تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865094066


شصت سال جنايت؛ شصت سال مقاومت(18) طوفان نكبت در جهان عرب
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: شصت سال جنايت؛ شصت سال مقاومت(18) طوفان "نكبت" در جهان عرب
خبرگزاري فارس: شكست سال 1948تأثيرات عميقي بر ساير دولتهاي عربي به جا گذاشت. تودههاي عرب آن چه را كه پيش آمده بود زير سر رهبران بيكفايت خود ميدانستند كه البته چنان كه در فصل پيش ذكر شد زياد هم دور از حقيقت نبود. با اين حال، منشاء تحولات سياسي در كشورهاي عربي، نه تودههاي مردم، بلكه همان ارتشهاي شكست خورده و آبروباخته بودند.

به گزارش خبرگزاري فارس ، شكست اعراب از ارتش صهيونيستي (عليرغم لافزنيها و گزافهگوييهاي رنگارنگ سران عربي و تفوق كمي اعراب مسلمان بر مهاجران يهودي)، به قدري براي جهان عرب گران تمام شد كه از آن با اصطلاح "نكبت" ياد ميكنند و اين لغت در ادبيات سياسي عرب جاودانه شده است.
اين شكست تأثيرات عميقي بر ساير دولتهاي عربي به جا گذاشت. شايد بتوان ادعا كرد كه تودههاي عرب هنوز باور نداشتند كه ارتشهاي عربي اساساً توانايي رويارويي با ارتش مدرن و تا دندان مسلح شده "دولت يهود" را ندارند و آن چه را كه پيش آمده بود زير سر رهبران بيكفايت خود ميدانستند كه البته چنان كه در فصل پيش ذكر شد زياد هم دور از حقيقت نبود. با اين حال، منشاء تحولات سياسي در كشورهاي عربي، نه تودههاي مردم، بلكه همان ارتشهاي شكست خورده و آبروباخته بودند.
براي درك صحيح موقعيت اعراب پس از "نكبت"، بررسي اجمالي اوضاع سياسي آن تا سال 1956 ضروري است.
*سوريه؛سرزمين كودتا
نخستين تحولات با كودتاي مارس سال1949 در "سوريه" آغاز شد. اين كودتا، حلقة اول از سلسله كودتاهايي بود كه ارتش تحقير شدة سوريه به انجام رساند.
سوريه از سال 1941 استقلال خود را از "قيموميت فرانسه" به دست آورده و تحت نظام جمهوري اداره ميشد اما سيستم فاسد حكومتي سوريه كه در حقيقت ميراثي از دوران "قيموميت فرانسه" بود دست نخورده باقي ماند و رجال حكومتي آن كه همگي دست پروردة نظام سياسي و فرهنگي فرانسه بودند هيچ تغييري در آن ايجاد نكردند.
با آغاز "جنگ اول اعراب و اسرائيل" و آشكار شدن ناتواني رقتانگيز ارتش سوريه، ناآرامي و اغتشاش تمامي پيكرة سياسي فرسودة اين كشور را دربر گرفت.
هنوز دعواي "چه كسي مقصر شكست از يهوديان است؟" ميان ارتش و دولت به نتيجهاي نرسيده بود كه رئيس ستاد ارتش "ژنرال حسني الزعيم" در 19 مارس سال1949 دست به كودتا زد. اين ژنرال قدرتطلب با تكيه بر مسند رياست جمهوري حكومتي 137 روزه برپا كرد كه تمام انرژي آن صرف كشاكش با "فرانسه" ، "انگليس" و رقباي عربي شد كه چشم طمع به سوريه داشتند. پادشاه جاه طلب "اردن" سوداي ضميمه كردن سوريه به خاك خود و ايجاد "سوريه بزرگ" را در سر ميپروراند و "عربستان" و "مصر" هم كه كينهاي قديمي با خاندان "حسين شريف مكه" داشتند، براي عدم تحقق برنامههاي توسعهطلبانة "ملك عبدالله" از هيچ كوششي فروگذار نمي كردند. از سوي ديگر، "اتحاد با عراق" آرزوي قديمي بسياري از سياستمداران سوري بود و همين باعث ميشد كه پاي عراق نيز به معادلات سياسي سوريه باز شود. "انگليس" و "فرانسه" نيز براي تداوم نفوذ و حضور خود در منطقه، آخرين تلاشهاي خود را به كار بسته بودند.)
در 14 جولاي سال1949، "سرهنگ محمد حناوي" عليه حكومت "حسني الزعيم" كودتا كرد و بلافاصله وي و نخستوزيرش را به جوخه اعدام سپرد. "حناوي" خود به رياست ستاد ارتش اكتفا كرد و با فراخوان سياستمداران نقش هدايت جريان را از پشت پرده برعهده گرفت. حكومت تحت ساية ارتش تنها 128 روز دوام آورد. اين بار نيز تمامي توان سياستمداران به عملي شدن آرمان "اتحاد با عراق" گذشت و چند قدم بيشتر تا تحقق اين امر باقي نمانده بود كه در 19 دسامبر سال1949، «سرهنگ اديب شيشكلي» عليه رئيس ستاد ارتش و دولت كودتا كرد. «شيشكلي» كه از قهرمانا «جنگ اول اعراب و اسراييل» شناخته مي شد با اقتدار فراوان توانست تا سال 1953 به صورت غيررسمي و از جايگاه "رئيس ستاد ارتش" بر دولت سوريه حكومت كند و از آن پس نيز تا يك سال رسماً بر جايگاه رياست جمهوري تكيه بزند، تا آن كه خود نيز بر اثر كودتايي در 25 فوريه سال1954 مجبور به كنارهگيري از قدرت شد.
از ميان اين سه ديكتاتور نظامي، تنها "حسني الزعيم" بود كه از خود تمايل بسياري به تفاهم با "رژيم صهيونيستي" نشان داد. ارتش سوريه در جريان "جنگ اول اعراب و اسرائيل" سه ناحية كوچك را -كه در "قطعنامة 181 سازمان ملل" به "دولت يهودي" واگذار شده بود - تحت كنترل گرفته بود.يكي از اين مناطق كه سوريها در حفظ آن اصرار ميورزيدند، در دو سوي رود اردن (زير درياچة "حوله") قرار داشت. در مذاكرات صلح مقرّر شد كه اين منطقه به سوريه واگذار شود و به همراه با پارهاي از اراضي تحت اشغال صهيونيستها -كه در مجاورت آن قرار داشت - منطقهاي غيرنظامي اعلام شده و توسط "كميتة مشترك آتشبس" و زير نظر "سازمان ملل متحد" اداره شود.
در طول گفتگوهاي صلح بارها "حسني الزعيم" دست به تحركاتي پنهاني زد تا ديداري در سطح رهبران "رژيم صهيونيستي" و "سوريه" صورت پذيرد. او حتي يك بار پيشنهاد كرد شخصاً با "بن گوريون" ديدار كند ولي نخستوزير رژيم صهيونيستي وي را نپذيرفت و گفت بهتر است وزراي خارجة دو كشور با يكديگر ديدار كنند. ديكتاتور سوريه، قصد داشت به هر شكل ممكن از بابت جبهههاي نبرد با "رژيم صهيونيستي" آسوده شود تا بتواند تعداد بيشتري از نظاميان را به پايتخت آورده و امنيت دولت خود را در برابر مخالفان تأمين كند. به هر حال قرارداد متاركة جنگ به امضا رسيد و "حسني الزعيم" هم تا زنده بود نتوانست به آرزوي ديدار با مقامات صهيونيستي نايل شود.
كمتر از يك سال پس از سرنگوني و اعدام "حسني الزعيم"، در مارس سال1951، رژيم صهيونيستي منطقة "پايين درياچة حوله" را اشغال و خشكاندن مردابهاي آن را براي "اسكان مهاجران يهودي" آغاز كرد. دولت سوريه معترض شد و پاسخ آن را با تجاوز مسلّحانه صهيونيست ها دريافت كرد. سوريه به "اتحادية عرب" شكايت برد، و تنها عراق بود كه اعلام آمادگي كرد تا واحدهايي از ارتش خود را به جبهة سوريه بفرستد. اين حادثه باعث رفع تجاوزات صهيونيستها نشد اما به اختلافات داخلي سوريه ميان حاميان "اتحاد با عراق" و مخالفان آن دامن زد. اما رژيم صهيونيستي به اين بسنده نكرد.
سوريه صاحب گنجي بود كه اسرائيل همواره در پي تصاحب آن بود؛ "بلنديهاي جولان". اين منطقة استراتژيك از ابتدا بخشي از "پروژة صهيونيستي" محسوب ميشد و در طرحهاي اولية "دولت يهود" جزو قلمرو پيشنهادي سران صهيونيست به "كنفرانس صلح پاريس" (كنفرانس ورساي) بود.
"بلنديهاي جولان" بر تمامي مناطق مجاور خود در اردن، سوريه، لبنان و بخش وسيعي از شمال و مركز رژيم صهيونيستي (موسوم به "الجليل")مشرف بود و به همين خاطر يكي از نقاط سوق الجيشي خاورميانه به حساب ميآمد. هر نيرويي كه اين بلنديها را در اختيار داشت ميتوانست كل منطقه را كنترل كند. از روي همين ارتفاعات، سوريه با توپهاي خود شهر "طبريه" و آباديهاي صهيونيستنشين اطراف "درياچة طبريه" را زير آتش گرفته و "نيروهاي دفاعي اسرائيل" را با تهديدي مواجه كرده بود كه راهحلي براي آن نداشت.
حملات هوايي هم براي "دولت يهود" نتيجه اي نداشت زيرا سوريها توپهاي خود را به خوبي در لابهلاي صخرههاي ارتفاعات استتار كرده بودند و حتي ثابت شده بود كه بمبهاي "ناپالم" هم در از كارانداختن اين توپها تأثيري ندارد. "بلنديهاي جولان" همچنين بر منابع عظيم آب در فلسطين، سوريه، لبنان و اردن هم مشرف بود. از سوي ديگر به دليل صعبالعبور بودن اين منطقه و تراكم بخش وسيعي از نيروهاي سوريه در آن، هرگونه حادثهجويي و عمليات نفوذي نظاميان صهيونيست در منطقة مذكور با هزينههاي بسيار بالاي جاني و مالي همراه بود. با همة اين اوصاف، ارتش رژيم صهيونيستي از هر فرصتي براي تسلط بر اين "منطقه فوق استراتژيك" استفاده ميكرد. براي مثال به هنگام سقوط "اديب شيشكلي" در فورية سال1954، ستاد ارتش رژيم صهيونيستي (به رياست ژنرال "موشه دايان" و وزير دفاع اين رژيم ("پينحاس لاون") طرح اشغال "بلنديهاي جولان" را با نخستوزير وقت "موشه شارت" در ميان گذاشتند و بر عملي شدن آن پافشاري كردند. آنان معتقد بودند كه با هرج و مرج ايجاد شده در سوريه و دخالتهاي احتمالي عراق در اين كشور، بهترين زمان و مستمسك براي تسلط بر مناطق استراتژيك سوريه فراهم شده است.البته اين طرح به دليل عدم اجماع سران رژيم صهيونيستي به مرحلة عمل نرسيد.
در شب هشتم دسامبر سال1954 پنج كماندوي رژيم صهيونيستي زماني كه قصد نفوذ به "بلنديهاي جولان" را داشتند، توسط مرزبانان سوري به اسارت گرفته شدند. طي بازجويي از اين پنج كماندو، معلوم شد كه آنان چندين ماه است كه شبانه به قلمرو سوريه نفوذ كرده و در خطوط تلفن موجود در "بلنديهاي جولان" وسايل استراق سمع تعبيه ميكنند. چهار روز بعد، در دوازدهم دسامبر، يك هواپيماي غيرنظامي سوري، اندكي بعد از برخاستن، توسط هواپيماهاي جنگي اسرائيل ربوده و در فرودگاه " لود" واقع در فلسطين اشغالي مجبور به فرود شد. مسافران و خدمة اين هواپيما بازداشت شدند و به مدت 2 روز تحت بازجويي قرار گرفتند. "رژيم صهونيستي" قصد داشت سوريه را وادار كند كه اين هواپيما و مسافرانش را با كماندوهاي اسير صهيونيست (كه اطلاعات ذيقيمتي دربارة سيستمهاي جاسوسي ارتش داشتند) مبادله كنند، اما موج شديد اعتراضات جهاني به اين اقدام - كه تا آن زمان در عرف بينالمللي بيسابقه بود - نخستوزير وقت رژيم صهيونيستي "موشه شارت" را - كه به ميانهروي شهرت داشت - وادار كرد دستور آزادي هواپيما و مسافران آن را بدهد.
يك سال بعد، در شب يازدهم دسامبر سال1955، ارتش صهيونيستي به "بلنديهاي جولان" حمله برد. در ظاهر اين عمليات به تلافي شليك توپهاي سوري به شناورهاي اسرائيلي كه حريم آبي سوريه را نقض كرده بودند انجام ميشد، اما درحقيقت اين تهاجم براي گرفتن اسير سوري و مبادلة آن با كماندوهاي صهيونيست طراحي شده بود. طي چهار ساعت نبرد، سوريها 50 كشته و حدود يكصد زخمي دادند و رژيم صهيونيستي نيز مدعي شد كه شش نظامي خود را از دست داده است. طي اين حمله، 29 افسر و سرباز سوري به اسارت درآمدند. مدتي بعد با ميانجيگري سازمان ملل متحد، مذاكرات براي تبادل اسرا آغاز شد و در 29 مارس سال1956 كماندوهاي اسير اسرائيلي در مقابل چهل اسير سوري آزاد شدند.
*لبنان؛ اميدي براي «دولت يهود»
لبنان، كوچكترين واحد سياسي در مجاورت فلسطين اشغالي بود. اين كشور در سال 1943 استقلال خود را از فرانسه به دست آورد. اولين رئيسجمهور اين كشور "بشاره الخوري" تا سال 1953 - كه به دليل فساد و ناتواني مجبور به استعفا شد - بر قدرت باقي ماند. وي با انتخاب شخصيتي موجه و مورد احترام ملي به نام "رياض الصلح" به نخستوزيري، توانست ثبات سياسي و اقتصادي لبنان را نسبت به ساير كشورهاي عربي حفظ كند.
لبنان در "جنگ اول اعراب و اسرائيل" شركت كرد اما نتوانست هيچ كاري از پيش ببرد. پس از اين جنگ، دولت لبنان بخش اعظم توان خود را صرف مبارزه با نفوذ و تسلط سوريه بر اين كشور نمود و سرانجام اولين نخستوزير لبنان "رياض الصلح" پس از هشت سال حكومت توأم با خوشنامي در 16 ژوئية سال1951 هنگام ديداري از اردن ، در فرودگاه مورد سوءقصد قرار گرفت و به ضرب گلوله اعضاي «حزب سوري قومي -اجتماعي »( حزبي وابسته به سوريه)از پا درآمد.
رژيم صهيونيستي تمايل زيادي به برهم زدن ثبات لبنان و روي كارآمدن يك دولت مسيحي در اين كشور داشت. مسيحيان لبنان (تحت عنوان مذهبي "ماروني"ها) با پشتيباني فرانسه، نفوذ زيادي در ساختار سياسي و اقتصادي لبنان داشتند. با توجه به اخراج استعمار فرانسه از لبنان، طبيعي بود كه "ماروني"ها براي حفظ موقعيت برتر خود در برابر مسلمانان به دنبال متحدي قدرتمند باشند. "رژيم صهيونيستي" همواره تمايل آشكار خود را براي نزديكي با مسيحيان لبناني نشان ميداد و طرح برپايي يك "دولت ماروني" در لبنان را با جديت پيگيري ميكرد. در صورت وقوع چنين امري، اسرائيل ميتوانست اولين "معاهدة صلح با اعراب" را از طريق اين دولت محقق و شكافي مهم در "جبهة اعراب" ايجاد كند. اندك بودن مرزهاي لبنان با فلسطين اشغالي و عدم انجام حملات خرابكارانه از مرزهاي اين كشور عليه "رژيم صهيونيستي" باعث شده بود كه اين رژيم تكاپوي خود را در لبنان به ابعاد غيرنظامي و سياسي معطوف و اهداف خود را در اين كشور از طريق عوامل و شبكههاي جاسوسياش پيگيري نمايد. با اين حال، درست در زماني كه ژنرال جنگ طلب اسرائيلي "موشه دايان" به بهانة عملياتي تلافيجويانه قصد داشت جبهة جديدي را عليه لبنان باز كند، موضوع اتحاد سهگانة ميان "فرانسه، انگلستان و رژيم صهيونيستي" عليه رژيم تازه تأسيس مصر پيش آمد. فرانسه همواره لبنان را در حوزة نفوذ خود ميدانست و همين امر باعث شد كه سران "دولت يهودي" از دنبال كردن توطئههاي آشكار خود عليه لبنان تا مدتها چشمپوشي كنند.
در جبهة اعراب عليه رژيم صهيونيستي، عراق مهمترين كشور غيرهمسايه با فلسطين اشغالي بود كه در "جنگ اول اعراب و اسرائيل" به نحوي مطلوب و قابل تحسين شركت كرده بود. "قيوميت انگلستان" بر عراق در سال 1932 پايان يافت و اين كشور به استقلال رسيد. پادشاه اين كشور "ملك فيصل" (پسر "حسين شريف مكه" و برادر "ملك عبدالله" پادشاه اردن) حدود ده سال تحت "قيموميت انگلستان" بر عراق حكومت كرد و به فاصلة كمي از استقلال عراق در سوئيس درگذشت. پسر او "ملك غازي" توانست تنها هفت سال پادشاهي كند. "ملك غازي" به افكار ناسيوناليستي و حمايت از انقلاب سال1936 فلسطينيان شهرت داشت. به همين دليل بود كه افكار عمومي مرگ مشكوك او را كه به سانحة رانندگي نسبت داده مي شد، كار انگليسيها مي دانستند. پادشاه بعدي عراق، پسر "ملك غازي" يعني "فيصل" بود.
خاندان هاشمي در عراق كمتر از اقوام خود در اردن به خيانت و قصور عليه "آرمان فلسطين" متهم بودند. شايد هم دليل آن نداشتن مرز مشترك با "فلسطين اشغالي" و دوري از خط مقدم نبرد بود. "دولت يهودي" هم به همين دليل در برنامههاي ضدعربي خود پس از "جنگ اول اعراب و اسرائيل" كمتر به سراغ عراق ميرفت. با اين حال از اواسط سال 1950 تا اواسط سال1951 سه انفجار در محلات و مجامع يهودي عراق اتفاق افتاد كه تلفات چنداني در پي نداشت اما تبليغات وسيعي را براي مهاجرت يهوديان عراقي به فلسطين اشغالي دامن زد. سرانجام با دستگيري شبكة بمبگذاري معلوم شد كه اعضاي آن همگي اسرائيلي هستند. البته "رژيم صهيونيستي" هيچگاه مسؤوليت اين وقايع را برعهده نگرفت. در نوامبر سال1952، پس از تحولات بنيادين در مصر، عراق نيز دچار اغتشاشاتي وسيع عليه اتباع و عمّال انگليسي و آمريكا شد كه در نهايت به سقوط دولت وقت انجاميد. عراق در فاصلة ميان سالهاي1948 تا 1956، ظهور و سقوط چهارده دولت را شاهد بود كه غالباً تحت نفوذ انگلستان بودند.
*اردن؛ جاه طلبي، خيانت،ناهماهنگي
در "اردن" آوارگان عرب فلسطيني، اگر چه با تصميم جاهطلبانة "ملك عبدالله" از تابعيت اردني برخوردار شده بودند، اما همچنان به صورت عناصري ناراضي از وضع موجود باقي ماندند و زمزمههايي مبني بر اين كه "ملك عبدالله" آنان را قرباني قدرتطلبي خود كرده است در ميانشان شنيده ميشد. در نهايت به سال 1951 ، يكي از همين فلسطينيان مهاجر به نام "مصطفي عشو" در محوطة مسجدالاقصي چند گلوله در مغز "ملكعبدالله" كاشت.
"ملك عبدالله"، استثناييترين نمونه در ميان رهبران عربي بود كه براي "اسرائيل" مانند نعمتي خدادادي محسوب ميشد. جاهطلبيهاي اين مرد، توأم با وفاداري خدشهناپذير و بيقيد و شرط او به غربيان (خصوصاً انگلستان) از همان ابتداي منازعات اعراب و صهيونيستها، "اردن" را به ناهماهنگ ترين و غيرقابل اعتمادترين عضو "جبهة اعراب" تبديل كرد. او نخستين رهبر عربي بود كه همزيستي مسالمتآميز با يك "دولت يهودي" را پذيرفت و حتي پا را از اين فراتر نهاد و در جهت برپايي اين دولت، تلاشهاي غيرمستقيم خود را به انجام رساند. همچنين رژيم او، افتخار برقراري اولين ارتباطات پنهاني با "رژيم صهيونيستي" را براي خود به ثبت رساند. درست در بحرانيترين ماههاي سال 1948، چهار خط امن تلفني موسوم به "خطوط قرمز" بين مقامات رژيم صهيونيستي و اردن برقرار شد تا مذاكرات محرمانة بين پادشاه اردن و رهبران اسرائيلي از طريق آنها انجام شود.
در جريان "جنگ اول اعراب و اسرائيل" ارتش اردن (موسوم به "لژيون عرب") عليرغم آنكه توانمندترين ارتش عربي حاضر در معركه بود و با اين وجود كه امكان و قدرت آزادسازي اراضي بيشتري از فلسطين را داشت، با وسواس و اصرار فراوان، مرزهاي اعلام شده در "طرح تقسيم" و "قطعنامة 181" را به عنوان حد نهايي پيشروي خود مشخص كرد.
"پادشاه اردن" به هيچچيز جز فرمانروايي بر كرانههاي شرقي و غربي رود اردن نميانديشيد و در اين مسير به ايجاد يك "دولت يهودي" به عنوان عاملي در جهت توازن قوا در منطقه و ممانعت از تجاوزات احتمالي سوريه و مصر با ديدي بسيار مثبت مينگريست.
پس از حذف "ملك عبدالله"، پسرش "طلال" به قدرت رسيد. "طلال" زمان زيادي را بر اريكة سلطنت باقي نماند و پس از چند ماه با اين توضيح كه داراي اختلالات رواني است معزول شد و پسر جوانش "حسين" جاي او را گرفت. خانوادة سلطنتي اردن هرگز اجازه نداد اطلاعات دقيق و مستندي پيرامون اين جابهجايي ناگهاني قدرت منتشر شود، اما شواهد و قرائن و همچنين عملكرد "ملك طلال" در ايام زمامداري كوتاه او نشان ميداد كه عدم تبعيت ملك طلال از مرام و مسلك پدرش در ابراز ارادت به غرب و تداوم تشريك مساعي پنهاني با رژيم صهيونيستي، دلايل حقيقي كودتاي آرام اما ناگهاني عليه او بود.
پادشاه جديد كه از اين پس با نام "ملك حسين" شناخته ميشد، جوان و تحصيل كردة غرب بود و به شدت نيز از تكرار تجربة پدرش و يا نابودي نظام اردن توسط رقباي عرب (مصر و سوريه و عراق) بيمناك بود، اما وي در نهايت موفق شد موقعيت خود را به عنوان يك متحد وفادار غرب و در عين حال عضوي قابل اعتنا در "جبهة اعراب" تحكيم كند.
رژيم اردن، به خوبي ميدانست كه اسرائيل به "كرانة باختري رود اردن" چشم طمع دارد و از هر فرصتي براي تصاحب اين مناطق استفاده خواهد كرد، همچنين بقاياي مبارزان فلسطيني و اعراب متهوري كه قصد ضربه زدن به "رژيم صهيونيستي" را داشتند، همواره به دلايل سياسي و جغرافيايي، "كرانة باختري" را براي نفوذ به مناطق تحت اشغال "دولت يهودي" انتخاب ميكردند. در آن زمان، هنوز سازمان و تشكيلات مسلّحانهاي براي نبرد چريكي با "نيروي دفاعي اسراييل" تشكيل نشده بود و نفوذيان عرب را بيش تر آوارگان فلسطيني جان به لب آمدهاي تشكيل ميدادند كه قصد داشتند به اموال خود سركشي كنند و در صورت امكان آنها را به كرانة باختري انتقال دهند. در اين ميان، خرابكاريهاي نامنظم و انتقامگيريهاي انفرادي از اشغالگران هم انجام ميگرفت و خساراتي را متوجه مرزنشينان يهودي ميكرد. "رژيم صهيونيستي" از اين قبيل حوادث به نفع خود بهرهبرداري ميكرد و چند برابر يهوديان كشته يا زخمي شده، از اعراب مسلمان به قتل ميرساند و مواضع دولتهاي همسايه را به سختي درهم ميكوبيد.
اردن و ساير دولتهاي عربي نيز ترجيح ميدادند در مقابل تلافيجوييهاي دو چندان "رژيم صهيونيستي" خويشتنداري پيشه كننده تا مبادا بهانهاي براي درگير شدن در جنگي بزرگ را كه به هيچوجه آمادگي آن را نداشتند فراهم نمايند. حتي در اردن قانوني به تصويب رسيد كه به موجب آن عبور ساده از مرز، شش ماه حبس به همراه داشت. در يك فاصلة چند ماهه حدود نصف زندانيان "كرانة باختري رود اردن" راافرادي تشكيل مي دادند كه به اين جرم به زندان افكنده شده بودند. مقامات اردني از اين هم فراتر رفتند و عليرغم مخالفتهاي افكار عمومي اعراب، به كمك نيروهاي اسرائيلي به تعقيب و اسارت مرتكبين اين جرم پرداختند و حتي در يك مورد، ميان سران محلي توافقنامهاي به امضاء رسيد كه به موجب آن ميان گروههاي گشتي اسرائيلي و اردني يك خط مستقيم تلفن و ملاقاتهاي متناوب ميان افسرانشان برقرار شود. البته اسرائيليها هيچ نيازي به اين تمهيدات حس نميكردند و تحت فشار "نيروهاي حافظ صلح سازمان ملل" به اين كار تن داده و ظرف دو يا سه هفتة بعد نيز، از اين توافق نامه كناره گرفتند.
*كشتار «قبيه» مدالي بر سينه شارون جوان
درست در همين زمان كه كشورهاي عربي مرزداران خود را مأمور مقابله با نفوذ در اراضي اشغالي فلسطين كرده بودند، "نيروهاي دفاعي اسرائيل" (ارتش رژيم صهيونيستي) به تأسيس يك واحد كماندويي ويژه به منظور "عمليات در عمق خاك كشورهاي عربي" دست زدند. اين واحد تازه تأسيس، "واحد 101" نام گرفت و فرماندهي آن از سوي رئيس ستاد ارتش به افسري 25 ساله به نام "آريل شارون" واگذار شد. سروان "آريل شارون" با فرماندهي اولين عمليات "واحد 101" نام خود را در تاريخ "رژيم صهيونيستي" و حافظة تودههاي عرب جاودانه كرد. هدف اين عمليات انتقامجويي به خاطر قتل يك زن صهيونيست و كودك او بر اثر انفجار نارنجك بود. عوامل اين ماجرا هرگز مشخص نشدند اما "رژيم صهيونيستي" آن را به حساب مبارزان عرب گذاشت و فرمان اجراي عمليات انتقامي سختي را صادر كرد.
نيمة شب 14 اكتبر سال1953، "واحد 101" به روستاي مسلماننشين "قبيه" واقع در كرانة باختري رود اردن حمله برد و كشتاري هولناك از ساكنان غيرنظامي و خوابآلود آن انجام داد. ناظران سازمان ملل، دو ساعت بعد از عقبنشيني كماندوهاي صهيونيست به اين روستا رسيدند. در گزارش اين ناظران آمده است:
"... جنازههاي سوراخ سوراخ شده نزديك در ورودي خانهها افتاده بود و آثار مرگبار گلوله بر در و پنجرة خانهها حكايت از آن داشت كه ساكنان آنها را مجبور كرده بودند هنگام انفجار خانهها بيرون نيايند... گواهي شهود با هم مشابه بود؛ شب هنگام سربازان اسرائيلي به منازل حمله بردند و رگبار سلاحهاي خودكار خود را به روي ساكنان آن گشودند و با پرتاب نارنجك عمليات خود را تكميل كردند..."
در اين تهاجم 69 مرد و زن و كودك كشته شدند و 45 خانه نيز منفجر شد. "عمليات قبيه" موجي از اعتراض و محكوميت را در كشورهاي منطقه، اروپا و آمريكا ايجاد كرد.
"ديويد بن گوريون" نخستوزير وقت اسرائيل، انجام اين عمليات توسط ارتش را رد كرد و آن را انتقامگيري خودجوش يهوديان مرزنشين دانست.
"آريل شارون" در خاطرات خود به شرح ديدارش با "بن گوريون"، دو هفته بعد از "عمليات قبيه" ميپردازد و مينويسد:
"بن گوريون گفت تفاوتي نميكند كه افكار عمومي در گوشه و كنار جهان در مورد عمليات قبيه چه ميگويند. مهم آن است كه اين عمليات در اين منطقه چه تأثيري دارد. اين عمليات باعث ميشود كه ما بتوانيم اين جا بمانيم و زندگي كنيم."
*محمدعلي صمدي
انتهاي پيام/
چهارشنبه 8 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 553]
صفحات پیشنهادی
-
گوناگون
پربازدیدترینها