تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):مؤمن كم حرف و پر كار است و منافق پر حرف و كم كار.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805157785




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت‌وگو با اولین نویسنده ایرانی حاضر در آكادمی نوبل


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: كریمپور در این گفت‌وگو از خودش گفته، داستان‌هایی از حضورش در آكادمی نوبل تا روزانه 15 ساعت نوشتن. دنیای داستان‌های كریم‌پور مانند حرف‌های اوست، بسیار خودمانی، حقیقی و البته...   500 سال هم عمر كنم باز برای نوشتن وقت كم دارم گفت‌وگو با حسن كریمپور در منزل شخصی او و به مناسبت انتشار تازه‌ترین داستان بلند او «بهانه‌ای برای ماندن» از سوی نشر آموت انجام شد. لحن و ادبیات این گفت‌وگو به دلیل ایجاد فضای قابل لمس كمتر تغییر داده شد و سعی ما بر این بود كه به ادبیات كریمپور بسیار نزدیك باشد. كریمپور در این گفت‌وگو از خودش گفته، داستان‌هایی از حضورش در آكادمی نوبل تا روزانه 15 ساعت نوشتن. دنیای داستان‌های كریم‌پور مانند حرف‌های اوست، بسیار خودمانی، حقیقی و البته عامه‌پسند است. گفت‌وگو در ادامه از نگاه شما می‌گذرد.   جناب كریمپور حال و هوای كتاب تازه شما هنوز بوی جوانی می‌دهد. انگار هر چقدر هم كه سن شما بیشتر می‌شود سن كتاب‌هایتان كم می‌شود؟ [می‌خندد] این كتاب را واقعیتش گذاشته بودم برای دوران پیری و زمین‌گیر شدن. مثل لقمه آخر غذا. خودم خیلی دوستش دارم اما در 20 كتابی كه نوشتم خواننده‌های من بیشتر باغ مارشال را خبر دارند و پسندیدند در حالی كه به نظرم كتاب‌های دیگر هم دست كمی از آن ندارند.   خودتان چطور؟ شیفته همان باغ مارشال هستید؟ من نه، كتاب «درماندگان عشق» را بیشتر دوست دارم.   این علاقه‌ به رمان‌هایتان كی برای خودتان مشخص می‌شود؟ همان وقت نوشتن؟ نه! كتاب‌ها را اصرار دارم قبل از چاپ چند بار بخوانم. خودم را جای خواننده می‌گذارم تا ببینم چقدر با قهرمان‌ها مانوس می‌شوم.   یعنی زیاد خودتان را جای خواننده می‌گذارید؟ باور كنید گاهی اوقات كتاب خودم را می‌خوانم برای اینكه ببینم آخر داستان چه شكلی باید بگیرد و من به عنوان مخاطب چه پایانی را دوست دارم. در همان كتاب باغ مارشال وقتی بعد از 28 سال دو شخصیت داستان به هم می‌رسند و پاسخ زن به تقاضای ازدواج مرد منفی است، من خودم حین نوشتن نمی‌دانستم این پاسخ منفی می‌شود. من خودم از این پاسخ ناراحت شدم. حتی با او بگومگوی درونی هم داشتم ولی خب همین «نه» بود كه قصه را ساخت و خوب از آب درآورد.   قصه‌های شما و مایه خام آنها از كجاست؟ ایده‌ها را از كجا می‌گیرید؟ همه آنچه من می‌نویسم، تخیلی است. خیلی اوقات آرزوهای خود است كه دوست داشتم به آنها برسم. دوست داشتم عاشق باشم و خیلی چیزهای دیگر و همه آنها را هم داستان می‌كنم. البته الان خیلی از آن آرزوها با اینكه دیر ولی برآورده شده ولی آنچه در داستان‌هاست معمولا برگرفته از همان واقعیت‌هاست.   ولی معمولا می‌گویند نویسنده‌ها علاقه ندارند كه خودشان را در داستانشان نشان دهند. شما اینطور نیستید؟ هر نویسنده‌ای گوشه‌ای از داستانش خودش است و اگر بگوید نیست به نظرم دروغ می‌گوید. من شش سالم بود كه پدرم فوت كرد، تمام قهرمان‌های داستان‌های من هم پدر ندارند، همه قهرمان‌ها در غربت بوده‌اند و زندان رفته‌اند. من هم همین‌طور بوده‌ام. حتی همه آنها مثل من عشق گمشده داشته‌اند. اگر هم احیانا اتفاقی برخلاف این رخ بدهد، خواست خودم بوده است.   شنیده‌ ام كه همین نوع روایت شما باعث شده آثارتان ترجمه هم بشود. بله، كتاب باغ مارشال تنها به واسطه خوانندگانش در لندن، ابتدا به صورت پاورقی منتشر شد. بعد در انتشارات پنگوئن با ترجمه فردی به نام خسروی، این پاورقی‌ها به‌صورت كتاب متمركز و در قالب یك اثر مستقل جمع شد. تماسی هم با من گرفتند كه برای عقد قرارداد به آنجا بروم كه به زودی این سفر هم انجام می‌شود تا كتاب با تایید خودم منتشر شود.   شما در همه این سال‌ها هیچ‌وقت حس نكردید كه نوع نگاه شما به قصه و داستان برای مخاطبان ممكن است تكراری شود و او رفته رفته از آن دلسرد شود. مخصوصا در سال‌های اخیر كه داستان‌نویسی انگار شكل و شمایل مدرن‌تری پیدا كرده است؟ ببینید! بعضی موضوعات هستند كه به نظرم قدیمی نمی‌شوند. اختلاف طبقاتی و یا روابط اجتماعی ایرانی كه قدیم و جدید ندارد. شاید نوعش یا به قول شماها میزانسن آنها تغییر كند ولی ماهیت آن تغییر نمی‌كند. بالاخره می‌شود فهمید كه امروزه باید این روابط را چگونه نوشت ولی قالب و چارچوب داستان خیلی فرق نمی‌كند. البته داستان‌های من بیشتر به موضوعات عاطفی مرتبط است ولی خب به تناسب سایر موضوعات هم در آن می‌آید. از زندگی قومی و عشایری گرفته تا زندگی مدرن. من امكان مقایسه این نگرش‌ها را در داستان‌هایم به خواننده می‌دهم. البته تماس‌ها و بازخواست‌های خوانندگان من هم همیشه حاكی از رضایت آنها بوده است.   پس مخاطبتان را می‌شناسید و می‌دانید برای كه باید بنویسید. مخاطبان من بیشتر با من در تماس هستند. گاهی این تماس‌ها بی‌اندازه می‌شود و برای من تعجب‌آور است. بیشتر آنها هم جوانان و به‌ویژه زنان هستند.   و این نوع نوشتن شما را تغییر می‌دهد. نوع نوشتن را نه ولی تشویقم می‌كند كه ادامه بدهم.   از اینكه به داستان‌های شما عامه‌پسند بگویند ناراحت نمی‌شوید؟ نه، خودم اساسا عامه‌پسندی را دوست دارم. عامه‌پسندی به نظرم یعنی اینكه مخاطب از درس خوانده دانشكده ادبیات تا درس خوانده نهضت سوادآموزی بتواند از كتاب لذت ببرد. برای این كار من معمولا سعی می‌كنم از كلمات عجیب و غریب استفاده نكنم. این را كه می‌گویم شاید شما فكر كنید ساده است اما من این ساده‌نویسی و تاثیرش را واقعا با چشم دیده‌ام و حس كرده‌ام. یادم است كه حوالی شیراز در لابه‌لای پیچ و مهره‌های یك تعویض روغنی كتابم را دیدم از جوان صاحب آنجا پرسیدم كه چیست؟ گفت خواهرم این كتاب را به من معرفی كرده و من هم دارم آن را می‌خوانم و نتوانستم كه با خودم نیاورمش. می‌گفت این اولین كتابی است كه دارم می‌خوانم و همین من را وادار كرده كه پنج‌شنبه‌ها بروم شیراز و كتاب بخرم و وقتی هم بگذارم برای كتاب خواندن.   برایتان مهم نیست كه منتقدان ادبیات شما را نقد كنند و داستان‌هایتان را بد معرفی كنند؟ خب مجله و روزنامه و منتقد كارش همین است ولی خب كسی سراغ من نمی‌آید. من دوست داشتم كه نقد هم بشوم ولی خب كسی سراغ من نیامد و اگر هم بیایند حتما دوست دارند مطابق سلیقه آنها حرف بزنم و من واقعا اهل این ماجراها نیستم. قبل از این جاهای زیادی بودند كه من را دعوت می‌كردند تا راجع به كتاب‌هایم صحبت كنم ولی واقعیت این است كه من ترجیح می‌دهم بیشتر وقتم را به نوشتن بگذرانم.   شما مگر در روز چقدر می‌نویسید؟ نزدیك 15 ساعت می‌نویسم و در این مدت اگر بین نوشتن دو اثر فرصت كنم كتاب هم می‌خوانم كه بیشتر كتاب‌ها روانشناسی است و برای نوشتن قصه‌ها نیز به من خیلی كمك می‌كند.   داستان كتاب آخر شما «بهانه‌ای برای ماندن» انگار با بقیه كتاب‌هایتان تفاوت دارد و موضوعش هم برای من جالب بود. از كجا به این قصه رسیدید؟ من معتقدم روابط عاطفی میان برادر و خواهر در جوامع امروزی به شدت كمرنگ شده و دیده نمی‌شود. خب چه ایرادی دارد قصه در رابطه با این موضوع باشد. خواهر و برادری كه برای هم دلتنگ می‌شوند و این حس دلتنگی می‌شود مایه اصلی داستان من شاید باورتان نشود اما این حس‌ها و حالات همواره در همه ما هست ولی نمی‌خواهیم ببینیمش. من تماس‌هایی دارم از خواننده‌هایم كه می‌گویند آدم‌های قصه‌های من را دیده‌اند و می‌شناسند در حالی كه هیچ‌كدام از آنها حقیقی نیستند. گاهی البته روایت‌هایی می‌شنوم از برخی افراد و قصه‌هایی از زندگی آنها كه خط اصلی داستان من را شكل می‌دهند ولی در هر شكل بقیه را تخیل می‌كنم و می‌دانم كه چطور آن را پیش ببرم. البته كم پیش می‌آید كه كسی برای من قصه‌اش را بگوید ولی خب خودم زیاد دنبال این قصه‌ها می‌روم.   اصراری دارید كه راوی همیشه در داستان‌های شما اول شخص و در واقع خودتان باشد؟ بله، اینطور قصه گفتن راحت‌تر است. سعی می‌كنم توصیف نكنم و قصه را جلو ببرم. من علاقه زیادی به فرم یا آنچه شما می‌گویید تكنیك ندارم. همانطوری كه بلدم می‌نویسم. كاری هم ندارم كه كسی بپسندد یا نه، به آن فكر هم نمی‌كنم. دوست دارم ساده و نزدیك به حقیقت بنویسم تا خواننده حس كند كه آدم‌های قصه را می‌شناسد. این استعدادی است كه من دارم [می‌خندد] اگر بگویند كه من پانصد سال هم عمر می‌كنم باز هم برای نوشتن وقت كم دارم. من بارها شده كه در عین حال سه رمان را با هم نوشته‌ام. صبح تا ظهر یكی، ظهر تا عصر یكی و شب تا نیمه شب هم یكی و هیچ كدام را هم قاطی نمی‌كنم. شده است كه گاهی روزها در كارهای شخصی خودم به خاطر غرق بودن در فضای قصه‌ام اشتباه كنم، راه را اشتباه بروم اما قصه‌ها را نه، قلم كه گرفتم در همین قصه‌ام تا زمانی كه خودم از آن بیرون بروم [می‌خندد] داستان‌هایم را معتقدم بعد از مرگم بیشتر خواهند شناخت و خیلی سر و صدا خواهد كرد مثل نقاشی‌های ونگوك.   سر و صدا از چه نظر؟ از نظر ساختار داستان‌نویسی. ببینید شاعر بر دو دسته است آنكه شعر می‌گوید و آنكه شعر می‌سازد. آنكه شعر می‌گوید می‌شود سعدی و حافظ و آنكه شعر می‌سازد می‌شود مهدی سهیلی. سروده‌هایش را بخوانید، ساختار و وزنش عالی است اما بر دل نمی‌نشیند.   جناب كریم‌پور از ماجرای كتاب‌هایتان و جایزه نوبل هم بگویید؟ نسخه ترجمه شده باغ مارشال را به من اطلاع داده‌اند كه به آكادمی نوبل هم فرستاده‌اند و من خاطرم جمع است كه این جایزه را به بهانه داستان‌هایم می‌گیرم به ویژه به خاطر باغ مارشال، جلد سوم این كتاب هم كه در لندن می‌گذرد و نقطه اصلی وقایع آن هم فوتبال است. دلیل اصلی این اعتقاد من است شاید باورتان نشود اما لندن را بهتر از تهران می‌شناسم. مدتی به خاطر این داستان در آنجا بودم. اگر در كشور ما هم ادبیات متولی و صاحب داشت، به جای انتشارات پنگوئن، یك ناشر و موسسه داخلی می‌باید من را به آنجا معرفی می‌كرد. ولی من مطمئنم كه جایزه را می‌گیرم و افرادی هم كه پیگیر این موضوع هستند، به من قول داده‌اند كه این اتفاق می‌افتد و خودم هم معتقدم حق من است، حق همه زحمت‌های من.   در كتاب آخرتان اسمی از ناخدا خورشید آورده‌اید. این شخصیت واقعی است؟ بله، این شاگرد همان ناخدا خورشیدی است كه فیلمی به نامش ساختند. من در قشم دیدمش و قصه‌اش را برای من گفت. البته قصه‌ای كه گفت، چند خط بود و با اجازه او، من براساس آن این كتاب را نوشتم. آدم‌ها و خط اصلی داستان واقعی است ولی جزئیات آن را خودم نوشتم. من از شما روزنامه‌نگارها ولی گله‌مندم! نمی‌دانم چرا دنبال كسانی می‌روید كه بی‌خودی معروف شده‌اند مثل هنرپیشه‌ها. من هنرپیشگی را هنر نمی‌دانم چون ابزار دیگری غیر از خود هنرمند برای نمایش می‌خواهد. هنرمند به نظرم كسی است كه اگر در جنگل هم بود روی برگ درخت می‌نویسد و روی تنه‌اش نقاشی می كند. هنرمند به نظرم كسی است كه می‌نویسد و هزار سال بعد هم كتاب او كتاب است و ارزش دارد.  اینها درد است اما به كه بگوییم؟! می‌گویید مردم دوست دارند اما چه كسی مردم را علاقه‌مند كرد به اینها ... بس است دیگر ...    




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 374]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن