محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846076059
اسطوره تنها
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اسطوره تنها نويسنده: وجيهه سيف پور نيم نگاهي به كارنامه مبارزاتي شهيد سيد علي اندرزگو شامگاه هيجدهم ماه مبارك سال 1316 ه.ش(1357ه.ق) بود كه در يكي از محلات جنوب شهر تهران، به دنيا آمد و به دليل تقارن او با شهادت اميرمؤمنان، نامش را علي نهادند. پدرش سيد اسدالله، شغل بنايي داشت و سپس به خرده فروشي در ميدان شوش تهران روي آورد و زندگي فقيرانه اي را براي 7 فرزندش، چهار پسر و سه دختر فراهم آورد. علي كوچك ترين فرزند خانواده بود. از اوان كودكي، آثار نبوغ در وي هويدا بود.در دبستان فرخي در نزديكي محله شان بود تا كلاس ششم ابتدايي درس خواند، ولي بعد به علت فقر خانوادگي و براي كمك به معيشت خانواده، ترك تحصيل كرد و به كار پرداخت. او كه نتوانسته بود تحصيلاتش را كامل كند، براي فراگيري دروس حوزوي نزد اساتيدي چون حجج اسلام بروجردي، و ميرزا علي اصغر هرندي به آموزش جامع المقدمات، تحت العقول، نهج البلاغه، فقه و اصل و.... پرداخت. پس از اعدام انقلابي حسنعلي منصور، شرايط براي او به گونه اي فراهم شد كه ابتدا مدتي به قم رفت و سپس راهي نجف اشرف شد. مدتي در عراق بود و پس از بازگشت، مجددا در حوزه علميه قم مشغول تحصيل شد و در محضر آيات عظام مكارم شيرازي و مرحوم مشكيني درس تفسير و اخلاق و در محضر آقاي دوزدوزاني، قوانين و لمعه را آموخت. او با نام شيخ عباس تهراني در حوزه تحصيل مي كرد، اما پس از مدتي به دليل فعاليت هايش شناسايي شد و به ناچار لباس روحانيت را در آورد و لباس معمولي پوشيد و به چيذر رفت و در مدرسه اي كه توسط حجت الاسلام سيد علي اصغر هاشمي چيذري تأسيس شده بود، پناه گرفت و به دروس حوزوي ادامه داد، اما چيزي نگذشت كه مجبور شد آنجا را هم ترك كند و مدتي در افغانستان و ساير كشورهاي منطقه به سر ببرد. سرانجام هم در مشهد سكونت كرد. او در مشهد در درس مرحوم نيشابوري حاضر شد و قريب به پنج سال از محضر وي استفاده كرد. همچنين در حسينيه اصفهاني ها در بازار سرشور هم در درس آقاي موسوي شركت مي كرد. فهرست كتب خطي و قديمي او كه توسط ساواك ضبط شده، به خوبي نشان مي دهد كه شهيد اندرزگو علاقه وافري به مطالعه داشت و تعداد كتاب هايي كه مي خريد، پيوسته تعجب مرتبطين او را بر مي انگيخت. وي در كنار اين مطالعات، به مطالعه شعر، به خصوص اشعار مذهبي علاقه خاصي داشت و علاوه بر تحصيل، به تدريس هم مشغول بود. آموزش عربي به بعضي از محصلين در مدرسه چيذر و مساجد واقع در بازار سرشور مشهد از آن جمله است. شهيد اندرزگو پس از پايان تحصيلات ابتدايي، از آنجا كه شاهد زحمات طاقت فرساي پدر براي تأمين معاش خانواده بود، براي ياري رساندن به او و كمك به اقتصاد خانواده، درس را رها كرد و نزد برادرش، سيد حسن، كه در بازار تهران نجاري داشت، مشغول كار شد و حدود ده سال، اين كار را ادامه داد. پس از ورود به شاخه نظامي هيئت هاي مؤتلفه از اين شغل دست كشيد و تا پايان عمر، مهم ترين اشتغال او مبارزه و فعاليت براي سرنگوني رژيم ستمشاهي بود.از آنجا كه او پيوسته مي خواست ارتباط خود را با مردم حفظ كند و در عين حال زندگي مخفي داشته باشد، به فراخور محيط و مرتبطين، به شغل هايي چون فروش انگشتر و تسبيح، فروش داروهاي سنتي، بساز و بفروشي، فرش فروشي، مرغ و تخم مرغ فروشي و امثال اينها هم اشتغال داشت. پوشش هاي شغلي او به حدي ماهرانه صورت مي گرفت. كه حتي نزديكان او را هم به اشتباه مي انداخت. در اوايل سال 43، در حالي كه 27 سال سن داشت، با معرفي شهيد مهدي عراقي، براي خواستگاري به منزل حاج رضا خواجه محمد علي رفت و دختر او را خواستگاري كرد، اما اين وصلت، چند ماهي بيشتر طول نكشيد و بعد از اعلام انقلاب حسنعلي منصور، فشار روي شهيد اندرزگو و همسر و خانواده همسرش زياد شد و بارها آنها را به بازجويي كشاندند و لذا اين زندگي نوپا، ديري نپاييد. سيد علي مدت هفت سال سرگردان و بدون خانواده بود تا سرانجام با وساطت حجت الاسلام موسوي، امام جماعت مسجد چيذر و حجت الاسلام سيد علي اصغر هاشمي، سرپرست حوزه علميه چيذر و با نام مستعار شيخ عباس تهراني، به خواستگاري دختر آقاي عزت الله سيل سه پور رفت تا با خواستگاري از دختر او، براي ادامه راه مبارزاتي خود، يار و ياوري همراه را اختيار كند. اين ازدواج در كمال سادگي انجام شد و ثمره آن چهار پسر به نام هاي سيد مهدي، سيد محمود، سيد محسن و سيد مرتضي است. از آنجا كه شهيد اندرزگو و در نهايت پنهانكاري به فعاليت مبارزاتي مي پرداخت و به فراخور ظرفيت كسي كه در اين طريق، همراهش بود، فقط گوشه اي از فعاليت هاي گسترده خود را با او در ميان مي گذاشت، هر كسي كه ادعا كند از كم و كيف فعاليت هاي سياسي، اجتماعي و مبارزاتي وي آگاهي دارد، ادعايي بي اساس كرده است. اساسا شيوه بسيار دقيق و سنجيده شهيد بود كه سبب شد دستگاه اهريمني ساواك با تمام امكانات و هزينه هاي گزافي كه در راه شناسايي و دستگيري او مصرف كرد، براي سال ها ناكام و سردرگم بماند و درست در لحظه اي كه به دستگيري او اطمينان مي يافت، به خانه تخليه شده او روبرو مي شد. شخصيت شهيد سيد علي اندرزگو در دوراني شكل گرفت كه ايران، حوادث بسياري چون جنبش ملي شدن نفت، تغيير دولت، حكومت نظامي هاي مكرر در تهران، اعدام انقلابي كسروي و هژير توسط سيد حسين امامي و متعاقب آن اعدام وي، تبعيد و بازگشت آيت الله كاشاني و تظاهرات هاي متعددي را كه به فرمان وي و نيز فداييان اسلام صورت مي گرفتند، اعدام انقلابي رزم آرا توسط خليل طهماسبي، تعطيلي بازار و نقش بازاريان در حركت ها و مبارزات سياسي و امثالهم را از سر گذرانده بود. سيد علي از اوان زندگي، سري پرشور داشت و در محضر علما و بزرگان و در دانشگاهي به نام بازار، به خوبي با ظلم و بيداد دستگاه ستمشاهي آشنا شده بود. هنوز سيزده سال بيشتر نداشت كه پس از بازگشت از سفر مشهد، در دروازه دولت تهران فرياد برآورد كه، «اين چه مملكتي است؟ اين چه زندگي اي است ؟ اين چه شاهي است؟» به طوري كه برادرش ناچار شد او را با زور به خانه ببرد. يك بار هم در خيابان اسماعيل بزاز تهران، با فرار از دست برادرش، در ملاء عام به شاه ناسزا گفت كه به سبب آشنايي برادرش با يكي از مأمورين كلانتري 6 كه متوجه او شد، موضوع با عذرخواهي برادرش فيصله يافت. سيد علي نسبت به فداييان اسلام و شهيد نواب صفوي، ارادتي خاص داشت و در جريان مبارزات آنها قرار داشت. از سوي ديگر داراي روحيه شديد مذهبي و ظلم ستيزي بود و به همين دليل پس از شهادت نواب صفوي، پيوسته بر مزار او حاضر مي شد و شهادت وي، روحش را به شدت آزرده و كينه شاه و وابستگان او را در دلش دو چندان كرده بود. با شكل گيري جمعيت هاي مؤتلفه اسلامي كه خاستگاه آن، هيئت هاي مذهبي و بازار تهران بود و متوليان آن از مبارزين سال هاي دور بودند و بعضي هم با شهيد نواب صفوي و جمعيت فداييان اسلام همكاري و آشنايي داشتند و با اخذ نظر موافق هم كه در بازار تهران در مغازه برادرش به صندوق سازي اشتغال داشت. به هيئت شهيد حاج صادق اماني كه يكي از هيئت هاي تشكيل دهنده مؤتلفه بود، راه يافت و در شخصيت معنوي و مبارزاتي شهيد اماني تأثير به سزايي در ادامه راه او داشت و سيد علي را به سوي فعاليت هاي مخفي سوق داد. او در درس ميرزا علي اصغر هرندي با شهيد صفار هرندي و شهيد بخارايي آشنا شد و با آنها ارتباط تشكيلاتي برقرار كرد و به عنوان رابط شهيدان بخارايي، صفار هرندي و نيك نژاد با شهيد صادق اماني وارد عمل شد و در شاخه نظامي به فعاليت پرداخت. در كميته مركزي هيئت مؤتلفه تصميم گرفته شد كه حسنعلي منصور، نخست وزير وقت، اعدام شود. او طراح لايه ننگين كاپيتولاسيون و عنصر خود فروخته مورد حمايت انگليس و آمريكا و مجري سياست هاي غرب بود. مسئوليت ها تقسيم شدند. قرار شد عده اي مسئوليت شناسايي را به عهده بگيرند، عده اي سلاح تهيه كند و عده اي هم مجري حكم باشند. نقش شهيد اندرزگو اين بود كه اگر گلوله هاي شهيد بخارايي به منصور اصابت نكرد، او كار را تمام كند. مجريان طرح، در شب اول بهمن سال 1316ه.ش مصادف با هفدهم رمضان در منزل شهيد صفار هرندي گرد آمدند و براي آخرين بار طرح عمليات را مرور و اسلحه ها را بررسي كردند. آنها قطعنامه اي تهيه و نوارهايي را به عنوان وصيتنامه، پر كردند كه متأسفانه پس از دستگيري آنها به دست مأمورين شهرباني افتاد و پس از پيروزي انقلاب هم اثري از آنها به دست نيامد. در روز اول بهمن، در ساعت 10 صبح، حسنعلي منصور در آستانه ورود به مجلس شوراي ملي، توسط شهيد محمد بخارايي از ناحيه شكم وگلو مورد اصابت گلوله قرار مي گيرد. گلوله سوم در اسلحه محمد بخارايي گير مي كند و او دست به فرار مي زند، اما روي زمين يخزده مي لغزد و مأمورين او را دستگير مي كنند. پس از بازجويي از نزديكان شهيد بخارايي، شهيد نيك نژاد و شهيد صفار هرندي دستگير مي شوند و نام حاج صادق اماني و شهيد سيد علي اندرزگو نيز مطرح مي گردد. شاه شخصا فرمان پيگيري و دستگيري اين دو تن را صادر مي كند. سرانجام حاج صادق اماني، محمد بخارايي، مرتضي نيك نژاد و رضا صفار هرندي به اعدام و بقيه به حبس ابد وعده اي هم به زندان هاي كوتاه مدت و طولاني محكوم مي شوند. سيد علي نيز غايبا به اعدام محكوم و زندگي مخفي و مبارزات طولاني و پانزده ساله او آغاز مي شود. از آن زمان به بعد تعقيب سترده و شديد سيد علي اندرزگو توسط مأموران ساواك، شهرباني ها و مرزباني ها آغاز شد و تمام اعضاي خانواده او و همسرش، مورد بازجويي هاي مكرر شكنجه و آزار قرار گرفتند. در اين بين بودند افرادي كه شباهتي با عكس سيد علي اندرزگو داشتند كه به تعداد زياد تكثير و به همه شهرستان ها ارسال شده بود. يكي از اين افراد، محمدرضا شريفي است كه به علت نشستن دركنار مغازه نجاري در گلپايگان دستگير شد. سيد علي به شكلي بسيار ماهرانه تغيير چهره و لباس مي داد و با استفاده از اسامي و شناسنامه هاي مختلف به جاهاي گوناگون، از جمله عراق و سوريه مسافرت مي كرد. او چندين بار در عراق به ملاقات امام رفت و سپس به ايران بازگشت. در تير 1346 يكي از جاسوسان رژيم كه در صف مبارزان قرار گرفته بود، توانست بسياري از آنها را به مسلخ بكشاند. او گزارش داد كه سيد علي به تازگي از عراق برگشته و با خود اعلاميه امام درباره وقايع خاورميانه را آورده است. به دنبال اين گزارش، خانه هاي برادر و دايي سيد علي كه نشاني آنها در گزارش جاسوس ساواك آمده بود، بازرسي شد و رفت و آمدها تحت مراقبت قرار گرفت، ولي باز هم ساواك ناچار شد به عجز خود در شناسايي و دستگيري شهيد اندرزگو اعتراف كند. سيد علي اندرزگو كه مقدمات دروس حوزوي را قبل از اعدام انقلابي منصور فرا گرفته بود، بهترين راه را تغيير لباس دانست و لذا عازم قم و در حوزه علميه مشغول به تحصيل شد و با نام مستعار شيخ عباس تهراني به زندگي مخفي خود ادامه دارد. عسكهاي تكثير شده كه در اختيار ادارات ساواك و شهرباني ها بود، با لباس شخصي بود و لذا شناسايي او در لباس روحاني، بسيار دشوار بود. در سال 1347، رژيم تصميم مي گيرد در قم سينمايي بسازد. شيخ عباس تهراني با جمع كردن طلاب و مراجعه به بيت مراجع تقليد از جمله آيت الله گلپايگاني و ايراد سخنراني در منزل آنها، به اين اقدام اعتراض مي كند. به رغم تلاش هاي او، سينما ساخته مي شودتا اين که گروهي به نام عباس آباد، با كمك شهيد اندرزگو، سينما را منفجر مي كنند. با اين كار، پرونده جديدي با عنوان شيخ عباس، در ساواك قم گشوده و گزارش هايي به مركز ارسال مي شود. شيخ عباس، در ساواك قم گشوده و گزارش هايي به مركز ارسال مي شود. شيخ عباس تهراني با كمك يكي از دوستانش به مدرسه علميه چيذر كه تازه افتتاح شده بود مي رود، البته با لباس معمولي. او مدتي در آنجا تحصيل كرد و مجدداً در روز نيمه شعبان و در مراسمي، ملبس به لباس روحانيت شد و مثل يك طلبه معمولي به تبليغ و تدريس پرداخت، روضه هاي خانگي را قبول كرد، به منبر رفت، امام جماعت مسجد رستم آباد شد و با دعوت شخصيت هاي روحاني حوزه علميه قم از قبيل مرحوم آيت الله مشكيني به عنوان طلبه اي فعال شهرت يافت. شهيد اندرزگو در نهايت پنهانكاري و همزمان با تحصيل و تدريس در حوزه علميه چيذر، به مبارزات خود نيز ادامه داد. او در اين دوران با محمد مفيدي ارتباط گرفت و با تأمين اسلحه و دادن اطلاعات، در سازماندهي تشكيلات حزب الله شركت كرد.محمد مفيدي پس از اعدام انقلابي تيمسار طاهري دستگير شد و شهيد اندرزگو با نهايت هوشياري و به موقع، به قم رفت و هنگامي كه متوجه شد محمد مفيدي درباره او اطلاعاتي به ساواك نداده است، با خيال راحت به فعاليت هايش ادامه داد. در اين دوران هنوز در سازمان مجاهدين خلق از پذيرش ماركسيسم زمزمه اي شنيده نمي شد. سيد علي اندرزگو از ايام گذشته و از جلسات مذهبي مسجد هدايت و مكتب توحيد و... با احمد رضائي آشنائي داشت و اسلحه و مهمات و كمك هاي مالي بسياري را به سازمان مجاهدين رساند و در تسريع حركت مسلحانه نقش شاياني داشت. رساند و در تسريع حركت مسلحانه نقش شاياني داشت.پس از لو رفتن مجيد فياض كه از شاگردان درس عربي او در مدرسه چيذر بود و پس از دستگيري محمد مفيدي كه سلاح را از شهيد اندرزگو تحويل مي گرفت، نام شيخ عباس تهراني و نيز محل اختفاي اسلحه ها بر ساواك آشكار شد. ساواك به سراغ پدر زن شهيد رفت و همراه او، براي دستگيري سيد علي عازم قم شدند. سيد به سفري تبليغي رفته بود و در بازگشت و با شامه اي قوي،متوجه مي شود كه خانه تحت كنترل است. او با ترفندي عجيب وارد خانه مي شود، دست همسر و فرزند شش ماهه اش را مي گيرد و به تهران مي آيد و در منزل يكي از دوستان قديمي اش سكونت مي كند. او پس از سه روز با تغيير چهره و قيافه به قصدخروج از كشور به مشهد مي رود. در آنجا با كمك دوستان و همرزمان، از جمله آيت الله واعظ طبسي، از طريق زاهدان به افغانستان مي رود،اما آنجا را براي اقامت خانواده اش مناسب نمي بيند و بر مي گردد و در مشهد ساكن مي شود. او اولين كاري كه مي كند درست كردن شناسنامه جعلي براي خود، همسر و فرزندش است. از آن روز به بعد نام او سيد حسين حسيني مي شود. ساواك طي طرحي اعلام كرده بود كه مشخصات مستأجرين بايد توسط صاحب خانه ها به شهرباني ها اعلام شود، لذا او با كمك دوستانش در كوچه بازار سرشور، خانه كوچكي مي خرد ودر آنجا ساكن مي شود.يكي از فعاليت هاي او در مشهد اين بود كه در عين حال كه به شدت از سوي ساواك تحت تعقيب بود، افرادي را كه پس از ضربه هاي ساواك، به سازمان مجاهدين، متواري شده بودند، سازماندهي مي كرد. دكتر حسين حسيني، شهيد اندرزگوي سابق، اين بار فعاليت هاي خود را به آن سوي مرزها نيز كشاند و سفرهاي متعددي به لبنان و پايگاه هاي فلسطيني كرد و توسط نيروهاي مذهبي در سازمان الفتح و با كمك جلال الدين فارسي آموزش ديد. در سال 50،49 كه نشانه هاي انحرافات فكري در سازمان مجاهدين ملموس و تكيه بر فقر در مبارزه و تحليل هاي طبقاتي و پرداختن به زيربناي اقتصادي بارزتر شد، شهيد اندرزگو كه شامه اي قوي و تفكري اصيل و ديني داشت. از آنها كناره گيري كرد و در فهرست افرادي قرار گرفت كه سازمان مجاهدين نيز قصدكشتن آنها را داشت. اين مسئله فشار بار مبارزاتي را روي شانه هاي او سنگين تر كرد. در شهيد اندرزگو دريايي از توكل موج مي زد و در سخت ترين شرايط با تمسك به حبل المتين ذكر، خود را از مهلكه ها رهايي مي بخشيد. او كه در استفاده به جا و به موقع از پوشش هاي مناسب، نهايت پنهانكاري را انجام مي داد، با رعايت كامل رازداري و ايفاي نقش هاي مختلف و با استفاده ماهرانه از لهجه هاي محلي گوناگون، جعل در اسناد و مدارك، داشتن كانال هاي قوي وگسترده ارتباطي مجزا، توانست قريب به پانزده سال، يكي از مخوف ترين سازمان هاي امنيتي را حيران نگه دارد. او بسيار پايبند مسائل ديني و مهربان و خوشرو بود و لحظه اي از كمك به افراد تهيدست دريغ نمي كرد. با آنكه در طول زندگي مبارزاتي، مبالغ هنگفتي پول در اختيارش بود، به يك زندگي ساده و معمولي، قناعت مي كرد. او لحظه اي از خودسازي غافل نبوده و هرگز وظايف خويش را فراموش نكرد. سرانجام اين اسوه مبارزه و مقاومت در شب نوزدهم رمضان سال 57، هنگامي كه براي افطار به منزل حاج اكبر صالحي مي رفت، توسط مأموران ساواك كه در كمين وي نشسته بودند، به رگبار گلوله بسته شد و به اين ترتيب زندگي يكي از اعجاب انگيزترين اسوه هاي مبارزه و مقاومت به پايان رسيد. اين چهره عزيز و ناشناخته را بهتر بشناسيد
لازم مي دانم ياد كنم از شهيدي از سلاله پيغمبر و از دودمان پاك علي، شهيد سيد علي اندرزگو، چريك مبارزه مسلمان كه امروز سالگرد شهادت پر افتخار اوست. فرزند علي بود، همنام علي بود، همگام و همراه علي بود. من لازم مي دانم به امت مسلمان سفارش بكنم،سعي كنيد اين چهره هاي عزيز و ناشناخته را بهتر بشناسيد. اين مرد مسلمان مبارز در طول چهارده سال كه مشغول مبارزه بود، چهارده سال زندگي مخفي با نهايت شدت، دستگاه جهنمي ساواك شاه بدبخت را آن چنان حيران و سرگشته كرده بود كه كارش معجزآسا مي نمود. براي خدا مبارزه كرد،براي خدا از پيوستن به گروه هاي مدعي سرباز زد، براي خدا خطر ساواك و خطر بعضي از گروه هائي را كه مايل بودند او را به طرف خود جذب كنند و حاضر نمي شد به آنها جذب بشود، اين خطرها را براي خدا تحمل كرد و براي خدا هم شهيد شد. رحمت خدا بر او باد. درود ما مسلمانان بر او باد. برگزیده از بیانات مقام معظم رهبری، خطبه هاي نماز جمعه تهران، 10/5/1359 منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 24 /ع
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 642]
صفحات پیشنهادی
-
گوناگون
پربازدیدترینها