واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - خاطرات کوتاه رضا کیانیان در حالی به چاپ ششم رسیده است که تنها 9 ماه از انتشار آن میگذرد و روانبودن و باورپذیری داستانک های این بازیگر محبوب عاملی برای استقبال مردم و منتقدان از کتاب «این مردم نازنین» شده است. به گزارش خبرآنلاین، خاطرات داستانگونه رضا کیانیان از مردم که با عنوان «این مردم نازنین» از سوی نشر مشکی منتشر شده؛ در فاصله 9 ماه به چاپ ششم نزدیک شد.مردم نازنین کیانیان، 166 صفحه است و با قیمت 3200 تومان با این مقدمه به دست مردم رسیده است: «شهرت، تنهایی را میدزدد. همهجا نگاهت میکنند. همهجا با تو هستند. زیر ذرهبین هستی. فقط در خانه میشود تنها بود؛ اگر تلفنهای علاقهمندان بگذارند! در خانه هم باید همیشه پردهها کشیده باشد. من هم مثل هر آدم دیگری تنهایی میخواهم. من هم به تنهایی نیاز دارم. بازیگری در هر شکلش تنهایی ندارد. بازیگر، پشت صحنه و روی صحنه همیشه با عدهای دمخور است. تنها نیست... من در خیلی قلبها، خانهای دارم. هیچوقت آواره نمیشوم. بیسرپناه نمیمانم. این همه قلب، این همه خون، این همه تپش. این همه عشق، این همه تنهایی و این همه مردم. این مردم نازنین...» بنا بر این گزارش، کیانیان خود درباره سبک و برخورد مردم با کتاب معتقد است: ما یک روحیهای داریم که یک اتفاق خوب یا بدی که میافتد، یک نفر میگوید «من نگفته بودم از قبل؟ یادتونه من گفته بودم گوش نکردین؟» این در واقع یک روحیه بشری است که حالا خالق اثر هنری اگر از این روحیه استفاده کند یا حداقل این روحیه را فهمیده باشد، خودبهخود در کارش جریان پیدا میکند و خواننده یا تماشاگر یا مخاطب هنر به کشفی میرسد. از سویی در این کتاب درست است که یک خاطره تعریف میشود اما این خاطره آیا فقط برای یک نفر است؟ یعنی فقط یک نفر در جهان یا ایران اینجوری بود؟ خب از این خاطرات هم زیاد است ولی من آنها را نمینویسم چون اگر اینجوری باشد زیاد برای بقیه جذاب نیست؛ جذاب است چون خاطره باید دارای مشترکات عاطفی و احساسی و اخلاقی و رفتاری و اجتماعی در درون متن خود باشد.این بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون، تا کنون آثاری چون «تحلیل بازیگری»، «بازیگری در قاب»، «شعبده بازیگری» و «ناصر و فردین»، درباره تجربیاتش در حوزه بازیگری، و همچنین سه فیلمنامه «پاتال و آرزوهای کوچک»، «سومین سرنوشت داوود» و «ماجراجوی جوان» را منتشر کرده است. *** روز - داخلی- هتل همای بندرعباسسالها پیش رفته بودم بندرعباس. صبح زود از خواب بیدار شدم. پردههای اتاق هتل را کنار زدم و نور را به داخل اتاق آوردم. طبقه بالای هتل بودم. جلوی پنجره ایستاده بودم و به کوچهها و خیابانها نگاه میکردم.تابلوی یک آرایشگاه زنانه در یک کوچه مرا به خود جلب کرد. نوشته بود:آرایشگاه زنانه عفیفه. ملوسک سابق!* روز - خارجى - خیابانى در تهراندر اتومبیلى بودم که هر روز صبح مرا به سرِ صحنه فیلمبردارى مىبرد. مرد مؤدبى بود. گفته بود که چند سالى در ژاپن بوده. پول و پلهاى جمع کرده و به ایران برگشته، با اتومبیلش در خدمت فیلم بود.از خانه تا محل فیلمبردارى تعریف مىکرد و یا مىپرسید. از همه چیز و همه جا و همه کس. به مردم خودمان هم خیلى انتقاد داشت. که همدیگر را رعایت نمىکنند. نزدیکىهاى محلى فیلمبردارى به یک ترافیک برخوردیم. کمى صبر کرد. کمى به این طرف و آن طرف نگاه کرد. و کشید به سمت چپ، یعنى سمتى که اتومبیلهایش از روبرو مىآمدند. که ترافیک را رد کند. کار او باعث شد که در مسیر مقابل هم یک گره ترافیکى ایجاد شود. سعى کرد گره را رد کند ولى دیگر دیر شده بود. هر دو طرف خیابان بند آمد. من فقط او را نگاه مىکردم. گفت : مىبینین، یک ذره فداکارى وجود ندارد.از همه دلخور بود. گفتم : طرف ما ترافیک بود. اون طرفىها که داشتند راهشونو مىرفتند. شما خلاف رفتى و راهشونو بستى. گفت : من کار دارم مثل اونا که بیکار نیستم!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 801]