنگـر جمـال خـود سیـاه تـا كـه شـب آیــد ببوسـد روی ماهخواجه تا شب بر دكانی چار میخ زانكه سروی در دلش كرده است بیختـاجـری دریـا و خشكـی می رود آن بــه مهـر خـانـه‌شینـی مـی‌دودهـر كـه را با مـرده سـودایی بـود بـر امیـد زنــــده سیمــایـی بــودآن دروگـر روی آورده بـه چـــوب بـر امیـد خـدمـت مهـروی خــوب(ص362) این حرفها كه نزدیك هفتصد سال پیش گفته شده, گوئی از قلم «فروید» در زمان معاصر جاری گردیده, كه همه چیز را برگرد نیاز عاشقانه می‌گرداند. آنچه از این ابیات برمی‌آید آن است كه هر كس در هر شأن و شغلی باشد, به انگیزة نیروئی شوق زندگی می‌یابد كه نام آن را عشق یا دلبستگی نهاده‌اند, و در واقع ادامة هستی به آن وابسته است. نام‌گذاریها آنقدرها مهم نیست. اصل, آن مغز قضیّه است. در تأیید همین مطلب, داستان شیخ صنعان (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)در منظومة عطّار (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)نیز بسیار گویا و پرمعناست. شیخ, همة حاصل زهد و سرمایة معنوی خود را در طبق اخلاص می نهد و در قدم دختری ترسا می‌ریزد كه تنها یك سرمایه ‌دارد و آن زیبائی است. او تن به ارتكاب همة معاصی می‌دهد, در ازای یك بوسه, یك نگاه و یك آغوش. قسمت آخر داستان كه در آن عطّار (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)همه را وادار به توبه و برگشت به راه صواب می‌كند, آشكارا بوی تصنّع دارد. هرچه هست در همان بدنة اصلی ماجراست. عشق هم قید می‌آورد و هم آزادی. در واقع مبادلة دو آزادی است, دادن یكی و گرفتن دیگری. رها كردن كلّ تعلّق‌های خود در ازای به دست آوردن دولت عشق. حافظ (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)می‌گفت: خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد/ كه بستگان كمند تو رستگارانند هدف نهائی انسان رسیدن به «پایدار», و رهائی از گذرندگی است. چون این هدف از لحاظ قانون طبیعی به دست آمدنی نیست، پس راه حلّی برای آن جسته‌اند بدین معنی كه كیفیّت را جانشین كمیّت كرده و زمامش را به دست عشق سپرده اند. این, در عالم واقع یك وجود خاصّ, مانند لیلی, مانند ژولیت, به آن جوابگو می‌شود, ودر عالم عرفان, یك وجود كلّ , كه مجموعه‌ای باشد از همة زیبایان جهان كه بتواند آن عطش بزرگ را سیراب كند, و آن مستلزم به دست آوردن «بود» , در شعله ور كردن كلّ ذخیرة وجود است. واقعیّت امر آن است كه هرچه می‌شود برای همین زندگی می‌شود, حتّی اتّصال دادن زندگی به مرگ, حتّی چاره جستن از مرگ. امّا از یك نظر كه نگاه كنیم, فرض عارفانة «جاودانگی» بی‌مبنا نیست, زیرا هیچ چیز در طبیعت نابود نمی‌شود, تغبیر شكل یا ماهیّت می‌دهد, منتها حرف بر سر بود و نبود ادراك است. فاصلة میان مرگ و زندگی بیش از یك قدم نیست: زندگی آن است كه بدانید كه هستید, و نا زندگی آنكه به بود خود آگاهی نداشته باشید. ما در زندگی هر كوششی به كار می‌بریم, هر ترفندی می‌زنیم, برای آن است كه هست بودن خود را در دایرة ادراك داشته باشیم. اكنون برای بها دادن به اندیشة عارفان,‌جز این راهی نداریم كه بینگاریم كه گاه تصوّر واقعیّت, جای خود واقعیّت را می‌گیرد و به همان اندازه نیرومند می‌شود. خود مولانا گفته است: تو جهانی بر خیالی بین. نویسنده: محمد علی اسلامی ندوشن E.RASOOLI15th December 2009, 03:48 PMانسان از ديدگاه مولانا انسان و انسانشناسی از موضوع های محوری آثار حضرت مولانا است.تمام موضوعات دیگری که در آثار آن عارف بزرگوار مطرح و بررسی شده اند بی گمان با موضوع انسان ارتباط دارند و به خاطر گشادن ماحیت اصلی این هدف نهایی آفرینش بوده است.به عبارت دیگر تا کد حضرت مولانا این است که« مقصود ز جمله آفرینش ماییم» و تمام نیرو و توان معنوی خودرا برای اثبات همین فرضیه صرف کرده است. در واقع پیام حضرت مولانا به بشریت این است که این جهان جانی دارد و ما باید جان این جهان را بشناسیم. دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر، کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست. این بزرگمرد بشر نا آگاه را به کرم پیله تشبیه می کند که از حرس آن قدر دور خود تار می تند که سرانتجام خود اسیر دام خویش می شود. به نظر مولانا هیج علمی شریف تر از علم خودشناسی نیست اما متعصفانه این انسان که هر گریهی را می گشاید و هر موی را می شگافد خویشتن خویش را فراموش کرده است. او در کتاب « فیهی ما فیهی» در این زمینه می گوید: « اکنون همچونین علمای اهل زمان در علوم موی می شکافند و چیز های دیگر را که به ایشون تعلق ندارد به غایت دانسته اند و اشان را بر آن احاطهء کلی گشته و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودیی اوست و خودیی خود را نمی داند. همه چیزرا با حلت و حرمت حکم می کند که این جایز است و آن جایز نیست و این حلال است و یا آن حرام است خودرا نمی داند که حلال است یا حرام جایز است یا ناجایز پاک است یا ناپاک است» مولانا معتقد است که بشر یک گره اصلی دارد که اگر آنرا بگشاید به نیکبختی می رسد و آن گره خویشتن خویش است. بهر آن پیغمبر این را شرح ساخت، هر که خود بشناخت ایزدان را شناخت. ولی آدمی تمام عمر گرانبهای خود را در گشودن گرههای به هدر می دهد که از گشایش آن چیزی آیدش نمیشود و جوهر حقیقی و ملکوتیش شکوفا نمی شود. در تاجیکستان ما این حدیث خیلی زبانزده و رایج است.همهء گروه ها در بحث و مناظره ها از آن استفاده می کنند. اما سوال سادهء ما این است که منظور از « خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی» در اصل چیست؟ یعنی ما چرا در خویشتن خویش بشناسیم که خداشناس رستگار و آزاده باشیم؟ ملتمانرا؟ زادگاهمانرا؟ کشورمان را؟ نام و نصبمان را؟ اعضای بدنمان را؟ چرا؟ در یک کلام خودشناسی شناخت هویت خویش است اما هویت اصلی انسان چه هست؟ جسم است، روح است، اندیشه است، نطق است، قلب است، چه هست؟ طور در بالا گفتیم عرفا و حکیمان ربانی هدف از آفرینش عالم و کلیهء موجودات را وجود مبارک حضرت آدم می دانند. آنها برای تایید این نظر خود به حدیث « کنت کنزا مخفیا...» که از حضرت داود به یادگار مانده است اشاره می کنند. معنی حدیث این است که خداوند فرموده:« من گنجی نهانی بودم دوست داشتم شناخته شوم و آفریدم خلق را». عرفا می گویند خداوند وجود انسان را از گل آفرید و سپس در این کالبد از روح خود دمید. و نفخت فیهی من الروحی. و اورا با آموزش تمام اسما و صفات خویش بر همهء مخلوقات برتری داد. موضوع و ماهیت اساسیی « مثنوی معنوی» هم تلاش همین روح زندانی در کالبد برای بازگشت به وطن اصلی خویش می باشد. بشنو از نی چون حکایت می کند، از جدای ها شکایت می کند. کز نییستان تا مرا ببریده اند، از نفیرم مرد و زن نالیده اند. سینه خواهم شرحه شرحه از فراق، تا بگویم شرح درد اشتیاق. یعنی از دید مولوی انسان دارای مقام علوی بوده و جای در ملکوت اعلا دارد و بر اثر دلبستگی به تعلقات دنیوی و سر نهادن به خواهش های نفسانی که خواستگاه تمام آلودگیها زشتی ها و فرو افتادگی از مقام انسان گرفتار آمده و از اصل خویش جدا مانده است. مولوی نیز در مثنوی منشهء اصلی روح و حبوط آن به دنیای ماده و نیز بازگشت دوباره به منزلگه حقیقی را مطرح می کند.آنها که از این جدای سینه شرحه شرحه دارند و آرزوی پیوستن به اصل و مبدهء کل را در سر می پرورانند ناگزیر از تزکیه و تحذیب نفس و پرهیز از هوس های نفس هستند تا سبکبال و سبکبار راه وادی دوست را پیش گیرند. عرفا هستی را تجلی حق می دانند که با تنزل در پنج مرتبه بدین صورت درامده است. مراتب تنزل حضرت حق بدین ترتیب است: اول، عالم اطلاق یا بی رنگی. دوم، عالم مسما یا واحیدیت. سوم،عالم ارواح. چهارم،عالم مصالی یا خیال. پنجم، عالم اجسام. ابن عربی آن حکیم ربانی در این زمینه فرموده است:« در واقع یک تجلی بیش نیست اما مراتب تعیون از مبدهء تجلی فرق می کند و نسبت تعیون به اصل وجود نسبت سایه با شخص است. سایه موجودیت دارد اما نه موجودیت حقیقی زیرا که وجود سایه از خود او نیست. اصل آن شخص است اما شخص از سایه و سایه از شخص جدا نمی شود و اینکه سایه را می بینیم در نتیجهء نور است. از سایه همین قدر می توان فهمید که صاحب سایه ای هست. پس عالم موجودات سایهء حق است. حال جاهل سایه را در شخص یک موجود حقیقی می پندارد اما عارف می داند که سایه وجود موهوم است و هیج جز صاحب سایه نیست. در واقع این موجودات چه در مراتب عالم بالا که قلمرو روحانیت است و چه در مراتب پایین تر که جسمانیت در آن ها غلبه می کند به لحاظ هویت حق یکی هستند. یعنی حقیقت حق به طور یکسان در همهء آن موجودات جریان دارد. پس خود را بشناس که کیستی و هویت تو چیست؟ و چه نسبتی با حق داری؟ و به چه اعتبار تو حقی؟ نسبت حق به سایه ی خاصی از خرد و بزرگ و صافی و صافی تر مانند نسبت نور است به شیشه ای که میان نور و بیننده حجاب می شود. نور به رنگ شیشه در می آید و حال آنکه نور در واقع رنگ ندارد ولی این طور می نماید. بنابرین کسی که به حقیقت حق متحقیق گشته صورت حق در او بیشتر از ذیگران ظهور دارد. و معلوم است که ما مخلوقات به یکدیگر نیازمندیم ولی اسمای ما همان اسمای الاهی است. نیازمندی ما نیز بی شک به او بر می گردد و اعیان ما در واقع جز سایهء حق نیست و غیر حق نیست، پس هویت ما نه هویت ماست که هم اوست.» یعنی معنی و ماحیت خودشناسی نزد عارفان و حکیمان ربانی همین است که از قول ابن عربی به طور مختصر و نهایت فشرده در بالا ذکر کردیم. با این مقدمه ای که گفته شد به نظر می رسد که درک معنی خودشناسی و انسان کامل اسانتر شده باشد. حضرت مولانا غفلت یا نشناختن خود را بلای عالم بشری ارزیابی کرده است. گفت با درویش روزی یک خسی، که تورا انجا نمی داند کسی. گفت او گر می نداند عامیم، خویش را من نیک می دانم کییم. وای اگر برعکس بودی درد و ریش، او بودی بنای من من کور خویش. حضرت مولانا می فرماید روح با پایین آمدن در مرحله های مختلف وارد کالبد انسان شده است.سیر نضولی روح از نظر مولانا بدین شکل است: از عالم غیب یا معانی به جماد از علم جماد به علم نبات ، از عالم نبات به عالم به عالم حیوان و از عالم حیوان وارد کالبد انسان شده است. در سیر صعودی خود روح دوباره از عالم انسان به عالم ملایک و از عالم ملایک به وطن اصلی خویش که همان عالم غیب است می پیوندد. حملهء دیگر بمیرم از بشر، تا برارم از ملایک بال و پر. بار دیگر از ملک قربان شوم، انچه اندر وهم ناید آن شوم. همان طوری که در آغاز مقاله اشاره کردیم حکیمان و عرفا معتقدند که جهان به خاطر شرافت انسان آفریده شده است یعنی قبل از آنکه خداوند جهان را خلق کند وجود آدمی را هدف نهایی قرار داده است. از این رو انسان اگرچه به ظاهر کوچک است در باطن جهان بزرگ است. به ابارهء دیگر انسان مهظر کل جهان است. در فراخ عرصهء آن پاک جان، تنگ آمد عرصهء هفت آسمان. گفت پیغمبر که حق فرموده است، من نگنجم در خم بالاو پست. در زمین و آسمان و عرش نیز من نگنجم این یقین دان ای عزیز. در دل موءمن بگنجم ای عجب، گر مرا جویی در آن دل ها طلب. حضرت مولانا در « فیهی ما فیهی » می فرماید:« آدمی اسطرلاب حق است اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند تره فروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال افلاک را و دوران اورا و برج هارا و تا ثیرات آن را و انقلاب را و غیره ذالک. وجود آدمی که « ولقد کرمنا بن آدم...» اسطرلاب حق است چون اورا حق تعالا به خود عالم و دانا کرده باشد از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را و جمال بی چون را دم به دم می بیند و هرگز آن جمال از این آیینه خالی نباشد.» آدم اسطرلاب اوصاف علوست، وصف آدم مظهر آیات اوست. هر چه در وی می نماید عکس اوست، همچو عکس ماه اندر آب جوست. حضرت مولانا با توجه به میزان خودشناسی آدمیان را به طور کلی به دو گروه تقسیم می کند.گروهی که در محسوسات این جهان فروع مانده اند و راه بر دیگر سوی جهان نبورده اند و گروهی که با سیر و سلوک به ماوراء امن جهان رسیده اند.گذشته از این آن عارف وارسته می فرماید اگرچه همهء آـدمیان بصورت شبیه یکدیگرند اما بسیرت فرق می کنند.چون گوهر اصلی آدم سیرت است برای ظهور سریشت � سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 680]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن