واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: قادری در كوچه عاشقی موفق میشود لبخند را بر لب تماشاگران بیاورد و آنها را سرگرم سازد اما در عین حال مارا در برابر این پرسش جدی قرار میدهد كه... بحث ارتباط میان اجرا و مخاطب از مباحث پیچیدهای است كه همواره در طول تاریخ تئاتر ادامه داشته است چرا كه تئاتر بدون تماشاگر نه شكل میگیرد و نه معنا مییابد.بحثی كه اكنون نیز تحت عنوان مخاطب شناسی و شناخت ذائقه تماشاگر در جریان است وهر كسی از ظن خود در پی دستیابی به آن است. در تاریخ هنر و بالاخص در قرن نوزدهم بحثهای بسیاری در باب هنر برای هنر و هنر برای عامه درگرفت؛ بحثهایی كه تا چندین دهه و بدون نتیجهای مشخص ادامه داشت تا جاییكه خود بحث و اصطلاحات مربوط به آن تبدیل به یكی از كلیشههای رایج نقد هنری شد اما در این میانه معنایی انحرافی در میان بسیاری، از هنر برای عامه شكل گرفت؛ تعریفی كه تا به امروز نیز كمابیش ادامه دارد و با تمام تبعات شومش از سوی عدهای پی گرفته میشود. در این تعریف هنر برای عامه هنری است سردستی، فاقد هویت، مبتذل و پیش پاافتاده.این تعریف از آنجا نشأت میگیرد كه عامه را بهعنوان تودهای بیشكل در نظر میگیرد كه نه فرصتی برای اندیشیدن و پرسشهای جدی دارد و نه درپی آن است.براساس این تعریف هنر برای عامه تبدیل به هنری میشود كه سودای جواب دادن دارد و نه پرسش، هنری كه درپی فراغت است و نه ایجاد بحران و دست آخر هنری كه به امور پیش پاافتاده میپردازد و نه امور متعالی.این تعریف از هنر عامه توهینی مستقیم است به شعور مخاطب چراكه مخاطب را فاقد اندیشه و یا الاقل اندیشه والایی فرض میكند و صرفاً درپی آن است كه افكاری سهل الوصول را در اختیار وی قرار دهد. اما در تاریخ هنر بهطور عام و تئاتر بهطور خاص، بهدلیل جایگاه مخاطب در تئاتر میتوان نمونههای فراوانی سراغ گرفت كه بر این تعریف خط بطلان میكشد. مگر نه آنكه یكی از پربینندهترین اجراهای تاریخ تئاتر یعنی یك نوكرو 2 ارباب اثر استره لر، سوای ارتباط موفقش با مخاطب دارای ظرافتها و ویژگیهای برجستهای است كه آن را تبدیل به اجرایی كلاسیك كرده است. از دیگرسو نمونه بارز كارگردانهایی كه به تئاتر برای مخاطب خاص اعتقاد دارند یرژی گروتوفسكی لهستانی است كه دست به چینش و انتخاب مخاطب میزند و حتی در اجرای همیشه شاهزاده بیش از 7 تماشاگر را در هر اجرا نمیپذیرد اما همین كارگردان در دوره دوم و پایانی كارهای خود به اجراهایی با مخاطبان فراوان رو میآورد كه در هر اجرا صدها تماشاگر كنشگر و فعال حضور دارند ودر عین حال فضای مقدس و روحانی گروتوفسكی نیز محفوظ مانده است.نصرالله قادری در كوچه عاشقی حداقل در حوزه تئوری و در بروشور كارش این پیش آگاهی را به مخاطب میدهد كه در پی یك هنر عامه والاست و حتی كمدی را با شعور مطلق مخاطب روبهرو میداند اما آنچه در حوزه اجرا اتفاق میافتد بسیار متفاوت است با آنچه قادری خود ادعای آن را دارد؛ چرا كه كوچه عاشقی به بهای گرفتن خنده از تماشاگر به ورطه هرگونه ابتذالی میافتد و هرچند خنده را از مخاطب میگیرد اما بهای سنگینی را برای آن پرداخت میكند و در عمل آنچه مبهم میماند همان شعور مطلق مخاطب و ایجاد پرسش و چالش در ذهن وی است. كوچه عاشقی به تمام معنا ویژگیها و فاكتورهای آنچه را كه نمایش لاله زاری میخوانیم در خود دارد؛ از دكور گرفته تا لباسها، گریم، جنس بازیها، موسیقی و آواز و نوع شوخی ها.هرچند در این میان 2 نكته مهم را نباید فراموش كرد: نخست آنكه نمایشهای لاله زاری را از بسیاری جهات میتوان در تاریخ تئاتر ایران ارزشمند خواند و حتی درپی حفظ برخی از دستاوردهای آن بود البته با احتیاط كامل و دوم آنكه چنین قصدی در كوچه عاشقی قصدی كاملاً آگاهانه و هدفمند است.اما در عین حال قادری این مسئله مهم را به فراموشی می سپارد كه اگر كمدی لاله زاری ارزشمند است بهدلیل برخی ویژگی های بداهه پردازانه و جنبههای سنتی و اصیل آن است و نه بهدلیل سویههای مبتذلش و در همان حال اگر كه باید اینگونه را پاس داشت بایستی بهعنوان یك سنت نمایشی بدان نگریست ونه یك درام صحنهای تمام عیار و اگر قرار است از این سنت در راستای تئاتر بهره گرفته شود لاجرم مستلزم تغییرات بنیادین است و نه بازسازی تمام عیار آن بر صحنه.البته نمیتوان منكر شد كه كوچه عاشقی لایههای انتقادی تلخ وتندی را نیز در خود دارد اما این لایههای انتقادی چنان در پس ابتذال برخی از صحنهها گم میشوند كه تأثیری بر مخاطب نمیگذارند و از دیگرسو این سویه انتقادی اثر چنان با لحن شعارگونه آمیخته میگردد كه مجالی برای تفكر و پرسش نزد مخاطب باقی نمیگذارد كه از جمله آنها میتوان به دیالوگهای استاد صورتگر در رثای هنر ناب اشاره كرد كه اغلب در آوانسن و به شكل مستقیم خطاب به تماشاگر بیان میشود. از دیگر عناصری كه باعث شعاری شدن اثر و كاستن از تفكر و دغدغه نزد مخاطب میشود میتوان به شخصیت پردازی تخت و یكدست كار اشاره كرد. شخصیتهای نمایش به 2 دسته كاملاً متمایز و منفك تقسیم میشوند كه فاقد لایههای خاكستری و پیچیدگیهای یك شخصیت پردازی درست هستند. در یكسو آدمهای خوب نمایش قرار دارند كه هیچ نقطه سیاهی بر لوح ضمیر آنها وجود ندارد و سراسر پاكی هستند كه عبارتند از: سیاوش، ایرج، استاد صورتگر، عادله ودایه و در دیگرسو آدمهای بد كه به همان سیاق هیچ نقطه روشنی در وجودشان دیده نمیشود كه عبارتند از: لوطی اصغر، حاج حلبی، شعبان خان، مهرداد جان، مسیو و...قادری چنان در این شخصیت پردازی تخت و یك لایه راه به افراط میپیماید كه در عمل نه با تعدادی شخصیت كه با تیپهایی كلیشهای مواجه میشویم كه تماشاگر از همان ابتدا تكلیف خود را با آنها میداند. در میانه این 2 نوع، عامه مردم قرار دارند. تودهای بیهویت كه زود فریب میخورد و هر بار به جانبی میگراید، عامه مردمی كه از سر اتفاق، كارگردان تئاترش را برای همانها ساخته است و انگار شعور مطلق آنان را فراموش كرده است و آنها را كه نام مردم ایرانشهر نیز برخود دارند آدمهایی ساده دل نشان میدهد كه به راحتی و با هر جریانی رنگ عوض میكنند و فریب میخورند.قادری در كوچه عاشقی موفق میشود لبخند را بر لب تماشاگران بیاورد و آنها را سرگرم سازد اما در عین حال مارا در برابر این پرسش جدی قرار میدهد كه این لبخند به چه قیمتی است؟ آیا صرف سرگرم ساختن مخاطب و آوردن لبخند بر لب او نشان از موفقیت یك اثر دارد؟ اگر اینگونه بود باید هزاران فیلم و تئاتری كه فروشهای سرسام آور داشتهاند و سالها بر پرده و یا صحنه باقی ماندهاند اكنون جزء آثار كلاسیك در میآمدند حال آنكه نامی از آنها باقی نیست و حتی در ذهن مخاطبانشان زود به فراموشی سپرده شدهاند و از دیگرسو مگر هدف كمدی نه آن است كه در عین خنداندن و سرگرم ساختن مخاطب در پی ارتقای وی نیز باشد؟البته تاكنون آثار متفاوتی را از قادری در سبكها و شیوههای گوناگون دیدهایم و كوچه عاشقی را نیز میتوان به حساب یكی از این تجربههای قادری در حوزه نمایش عامه پسند گذاشت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 517]